-
خیلی تنها
دوستان سلام
توی این چند وقته و مخصوصا دیروز و امروز اتفاقات خیلی مهمی افتاده و ما با هم صحبت کردیم ، به کمک نیاز دارم ، نمیدونم تصمیمات درستی گرفتم؟ معنی بعضی حرفها و کارها رو نمیدونم ؟ و . . .
می خواستم قبل از شرح ماجرا بدونم که این تاپیک هنوز خواننده داره یا نه؟ هنوز کسی کمکم میکنه؟ الآن نمیتونم همه چی رو توضیح بدم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
امیدوارم حالتون برعکس من خوب باشه ؛ این چند وقته خیلی بهم سخت گذشته ، مشکلهای همیشگی و امتحان های سخت که چیز خاصی برای نگرانی نیستند و تقریباً بهشون عادت کردم ، چیزی که این بار اضافه شده بود یه سری وقایع واقعاً خاله زنکی بین بچه های کلاس بود که فقط این وسط من ضرر کردم . . .
مهسا خانم از شما بابت پست دلگرم کننده تون خیلی خیلی ممنونم ، میدونم کلاً اوضاع تالار بهم ریخته س یا شایدم بچه های تالار وقتی میبینن که تاپیک یه خورده کِش دار شده رغبتی به کمک ندارند ، اما مشکل ، فقط شانس منه نه از تالار! چرا که الآن من بیشتر از همیشه به کمک نیاز دارم ، مغزم و منطقم کار نمیکنه دیوانه وار رفتار میکنم ، نمیخوام و دوست ندارم اینطور باشه ولی خب فکرم به جایی نمیرسه واسه همین بیشتر از همیشه به کمک نیاز دارم . . .
اگه رمزآلود یا مبهم توضیح میدم معذرت میخوام چون نمیخوام جزئیاتی که باعث میشه شناخته بشم ، گفته بشه و شناخته بشم
چند وقت پیش یه کار دسته جمعی توی کلاس ما بین بچه ها شکل گرفت که تقریباً مسئولش من بودم از همان ابتدای کار چندنفر از دخترهای کلاس شروع کردند به موش دووندن توی کار ، و این کار رو هم روز به روز بیشتر میکردن ، ضمناً توی کلاس ما رابطه ی پسرها و دخترها چندان خوب نیس (یعنی سلام رو هم یه روز در میون بهم میدن!) ، داشتم میگفتم ، به همین دلیل و دلایل دیگه این افراد برای من به دشمن خونی تبدیل شده بودن و من هم از همه جا بی خبر! بهتر بگم خبر داشتم ، اما فکر نمیکردم اینقدر من (که آدم فوق العاده آرومی هستم) خاری باشم توی چشم اونها! (شاید پیش خودتون فکر بکنین که این یه طرفه به قاضی رفتنه و... اما نه ، باور کنین من کاری با اونها نداشتم و نمیدونم چرا با من مشکل دارند)
خلاصه ؛ همین چند روز پیش سر یکی از کلاس ها همون خانمهای دشمن همکلاسی در کمال ناباوریِ ما شروع کردند به توهین غیرمستقیم با گوشه و کنایه به من و بعضی از پسرهای کلاس! که بعد از مدتی یکی از پسرها جوابشون رو داد و توی وبلاگ کلاس هم بهشون جواب دادن ، و بالاخره همین موضوع براشون شد مث پیرهن عثمان!!!
فرداش با حرکاتی شرم آور مدام گوشه و کنایه میومدن و خیلی حرکات دیگه که برام بی معنی بودن ! و. . . و نهایتاً گفتن اسم ما و چندتا از خانمها باید از توی کار گروهی خارج بشه ؛ و وقتی لیستشون رو به من دادند من یه لحظه خشکم زد ؛ اسم خانم مورد نظر من هم توی لیست بود!!!!!! و وقتی خوب فکر کردم و دقت کردم ، یه جورایی حس کردم همون خانم هم اخلاقشون با من تغییر کرده!!!
-
| خیلی تنها
چند روز گذشت و من فقط به این فکر میکردم که چرا اسم ایشون هم توی لیسته؟؟؟؟؟؟!!!!!
یه روز که همین سه شنبه ی گذشته بود رفتم و باهاش صحبت کردم خیلی صحبت کردیم و از همه چی گفتیم و من فهمیدم : بـــــــــــــــــــلـه!!!! خانمهای محترم ِ دشمن زحمت کشیدن و نزدیک چندماهیه که به بدگویی و در آوردن انواع و اقسام حرفها برای من و خیلی از بچه ها (بیشتر من!) مشغول بوده اند!!!!!
چیزهایی که شما هم باورتون نمیشه من هم باورم نمیشد که این افراد این قدر ماهرانه روز رو سیاه و شب رو سفید جلوه بدن!!!!!!
اوایل گیر داده بودن به سرسنگینی ِ من و دوستم! که فلانی و فلانی چقدر مغرورن و ... و... و...
بعد اخیراً اینطور جلوه داده بودن، کسی که توی وبلاگ جواب اهانت دخترها رو داده من بودم و... و... (با دلایلی خاله زنکی که مثلاً توی اون مطلب از تکیه کلامهای همیشگی من استفاده شده!)
خیلی کارهای ناگفتنی و ناشایست دیگه که همه رو با استدلال و سفسطه چینی های ماهرانه به من چسبونده بودن و....
اون روز من فقط تونستم در این مورد حرف بزنم و فقط بگم: نه!اینطور نبوده و نیست ، نه اینطوری نبوده ، اشتباه شده و . . .
فکر میکنم من خوب صحبت کردم و استدلال و دلایل من چون مبتنی بر حقیقت ماجرا بود تونست ایشون رو از اشتباه دربیاره ، من آدم محکمی ام اما بس که هِی اون گفت و من گفتم : نه حقیقت این نیست! داشت گریه ام میگرفت ، دشمنی تا کجا؟ چقدر؟ نمیدونین چه دلایل عجیب و غریبی تحویل این بنده خدا داده بودند!!! با خودم گفتم اگه میخواد با چندتا بدگویی و حرفهای الکی فریب بخوره همون بهتر که فریب بخوره اما انصافاً ایشون زود قضاوت نکرده بودن و میخواستن حقیقت رو از زبون من بشنون ، دلایلی از لحظه لحظه ها با هم جور کرده بودند که من هم بودم به خودم شک میکردم!
خلاصه بعد از این صحبت ها ، در مورد خودمون(!) صحبت کردیم (واقعاً گفتن ِ "خودمون" جالبه! آخه تا اون موقع فقط از من و بدی هام صحبت کرده بودیم) بهش گفتم که تعلیق موضوع برای من سخته و اون روز که تصمیم به تعلیق گرفتیم علی رغم اینکه فکر میکردم داریم عقلانی تصمیم میگیریم احساسی تصمیم گرفتیم چطور ممکنه که بشه این موضوع رو تعلیق کرد؟ یا اصلاً تعلیق کار درستی نیست بعد کلی صحبت کردن من به همون نتیجه ی صحبت قبلی ام رسیدم : "ایشون به من اعتماد کافی نداره" (بهش گفتم هرطور که راحت تره با هم صحبت کنیم ، اگه از صحبت تو محیط دانشگاه ناراحت میشه ، به همدیگه sms بزنیم ؛ گفت که چطور میتونه اعتماد کنه که من smsهارو به کسی نشون ندم!!!!!!!!!!!!!!!! اینجا بود که داشتم دیوونه میشدم ، اون در مورد من چی فکر میکنه؟ از من چی بهش گفتن؟ چندتا از بدگویی ها رو به من گفته؟ چندتاشو تونستم جواب بدم و متقاعدش کنم؟ چندتاشو توی دلش نگه داشته و من نمیدونم؟ خدایا ! و.... ) بعد از اینکه متقاعدش کردم که باید یه سری اطلاعات از همدیگه داشته باشیم بالاخره قبول کرد توی محیط دانشکده تحت شرایط خاصی با هم صحبت کنیم
فرداش اومد و گفت کلی فکر کرده و با این کار مخالفه و تنها راه رو تعلیق تا فارغ التحصیلی میدونه چون نمیخواد فکرش رو مشغول اینجور چیزها بکنه ، گفتم تو میخوای به موضوع فکر نکنی اما من نمیتونم فکر نکنم چرا به من مبهم و حدوسط جواب میدی گفت اگه جواب منفی خیالم رو راحت میکنه جوابش منفیه! و یه سری حرفهای دیگه مثل همین که برام معنی ای ندارن و بعدش رفت من که نمیدونم منظورش چیه شاید شما بدونین؟
نمیدونم چی شده؟ چی میخواد بشه؟ آینده چی میشه؟ خسته شدم ، از همه چی ، از این موضوع ، از یادآوری حرفاش ، از نفهمیدن حرفاش ؛ اذیت میشم از یادآوری و نوشتن این همه دشمنی که به هیچ چیز و هیچ کس هم رحم نکرده ؛ میدونم براتون مشکل من اهمیتی نداره ، تاپیکم رو نمیخونین ، اگر هم میخونین کمکی نمیکنین ، نهایتش یا متأثر میشین یا بهم میخندین ، اشکال نداره آخه خودم هم دیگه برای هیچ چی اهمیتی قائل نمیشم ، مهم اینه که من دردودل میکنم و خیلی ها سرگرم میشن ؛ میخواستم مثل همیشه آخر پستم بنویسم که "منتظرم" اما نمینویسم چون دروغه و من دیگه منتظر نیستم ، منتظر هیچی
-
RE: | خیلی تنها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خیلی تنها
چند روز گذشت و من فقط به این فکر میکردم که چرا اسم ایشون هم توی لیسته؟؟؟؟؟؟!!!!!
یه روز که همین سه شنبه ی گذشته بود رفتم و باهاش صحبت کردم خیلی صحبت کردیم و از همه چی گفتیم و من فهمیدم : بـــــــــــــــــــلـه!!!! خانمهای محترم ِ دشمن زحمت کشیدن و نزدیک چندماهیه که به بدگویی و در آوردن انواع و اقسام حرفها برای من و خیلی از بچه ها (بیشتر من!) مشغول بوده اند!!!!!
چیزهایی که شما هم باورتون نمیشه من هم باورم نمیشد که این افراد این قدر ماهرانه روز رو سیاه و شب رو سفید جلوه بدن!!!!!!
