-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
فرشته مهربانم
من بین افراط و تفریط موندم:
حمایت زیاد خانواده و 1.قطع این اطمینان + 2.عدم حمایت و ضعف همسر بعد از ازدواج.که دومی اوضاع رو بدتر کرد
پس مشکل تنها وابستگی من به پشتیبانی خانواده م نیست.در ضمن.با وجود ان حمایتها من از بچگی خیلی مستقل و پر دل وجرات هستم و اونقدرها هم لوس بار نیومدم
واضحتر بگم من تا قبل از ازدواج خیلی وابسته چیزی در دنیای خارج نبودم
حتی دوری از خانواده رو هم براحتی تحمل میکردم الانم تقریبا همینطوره
چیزی که دست و پای منو بسته و باعث شده من اینقدر احساساتی بشم عشق به همسرمه
نمیدونم چرا تنها کسیه که تونسته منو اینقدر وابسته کنه و باعث شده منی که تا دیروز نظرات غیر منطقی دیگران برام مهم نبود الان به اونها و محیط اطراف هم بیشتر از قبل وابسته شدم
الان خیلی چیزا که همیشه بودن ولی نمیدیدم برام پررنگ شدن
خب میدونم تا حدی طبیعیه ولی در مورد من بیشتر از طبیعی شده
من با وجود پشتیبانی خانواده خیلی مسئولیت پذیر و خواهان استقلال زیادی بودم و تا حدی این استقلال رو هم داشتم ولی الان محدود شدم
نمیتونم این رو تحمل کنم
حالا اینا به کنار به اصل کاری بپردازم
میخواستم بگم برداشت اشتباه نکنید
مشکل فقط قطع حمایت خانواده نیست(که اگه فقط این بود که جای بسی شکر بود:323:)
اصل مشکل(%80-90%) خلا ایه که از طرف همسرم در اینمورد ایجاد شده
که اگه وابستگی قبلی هم نداشتم مطمئنا مشکل ایجاد میکرد
راستی من میترسم این خلا رو پر نکنم.اخه همسرم نمیتونه مدیریت کنه.راهی هست که کم کم هردومون بتونیم بریم نقش اصلی خودمونو تو زندگی ایفا کنیم؟
اون مرد باشه من زن؟
بچه ها چرا بقیه نظری نمیدن؟
بذارین گفتگو چند طرفه باشه تا از نظرات بیشتری استفاده کنم.
آنی جون چی شدی؟
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
[color=#4B0082]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
آنی جون چی شدی؟[/size]
همین دور و برها هستم و در اندرون چراغ جادو ، فرمانبردارم سرورم . :311:
جان خودم سر درد دارم و مخ تعطیل است و کرکره اش تا اطلاع ثانویه پائین کشیده شده است .
حالم بهتر شد خودم با سر و صدای زیاد می آیم و یک گرد و خاک حسابی راه می اندازم که دیگه هوس نکنی از من ببرسی چی شد ؟!
چی ،چی شد ؟! :311:
هیچی سرم درد می کند اما می بینی که از شدت سر درد هم ...کیفم . ( یاد بگیر )
به غیر از اعلام سر درد که واقعی است بقیه شوخی بود . یه وقت به دل نرم و نازکت بر نخوره که من طاقت ندارم تو از دستم ناراحت بشوی .:46: فعلا شرایط حرف جدی زدن ندارم .
قربون دستت بدو یک لیوان آب تگری بیار:82: حالم سر جا بیاد فردا در خدمتم به شرط چاقو زنده ماندن . :311::163:
کیوان یک اینبار را دعوا نکنی ها :72:. دیگر انحراف در تاپیک ایجاد نمی کنم . ولی این نقل قولی که آورده ام اینقدر جالب بود که نتوانستم خودداری کنم .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب جان قرار نیست نقش حمایتی خانواده ات حذف بشه ، بلکه نباید به آن وابسته باشی . شما هر وقت که نیازه بخصوص در بعد روحی لازمه که از خانواده ات قوت بگیری .
در مورد وضعیت همسرت ، لازمه که صبور باشی و خلاء رو زمان هایی که او مسئولیت خودش را به انجام نمیرسونه پر نکنی ، به هیچ وجه مسئولیتهای وی را به گردن نگیر شما الآن بهترین موقعیت را از این بابت داری ، چون نه بچه داری و نه مشکل مادی حاد ، پس لازمه همسرت روی پای خودش بایسته و مسئولیت پذیر باشه و شما صرفاً در تقویت اعتماد به نفسش در جهت مسئولیت پذیری کمک باش .
آنچه اغلب مراجعین خانم این تالار که با مشکل عدم مسئولیت پذیری همسرانشون مواجه بوده اند رو به سوی پذیرش نقشی که باید همسرانشون داشته باشند کشونده ، ترسه ، شما هم به همین موضوع گرفتاری ، دقت کن به این کلامت :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
راستی من میترسم این خلا رو پر نکنم.اخه همسرم نمیتونه مدیریت کنه.
شما داری به خودت القاء می کنی که اون نمیتونه و همین هم رو همسرت اثر می گذاره ، پس اول خودت باور کن که اون میتونه ،( فقط کافیه اراده کنه و اعتماد به نفس داشته باشه ) هم به او کمک کن که باور کنه میتونه .
باید با ترس مبارزه کنی ، واز رنجش و گله هاش هم دلت نلرزه بلکه عاطفی آرومش کن اما مسئولیتهایی که به عهده اونه نپذیر .
باز هم تاکید می کنم نترس و صبور باش
توصیه می کنم در رابطه با وابستگی های همسرت ( به خصوص وابستگی به تایید دیگران و ترس از این که کسی از او برنجه ، زمینه مشاوره رفتنش را فراهم کنی .
.