اوایل گیر داده بودن به سرسنگینی ِ من و دوستم! که فلانی و فلانی چقدر مغرورن و ... و... و...
بعد اخیراً اینطور جلوه داده بودن، کسی که توی وبلاگ جواب اهانت دخترها رو داده من بودم و... و... (با دلایلی خاله زنکی که مثلاً توی اون مطلب از تکیه کلامهای همیشگی من استفاده شده!)
خیلی کارهای ناگفتنی و ناشایست دیگه که همه رو با استدلال و سفسطه چینی های ماهرانه به من چسبونده بودن و....
اون روز من فقط تونستم در این مورد حرف بزنم و فقط بگم: نه!اینطور نبوده و نیست ، نه اینطوری نبوده ، اشتباه شده و . . .
فکر میکنم من خوب صحبت کردم و استدلال و دلایل من چون مبتنی بر حقیقت ماجرا بود تونست ایشون رو از اشتباه دربیاره ، من آدم محکمی ام اما بس که هِی اون گفت و من گفتم : نه حقیقت این نیست! داشت گریه ام میگرفت ، دشمنی تا کجا؟ چقدر؟ نمیدونین چه دلایل عجیب و غریبی تحویل این بنده خدا داده بودند!!! با خودم گفتم اگه میخواد با چندتا بدگویی و حرفهای الکی فریب بخوره همون بهتر که فریب بخوره اما انصافاً ایشون زود قضاوت نکرده بودن و میخواستن حقیقت رو از زبون من بشنون ، دلایلی از لحظه لحظه ها با هم جور کرده بودند که من هم بودم به خودم شک میکردم!
خلاصه بعد از این صحبت ها ، در مورد خودمون(!) صحبت کردیم (واقعاً گفتن ِ "خودمون" جالبه! آخه تا اون موقع فقط از من و بدی هام صحبت کرده بودیم) بهش گفتم که تعلیق موضوع برای من سخته و اون روز که تصمیم به تعلیق گرفتیم علی رغم اینکه فکر میکردم داریم عقلانی تصمیم میگیریم احساسی تصمیم گرفتیم چطور ممکنه که بشه این موضوع رو تعلیق کرد؟ یا اصلاً تعلیق کار درستی نیست بعد کلی صحبت کردن من به همون نتیجه ی صحبت قبلی ام رسیدم : "ایشون به من اعتماد کافی نداره" (بهش گفتم هرطور که راحت تره با هم صحبت کنیم ، اگه از صحبت تو محیط دانشگاه ناراحت میشه ، به همدیگه sms بزنیم ؛ گفت که چطور میتونه اعتماد کنه که من smsهارو به کسی نشون ندم!!!!!!!!!!!!!!!! اینجا بود که داشتم دیوونه میشدم ، اون در مورد من چی فکر میکنه؟ از من چی بهش گفتن؟ چندتا از بدگویی ها رو به من گفته؟ چندتاشو تونستم جواب بدم و متقاعدش کنم؟ چندتاشو توی دلش نگه داشته و من نمیدونم؟ خدایا ! و.... ) بعد از اینکه متقاعدش کردم که باید یه سری اطلاعات از همدیگه داشته باشیم بالاخره قبول کرد توی محیط دانشکده تحت شرایط خاصی با هم صحبت کنیم
فرداش اومد و گفت کلی فکر کرده و با این کار مخالفه و تنها راه رو تعلیق تا فارغ التحصیلی میدونه چون نمیخواد فکرش رو مشغول اینجور چیزها بکنه ، گفتم تو میخوای به موضوع فکر نکنی اما من نمیتونم فکر نکنم چرا به من مبهم و حدوسط جواب میدی گفت اگه جواب منفی خیالم رو راحت میکنه جوابش منفیه! و یه سری حرفهای دیگه مثل همین که برام معنی ای ندارن و بعدش رفت من که نمیدونم منظورش چیه شاید شما بدونین؟
نمیدونم چی شده؟ چی میخواد بشه؟ آینده چی میشه؟ خسته شدم ، از همه چی ، از این موضوع ، از یادآوری حرفاش ، از نفهمیدن حرفاش ؛ اذیت میشم از یادآوری و نوشتن این همه دشمنی که به هیچ چیز و هیچ کس هم رحم نکرده ؛ میدونم براتون مشکل من اهمیتی نداره ، تاپیکم رو نمیخونین ، اگر هم میخونین کمکی نمیکنین ، نهایتش یا متأثر میشین یا بهم میخندین ، اشکال نداره آخه خودم هم دیگه برای هیچ چی اهمیتی قائل نمیشم ، مهم اینه که من دردودل میکنم و خیلی ها سرگرم میشن ؛ میخواستم مثل همیشه آخر پستم بنویسم که "منتظرم" اما نمینویسم چون دروغه و من دیگه منتظر نیستم ، منتظر هیچی
سلام دوست خوبم،
راستش به نظر من مشکله شما نه خنده دار هست نه گریه دار، مشکله شما هم یک مشکل هست مثل خیلی از مشکلات دیگه...
گفتم مشکل، یاد دوستی افتادم که همیشه میگفت اگر خواستی ببینی یه آدم چقدر بزرگه ببین جنس مشکلاتش چیه و مشکلاتش چقدر بزرگن...
واقعیت اینه که، شما اولین کسی نیستین که وارد دانشگاه شده، به فردی علاقه مند شده و به هر حال چنین مشکلاتی رو الان داره تجربه میکنه،
وقتی نحوه نوشتار و تفکرتون رو خوندم، راستش به نویی خاطراتم برام زنده شدن،به نویی نحوه تفکر شما، دقیقا یاد آور نحوه تفکر خودم و بسیاری از دوستانم در سنّ حاضر شما هست...
امروز با دوستی صحبت میکردم، ۶ سال از من بزرگتر هست، بالاخره تصمیم گرفته ازدواج کنه و الان فکر میکنه این کار رو زودتر هم میتونست انجام بده و از زندگیش لذت بیشتری ببره...
حالا امروز به من میگه، تو اشتباهه دیروز منو تکرار نکن و مسیر منو نرو...انقدر سخت نگیر..به نظر اون، من موقعیت و آمادگی کامل ازدواج رو دارم...
اما به نظر خودم ازدواج پایداری میخواد و من هنوز به این پایداری نرسیدم،
به نظر من، صرفاً داشتن شرایط مالی مناسب یا ...برای ازدواج کافی نیست،
من امروز، تازه دارم یاد میگیرم چطور زندگی کنم، به قول دوستی تازه دارم یاد میگیرم از مسیر لذت ببرم،
و الان، تازه رسیدم به اینکه، دیگه عجلهای برای رسیدن ندارم، حالا رسیدن به هرچی...من همیشه فرد بلند پروازی بودم، همیشه هدفی داشتم تو زندگی و همیشه دنبالش کردم، اما اینبار، دیگه نه...دیگه دارم یاد میگیرم بیشتر از اون که به هدف فکر کنم، به مسیری که به اون هدف میرسه فکر کنم...به اینکه آیا از اون مسیر لذت میبرم...آیا ارضا میکنه منو، اصلا آیا ارزشه اینو داره که بخشی از عمرم را صرفش کنم؟:300:
الان میخوام، هرچی که دارمو بگذارم کنار خیابون و تمام اسباب و اساس زندگیم رو بکنم یه چمدون و برم، برای خودم باشم، رها و آزاد..دیگه در قید هیچی نباشم...:310:
و این نشون میده، من هنوز پایداری ندارم، هنوز میخوام برم و چیزهای جدیدی رو تجربه کنم،
با اینکه، از نظر خیلیها آینده خوبی دارم، و شاید بشه گفت حتی الان در کلّ امکانات مادی یک زندگی خیلی خوب رو دارم، اما به نظر خودم هنوز انقدر پایداری ندارم که فرد دیگهای رو وارد زندگیم بکنم و تکیه گاهش باشم،
چون هنوز تشنه تجربه کردن و انجام کارهای هیجان انگیز تو زندگیم هستم...که شاید بشه به تنهایی ریسکشون رو متحمل بشم اما قاعدتاً نه تو زندگی مشترک...
اما همه اینها که گفتم، باعث نمیشه به حرفهای این دوست که تجربش رو به رایگان در اختیار من گذشته فکر نکنم،
چون به این معتقدم که لزومی نداره برای فهمیدن اینکه راهی اشتباهه حتما خودمون اون رو تجربه کنیم:163:،
به هر حال، حالا من، به عنوانه نسخه دیروز تو، یک سوال ازت دارم که جوابش شخصاً برای خود من میتونه جالب و مفید باشه ،
چقدر تو زندگیت ثبات داری که الان تصمیم به ازدواج گرفتی؟ اصلا از چه نظر تو زندگیت به یک پایداری نسبی رسیدی؟ تحصیلی؟شغلی؟مادی؟روحی ؟
من امروز به خیلی از تفکرات و تصمیمات دیروزم میخندم و به خیلی هاش هنوز هم افتخار میکنم و میبالم،
علتش اینه که، گذر زمان افراد رو تغییر میده و گاهی اوقات این تغییرات واقعا زیاده... و البته واقعیت امروز اینه که من امروز پایدار تر از دیروزم...از همه نظر...
من فکر میکنم سنی که شما داری، به نظر من سن مناسبی برای گرفتن تصمیماتی نیست که قرار کل زندگی آیندت رو تحت تاثیر قرار بده...چون هنوز انقدر پایدار نشدی که خوب بتونی همه چیز رو ببینی، اندازه بگیری، محاسبه کنی، یا حتا پیش بینی کنی، اصلا زندگیتو طراحی کنی! ازدواج بخش مهمّی از زندگی تو هست که خیلی با دقت باید طراحیش کنی...
من مطمئنم، تو هم فردا، به خیلی از تفکرات و حساسیتهای امروزت میخندی، درست همونطور که من میخندم...
فقط امیدوارم، اگه قراره بیدار بشی، خودت به موقع بیدار بشی و کسی از خواب نپروندت...
موفق و پایدار باشی،:72:
کامران
-
| خیلی تنها
کامران عزیز سلام جواب خوبی دادی ، ممنون
پستت رو قبول دارم ، سنم کمه ، ثبات ندارم و . . . ؛ اما نگفتی من الآن چیکار باید بکنم؟ با این دشمنی ها چی کار بکنم؟ با این همه بدگویی ها و دروغ ها چی کار کنم؟ حرفهای ایشون رو چه جوری تفسیر کنم؟ با این همه وقتم و انرژیم که صرف فکر کردن به ایشون میشه چی کار کنم؟ با این همه روزهای پی در پی که با استرس و... از جوونیم میگذره چی کار کنم؟ با این همه بی اعتمادی که به من پیدا کرده یا شاید هم از قبل داشته چی کار کنم؟ آینده چی میشه؟ با احساسم چی کار کنم؟ و . . .