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنونم آنی عزیز دلم و فرشته جانم
آنی حتما منتظر میمونم
فرشته جان
حتما سعی میکنم به گفته هات عمل کنم اما میشه کمی جزئی تر بگی چکار ها باید بکنم؟
در ضمن، میبخشین بچه ها من هی هرچی شما میگین یه حرف تازه میزنم و یه مشکل جدید مطرح میکنم
آخه راستش خودم هم دقیقا نمیتونم بدونم اصل مشکل کجاست
ببینید یه چیزی که میتونم بگم بیشتر از همه چیز فکرمو مشغول میکنه اینه:
خانواده همسر من بجز خودش 5 نفرن
پدرش: بسیار احساسی از درون و تقریبا خشک از بیرون، وابسته به همسر من،پر توقع، عصبی،پرخاشگر و اغلب غیر منطقی و خودخواه و حرف حرف خودشه در ضمن مضطرب و هم هست و رک
مادرش: نسبتا احساسی، بسیار محتاط در حرف و عمل، بی سر و صدا،منزوی و نسبتا غیر منطقی،سعی در گفتن غیر مستقیم اکثر حرفها و سرکوب احساسات واقعی شاید یه جور دورویی
یک برادر و دو خواهر که یکیشون ازدواج کرده و میونه من با این سه تا خیلی خوبه خیلی
اما
مشکل من با پدر و مادرشه.اونا خیلی با کسی رفت و امد ندارن همینه که خیلی از رفتاراشون غیر طبیعیه و از نرم جامعه دوره.همیشه خدا تو خونه هستن و خیلی اداب معاشرت عرف جامعه رو بلد نیستن
ببنید همین تنهاییشون باعث میشه فکر و ذکرشون فقط پی ماها باشه و فقط از ماها توقع داشته باشن
حالا توقعاتشون به کنار در هر حال پدر و مادرن اما اگه نه تو حرفشون بیاد احساساتی میشن
مادرش اکثرا اونقدر غیرمستقیم حرفاشو میگه که به فکر شیطون هم نمیرسه منظورش چی بود بعد هم ناراحت میشه که فلانی به خواسته من ارزش نداد
میدونین ببخشین این حرفو میزنم میدونم آنی گله خواهد کرد اما بذارین بگم منظورمو کامل رسونده باشم
مامانش کمی موزیه و عقده ای:316: از آن نترس که های وهو دارد از آن بترس که سر به تو دارد:مصداق همینه
خداییش بیشتر اینا هم بخاطر اینه که طرز فکرش با ماها متفاوته نه از رو مرض
خب حسادت و اینا هم که تا حدی طبیعیه با اینکه ناراحتم میکنه
مامانش اینجوریه::301:
اما پدرش، مرد که تو خونه بمونه همینطوری میشه
مدام افکار منفی مرگ شک ترس از اینکه سرش کلاه بره...
پدرش برعکس مامانش فوری احساساتش رو تخلیه میکنه و اونم با تمام قوا و تا قطره آخر و بدون لحظه ای تفکر:320: عاقلانه
بعدش پشیمون میشه چرا ناراحتشون کردم:302:
کافیه در موردمون یه فکر منفی بکنه فوری زنگ میزنه به همسرم هرچی از دهنش در میاد میگه بد جور میزنه تو ذوقمون اون بیچاره هم حق داره اینطور آشفته باشه:325:
تو یه مورد که بیشتر سو تفاهم داریم اعتقادشون به مردسالاریه و از اونجاییکه همسر من به خواسته های من خیلی اهمیت میده نمیتونن تحمل کنن در حالیکه به اونا مربوط نمیشه و تاجاییکه ممکنه اینو پنهان میکنیم ازشون
همسر من نرم خو و عاطفیه:43: ولی اونا میگن مرد باید ال باشه و بل باشه:97: به حرف زن جماعت گوش نده:81:
اما اگه این زن مادرش باشه باید بله قربان گو باشه اما امان از روزی که شک کنن همسرم به حرف من کاری کرده
سرتونو درد اوردم
این رفتارای خانواده همسرم باعث شده منم که فرد ارومی بودم الان به شدت مضطربم
لحظه ای فکر کاراشون رهام نمیکنه،اکثرا تپش قلب دارم. دارم دیوونه میشم
ازشون میترسم از عکس العملای ناگهانیشون:101: واهمه دارم.هر آن میگم الانه که شروع بشه.همش به کوچکترین حرفاشون فکر میکنم نکنه منظوری داشت مادرش.نکنه حرفی بزنم برداشت منفی کنن
نکنه کاری رو بخوان نتونم انجام بدم ناراحت بشن.نکنه نکنه نکنه....:33:
الان قلبم داره از جا کنده میشه.دیشب فکر میکردم
دیدم چیزی که بیشتر از بقیه آزارم میده این ترسهاست از خانواده اون
تا چیزی میگن انگار دنیام به اخر میرسه ارزوی مرگ میکنم.
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام خانمی
از این شاخه به آن شاخه پریدن تو مشخص می کند که تو تمرکز موضوعی نداری و درد را در درون خودت نمی شناسی که البته اشکالی هم ندارد با هم جلو می رویم و بالاخره به یک نتیجه خوب و منطقی می رسیم و بهتر است تو هم هر از گاهی نتیجه ی این حرفها را اعلام کنی تا بدانیم واقعا چه پیشرفتی داشته ای . اگرنه که حرف زدن و عمل نکردن کاری ندارد و بسیار هم وقت گیر است و اگر نتیجه نداشته باشد نشان دهنده ی این است که مفید نبوده است .
در مورد پدر و مادر همسرت که به لطف دوربینی که به سمت آنها گرفته ای ! شناخت خوبی نسبت به واکنش و احساسات و اعمال آنها پیدا کرده ای . ( البته اگر شناخت تو درست باشد و.....)
اما بهتر است باز هم این سر دوربین را به سمت خودت بگیری و در مقابل آنها از همین شناخت استفاده کنی و نسبت به آنها با حفظ حریم ، محترم باشی و درست مثل پدر و مادر خودت از آنها هم تمبر جمع نکنی و در ذهنت یک انباری درست نکنی که در این انباری پر باشد از اینکه مادر همسرم - پدر شوهرم چه گفت و چه کرد و ....در نهایت هم برچسب بزنی و قضاوت کنی و دچار احساسات بد بشوی .
در مورد خانواده ی همسرت باید به این باور برسی که هر کس خصوصیت اخلاقی و رفتاری و احساسی خاصی دارد و قرار نیست آنها جوری رفتار کنند که تو دوست داری و تو هم قادر نخواهی بود سیستم این خانواده را ازهیچ کانالی تغییر دهی . پس روی آنها تمرکز نکن و سرت به کار خودت باشد و فقط به آنها با حفظ حریم احترام بگذار و محبت کن .
تو قرار است با همسرت زندگی کنی نه با خانواده اش . تو سعی داری با نوعی خاص از تفکر برای خودت مسئله درست کنی . اینکار را نکن و به چیزهایی که به تو ارتباط ندارد وارد نشو. چه نیازی است که خانواده ی همسرت را تعریف کنی و برچسب بزنی و قضاوت کنی و بعداز این کارهایی که خودت می کنی دچار حس اضطراب بشوی .