برم و بگم ببخشید من اشتباه کردم ، حواسم نبود سنم کمه ، ثبات ندارم ، و خلاصه اینکه متأسفانه چون نمیتونم چند سال آینده رو پیش بینی کنم! پس شما رو به خیر و ما رو به سلامت
خواهش میکنم بگو که الآن با این مشکل چی کار کنم؟(راستی گفتی "اگر خواستی ببینی یه آدم چقدر بزرگه ببین جنس مشکلاتش چیه و مشکلاتش چقدر بزرگن" به نظر مشکلات من چطوری اند؟کوچیک یا بزرگ؟)
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام خیلی تنهای عزیز
به نظر من مشکلات هر کسی برای خودش بزرگ و مهم است و بسته یه ظرفیت هر کسی این مشکلات برایش بزرگ یا کوچک است.
ببین دوست عزیزم این قدر ضعیف نباش. تو اگر طاقت این مرحله از آشناییتان را نداری چطوری می خواهی یک زندگی را اداره کنی؟ هنوز هیچی نشده استرس و ناراحتی و ناامیدی و ...!!! این که نشد
تو قرار است در آینده تکیه گاه یک نفر باشی قراره رویاهای یک نفر را محقق کنی قراره امید یک نفر باشی تکیه گاهی که طاقت حتی اول راه را ندارد چه تکیه گاهیه؟!؟!؟!
اوووه خیلی حالا حالاها باید راه بری هنوز هیچی نشده خسته ای و این نشان دهنده ی اینه که به نظر من هنوز آمادگی لازم و ابزارهای لازم را نداری.
خیلی تنهای عزیز من اگر جای شما بودم این قدر حساسیت نشون نمی دادم و این قدر ضعیف عمل نمی کردم.بذار مردم حرفشونو بزنن تو چرا این قدر شخصیتت متزلزل هستش که با حرف مردم سریع میشکنی؟
بذار بگن تو بدی تو مغروری تو بی تربیتی... آیا این حرف ها تو را تعریف می کند یا کسی که واقعا هستی؟
زمان همه چیز را مشخص می کند.آدما در طی مدت زمان همدیگر را می شناسند. به مردم فرصت بده و سعی نکن با فشار بخواهی خودتو به آنها نشان بدی.سالهای اول دانشگاه همیشه همین طوریه.همیشه 2-3 سال اول دانشگاه دخترها از پسرها بد میگن و پسرها از دخترها چون اصلا رابطه ای تا به حال نداشته اند و بلد نیستند اما شخصیت واقعی همه در سال های اخر مشخص می شوند و اکثر دخترها و پسرها در سال های آخر دوستان خیلی خوبی پیدا می کنند و شناخت درست و ارتباط های درست و سالم و بدون پیش فرض و بدون غرض با هم برقرار می کنند. پس بدون حساسیت بذار این حرف ها و این پیش فرض ها بگذرد ...
راستی اگر واکنش ها جدیدا نسبت بهت زیاد شده است من حدس می زنم که دختر مورد نظرت مسئله ی شما دو نفر را به دوستانش گفته است. البته امیدوارم که حدسم اشتباه باشه:163:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام خیلی تنها
یه روزی منم کارم این شده بود که ای وای اگر اینطوری باشم مردم چی میگن ،اگه اونطوری باشم مردم چی میگن
تا همین چند سال پیش ،همش نظر دیگرون رو درمورد خودم می پرسیدم ،ولی ایا واقعا مهمه مردم چی میگن؟مهم
اینه که خودم به باور راهی که انتخاب کرده ام ایمان داشته باشم ،مطمئن باشم که اشتباه نمیکنم
به جای اینکه انرزیت رو صرف این بکنی که الان مردم در مورد تو اشتباه میکنن ،انرزیت رو صرف پیشرفت ودرست بکن
مردم هم خودشون یه روز متوجه حقیقت وجودی تو می شن
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز
همینطور که نظر خودت برات مهمه ، سعی کن بتونی برا نظر دیگران هم اهمیت قائل بشی ، بدون اینکه بخوای دلیلش رو بفهمی. چرا که نحوه تفکرتون با هم متفاوته . اگه موضوع رو با اون دختر مطرح کردی و او نظرش اینه که الان جوابش منفیه حداقل چند ماهی صبر کن .
مساله بعدی اینه که شما باید با معیارهائی که تا حالا بدست آوردی ، رفتارت رو محک بزنی .... اگه رفتارت درسته و خودت می دونی که اهل دروغ و دغل و .... نیستی به حرف این و اون توجه نکن و وارد حاشیه ها نشو ، درست عمل کن و مصداق این بیت شعر نباش که :
خواهی نشوی رسوا
همرنگ جماعت شو
راستی چرا خیلی تنهائی ؟؟؟ تا حالا از خودت پرسیدی که چرا یه دوست نداری تا باهاش گفتگو کنی ، دردو دل کنی ، نه اینکه رازهات و بگی ، فقط در این حد که مشورت کنی و تبادل اطلاعات داشته باشی؟
-
RE: | خیلی تنها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خیلی تنها
کامران عزیز سلام جواب خوبی دادی ، ممنون
پستت رو قبول دارم ، سنم کمه ، ثبات ندارم و . . . ؛ اما نگفتی من الآن چیکار باید بکنم؟ با این دشمنی ها چی کار بکنم؟ با این همه بدگویی ها و دروغ ها چی کار کنم؟ حرفهای ایشون رو چه جوری تفسیر کنم؟ با این همه وقتم و انرژیم که صرف فکر کردن به ایشون میشه چی کار کنم؟ با این همه روزهای پی در پی که با استرس و... از جوونیم میگذره چی کار کنم؟ با این همه بی اعتمادی که به من پیدا کرده یا شاید هم از قبل داشته چی کار کنم؟ آینده چی میشه؟ با احساسم چی کار کنم؟ و . . .
برم و بگم ببخشید من اشتباه کردم ، حواسم نبود سنم کمه ، ثبات ندارم ، و خلاصه اینکه متأسفانه چون نمیتونم چند سال آینده رو پیش بینی کنم! پس شما رو به خیر و ما رو به سلامت
خواهش میکنم بگو که الآن با این مشکل چی کار کنم؟(راستی گفتی "اگر خواستی ببینی یه آدم چقدر بزرگه ببین جنس مشکلاتش چیه و مشکلاتش چقدر بزرگن" به نظر مشکلات من چطوری اند؟کوچیک یا بزرگ؟)
سلام،
پرسیدی چیکار کنم!
اون محلی که شما الان رفتی، اسمش دانشگاه هست، یعنی محل تحصیل دانش!!!
به عبارت دیگه، یعنی فقط باید درس بخونی، در حالیکه شما فکر و ذهنت رو به جای فکر کردن به درس، داری صرف فکر کردن به چیزهایی میکنی که الان واقعا وقتش نیست...
بشین فکر کن ببین، واقعا چه تصوری از زندگی مثلا ۵ ساله آیندت داری...در ۵ ساله آینده چگونه خواهی بود؟
بعد برای زندگیت برنامه بریز، ببین در ۵ ساله آینده میخواهی کجا باشی؟ ۱۰ ساله آینده؟ برنامت برای زندگی چیه؟
زندگی، درس بزرگی به من داده، اونم این بوده که هیچوقت کاری نکنم یا تصمیمی نگیرم که گزینههای انتخابم رو در آینده محدود بکنه...
کاری که تو الان داری میکنی و ممکنه در آینده حسرتش رو بخوری،
تو الان بهترین فرصت رو داری که خوب درس بخونی، تا آینده زندگیت رو روشن بکنی و بسازی، ابهام زدایی بکنی...
نمیگم ازدواج نکن، ازدواج هم بخشی از زندگی هست، اما قبلش سعی کن به حداقلی از ثبات تو زندگیت برسی...
تحصیلی، روحی، مادی...آیا الان میدونی چه معیارهایی برای زندگی آیندت داری؟چقدر شناخت از این خانوم داری؟ در مورد معیارهات به ثبات رسیدی؟این خانوم این معیارها رو داره؟ مشکله من اینه که، ۳ ساله دیگه، ممکنه معیارهات زمین تا آسمون فرق بکنه، اونوقته که، باختی!
چون تصمیمی که امروز گرفتی، بر اساس معیارهای نا پایدار زندگی امروزت بوده و مطمئناً جبرانش، ممکنه خیلی سخت باشه...
یه نگاهی هم به این ۲ پست من بنداز...
http://www.hamdardi.net/thread-8914-....html#pid89959
http://www.hamdardi.net/thread-8914-....html#pid90019
چیز بیشتری ندارم که بهت بگم، این زندگی تو هست، خودت باید براش تصمیم بگیری،
و تصمیمات امروزت، کل زندگیت رو تحت تاثیر قرار میده،
بشین خوب با خودت فکر کن،
برات آرزوی موفقیت دارم،:72:
کامران
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوستان سلام
بابت جواب هاتون متشکرم:72:
__________________________________________________ _________________________
مهسا خانم من آدم ضعيفي نيستم من اگه خسته ام و کلافه به خاطر اين دشمنيه که اونا با من دارند من مثل هميشه و شايد هم محکم تر از هميشه به زندگيم ادامه ميدم اما به نظر اين بار ديگه اونا از من جلوتر افتادن ، اونا فرد مورد علاقه ام رو به من بدبين کردن ، و فکر نميکنم اين مشکل من باشه چون اون به من بدبين شده و من هيچ کاري ازم بر نمياد ؛ از اين افسوس ميخورم که اين خانم چقدر راحت تحت تأثير اين افراد قرار ميگيره ، البته شايد هم اين ويژگي مشترک خانم ها باشه نميدونم
من اينقدر به خودم و درستي کارهام ايمان دارم که قول ميدم اگه يه روزي قسمت شد و ايشون تصميم گرفتن بيشتر منو بشناسن ، حتماً ايشون رو از اين پيش داوري پشيمون کنم
بله مهسا خانم درست حدس زدین ، ایشون به دوستاشون نگفتن (من مطمئنم که نگفته) دوستان از یه جایی دیگه فهمیدن و . . . . . . . . .