چیزی که اشکال دارد نحوه ی تفکر و احساس غلط و سیاه خودت است آن را درست کن .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
:72:
آنی جونم بهتری؟:46::82::82::82:
ممنونم
ببین منم میدونم خیلی روی اونا زوم کردم و نباید اینقدر برام مهم باشن یه بار باران جان گفت خانواده همسرمو خیلی واسه خودم بزرگ کردم میدونم
اما دست خودم نیست
ازشون میترسم
از واکنشهاشون میترسم
تعامل با اونا شده همه دنیای من
همینه که نمیخوام باهاشون در ارتباط باشم
لب مطلب ازشون بدم میاد اکثر اوقات
از خودخاهیاشون، از تاثیر مخرب رفتارشون رو همسرم من و زندگیمون
زندگیمون حول محور اونا میچرخه
اول من اینقدر به اونا فکر نمیکردم
اما ترسهای همسرم در طی زمان باعث شد الان این من باشم که بیشتر از همسرم از خانواده ش میترسم
کمک کنید همه فکر و ذکرم اونا نباشن
وقتی چیزی ازمون میخوان تا خواسته شونو براورده کنم(اونم اغلب با بی میلی و از رو اجبار) اروم نمیگیرم و مشوش میشه افکارم چون میترسم
میدونم قسمت زیادی از ترسم کاذبه و چون روشون زوم کردم اینقدر برام مهم جلوه میکنن
میدونم بخشی از تقصیر به گردن خودم و نگاهمه
بهر حال نمیشه اونا رو تغییر داد اما آیا میشه کاری کرد که بیشتر مواظب رفتارشون باشن؟
در همین مورد هم کمک میخوام و البته مهمتر از اون اصلاح اشتباهات خودم
درباره نتیجه، من فعلا دارم کم کم به ریشه مشکلاتم میرسم با کمک شما.شاید هم رسیدم
اینم بگم از وقتی اومدم تالار اوضام خیلی خیلی بهتره.خیلی مثبت تر شدم
باورتون نمیشه تو خونه که تنها میشدم حتی روشن بودن صفحه تلویزیون بیصدا حرکت تصاویر وقتی بهش نگاه هم نمیکردم اذیتم میکرد
از صبح عین مرده ها یا رو تخت دراز میکشیدم سقفو نگاه میکردم یا مینشستم در و دیوارو تماشا میکردم
نه کار میکردم نه درس میخوندم.عین یه تیکه گوشت.انگار رفته باشم تو کما
با همسرم هم بیشتر حرفم میشد
بیشتر خود خواه بودم و اونو نمیدیدم الان خیلی برام مهمتر از قبله.قبلا بیشتر حرفمون میشد و من غیرمنطقی برخورد میکردم
با خانواده ش هم خیلی رسمی و مصنوعی رفتار میکردم که حاصل همین ترس بود
الان بهتره ولی خیلی جای کار داره
ببین من مثلا از کوچکترین حرفشون ناراحت میشم.کوچکترین خواسته شون دلخورم میکنه
مثلا بگن یه روز با هم بریم بازار بهم برمیخوره
البته اینم بگم آنی همیشه باهاشون محترمانه رفتار میکنم و در ذهنم هم سیاه سیاه نیستن
گاهی هم دلم به حالشون میسوزه.دوستشون دارم.دلم از شرایطشون میگیره اما با اینحال میگم اگه بهشون زیادی خوبی کنم و وقت بذارم توقعاتشون از اینم که هست بیشتر میشه
اینو یه بارم پرسیدم :حد و مرزها تا کجاست؟چقدر محبت کنیم که دردسرساز نشه؟
میدونم با اون شرایطی که اونا بزرگ شدن و زندگی میکنن این بهترین رفتاریه که با من دارن با تمام کاستیها اینم درک میکنم
خانمی اونقدر ها هم که فکر میکنین قدرنشناس و ناشکر نیستم
خدایا بازم شکرت بابت همه داده ها ونداده هات:323:
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
من در مورد تو به نتیجه قدرنشناسی و ناسپاسی نرسیدم . خواهش می کنم برای خودت از طرف من واژه تعریف نکن .
از دید من سیستم فکری و احساسی تو در بخش کودک سازگار منفی اشکال دارد و باید آن را درست کنی .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
وای آنی مهربونم تخصصی حرف نزن با من
من هنوز اینا رو خوب متوجه نشدم اخه
خب زیر دیپلم بگو متوجه بشم
میشه هر موقع وقت کردی برام جزئی تر راهکار بدی؟
شما هم همینطور فرشته جان
اگه توضیحات بیشتری نیاز بود بپرسین میگم
ولی عزیزای دلم
درسته بی صبرانه منتظر جوابتون هستم همیشه
اما نمیخوام بابت من اذیت بشین
میدونم سرتون شلوغه. هر موقع وقت کردین جواب بدین
راستی از دست من که عاصی نشدین هنوز؟
آخه همه اشناها میدونن من خیلی خیلی کنجکاوم و خیلی سوال میپرسم گاهی سر به سرم میذارن و جواب نمیدن
من به کنجکاوی معروفم و خیلیا از سوالای زیاد من میترسن
اخه شروع کنم تموم نمیکنم باید تا ته همه چیز برم.اون ته تهش.
آواتار شما منو یاد خودم میندازه.ذهنم همیشه پر از اون علامت سوالاست اما میترسم زیاد بپرسم و رانده بشم
مخصوصا اینجا
من خیلی حرف میزنم اَه...
هر کی هنوز انرژی داره و عاصی نشده دگمه تشکر رو بزنه:311::311::311:
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب جونم اميدوارم با همفكري بچه ها هر چه زودتر بيشتر از اين حس خوشبختي رو بچشي
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
اینطور که بوش میاد خیلی ها از دست من عاصی هستن:311:
بعضیا دررفتن اونم بدجور:161:
بعضیای دیگه یواشکی اومدن و یواشکی هم رفتن اما رد پاشون مونده:158:
بعضا بیشتر از این کم لطفی کردن از اینورا رد هم نشدن
در هر حال مشتری نظرات همه تون هستم همیشه
پس اگه نظر بدین چی میشه؟؟؟:D
اما من بازم حرف واسه گفتن و سوال واسه پرسیدن دارم
امروز یه سوال برام پیش اومد
همه میگن خودتو عوض کن.دیدتو عوض کن:324:
دیدم هرقدر عوض بشه بازم حاضر به شنیدن حرف زور نیستم
از رو احساسات صرف هم نیست،منطق و عقل هم حکم به فرمانبرداری بی چون و چرا نمیده
یه سوال:question:
اگه کسی(بیشتر خانواده همسر:103:)
زور گفت و کاری ازم خواست چطور برخورد کنم.مخصوصا انتظار بیجا و غیر منطقی
میتونم بگم هرچی باهاشون مشکل دارم حول همین محوره
اونا(سایه شان مستدام )میگن زن باید حرف شنو باشه.اونم به ظاهر فقط از مردش!مرد هم که مردانگی داشته باشه اونم یعنی فقط مقابل زنش هارت و پورت کنه نه خانواده ش
خب یعنی اینکه زن باید مطیع همسر و همسر مطیع خانواده ش باشه.درست؟
=»پس زن باید مطیع خانواده همسر باشه.آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه هم نشد داد و هوارشون میره آسمون هفتمخاطره 13بدر امسال تا هستم یادم نمیره.هر بار یادم میفته رعشه میندازه به اندامم
http://www.hamdardi.net/thread-11314.html
این اتفاقات سر این افتاد که 13بدر(که تابحال یه بارم بیرون نرفته بودن)انتظار داشتن همسرم منو با خانواده م تنها بذاره ببره مادر خواهرشو بگردونه!!!
حداقل نگفتن اونا رو هم میبردین پیش خودتون باباش میگفت چون نامحرم زیاده باید اونا رو جدا میبرد گردش
البته اگه تعریف کنم جزئیات زید داره شاید بعدا گفتم
خب دوستان برگردیم سر سوال:
اگه همچین اتفاقی دوباره افتاد چه برخوردی بکنیم؟
در مقابل خواسته غیرمنطقی چه باید کرد؟
لطفا راهکارهای عملی بدین!!!!!
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ميشه فقط بكين جرا ديكه كسي جواب منو نميده؟:302:
اسم ببرم؟
baran68
gh.sana
فرشته مهربان
اني
rsrs
keyvan
shad
gole maryam
بالهاي صداقت
حسين بور(همشهري)
m.moud
.
.
.
و
مدير همدردي
درسته خيلي زحمت دادم به عزيزان
حداقل بهم بكين جرا جواب نميدين؟؟؟؟؟
ممنون
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزيزم
هيچ عمدي در جواب ندادن وجود نداره...باور كن من نميدونم چي بايد برات بنويسم...
شما خودت هم سردرگم هستي و هر روز برگي جديد از مشكلاتت رو رو ميكني!!
من قبلا هم گفتم مشكل اصلي شما و همسرت از طريق مقالات تالار و سايتهاي ديگه حل نميشه چون نميشه با تكيه بر حرفهاي يه طرف راي داد...شما بايد با همسرت بري پيش يه مشاور خوب و با تجربه...حضوري باهاش حرف بزني...همسرت هم دلايلش رو بگه...
در مورد ترس و اضطراب خودت هم كه دائم نسبت به همسرت نگراني واقعا نميدونم چه راهكاري بايد ارائه كنم!!
باور كن رشته من روانشناسي نيست...رشته من مرحله اي هست كه ديگه مشاور و روانشناس نتونستن كاري بكنن و كار به جاهاي باريك كشيده...:311:(شوخي كردما جدي نگيري...!!)
راستش رو بخواي من احساسم اينه كه شما كمي وقت آزادت زياده و به همين دليل با داشتن وقت كافي ميشيني براي خودت مشكل بوجود مياري...
مشكلات رو بزرگ و بزرگ ميكني تا حدي كه ديگه نشه تحملش كرد...
به نظرم اگه سرت رو با فعاليت هاي ديگه گرم كني كم كم ميبيني كه اين مشكلات تا حد زيادي از بين رفته و كم تر شدن...
در واقع توي اين تاپيك مثل شعري كه ميگه "هر دم از اين باغ بري ميرسد...."توي هر پست يه مشكل رو بيان كردي من به شخصه گيج ميشم تا ميام مشكل اول رو حلاجي كنم ميري توي فاز ترسو استرس خودت...ميام اينو بررسي كنم ميري توي فاز خانواده همسرت...بعد ترس از مديريت نكردن همسرت...
بهر حال دوست عزيزم توصيه من به شما اينه كه از نظر عاطفي بيشتر به همسرت نزديك بشي...نميگم وابسته تر بشي...برام عجيبه اخه چه طور شوهرت شب تنها ميخوابه و تو تا دير وقت پاي كامپيوتر هستي؟؟
چرا تو بايد الان بيدار باشي وقتي شوهرت توي اتاق خواب خوابيده؟؟
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
غزاله ديدي سرسري خوندي؟خيليا رو هم اصلا نخوندي
مجتو كرفتم
دلبندم:311:مسافرته
راستي تو يكي از ارسالهام كفتم دارم كم كم به نتيجه ميرسم
تو اخرياشم كفتم اصلي ترين ترسم از رفتاهاي بد و ناكهاني خانواه همسرمه
كه منو ميترسونه:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
اول از همه بگم که من پست های خودت رو فقط خوندم نه جواب دوستان رو پس ممکنه بعضی حرفهام رو دوستان گفته باشند و تکراری باشه .
گلم من الان دیگه یه شناخت نسبی از همسرت و خانوادش دارم تو رو خدا دیگه از اونا برام نگو :311:
فقط یک سوال : در دوران مجردی همسرت در خانواده چطور بوده و آیا نقش حمایتی داشته ؟
============================
عزیزم تو خیلی از مشکلات خودت رو متوجه شدی .
خوب بگو ببینم تا خالا برای چیزهایی که متوجه شدی چی کار کردی .
تو که خیلی چیزها رو فهمیدی خوب بسم الله شروع کن دیگه .
============================
عزیزم یه اشکال دیگه ات اینه که دوست داری ما اینجا برات یه نسخه بپیچیم و تو هم خیالت راحت شه که این اصلا امکان پذیر نیست گلم .
من تا اینجا شما رو اینطوری دیدم .
1_ احساسی محور
2_ تمرکز روی اطرافیان
3_ وابسته
4_ عدم ثبات در احساسات منفی و مثبت (احساسی بودن)
5_ ترس و اضطراب و افکار آزار دهنده (احساسی بودن)
=========================
اولین چیزی که باید بهت بگم اینه که تمرکزت رو از روی خانواده همسر و حتی همسرت بردار .
این رو بدون که ما آدم ها خودمون هم با سختی های خاصی تغییر می کنیم چه برسه به اینکه تمرکزمون بر تغییر دادن شخص دیگری باشه . هر شخصی باید خودش خواهان تغییر باشه . (یاد بی دل عزیز افتادم که می گفت برای عوض کردن یک لامپ فقط یک روانشناس لازم است اما لامپ خودش باید بخواهد که عوض شود :311: )
مدتی اصلا با همسرت بحث نکن ، اگر او هم بحثی را شروع کرد سکوت کن تا بلاخره او هم سکوت کند . پس اصلا بحث نکن و نگو باید فلان شوی و بهمان شوی ، تو این مشکل را داری و .... چون مهمه باز هم میگم از بحث کردن خودداری کن . (تا الان اینو متوجه شدم که کلمه به کلمه حرف ها رو می خونی و روشون فکر می کنی ، این خیلی خوبه :104:)
دوم اینکه عزیزم منبع آرامش تو درون خود توست پس تا زمانی که بخواهی تنها از طریق رضایت خاطر دیگران و با احساسی که آنها به تو دارند به آرامش و رضایت برسی هیچ وقت چنین چیزی را تجربه نخواهی کرد و تو نمی توانی که دیگران را مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشند . این رو بدون که اگر خودت خودت رو دوست داشته باشی دیگران هم تو را دوست خواهند داشت .
سوم اینکه به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباش و بدان که وابستگی یک آفت است . شما زمانی که همسرت هم هست سعی کن وابسته نباشی . برای خودت برنامه های خاص خودت را داشته باش و آنها را دنبال کن ، هرچیزی که به تو احساس خوبی میدهد مثلا رفتن به یک کلاس یا باشگاه و ....