__________________________________________________ __________________________
"gole maryam" عزيز ، من براي حرف اونها ارزشي قائل نميشم (من بين دوستام به اعتماد به نفس و قاطعيت خيلي زياد معروفم) و توي زندگيم تأثيري نداره ، اما اين خانم چطور؟ / البته ببينيد من بايد يه توضيحي بدم که اين خانم حين صحبت ، بنا به گفته ي خودشون متقاعد شدن ، اما من احساس ميکنم که نه! و يه جورايي از من ميترسه!!!!
__________________________________________________ __________________________
"BABY" عزیز ، دوست خوبم جواب ایشون منفی نبود ، مثبت ِ مثبت هم که نبود!!:325: نمیدونم چرا اینقدر حد واسط و حتی بعضاً آشفته بهم جواب میده ، نه بهم جواب منفی میده و نه صریح بهم جواب مثبت میده / (راستش اینو هم بگم من توی توضیح هام همش از مشکلاتم با اون خانم صحبت کردم و طبیعتاً چهره ی خوبی از ایشون نشون ندادم ، اما حقیقت اینه که من بعد از صحبت بیشتر با ایشون متوجه شدم: واقعاً انتخابم انتخاب درستی بوده:104::82:)(حالا احساسم تا چه حد درست بوده؟ تا چه حد به خاطر شیفتگی بوده؟ و... نمیدونم! اما به نظرم احساس درستی داشتم و ایشون حقیقتاً آدم خوبی بودن ، و این من نبودم که مثلاً فقط خوبی هاشو دیده باشم) / دوست خوبم شما گفتی که چند ماهی صبر کنم ؛ چشم ، صبر میکنم هیچ مشکلی با صبر ندارم ؛ اما یه مشکل بزرگ دارم و به احتمال زیاد داریم ، اونم اینه که دیگه نمیتونم عادی رفتار کنم توی دانشکده مدام با هم روبرو میشیم و من دیگه مثل قبل نمیدونم چه رفتار و عکس العملی داشته باشم چون حالا دیگه از احساس همدیگه خبر داریم ، نمیدونم چی کار کنم که معنای خاصی نداشته باشه ، نمیدونم عادی رفتار کردن چه جوری بود؟ یادم رفته؟! نمیتونم عادی رفتار کنم ، حتما میدونین حالا دیگه "عادی" معنا نداره همه چی زیر ذزه بینه! ؛ قرار شد قضیه تعلیق بشه و فعلاً به موضوع فکر نکنیم اما این کار غیرممکن به نظر میرسه ؛ احساس میکنم این حالت برای ایشون هم وجود داره / پرسیدین چرا تنهام؟ و دوست ندارم؟ دوستهای خیلی زیادی دارم اما نمیدونم تا چه حد میتونن رازدار ، قابل اعتماد ، دلسوز و باتجربه باشند احساس میکنم بهترین دوستام که میتونن ویژگی های بالا رو داشته باشن رو توی همدردی.نت دارم:72:
__________________________________________________ __________________________
کامران جان نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم جوابت عالی بود ، تاپیک معرفی شده ت رو هم خوندم ، ممنون
در درستی حرفهات شک ندارم اما نمیدونم خوشبختانه یا شوربختانه من اقدام کردم و حرفهای شما به نظرم واسه قبل از اقدامه ؛ چشم ، مطمئن باشین که قدر دلسوزی تون رو میدونم و خوب به حرفهاتون فکر میکنم / اما شما هم به سوال من جواب ندادینا : برم و بگم ببخشید من اشتباه کردم؟ ، حواسم نبود سنم کمه ، ثبات ندارم ، و خلاصه اینکه متأسفانه چون نمیتونم چند سال آینده رو پیش بینی کنم! پس شما رو به خیر و ما رو به سلامت؟ (باور کنین من سنم کمه ، اما برعکس ِخیلی از همسن هام توی معیارهام ثبات خیلی زیادی دارم)
__________________________________________________ _________________________
منتظرم مثل همیشه
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
شما لزومی نداره هیچ عکسلعملی نشون بدی...یا کاری کنی یا حرفی بزنی...
اگر این خانوم به شما علاقهای داشته باشه با عدم پیگیری شما خودش جویای این میشه که چرا...
اگرم نه که هیچی...
درست مثل همین دشمنیها و حرفهایی که میگی پشت سرت میزنن...و من فکر میکنم ارزششو نداره که حتی بهشون فکر کنی، چه برسه به اینکه بخوای پاسخگو باشی!
ضمنا، در این شکی ندارم که این خانوم، پیشنهاد شما رو با دوستانش در میون گذشته، این جبهه گیری از سمت اونها هم به همین علت هست،
اصولاً، دخترها در این موارد، راز دار نیستن...
همیشه میل به این دارن که تعداد خواستگارهاشون رو با هم مقایسه کنن، یا مثلا به هم دیگه ثابت کنن که از اون یکی جذاب ترن و ...:311:
انقدر خودت رو گول نزن،:300:
K
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
نقل قول:
شما لزومی نداره هیچ عکسلعملی نشون بدی...یا کاری کنی یا حرفی بزنی...
اگر این خانوم به شما علاقهای داشته باشه با عدم پیگیری شما خودش جویای این میشه که چرا...
اگرم نه که هیچی...
درست مثل همین دشمنیها و حرفهایی که میگی پشت سرت میزنن...و من فکر میکنم ارزششو نداره که حتی بهشون فکر کنی، چه برسه به اینکه بخوای پاسخگو باشی!
الآن نمیدونم چی باید بگم:303::82:
باید بیشتر و بیشتر فکر کنم ؛ البته همین الآنش هم قضیه رو دارم به همین شکل پیش می برم
__________________________________________________ ___________
نقل قول:
ضمنا، در این شکی ندارم که این خانوم، پیشنهاد شما رو با دوستانش در میون گذشته، این جبهه گیری از سمت اونها هم به همین علت هست،
اصولاً، دخترها در این موارد، راز دار نیستن...
همیشه میل به این دارن که تعداد خواستگارهاشون رو با هم مقایسه کنن، یا مثلا به هم دیگه ثابت کنن که از اون یکی جذاب ترن و ...
انقدر خودت رو گول نزن،
ای بابا من دارم میگم مطمئنم که اون نگفته ، چون خودم میدونم از کجا بقیه پی بردن:300: ضمناً دشمنی ها ریشه دار تر از این چیزهاس !!!!
ممنون:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
چند نکته ی مختصر:
1.غصه کارشکنی ها رو نخور ....عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!.:305:..به این جمله ایمان داشته باش .....ببین چطور فرصتی برات فراهم شد که از حق خودت دفاع کنی ...پس نگران نباش.
2. بهتره از پیامک برای آشنایی بیشتر استفاده نکنید ...پیامک راه چندان خوبی نیست ....
3. می تونی از یک مشاور متعهد کمک بگیری .از رفتار خانوم کاملا تحیر و نگرانی مشهوده ...تصمیم گیری در این شرایط برای هر دوی شما سخته ....راستش برای همین من یه بار گفتم خانواده ها رو وارد کنید ....شاید خانوم به هدف شما برای ازدواج شک دارن .....البته حق هم دارن ...دور از جون شما این دوره زمونه نمیشه به هر کسی اعتماد کرد .
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
نقل قول:
سلام
چند نکته ی مختصر:
1.غصه کارشکنی ها رو نخور ....عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!...به این جمله ایمان داشته باش .....ببین چطور فرصتی برات فراهم شد که از حق خودت دفاع کنی ...پس نگران نباش.
2. بهتره از پیامک برای آشنایی بیشتر استفاده نکنید ...پیامک راه چندان خوبی نیست ....
3. می تونی از یک مشاور متعهد کمک بگیری .از رفتار خانوم کاملا تحیر و نگرانی مشهوده ...تصمیم گیری در این شرایط برای هر دوی شما سخته ....راستش برای همین من یه بار گفتم خانواده ها رو وارد کنید ....شاید خانوم به هدف شما برای ازدواج شک دارن .....البته حق هم دارن ...دور از جون شما این دوره زمونه نمیشه به هر کسی اعتماد کرد .
سلام
1. ممنون
2. چشم ، من اصراری به پیامک نداشتم و ندارم ، فقط به عنوان یه راه یه بار مطرحش کردم ؛ به هر حال با حساسیت های دانشکده راه حل آخر به نظر می رسید!
3. مشاور واسه چی؟ با نظر شما در این باره کاملاً موافقم. اصلاً ، منظور منو به بیان بهتری بازگو کردین ایشون نگرانه از همه چی / اون روز بعد چندبار دور از جون گفتن گفت یه روزگاری سوءظن گناه محسوب میشد ، اما الآن حسن ِ ظن!! بعدش گفت این احتیاط رو در برابر همه کس و همه چیز داره ؛ اما فرداش که با هم صحبت کردیم این موضوع شدیدتر به چشم می خورد ، طوری که من بهش گفتم این احتیاط نیست ترسه! انکار کرد و گفت فقط فعلاً نمیخواد به این موضوع فکر بکنه ؛ من واقعاً نمیدونم چرا چنین احساس افراطی داره؟ اشکال از منه؟ اشکال از زمونه س؟ از بدگویی ِ دشمناس؟ و...
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنها جان تو دیگه زیادی داری برای خودت تصورات دشمن و بدگویی ر ا بزرگ می کنی
به نظر من این دختر خانم هنوز تمایلی به ارتباط بیشتر با شما ندارد و دیگه زیادی به این موضوع گیر نده بگذار زمان بگذرد و زیاد بهش فکر نکن
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
به نظر من رفتارهای خانوم نشانه ی بی علاقگی نیست ... بیشتر ترس ونگرانیه ......قبلا هم گفتم شاید ایشون به هدفتون برای ازدواج شک دارن ....اتفاقا همین نگرانی و احتیاط رو هم از ویژگی های مثبت این خانوم حساب کنید..... ببینید منظور من از اینکه می گفتم خانواده ات رو وارد کن این بود که خیال این خانوم راحت بشه ...از این جهت که بتونه روی شما رسما به عنوان یک خواستگار فکر کنه....نه کسی که به دنبال دوست دختر می گرده (البته نمیدونم شما تا چه حد آمادگی قبول مسئولیت زندگی مشترک رو داری) ...این هم که می گم برو پیش مشاور به این خاطر هست که از طریق اینتر نت( که معمولا همه نگران شناسایی خودشون هستن ونصف حرف ها رو نمی گن) نمیشه به کسی گفت چه بکن چه نکن .....به نظر میرسه شما هم در حال حاضر یه خورده گیج شدی ... اگه بری پیش یک مشاور متعهد علاوه بر این که بهتر متوجه خواهی شد الان تا چه حد توانایی قبول مسئولیت داری ، میتونی در مورد راه های شناخت هم ازش کمک بگیری ....که دیگه به راه هایی مثل smsفکر نکنی... آخه این راه علاوه براین که چندان مطمئن نیست ممکنه تردید اون خانوم رو درمورد شما بیشتر کنه.... به هر حال این نظر منه که بقیه ی راه رو همراه یک مشاور متعهد طی کن ...موفق باشی
-
| خیلی تنها
سلام
نقل قول:
خیلی تنها جان تو دیگه زیادی داری برای خودت تصورات دشمن و بدگویی ر ا بزرگ می کنی
به نظر من این دختر خانم هنوز تمایلی به ارتباط بیشتر با شما ندارد و دیگه زیادی به این موضوع گیر نده بگذار زمان بگذرد و زیاد بهش فکر نکن
نمیدونم شاید هم زیادی بزرگش کردم اما این دشمنی خیلی هم کوچیک نیس ؛ قطعاً من چیزهایی رو برای شما نگفتم و شما خبر ندارین ، اما برام مادامی که فرد مورد علاقه ام رو ازم دور نکنن کوچکترین اهمیتی ندارند!!!:82:
نه من زیاد به این موضوع گیر ندادم:311: من کاری رو که می بایست انجام میدادم رو دادم ، من الآن دارم به حرف کامران عزیز ( " اگر این خانوم به شما علاقهای داشته باشه با عدم پیگیری شما خودش جویای این میشه که چرا... ؛ اگرم نه که هیچی... " ) عمل می کنم:303:
فقط یه چیزو نمیدونم ، ایشون چه جوری میخوان جویای عدم پیگیری ِ من بشن؟؟ با توجه به شناخت من از ایشون ، تقریباً محاله که ایشون بخوان جویا بشن!!!
صبر می کنم و درسم رو میخونم ، باور کنین من کوچکترین عجله ای ندارم ، فقط از چند چیز خیلی اذیت میشم : زیر ذره بین بودن/اینکه نمیتونم عادی رفتار کنم/جواب حد واسط
چشم ، منتظر گذشت زمان می مونم و زیاد بهش فکر نمی کنم (نمیتونم فکر نکنم!!:311: اما بهتر از همیشه درسم رو میخونم ، راستی این همه میگفتین درسِتو بخون و ... یادم رفت بگم ، بابا! من درسم خوبه و مشکلی نیس! نگران نباشین!:310:)
__________________________________________________ __________________________
نقل قول:
سلام
به نظر من رفتارهای خانوم نشانه ی بی علاقگی نیست ... بیشتر ترس ونگرانیه ......قبلا هم گفتم شاید ایشون به هدفتون برای ازدواج شک دارن ....اتفاقا همین نگرانی و احتیاط رو هم از ویژگی های مثبت این خانوم حساب کنید..... ببینید منظور من از اینکه می گفتم خانواده ات رو وارد کن این بود که خیال این خانوم راحت بشه ...از این جهت که بتونه روی شما رسما به عنوان یک خواستگار فکر کنه....نه کسی که به دنبال دوست دختر می گرده (البته نمیدونم شما تا چه حد آمادگی قبول مسئولیت زندگی مشترک رو داری) ...این هم که می گم برو پیش مشاور به این خاطر هست که از طریق اینتر نت( که معمولا همه نگران شناسایی خودشون هستن ونصف حرف ها رو نمی گن) نمیشه به کسی گفت چه بکن چه نکن .....به نظر میرسه شما هم در حال حاضر یه خورده گیج شدی ... اگه بری پیش یک مشاور متعهد علاوه بر این که بهتر متوجه خواهی شد الان تا چه حد توانایی قبول مسئولیت داری ، میتونی در مورد راه های شناخت هم ازش کمک بگیری ....که دیگه به راه هایی مثل smsفکر نکنی... آخه این راه علاوه براین که چندان مطمئن نیست ممکنه تردید اون خانوم رو درمورد شما بیشتر کنه.... به هر حال این نظر منه که بقیه ی راه رو همراه یک مشاور متعهد طی کن ...موفق باشی
سلام ؛ من هم همینطور احساس میکنم و دقیقاً این احتیاط شون رو مثبت میدونم / همه چیز رو پذیرفتم اما لزوم مراجعه به مشاور رو نمی پذیرم / نظرتون درباره ی ترس از شناخته شدن توی اینترنت رو درک میکنم اما این واسه کسی هست که میخواد مشاوره کنه و اطلاعات بده ، نه برای کسی که میخواد کمک بکنه و بایدها و نبایدها رو بگه ؛ ایرادی نداره خواهش میکنم به من بگین چی کار بکنم و چی کار نکنم:316: تا اینجا کمکم کردین ، امیدوارم از این به بعد هم تنهام نذارین
منتظرم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز سلام....اومدم که بدونی زیر قولم نزدماااااااا:81:
راستشو بخوای خیلی بیشتر از اینا ازت انتظار داشتم...باز که عجولانه رفتار کردی:223:
ببین دوست خوبم از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهن مردم رو نه:305: پس به چیزایی که پشت سرت گفته میشه توجهی نکن....نذارحرفا ورفتاراشون روی عملکرد تو کوچکترین تاثیری داشته باشه....مگه نگفتی برات مهم نیست...خیلی خب پس تو عمل هم نشون بده که برات مهم نیست...بذار هرکاری که دلشون میخواد بکنن مگه غیر از اینه که تو به کاری که میکنی ایمان داری...پس محکم باش...نگو عقیده دیگران درباره من برام مهم نیست مگر اون خانم...اونم یکیه مثه بقیه...یکیه از بقیه....اگه این طوری فکر کنی اونوقت میتونی یه رفتار عادی داشته باشی(گفتی یادت رفته عادی رفتار کردن یعنی چی...یعنی همین)
ببین داداش گلم شکستها و اتفاقات بد زندگی همیشه میتونن پیامدهای مثبتی داشته باشن به شرط اینکه چشماتو خوب باز کنی واز دل اون همه تاریکی دنبال یه روزنه نور وامید بگردی...مثلا توی همین ماجرای خودت...حالا که همه چی برضد توئه بیشتر وبهتر میتونی خودت و شخصیتت رو به همه ثابت کنی...وقتی میگم همه اون خانم روهم به طبع شامل میشه....لازم نیست آشفته بشی ...دست وپاتو گم کنی وخودتو به درودیوار بزنی تا بهش ثابت کنی بابا! من اینجوریا هم که میگن نیستم...این همه تقلا کردن لازم نیست....فقط سعی کن آروم باشی....مسلما اون حرفا آزارت میده بذار آزارت بده اما طوری عمل نکن که نشون بده آزارت داده...با رفتارت با برخورد متین و سنگینت با مشکلات نشون بده هیچ چیزو هیچ کسی نمیتونه درکاری که بهش ایمان داریی تردید وتزلزل ایجاد کنه...نشون بده تو قاطع تر و محکم تر از اونی هستی که یه سری حرف وحدیث بخواد شخصیتت رو زیر سوال ببره..."زمان ثابت میکنه تو چه جور آدمی هستی نه حرفای خاله زنکی"
پس لزومی نداره دست پاچه شی و کاراتو توجیه کنی...اگه کاری که میکنی درسته دیریا زود همه به درستیش پی میبرن و خود به خود پشیمون میشن...لازم نیست کسی رو پشیمون کنی...
دوست خوبم من درجریان اون اتفاقات بدی که تو دانشگاه برات افتاده نیستم ولی خودت خوب میدونی که هرکاری یه راهی داره...پس منطقی وعاقلانه دنبال راهش بگرد نه احساسی
برات آرزوی بهترینها رو دارم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خانم meral خواهر خوبم سلام از لطفی که به بنده دارین خیلی خیلی ممنونم ، از شما و همه ی دوستانی که توی این روزای سخت کمکم میکنین:72::72::72:
چشم ؛ حرفهاشون ، رفتارهاشون ، دشمنی ها و کارشکنی هاشون برای من هیچ اهمیتی ندارند
همین الآن از دانشگاه اومدم ، خیلی حالم خوب نیست ، امروز دقیقاً یک هفته از صحبت با ایشون میگذره ، توی این تالار براتون نگفتم اما توی این هفته یواش یواش از رفتار ایشون متوجه شدم که من دیگه ایشون رو از دست دادم واقعا نمیدونم چرا با من اینجوری رفتار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! مدام پیش خودم هزار راه و دلیل میتراشم که مثلا داره امتحانم میکنه و . . . و . . . اما نه اینطور نیست فکر می کنم همه چی تمومه ؛ من کاری برای انجام دادن ندارم ، من کار اشتباهی هم نکردم ، پس دیگه چندان امیدی ندارم و چندان کاری هم به جز صـــــبــــــر کردن ازم برنمیاد
یه وقت فکر نکنین که من الآن از این موضوع ناراحتم و . . . نه به هیچ وجه دیگه هیچی اهمیتی نداره نه جواب مثبت و نه جواب منفی فقط موندم و حیرونم!!!! امروز بعد از مدتها دوباره رسیدم سر همون حرف 6 اسفند خودم که گفتم :
" اوایل فکر می کردم دخترها موجودات غیرقابل پیش بینی هستند و صحبت کردن کار خیلی سختیه و سختیش رو در شرم و خجالتم می دیدم ، بعدش این اواخر به خودم میگفتم کار چندان سختی نیست میرم جلو توی یه جای مناسب و با رعایت شأن هر دو طرف حرف دلم رو میزنم و جوابمو میگیرم +/- چندان فرقی نمیکنه
اما الآن فهمیدم که دخترها اصلا موجودات غیرقابل پیش بینی نیستند بلکه یه جور سیستم اند باید همه چی دقیق باشه مثل سیستم عامل MS DOS که اگه با یه ثانیه غفلت یه کلید رو اشتباه تایپ کنی پیغام Bad Command رو برای همیشه دریافت میکنی! یا اصلا بدتر اینکه همه چی شانسیه! بعضی وقتا یه کاری یه جایی برای یه نفر جواب میده و بعضی وقتا هم جواب نمیده! هیشکی نمیدونه Command صحیح کدومه و هرکی یه Command شانسی تایپ می کنه شانس خودش رو امتحان میکنه ؛ جالب اینجاست دقیقا طبق قوانین آمار و احتمال به تبع ، اکثر افراد به عشقشون نمیرسن و پیغام Bad Command میرسند. چرا؟ چون ما پسرها آدمیم و عاشق ؛ و دخترها سیستم عامل MS DOS با هزاران هزاران Command که فقط یکی اش صحیحه و Command صحیح هم لحظه به لحظه تغییر می کنه و تازه اگه صحیح باشه قـــــــــــــــــــــــر اره عاشقت بشن!! اینه که امثال من در برابر این میلیاردها Command هیچ شانسی ندارند!!!! "
اصلاً ناراحت نیستم ؛ من هم شانسم رو امتحان کردم و مطمئناً منتظر Bad Command می مونم!!!!! خدا می دونه که چقدر دوستش دارم اما ، جواب + / - چه اهمیتی داره؟؟؟؟؟ مگه برای یه دختر چقدر احساس و شرایط پسر مهمه؟؟؟؟ همون قدر هم جواب + / - میتونه اهمیت داشته باشه!