پرداختن به چیزهایی که به تو احساس خوبی میدهند و باعث رضایت تو از خودت و زندگیت خواهد شد و در کل بیشتر تو را متوجه خودت می کنند برایت لازم است تا هم وابستگیت کمتر شود هم تمرکزت بر خودت باشد هم آرامشت را از خودت و کارهایی که برای خودت انجام میدهی بگیری .
بسیار احساسی هستی این در بعضی پست هات کاملا مشهود هست . احساس داشتن به هیچ وجه بد نیست اما در همه چیز تعادلش خوب هست و اگر از تعادل خارج شود مخرب است و در رابطه با احساس اگر محور باشد می تواند آسیب زا هم باشد . باید به خودت کمک کنی تا از این حالت بیرون بیای و به ثبات احساسی برسی .
به این جمله ها دقت کن :
از فلانی بدم میاد
یک کلام ازشون خوشم نمیاد
اون یه موجود عقده ایه
تو فراق اون منو تنها نذارین
احساس میکنم تو بغلتم
وای تو فوق العاده ای
وای داشتم خفه می شدم
برام زندان بود
و.....
یک بار ناراحت و غمگین هستی ، یک بار شاد شاد که انگار داری بال در میاری .
متوجه منظورم شدی عزیزم؟ اینا همش از نشانه های احساسی بودن هست . باید روی کنترل احساس کار کنی تا به یک ثبات احساسی برسی . راهش رو خودت هم میدونی هر وقت این حس ها به سراغت اومد و جمله هایی مثل بالا رو در ذهن داشتی با خودت مبارزه کن ، بیانش نکن چرا که با این کار بیشتر بهش بها میدی و بهش دامن میزنی . هرچیزی که موجب بها دادن به این احساست در درونت میشه رو کنترل کن . این یک مهارته و اگر بتونی کار کنی تا به ثبات برسی بیشتر مشکلاتت حل خواهد شد عزیزم .
با یک حس دیگر هم که باید مبارزه کنی همین ترس و اضطراب هست . نباید بهش بها بدی و خودت رو درگیرش کنی .
وقتی این افکار اومدن تو ذهنت اجازه نده که ریشه هاش کل ذهنت رو در بر بگیره و خودت رو با یک چیزی که فکرت رو مشغول کنه سرگرم کن . وقتت رو پر کن و با این افکار مزاحم مبارزه کن و نگذار ذهنت رو آلوده کنند . کم کم این قدرت رو پیدا خواهی کرد که اصلا اجازه ورود به اونها ندی . گاهی این افکار برای شخص یک لذت پنهان دارند که فرد به خاطر این لذت از اونها استقبال می کنه . اگر اینطوره در درجه اول سعی کن این باور رو به وجود بیاری که این افکار رو دوست نداری و برات آزار دهنده هستند .
در رابطه با احساس محور بودنت این لینک ها رو حتما مطالعه کن .
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047-post-90745.html#pid90745
http://www.hamdardi.net/post-108387.html#pid108387
و در مورد افکار مزاحمی که داری
http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
امیدوارم اهل عمل باشی گلم . :46:
اگر حرفی داشتی می شنوم عزیزم .
موفق باشی :72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
از همه شما ممنونم
باران جان حرف شما درست
ببینید خیلی وقتها دعا میکنم کاش فقط با همسرم مشکل داشتم
الان بزرگترین مشغله ذهنی من خانواده شه.در ظاهر چیزی نیست ها
اما درونم بلواییه که نگو.اونقدر افکار منفی میاد سراغم که حالم بهم میخوره.من که پرخورم اشتهام کور میشه
کمی لاغر شدم.حرفمو که نمیتونم بزنم متوسل به پرخاش میشم اونم به بهانه های واهی
دارم خودخوری میکنم همش.مخصوصا حالا که کلاسامونم تموم شده و بیشتر تنها میمونم.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
اولین مطالبی که قبل از عضویت اینجا خوندم پستهای الینا و مدیر همدردی بود با این محتوا که نباید رضایت و شادیهامونو به چیزی خارج از وجود خودمون وابسته کنیم
چند روزه وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته.همش کز میکنم یه گوشه.یا پای نت دنبال راه چاره
ملامتم نکنید قدرت تفکرم خیلی تحلیل رفته.چه کنم با این احساسات؟
میدونین چون من از اول هم کمی رفتارها و روحیات مردانه دارم اینه که از درون احساساتم سرکشی میکنه ولی تخلیه نمیشه.غرور مردانه دارم.استقلال طلبی زیاد.عدم توانایی شنیدن حرف زور
اینجا تنها جاییه که میتونم راحت به زبون بیارم احساساتمو.همگی متوجه شدین که چقدر پراکنده حرف میزنم
دلیلش همینه که بلد نیستم چطور رامش کنم احساسمو.
بخدا خودم هم از دست خودم خسته شدم
بقول باران یا شاد و شنگولم :311:یا ابری ابری:54:
خیلی دلم گرفته.چقدر هوس کردم یکی بود عین ابر بهری اشکامو تو آغوش پر از آرامشش میریختم و خالی میشدم از هرچی هست و نیست.
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
:72::72::72:
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهاییست
دوستتون دارم
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب جان
هیچ دقت کردی راهنماییهای دوستان و طرح مشکلات از طرف تو نازنین ، شده قایم باشک بازی :311:
حرفی میزنی ما میایم دنبال حرفت ، می بینیم رفتی یه جای دیگه :311:
از شوخی گذشته به حرفام ذیل حرفات خوب توجه کن .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام
از همه شما ممنونم
باران جان حرف شما درست
خب به حرفاش عمل کن
ببینید خیلی وقتها دعا میکنم کاش فقط با همسرم مشکل داشتم
الان بزرگترین مشغله ذهنی من خانواده شه.در ظاهر چیزی نیست ها
اما درونم بلواییه که نگو.اونقدر افکار منفی میاد سراغم که حالم بهم میخوره.من که پرخورم اشتهام کور میشه
کمی لاغر شدم.حرفمو که نمیتونم بزنم متوسل به پرخاش میشم اونم به بهانه های واهی
دارم خودخوری میکنم همش.مخصوصا حالا که کلاسامونم تموم شده و بیشتر تنها میمونم.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.
خب فکرای بد بد نکن :311:
یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
بعد از تشخیص ، بیکار نشین ، درمان کن ، اولین تجویز درمانی هم توقف دادن توقع زیاد و افکار منفیه
اولین مطالبی که قبل از عضویت اینجا خوندم پستهای الینا و مدیر همدردی بود با این محتوا که نباید رضایت و شادیهامونو به چیزی خارج از وجود خودمون وابسته کنیم
مشکل تو هم همینه که شادی و نشاطتت وابسته به عوامل بیرونیه اینه که همیشه در تلاطم هستی ، مواجی با موجهای پی در پی و ناآرام
چند روزه وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته.همش کز میکنم یه گوشه.یا پای نت دنبال راه چاره
ملامتم نکنید قدرت تفکرم خیلی تحلیل رفته.چه کنم با این احساسات؟
همین خودش القائه و تمرکز کردن بر یک ضعف احساسی
میدونین چون من از اول هم کمی رفتارها و روحیات مردانه دارم اینه که از درون احساساتم سرکشی میکنه ولی تخلیه نمیشه.غرور مردانه دارم.استقلال طلبی زیاد.عدم توانایی شنیدن حرف زور
این روحیه مردانه داشتن نیست چون مردها هم نباید اینطور باشند ، تو فقط مهرتهای مدیریت کردن خود و تسلط بر خویشتن را بلد نیستی ، همین !