منتظرم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز
ایشان حق انتخاب دارند و حتی اگر تو بهترین و کاملترین فرد دنیا هم باشی ایشان حق دارد که به دلایل مربوط به خودش شما را انتخاب نکند. به نظر من این واقعیت را قبول کن و در عین حال سعی کن که تمام تلاشت را بر روی موفقیت ها و هدف ها ی دیگر زندگیت بگذاری.اصلا به نظر من ازدواج و این حرفا برات خیلی زوده و حالا حالاها خیلی کارهای دیگه و اهداف دیگه ای داری که باید بهشون برسی و لذت ببری:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
خب من که نگفتم چنین چیزی رو قبول ندارم ؛ مسلماً ایشون یا هرکی دیگه حق انتخاب داره
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام :72::
خیلی تنها عزیز...اولا ورودتون رو به تالار همدردی خوشامد می گم..من تازهتوانستم فرصت کنم تاپیک شما رو بخونم و شاید یک علت اینکه علاقه مند شدم تا انتها آن را مطالعه کنم همکار بودن من با شما دوست خوبم هست و البته اول اذعان کنم متاسفانه به علت کمبود وقت تمام ارسال دوستان را نخواندم ولی متوجه شدم که دوستان تمام تلاش خود را برای کمک به شما کرده اند پس پیشاپیش اگر حرف های من تکراریست پوزش می خواهم چون فرصت خواندن دقیق ارسال دوستان را پیدا نکردم و سریع مطالعه کردم..
با خواندن ماجرای زندگی شما مرا به 5-6 سال قبل وقتی دانشجوی سال 2 پزشکی بودم بردید..در آنزمان کلاس ما هم پر بود از همین برنامه و گاها عشق و عاشقی..پشتش بدگویی ..وبلاگ کلاس و احیانا نشریه ورودی و هرکس دار و دسته ای برای خودش محیا می کرد...
امروز که دیگر فارغ التحصیل شدم به همه آن روزها می خندم..چه روزهایی بود باور کنید سراسر بچه بازی و عشق ها و نفرت هایی که زود از یاد رفتند چون ما کم کم بزرگ شدیم و انقدر مشکلات دیدیم که گاهی یادمان می رفت عشق هم هست و می شود عاشق شد به خصوص اگر همان طور که گفتید جز درسخون ها بودید..
دوست عزیزم توضیحات شما تا حدی کافی ست و تا حدی نه...تقریبا با توضیحاتی که از محیط کلاس شما شنیدم حدودا می تونم متصور بشم تو چه دانشگاهی ممکنه باشید ..دوست و همکار عزیزم..شما قدم های خود را اشتباه بر نداشتید ولی از نظر من سنجیده کار نکردید و البته شاید اگر شرایط را بازتر کنید بهتر باشد..
معمولا در دانشکده های پزشکی راه و تعامل برای شناخت بسیار زیاد است و من بسیار متعجب هستم که شما می فرمایید حتی سن ایشان را نمی دانید...البته نمی شود قیاس کرد ولی ما همه دختر ها و پسرها کلاس با اینکه 100 نفری بودیم حتی شماره شناسنامه هم رو می دونستیم و خیلی خصوصیات دیگر..از نقطه نظر من شما می توانستید یک شناخت اولیه از شرایط خانوادگی..سن..عقاید و..ایشون بدست بیاوردید..میشه بپرسم چه مشکلی هست که شما آنقدر شناختتون کم هست و خودتون رو درگیر فردی با شناخت اینقدر کم کردید؟
می تونم دقیقا بدونم چطور عاشق ایشون شدید و از نظر شما دقیقا عشق و زندگی مشترک یعنی چی؟
و چطور ایشون را مناسب دیدید؟
من خوب یادمه در کلاس های عملی آناتومی یا مثلا بافت شناسی یا حتی ایمونولوژی خیلی راحت میشد در حیطه کاری یا حتی گاهی کارهای ساده تبادل جزوات و ...اطلاعاتی بدون جلب توجه کردن بدست آورد..واقعا امکانش هست ..چطور در دانشگاه شما نتونستید با زیرکی این اطلاعات رو بدست بیاورید؟کاش کمی در این 2 سال تلاش کرده بودید و اطلاعات حداقلی همان طور که دوستان اشاره کردند از ایشان بدست می آوردید و آنقدر بی شناخت قدم جلو نمی گذاشتید....
بگذرم...
در ادامه چون من هم جز دختران پزشکی بودم و دیدگاهشون رو که البته کلی نیست تا حدی می دونم براتون می گم...
برخی از دختران که به اصطلاح از همان اول تابلو هستند و مراوده با آقایون را شروع می کنند که دو حالت دارد پسران آنها را برای خوش بودن جذب می کنند یا نمی کنند..اگر کردند مشکلی با این دسته دختران ندارند.حتی تا پایان سال 7 و همه چیز به قول خودش شاد و خوش است..ولی پسرانی که آنها را تحویل نمی گیرند که گویا شما جز آن دسته هستید ..مدام در تیر رس هستند تا به اصطلاح آتویی از آنان گرفته شود و وای به حال کسی که اتو دهد..به هر نحوی از کاریکاتور کشیدن روی برد ..بدگویی و اگر بفهمند عاشق شده از دو بهم زنی انجام می دهند..خود همکلاسی من خانمی بود با یکی از پسران کلاس سر همین بدگویی ها از هم جدا شدند و هرگز ازدواجی رخ نداد در حالیکه همو خیلی هم دوست داشتند ولی آنقدر بدگویی ها زیاد شد که به هم بی اعتماد شدند....
دسته دوم دختران حد وسط که مراوده در حد معقول دارند و کاری به کسی ندارند..اگر کسی باهاشون وارد صحبت بشه که شده ..مشکلی نیست و راختند و اگر نکند هم براشون مهم نیست....سعی می کنند تعامل سالم با پسران داشته باشند و به مرور همه کلا س می فهمند که این دسته هیچ قصد بدی ندارند حتی اگر 2 ساعت با پسری تنها حرف بزنند چون شخصیتشان شناخته شده است...
دسته سوم هم کسانی که اصلا تعامل با آقایون رو نمی پسندند و اصلا قبول ندارند....(به قولی داخل آدم حساب نمی کنند) که این دسته معمولا نا شناخته می مونند و حتی دخترها هم گاها نمی شناسندشون و کاری به کارشون ندارند..حالا سوال من اینه دختر مورد پسند شما توی کدام دسته است؟و شما جز کدام دسته پسران؟
مورد بعد حالا گیریم شما شناخت اولیه دارید که نداشتید....با ایشان بالاخره صحبت کردید جهت شناخت..شما ایشان را آنقدر دوست دارید که اذعان کردید توی عید ندیدنش نارحتتون می کنه ولی از طرفی حتی به خانواده خود چیزی نگفته اید چون مطمئن نیستید!!! اصلا قابل قبول نیست..
حتی شما برایشروع اشنایی و پیشنهاد شناخت هم باید والدین هردو شما در جریان باشند وگرنه نام کار شما چون پنهان از خانواده هاست از نظر من نامش دوستیست ولو به قصد ازدواج..می دانید چرا؟چند درصد مطمئن هستید منجر به ازدواج می شود؟؟
مورد بعدیکه خیلی اهمیت داره اینه که ..دخترهای پزشکی ( عمومیت نداره من از تجربه چند ساله ام می گم)اکثرا سالهای اول و دوم و سوم یعنی تا فیزیوپات فقط هم کلاسهای خود را می بینند و دنیای صحبت هایشان پسرهای کلاس است و اگر دانشکده دندانپزشکی یا داروسازی هم باشد که انها هم حساب هست...به محض ورود به سمیولوژی و اکسترنی و کلا دنیای بیمارستان ..چون ارتباط با اینترن ها ..اکسترن سال بالا..رزیدنت و ..زیاد میشه سطح توقعات اونها بالاتر میره و فکر می کنند شانس های بهتری دارند..معمولا این روند تا سال 7 حفظ میشه و اگر سال 7 به اصطلاح مورد خاصی که علاقه مند بشوند نبود باز همکلاسی و نهایتا رشته های دیگه رو در نظر می گیرند....ولی این عمومیت نداره ...و برخی این طور نیستند کما اینکه 2 تا از همکلاس های خود من سال 4 ازدواج کردند و الانم خوشبختند...ولی دقا کنید 2 تاشون..بقیه اگرم بود یا مثل شما می خواستند نگه دارند تا سال 7 که مطمئن باشید وقتی قضیه کش پیدا می کنه مسائل هم زیاد میشه و اگر جدایی رخ بده می خواهید با بار عاطفی آن چه کنید؟می دانید چه ضربه ای هردوطرف می خورید..به خصوص اینکه به نظر من بهترین جا برای شناخت یک دختر و پسر پزشکی در شکیک هست..و دقت به تعامل وی با پرستار..استاد..سال بالایی ..رزیدنت ها و.....
پس به نظر من بهتر بود صبر می کردید..قرار نیست دخترها سریع ازدواج کنند اصلا این طور نیست اون هم دختران پزشکی که در این سن به راحتی بله نمی گویند..اینو مطمئن باش...
پس خیلی زمان مونده بود که می تونستی خوب بشناسیش به خصوص شما که شرایطش رو از نظر خانواده نداری....
پس با خودت رو راست باش...
اگر می خواهی باید همه شرایط را جلو ببری با حضور خانواده آشنا بشی و ادامه راه..اگر نه با این کارها و بردن رابطه به حاشیه و سپردن آن به دست به قول خودتون دشمنان از من بشنوید که تجربه 7 سال را دارم نتیجه ای نخواهید گرفت...
فعلا تا اینجا گفتم تا مطالعه کنید و نظرتون رو بشنوم بازم برای ادامع خدمت می رسم..
موفق باشید..
سارا:72:
-
| خیلی تنها
سلام
از شما بابت پاسخ ، کمک ، خوشامدگویی و مطالعه ی تاپیکم متشکرم:72::72:
از همه ی دوستان که مرحله به مرحله منو توی این تاپیک کمکم میکنن صمیمانه تشکر میکنم:72:
باید معترف بود که از لطف دوستان ، بعضی وقتها دیگه اسم "خیلی تنها" هم معنای خودشو از دست میده ؛ روزی که این تاپیک رو زدم "خیلی تنها" بودم ، و مونده بودم با یه عشق یه طرفه چی کار کنم؟ اما الآن . . . . . . . خلاصه اینکه قدردان زحمت هاتون هستم ؛ ممنون:72:
نقل قول:
دوست عزیزم توضیحات شما تا حدی کافی ست و تا حدی نه...تقریبا با توضیحاتی که از محیط کلاس شما شنیدم حدودا می تونم متصور بشم تو چه دانشگاهی ممکنه باشید ..دوست و همکار عزیزم..شما قدم های خود را اشتباه بر نداشتید ولی از نظر من سنجیده کار نکردید و البته شاید اگر شرایط را بازتر کنید بهتر باشد..
اگه لازم میدونین درباره شرایط اطلاعاتی داده بشه ، در هر موردی که بفرمایین در خدمتم / منظورتون از "نسنجیده" رو کامل متوجه نشدم
نقل قول:
معمولا در دانشکده های پزشکی راه و تعامل برای شناخت بسیار زیاد است و من بسیار متعجب هستم که شما می فرمایید حتی سن ایشان را نمی دانید...البته نمی شود قیاس کرد ولی ما همه دختر ها و پسرها کلاس با اینکه 100 نفری بودیم حتی شماره شناسنامه هم رو می دونستیم و خیلی خصوصیات دیگر..از نقطه نظر من شما می توانستید یک شناخت اولیه از شرایط خانوادگی..سن..عقاید و..ایشون بدست بیاوردید..میشه بپرسم چه مشکلی هست که شما آنقدر شناختتون کم هست و خودتون رو درگیر فردی با شناخت اینقدر کم کردید؟
می تونم دقیقا بدونم چطور عاشق ایشون شدید و از نظر شما دقیقا عشق و زندگی مشترک یعنی چی؟
و چطور ایشون را مناسب دیدید؟
من خوب یادمه در کلاس های عملی آناتومی یا مثلا بافت شناسی یا حتی ایمونولوژی خیلی راحت میشد در حیطه کاری یا حتی گاهی کارهای ساده تبادل جزوات و ...اطلاعاتی بدون جلب توجه کردن بدست آورد..واقعا امکانش هست ..چطور در دانشگاه شما نتونستید با زیرکی این اطلاعات رو بدست بیاورید؟کاش کمی در این 2 سال تلاش کرده بودید و اطلاعات حداقلی همان طور که دوستان اشاره کردند از ایشان بدست می آوردید و آنقدر بی شناخت قدم جلو نمی گذاشتید....
راستش ، خب دانشکده ی ما یه جورایی فرق می کنه ، یا شاید بهتره بگم ورودی ما خیلی خیلی فرق میکنه ، جو کلاس بین آقایون و خانمها خوب نیست ، از همون اول هم خوب نبود ؛ حتی بعد از 4 ترم بهم دیگه سلام نمی کنیم و...
این رابطه ی بد هم به زعم اکثر بچه های کلاس کاملاً مربوط میشه به همون خانم های محترم ِ دشمن! توی حرف در آوردن برای دیگران به قدری حرفه ای اند که تصورش برای شما غیرممکنه!!(باز هم تأکید میکنم حرفهای اونها برای من هیچ اهمیتی نداره ، همونطور که 4ترمه نداشته) (بعداً در مورد این دسته از بچه ها توضیح میدم)
ساده و صادقانه میگم که من آدم زیرکی نیستم ، اما خب با این وضعیت چه طوری میتونستم اطلاعاتی کسب کنم؟؟!!
میدونم که کم کاری کردم و این توجیه خوبی نیست ، اما خب وضعیت منو اینجور مجبور کرد و . . .
گفتین کلاس آناتومی ، یاد یه خاطره ی تلخ افتادم که : سر رویو قبل از امتحان آناتومی یکی از پسرها داشت یه سِکشِن رو واسه چندتا از خانم ها توضیح میداد که بنده خدا گویا دستش میلرزیده و خانمهای محترم واسه این آقا آبرو نذاشتند که فلانی از کی خوشش اومده!!!!!!!!!! و . . . حالا پسر بیچاره از همه جا بی خبر ، دو سال بود که نامزد داشت!!!!!!
بگذریم ، من تونستم شناخت کمی بدست بیارم شما برای مثال گفتین شرایط خانوادگی ، سن و عقاید : سن ایشون رو که دقیقاً نمیدونم اما به احتمال 90% یکسال از من کوچیکتر هست! شرایط خانوادگی ایشون تا حد خیلی زیادی شبیه خانواده ی منه یعنی سنتی ، مذهبی و مقید (اینارو توی صحبت با ایشون کاملاً مطمئن شدم) ، عقاید رو هم که توی صحبت نمیشه فهمید چه برسه به نامحسوس و زیرکانه!
نقل قول:
در ادامه چون من هم جز دختران پزشکی بودم و دیدگاهشون رو که البته کلی نیست تا حدی می دونم براتون می گم...
برخی از دختران که به اصطلاح از همان اول تابلو هستند و مراوده با آقایون را شروع می کنند که دو حالت دارد پسران آنها را برای خوش بودن جذب می کنند یا نمی کنند..اگر کردند مشکلی با این دسته دختران ندارند.حتی تا پایان سال 7 و همه چیز به قول خودش شاد و خوش است..ولی پسرانی که آنها را تحویل نمی گیرند که گویا شما جز آن دسته هستید ..مدام در تیر رس هستند تا به اصطلاح آتویی از آنان گرفته شود و وای به حال کسی که اتو دهد..به هر نحوی از کاریکاتور کشیدن روی برد ..بدگویی و اگر بفهمند عاشق شده از دو بهم زنی انجام می دهند..خود همکلاسی من خانمی بود با یکی از پسران کلاس سر همین بدگویی ها از هم جدا شدند و هرگز ازدواجی رخ نداد در حالیکه همو خیلی هم دوست داشتند ولی آنقدر بدگویی ها زیاد شد که به هم بی اعتماد شدند....
دسته دوم دختران حد وسط که مراوده در حد معقول دارند و کاری به کسی ندارند..اگر کسی باهاشون وارد صحبت بشه که شده ..مشکلی نیست و راختند و اگر نکند هم براشون مهم نیست....سعی می کنند تعامل سالم با پسران داشته باشند و به مرور همه کلا س می فهمند که این دسته هیچ قصد بدی ندارند حتی اگر 2 ساعت با پسری تنها حرف بزنند چون شخصیتشان شناخته شده است...
دسته سوم هم کسانی که اصلا تعامل با آقایون رو نمی پسندند و اصلا قبول ندارند....(به قولی داخل آدم حساب نمی کنند) که این دسته معمولا نا شناخته می مونند و حتی دخترها هم گاها نمی شناسندشون و کاری به کارشون ندارند..حالا سوال من اینه دختر مورد پسند شما توی کدام دسته است؟و شما جز کدام دسته پسران؟
دشمنان که جزء دسته ی اول هستن ؛ ما هم هر دومون دقیقاً جزء دسته ی دوم هستیم یعنی آروم و به کار هیشکی کار نداریم از هر گونه جلب توجه اجتناب میکنیم
سارا خانم ، آفرین به این هوش با این حدس درست تون که
" ولی پسرانی که آنها را تحویل نمی گیرند که گویا شما جز آن دسته هستید "
من نمیخواستم کامل توی تالار بگم اما حالا مجبورم بقیه ش رو هم بگم : همونطور که قبلاً گفتم بدگویی ها از اونجا شروع شد که پشت سر من و دوستم گفته بودند فلانی و فلانی چقدر مغرورن و . . . و تازه به دوران رسیده اند!!! ؛ بعد از مدت تقریباً زیادی وقتی کمی فکر کردم و رفتارهاشون رو تفسیر کردم متوجه شدم که یکی از این گروه دشمنان(!) سعی داشت به من نزدیک بشه و . . .
" همکلاسی من خانمی بود با یکی از پسران کلاس سر همین بدگویی ها از هم جدا شدند و هرگز ازدواجی رخ نداد در حالیکه همو خیلی هم دوست داشتند ولی آنقدر بدگویی ها زیاد شد که به هم بی اعتماد شدند.... "
خیلی ناراحت شدم ، از کجا معلوم کار ما هم به این جا که گفتین نکشه؟؟ ؛ تو رو خدا بگین من چی کار باید بکنم که اینطور نشه؟؟
نقل قول:
مورد بعد حالا گیریم شما شناخت اولیه دارید که نداشتید....با ایشان بالاخره صحبت کردید جهت شناخت..شما ایشان را آنقدر دوست دارید که اذعان کردید توی عید ندیدنش نارحتتون می کنه ولی از طرفی حتی به خانواده خود چیزی نگفته اید چون مطمئن نیستید!!! اصلا قابل قبول نیست..