اینجا تنها جائیه که میتونم راحت به زبون بیارم احساساتمو.همگی متوجه شدین که چقدر پراکنده حرف میزنم
دلیلش همینه که بلد نیستم چطور رامش کنم احساسمو.
بخدا خودم هم از دست خودم خسته شدم
راه کارهای دوستان را به کار بگیر ، و مشاوره حضوری را در پیش بگیر
بقول باران یا شاد و شنگولم :311:یا ابری ابری:54:
خیلی دلم گرفته.چقدر هوس کردم یکی بود عین ابر بهری اشکامو تو آغوش پر از آرامشش میریختم و خالی میشدم از هرچی هست و نیست.
اینقدر دنبال کس دیگری نباش آرامش را در درون خود بجو
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
نقل قول:
gh.sana
راستش رو بخواي من احساسم اينه كه شما كمي وقت آزادت زياده و به همين دليل با داشتن وقت كافي ميشيني براي خودت مشكل بوجود مياري...
مشكلات رو بزرگ و بزرگ ميكني تا حدي كه ديگه نشه تحملش كرد...
به نظرم اگه سرت رو با فعاليت هاي ديگه گرم كني كم كم ميبيني كه اين مشكلات تا حد زيادي از بين رفته و كم تر شدن...
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنون بچه ها اما
حکایت الان من شده مثل حکایت دفعه آخری که به یه مشاور مراجعه کردم برای کمک به رفع مشکل عدم تمرکزم روی دروس مورد مطالعه:
خانم دکتر:مشکلتو بگو عزیزم:305:
من:خانم دکتر من نمیتونم وقتی درس میکنم تمرکز کنم:325:
خانم دکتر:این که کاری نداره عزیزم:307: تنها کاری که باید بکنی اینه که تمرکز کنی رو درست!!!
من::33:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
1.باران جان حرف شما درست
خب به حرفاش عمل کن
2.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.
خب فکرای بد بد نکن :311:
3.یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
بعد از تشخیص ، بیکار نشین ، درمان کن ، اولین تجویز درمانی هم توقف دادن توقع زیاد و افکار منفیه
:72::72::72:
چرا همتون اینطور جواب میدین؟
من این مشکلاتمو متوجه هستم که گفتم
میدونم همه این روحیاتم اشتباهه و باید متوقف بشه این افکارم
من ازتون خواهش کردم راهشو نشون بدین
نه اینکه مهر تایید بزنین به گفته های خودم
البته اجازه بدین بعضی دوستان رو از این قاعده مستثنی کنم
باران جان واقعا ارسالهای غنی دارن
همچنین همه شما عزیزان خیلی برام وقت میذارین
نکنه ناراحت بشین
این یه مطلب کلی در مورد نظرات دوستان دلسوزم بود
که از بدشانسی فرشته جان اینجا گفتم
برداشت کلی من از جوابها این بود.چون راهکار خاصی تاحال پیدا نکردم
نمیدونم کنار باران کیا رو نام ببرم
همه کمک میکنید
فرشته غزاله آنی
یکایک از همتون ممنونم:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
یک بار دیگه پست 54 رو بخون ببین همون مشکلات رو در پست بعد ذکر کردی . پس واقعا سعی کن روی خودت کار کنی .
ببین عزیزم از اونجایی که تمرکزت روی اطرافیانت زیاده ، بیش از حد روی خانواده همسرت متمرکز شدی .
تا وقتی که از تاثیر گذاری اونها در زندگیت بترسی ، اونها روی زندگی تو تاثیر گذار خواهند بود چون این روحیه ای که داری زمینه رو فراهم میکنه . نشنیدی که میگن از هرچی بترسی سرت میاد .
تا خودت نخوای کسی نمی تونه تو زندگی شما تاثیر بگذاره .
من دارم کم کم به این نتیجه می رسم که اگر فکری تو سرت نباشه حتی آزار دهنده احساس تهی بودن می کنی به همین دلیل ، میشینی و واسه خودت افکار آزاردهنده می سازی و ازشون یک لذت پنهان می بری .
عزیزم بد جوری داری روح و روان خودت رو الکی آزار میدی .
دیگه کلمه ای از خانواده همسرت ننویس.
اونها همینن و تو نمی تونی عوضشون کنی و در این صورت دو راه پیش رو داری یکی همین کاری که الان داری می کنی یعنی بهشون فکر کنی ، بترسی ، ازشون بدت بیاد ، خودت رو آزار بدی . راه دیگه هم اینه که همونطوری که هستند بپذیریشون و متمرکز زندگی خودت باشی با اونها هم یک رابطه معمولی داشته باشی و ازشون هیچ توقعی نداشته باشی .
عمده مشکل الان تو همینه که همسرت نیست و از اونجایی که وابسته هستی و احتمالا برای اولین بار هست که انقدر از هم دور هستید دلت براش تنگ شده و همش تو فکرشی ، تو نبودش روحیه ات به هم ریخته ، درسته که نباید وابسته باشی اما خوب طبیعیه که دلتنگ بشی اما این به هم ریختگی نه طبیعی نیست .
وقتی همسرت اومد از دلتنگی که الان داری براش بگو تا بدونه که حضورش چقدر برات مهم و با ارزش هست .
و مشکل کلی تو همونطور که غزاله گفت بی کاری است که باعث میشه وقت کافی برای آزار دادن خودت داشته باشی .
اینو جدی میگم که وقتت رو پر کن حتی وقتی همسرت هم هست . وقتی بیکاری یا میشینی فکر می کنی که همسرت چه مشکلی داره وتو باید چی کار کنی واسش یا خانواده همسرت چه مشکلی دارند و تو باید ازشون بدت بیاد و بترسی و یا اینکه فکر کنی چه کسی در آینده خواهد مرد و زندگی من چگونه خواهد شد و چه آینده ای خواهم داشت و................................................ ..........
وقتت رو پر کن و بیکار نباش .
عزیزم خودت رو انقدر آزار نده به خدا حیفه خانومی انقدر روحیت رو خراب کنی گلم .:46:
البته دلتنگی برای دلبندت به این حال و هوا دامن میزنه .:43:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنون باران گلم
ببین فقط یه سوال در مورد ارتباطم باخانو...!!!:163:
من تو یکی از ارسالهای قبلیم هم پرسیدم کسی جوابی نداد
همه به کنار
من نباید از اونا توقع داشته باشم.همش به خودم تلقین میکنم همینو.
اما وقتی اونا ازم توقع کاری داشتن و اونم غیر منطقی بود، منم نخواستم یا نتونستم انجام بدم
چطور جلو اوقات تلخیشونو بگیرم؟
خب میدونم پتانسیلش هست این اتفاق بیفته و خیلی هم افتاده و به عکس العمل بد اونا و بهم ریختن اوضاع ما ختم شده
ببین اینم در نظر بگیر که زیاد در اینطور موارد اهل منطق و مخالفت منطقی نیستن
خب منم ادمم مجبور که نیستم هر کاری میگن بکنم تا صداشون درنیاد.هر لحظه میترسم خدایا کی دادشون درمیاد با اینکه کاریشون ندارم و نمیدونم تو ذهنشون چیا میگذره یهو داغ میکنن.بموقع نمیگن که به ادم.منم علم غیب ندارم
ولی بنظرم میاد تنها راه عمل به خواسته هاشونه.ولی این اصلا خوب نیست.عاقلانه هم نیست
من الان به عکس روزهای اول اصلا دلتنگ نیستم.حتی گاهی یادم میره همسرمو:311:
گاهی بخودم میگم اگه اون بود همین ارامش کم الانم که تنهام نداشتم
فقط بچه ها بگین چه کنم با خواسته های غیرمنطقی چند انسان غیر منطقی؟
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام مهتاب جون دوست خوبم
ببخشید که من یه دفعه خودم رو انداختم وسط این تایپیک.
خب من روانشناس نیستم که بخوام راهنماییت کنم هر چند به روانشناسی علاقه دارم ولی از روی تجربه شخصی خودم میگم و احساست رو درک میکنم من خودم هم بعضی وقتا اینجوری میشم .
جند تا راه حل واست دارم امتحان کنی بد نیست.
میدونی عزیزم اول این اینترنت هر چقدر هم بتونی استفاده مفید ازش کنی اعتیاد آوره و کمی آدم رو گوشه گیر و خونه نشین میکنه کمی ازش فاصله بگیر.باور کن بعضی وقتا خودم میگم کاش این اینرنته قطع بشه که وقتم رو با چیزای دیگه پر کنم.حالا هر چقدر هم مفید.
سعی کن اول آرامش درونیت رو بدست بیاری با کارهایی که بهت آرامش میده.هر کسی متفاوت با دیگری هست و ممکنه راهکار های من برا تو کارایی نداشته باشه.مثلا من کتاب خوندن -اب دادن به گلها.با آب و آب بازی درگیر شدن-صحبت کردن با یه دوست پر انرژی-حرف زدن با خدا-بیرون زدن از خونه و یه جا و محیطی که دوست دارم رفتن وووو....
هر کدومش یه روزی بهم انرژی میده کافیه رو یکیش تمرکز کنی ولی باور کن این اینترنته اصلا خوب نیست یعنی زیاده رویش خوب نیست.یک کم خودت رو رها کن.ذهنت رو آزاد کن.
اینها تجربه شخصی بود شاید زیاد علمی روانشناسی نباشه.
موفق باشی عزیزم:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزیزم
شما همیشه از عکس العمل اونها می ترسی خوب چاره چیه آیا باید خودت رو نادیده بگیری؟؟
نمی دونم درسته یا نه ولی اگر من جای شما باشم وقتی چیزی رو نتونم بپذیرم خوب نمی پذیرم حالا طرف مقابل هم ناراحت بشه چیکار کنم ، ناراحت بشه عوضش کم کم متوجه خواهد شد که من چه شخصیتی دارم و هر چیزی رو نخواهم پذیرفت و می فهمه که تو چه زمینه هایی من ممکنه مخالفت کنم .
اما اگر از ترس واکنش طرف مقابل مخالفت نکنم و همیشه بپذیرم این برای طرف مقابلم توقع ایجاد میکنه و ممکنه زمانی من خسته بشم و بخوام مقاومت کنم که اون موقع کار خیلی سخت تر خواهد بود . طرف مقابلم رو متوقع کنم اونوقت باید تا آخر همون روند رو داشته باشم و هر چی زمان بگذره چون اون متوقع تر خواهد شد پس نمی تونه منو درک کنه پس از اول راحت ترم که درست برخورد کنم . ممکنه ناراحتی پیش بیاد و حتی خودم هم اعصاب خوردی بکشم اما مگه چقدر طول میکشه . تحمل می کنم عوضش اونها هم به شخصیت من کم کم عادت میکنند که اگر امروز تحمل نکنم فردا تحملش سخت تر خواهد بود .
اما شما خودت تصمیم بگیر و بدون که همه از این دست مشکلات در زندگی دارند و تنها نیستی گلم .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
میدونین چیه؟
تو این مدت خیلی زجر کشیدم سر هیچ و پوچ
سر چیزایی که دست من نبود
سر دنیایی که من توش دیده نمیشم چه برسه به تغییرش
نسیب من فقط اعصاب خرد کنی بود همین
نسیب من یه زندگی تلخ بود اونم از اول ازدواج
زندگی تلخ بخاطر صرف تمامی انرژیم روی چیزای بیخود که نتیجه ای جز پسرفت برام نداشت
نتیجه ای جز ناراحتی خودم و کسانی که واقعا دوستم دارن نداشت
نتیجه ای جز شکستن دلم نداشت
چقدر آسون و ارزون آرامشمو از دست دادم
چه زود جلو مشکلات کم آوردم و زندگیمو سپردم دست احساساتم
من چقدر محبوبمو ضعیف نامیدم در حالیکه خودم خیلی ضعیف تر هستم
خدایا دلم چقدر تنگ شده
چقدر آب رفتنشو خوب حس میکنم
همون دلی که دریا بود تا قبل از ازدواج
شرمنده م
از خودم
از محبوبم
از عزیزانم از شما
از خدای بالا سرم
از اینکه اینقدر تو این مدت کوتاه بد شدم
میخوام کمر همت ببندم
خسته شدم از امروز فردا کردنام
از تنبلیام
چقدر منتظر فردایی موندم که هیچوقت نرسید
چقدر منتظر فردایی موندم که امروز نشد
اما دیگه بسه
من میتونم
خدایا بهم قدرت و اراده بده
میدونم که میتونم
دنیای اطرافم خیلی هم سیاه نیست
یا علی
:72::72::72:
:72:بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
:72:دیده ام گاهی در تب، ماه میاید پایین.
:72:میرسد دست به سقف ملکوت.
:72:دیده ام، سهره بهتر میخواند.
:72:گاه زخمی که به پا داشته ام
:72:زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
:72:گاه در بستر بیماری من،حجم گل چند برابر شده است.
:72:وفزون تر شده است، قطر نارنج،شعاع فانوس
:72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
بسي خوشحالم كه بالاخره از فاز "عيب يابي" خارج شدي و به مرحله "رفع عيب" رسيدي...
افرين...خيلي خوبه همين طور ادامه بده...:104:
موفق باشي:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزیزم
من هم براتون آرزوی موفقیت دارم گلم .
فقط می خوام بگم حالا که تصمیم گرفتی و قدم در راه درستی گذاشتی پس از این بابت شاد باش و با روحیه ای خوب قدم در این مسیر بگذار .:46:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
:72:سلام دوستان عزیزم
:72:انتظار به پایان رسید
2:72:-3 ساعت بعد مهربونم،محبوبم،عزیز ترین کسم،همسر نازنینم
:72:میرسه ان شاا...
:72:چقدر دلم واسه مهربونیاش تنگ شده
:72:دوستش دارم
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
خدارو شکر که به سلامتی بر میگردن و شما هم از دلتنگی رها می شی.
مهتاب عزیزم وقتی همسرت اومد از همین احساس دلتنگی براش بگو .
بگو که چقدر دوسش داری و در نبودش آرام و قرار نداری .
بگو که خونه بدون اون چقدر دلگیر میشه .
بگو که تازه می قهمم نمی تونم یک لحظه دوریت رو تحمل کنم که چقدر دوستت دارم و چقدر حضورت به من دلگرمی و آرامش میده و در کنار تو احساس می کنم یک تکیه گاه و پشتوانه محکم دارم که می تونم تا آخر عمر بهش تکیه کنم.
عزیزم احساساتت رو بیان کن و بدون که این برای یک مرد خیلی خوشاینده و اون هم احساس دلگرمی خواهد کرد و قدردان داشتن همسری چون تو خواهد بود .
این تاثیر بسیار مثبتی روی همسرت داره .
برای تو و همسرت آرزوی بهترین ها رو دارم و امیدوارم همیشه زندگی تون با نور شعله های محبت و عشق روشن باشه و هر روز روشن تر از روز قبل .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
قربونت برم باران که همش باهامی و تنهام نمیذاری
انگا امروز قراره همه چیز بر وفق مراد باشه>>>
میبینم که آنی خانم گل هم دوباره افتخار میده سراغ ماها هم میاد و با یه تشکر هم که شده میگه بیادتم مهتاب
ولی خداییش
آنی متوجه نشدم چرا درمقابل من اینقدر سکوت کردی؟؟؟
دارم میمیرم از فضو...:163::327: کنجکاوی:D
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزيزم گويا فراموش كردي كه اني گل يه خانم خانه دار و مادر هستن و نميتونن 24 ساعته توي نت باشن...
به تو هم توصيه اكيد ميكنم كه از اينترنت و دنياي مجازي فاصله بگير...زياد داري وقتت رو پاي نت هدر ميدي...البته ببخشيدا رك گفتم:46:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
غزاله
این رک گویی تو ما رو کشته.کنجکاوی و سوالات بی سر و ته منم شما ها رو
خب دست خودم نیست.سوال خیلی تو ذهنم ایجاد میشه و باید حتما برم پی جواب تا اروم بگیرم
عزیزم انگار خیلی خسته شدی:302: از دستم که همه میگین کمتر بیا:311:
ممنون از این پیشنهادت.خودم هم دارم تلاش میکنم فاصله بگیرم کمی:46:
راستی دلبندم:163: اومد
خوشحالم:227:
اما بازم منتظر ارسالهام باشین.کمتر میام
اما میام.منم یه معتاد مثل شما.برای شما قاقا لی لیه به من که رسید اَخ شد؟:325:
فعلا ملالی نیست جز دوری شما
دوستتون دارم:43:
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
من خیلی دارم سعی میکنم به پیشنهادات دوستان عمل کنم
امیدوارم از این موفق تر باشم
بچه ها
اگه مطالب آرامش بخشی سراغ داشتین
میشه لینکشو بذارین
به شدت نیاز دارم
به مطالبی مثل مقالاتی که شادی عزیز گذاشته بودن
استخون درد گرفتم:311:
چقدر سخته ترک افکار منفی:302:
:82:
:72::72::72:
باران جان
شما هم پیوستی به جمع invisible ها؟:311:
خب انگار اینطوری کلاسش بیشتره:160:
به امید روزی که ما هم حق عضویت بدیم و بیایم قاطی دوستان invisible :300:
دلم واسه دیدن اسمتون تنگ شده خانمای بعضیا:324:
دوستتون دارم:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوباره
نتونستم خودمو کنترل کنم
کسی رو هم پیدا نکردم حرفامو بهش بگم
چیکار کنم؟
بعد از خدا فقط شماها همدرد منید
حالم خیلی بده.نمیدونم چرا اینقدر مسائلو واسه خودم بزرگ میکنم؟نمیتونم از جزئی ترین حرفها و رفتارهای خانواده همسرم بگذرم و از کنارش براحتی رد بشم.حتی اگه منظوری هم نداشته باشن کلی برداشت منفی از حرفاشون میکنم.همش فکر میکنم خدایا چه منظوری داشتن از این؟
حالم از خودم بهم میخوره.
خواهشا کمک کنین.من پس فردا امتحان دارم اما چند صفحه بیشتر نخوندم.
آقای سنگ تراشان یه راهنمایی بکنین
من چطور خودمو از این افکار خلاص کنم؟خیلی خنده داره نه؟اما واسه من پر از درده،گریه داره.الان کلی گریه کردم
چرا من خانواده همسرمو اینقدر واسه خودم بزرگ کردم؟چرا اونا شدن همه دنیای من؟
چرا اینقدر روم تاثیر میذارن؟من چرا اینقدر آسیب پذیر شدم؟ دیروز مادرش یه حرف کوچولو زد.الان این حال و روز منه.
اونم فقط یه درخواست عادی بود.اونم کاملا رلکس و طبیعی
اما من هزار و یک فکر کردم و الان...
از خودم بدم میاد دیگه.از این نقطه ضعفم خسته شدم
شاید از پشت نوشته حام معلوم نباشه.اما باور کنین زندگی منو بهم ریخته این روحیه م.خیلی حس بدی دارم.
میتونم بگم اورژانسیه.خوب میشه اما مثل آتش زیر خاکستر.یهو میزنه بیرون.
اگه از دوستان لطف کنین ممنون میشم از آقای مدیر بخواین راهنماییهای آرامش بخش و مفیدشونو واسه منم بذارن.
خیلی احتیاج به راهنمایی فوری دارم
ممنون:302::302::302:
با اجازه دوستان
چون این تاپیک خیلی پراکنده و نسبتا طولانی شد
و خارج از حوصله و بی فایده س خوندن تمامی مطالبش
و اینکه بحث کمی منحرف شده از تاپیک
این ارسال آخرو میذارم تو تاپیک زیر که قبلا ایجاد کرده بودم:
http://www.hamdardi.net/thread-11473.html