حتی شما برایشروع اشنایی و پیشنهاد شناخت هم باید والدین هردو شما در جریان باشند وگرنه نام کار شما چون پنهان از خانواده هاست از نظر من نامش دوستیست ولو به قصد ازدواج..می دانید چرا؟چند درصد مطمئن هستید منجر به ازدواج می شود؟؟
من خانواده ی خودم رو میشناسم خانواده ی ایشون رو هم از صحبتاشون شناختم ، خیلی خیلی شبیه اند ، بسیار به اصول معتقدند ، من هم دقیقاً همین رو میخوام ، اما به نظر شما من برای معرفی ایشون به خانواده ام چی برای گفتن دارم؟ چی برای دفاع کردن دارم؟ ؛ بابا! اصلا بهم نمیگه نسبت به من چه احساسی داره؟
من از اول قصدم این بوده ، به شما هم قول میدم همین کار رو بکنم؛ اینکه اگه قدری شناخت برای معرفی به خانواده ام بدست بیارم حتماً خانواده ام رو در جریان میذارم ، مطمئن باشین
سعی کردم به همه ی سوالات تون جواب بدم و فکر نمیکنم چیزی از قلم افتاده باشه ، اگه چیز بیشتر و مفصل تری میخواین بدونین ، بگین ، حتماً اطلاعات بیشتری خواهم داد.
سارا خانم ، خواهر خوبم یا همکار خوبم ؛ یه بار دیگه بابت پاسخ بسیار قابل درک تون که شاید به خاطر هم رشته بودن باشه تشکر میکنم ؛ خواهش میکنم تنهام نذارین
منتظرم مثل همیشه
-
| کمک
دوستان سلام
حالتون خوبه؟
امروز یه موضوع خیلی مهم متوجه شدم که واقعاً مستأصلم کرده!:302:
سارا خانم شما توی پست تون گفتین :
نقل قول:
برخی از دختران که به اصطلاح از همان اول تابلو هستند و مراوده با آقایون را شروع می کنند که دو حالت دارد پسران آنها را برای خوش بودن جذب می کنند یا نمی کنند..اگر کردند مشکلی با این دسته دختران ندارند.حتی تا پایان سال 7 و همه چیز به قول خودش شاد و خوش است..ولی پسرانی که آنها را تحویل نمی گیرند که گویا شما جز آن دسته هستید ..مدام در تیر رس هستند تا به اصطلاح آتویی از آنان گرفته شود و وای به حال کسی که اتو دهد..به هر نحوی از کاریکاتور کشیدن روی برد ..بدگویی و اگر بفهمند عاشق شده از دو بهم زنی انجام می دهند..خود همکلاسی من خانمی بود با یکی از پسران کلاس سر همین بدگویی ها از هم جدا شدند و هرگز ازدواجی رخ نداد در حالیکه همو خیلی هم دوست داشتند ولی آنقدر بدگویی ها زیاد شد که به هم بی اعتماد شدند....
من متوجه شدم برای من چنین اتفاقی افتاده!:302: / حالا تقریباً همه از ارتباط ما دو نفر با خبرند / از اون بدتر اینکه اتفاقی که خانم "meral" قبلاً پیش بینی کرده بودند اتفاق افتاده ؛ یعنی همون خانم های دشمن با سوءاستفاده از این موضوع این خانم رو اذیت میکنند و خلاصه از همه نظر به شدت پرکار هستند ، نمیتونین تصور کنین که الآن چقدر خوشحالن ، روز خوششونه!
واقعاً نمیدونستم و نمیدونم چه عکس العملی باید نشون بدم؟؟؟
عکس العمل اون خانم اخم کردن به منه! (نمیدونم احتمالاً برای کتمان قضیه پیش بقیه س ، شایدم بدگویی های دشمنان کار خودشو کرده!)
خیلی فکر کردم ؛ به این نتیجه رسیدم جز تظاهر به بی تفاوتی و صبر کار دیگه ای نباید و نمیتونم بکنم ؛ من هر کاری که میتونستم انجام دادم ، اگه ایشون میخواد همچنان موضوع رو مسکوت نگه داره و به جای صحبت با من و پرس و جوی حقیقت و شناخت من ، تحت تأثیر حرف دیگران قرار بگیره دیــــگــــه از من کاری ساخته نیست!
به وجود آوردن اعتماد که زورکی نمیشه! اصلاً کار ایشون به نظرم کار درستی نیست ، در پروسه ی اعتماد نباید بدنبال ایراد بود که آیا اعتماد کرد یا خیر؟ بلکه باید ابتدا اعتماد کرد و اگه انحراف یا بدی دیده شد سلب اعتماد کرد.
خسته شدم به خدا ؛ این روزها هیچ چیز برای من درست و سر جای خودش نیست نه توی این مسأله و نه بقیه ی مسائل زندگی ؛ هر روز یه اتفاق ، یه حرف و حدیث ، یه مشکل و........... / عیبی نداره ، صبر می کنم هر چند سخت باشه ؛ منتظر می مونم ببینم که زمان چی برام پیش میاره ؛ مشکلی ندارم چون امیدم به خداست.
منتظر نظراتون هستم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام دوستان عزیز :72:
خواهش میکنم کمکم کنید و هر نظری که دارین بفرمایین ؛ که این روزها خیلی به همدردی نیاز دارم
من که به جز شما بچه های همدردی.نت کسی رو ندارم
http://up.iranblog.ir/4/1260072566.jpg
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام :
خیلی تنها ورودت رو به تالار همدردی خوش آمد می گویم
امیدوارم هرچه زودتر به طور صحیح و معقول از تنهایی در بیایی و حسابی دورت شلوغ بشه .هرچند الان هم دورت شلوغ هست ولی نیازت به یه همسر و یه همراه این احساس رو برات ایجا د کرده .
نقل قول:
مدیر همدردی:
حل این مشکل در مرحل اول خونسردی و صبوری هست.اگر صبوری و سعه صدر ، براتون مشکل است. بدانید که زندگی هم براتون مشکل خواهد شد.
نقل قول:
psy133نوشته:
از مهم ترين و مؤثرترين راه هاي شناخت يكديگر قبل ازدواج صحبت و گفت و گوي رو در روي دختر و پسر است. لازم و ضروري است كه دختر و پسر، " مذاكره ي مستقيم " داشته باشند و در فضايي آرام و بدون خوف و فشار از طرف ديگران، مسائل و نظرات خود را بررسي كننداين گفت و گو بايد خونسردانه و با آمادگي قبلي باشد.. بين تصميم گفت و گو و انجام آن ، بايد فاصله باشد تا طرفين بتوانند خود را آماده كنند و آنچه را مي خواهند مطرح كنند، يادداشت نمايند
مدیر همدردی نوشته:
نقل قول:
لذا عبارات زیر را می گوید که همه نشان دهنده عدم تعهد، عدم مسئولیت پذیری، نداشتن شرایط ازدواج و ... هست.
1 - به جای فاز منطقی شناخت برای ازدواج ، سراغ فاز احساسی می رود.
2 - با عبارت علاقه ، عشق و احساس شروع می کنه، اما هیچ وقت از آن خارج نمی شود تا به مسائل ازدواج برسه.
3 - از آشنایی با خانواده و والدین دختر طفره می رود و به زمان فردای نامعلوم حواله می کنه
4 - خواهان طول کشیدن آشنایی ، بدون مشخص کردن زمان پایان آشنایی و شروع ازدواج می باشد.
5 - مخفی کاری، مکانهای خاص و خلوت و ساکن را جهت لذتهای عاطفی یا احتمالا جنسی خواهان هست.
6 - معمولا این پسرها بیشتر از اینکه در عمل تعهدی به ازدواج یا مسائل زندگی داشته باشند، در کلام و حرف زدن در مسائل احساسی پیشقدم هستند.
7 - اگر دختران جهت آزمایش به اینها رابطه صمیمی ، لمس یا هم آغوشی در یک مکان خلوت بدهند، اینگونه پسرها به شدت استقبال کرده و این را نشانه عشق می دانند. در واقع این پسرها برای ازدواج و حریم خانواده حرمتی قائل نیستند. اینها کسانی هستند که برای لذت جویی مرزی را بنام عقد زناشویی قائل نیستند. این پسران در عمل می گویند که بدون تعهد همسری شما را لمس و هم آغوش می شوند. و این احتمال به شدت وجود دارد که در آینده هم ، با افراد دیگری بدون عقد و ازدواج همآغوشی کنند. و این یکی از نکات ظریفی هست که ممکن است دختران به آن توجه کافی نداشته باشند.
6 - معمولا این گونه پسرها همیشه در چنته خود خروارها دلیل برای به تاخیر انداخت بحث ازدواج دارند. مثلا
- درسم تمام شود
- سربازی بروم
- شغل پیدا کن
- پس انداز داشته باشم
- شرایط خانواده را آماده کنم
- مخالفت خانواده و فامیل را کم کنم
- مسئله مسکن حل شود
- کسی در خانواده جلو من هست، صبر کن او ازدواج کنه
- امتحان یا کنکورم را بدهم
-و هزاران دلیل دیگر که همگی در یک امر مشترک هستند:
من با تو ازدواج می کنم. و فقط تو را دوست دارم، اما زمانش در آینده هست و نا مشخص هست.
این یعنی تا اطلاع ثانونی و نا مشخص تو را وابسته می کنم. تو را درگیر احساسات می کنم. و در آینده هم هیچ تضمینی برای ازدواج با تو وجود ندارد.
اما اگر دختری می خواهد متوجه شود که چه پسری به ازدواج فکر می کند، باید این را بداند پسری که زمان درس به درس ، زمان کار به کار، زمان سربازی به سربازی فکر می کند یعنی مسئولیتها کارهایش را دارد پس زمان ازدواج هم به سراغ ازدواج می آید. آنهم نه با سر دوانیدن دختر و امروز و فردا کردن و گاهی ماهها و در گاهی اوقات سالها فرد را به دنبال خود کشیدن.
اگر بحث شناخت هست باید از همان اول زمان شروع و خاتمه آن مشخص باشد. چه معنا دارد زمان شروع رابطه مشخص شود ولی زمان خاتمه و نتیجه گیری نامشخص باشد.
پس دختران باید بدانند پسری قصد ازدواج با آنها دارد که ابتدا شرایط ازدواجش را فراهم کرده است.
متعهدانه و بدون مخفی کاری در ارتباط ظاهر می شود.
به جای تمرکز افراطی روی احساسات رابطه، به مسائل ازدواج و شناخت معیارها همت می گمارد.
از آشکار شدن رابطه و در جریان گرفتن خانواده ها بیمی ندارد.
آقا پسرها، احساسات و زمان ازدواج
اما آقا پسرها که شرایط ازدواج ندارند به جای بازی کردن با احساسات دختران و دوستی های دم دستی، چه کارهایی باید بکنند.
آیا به بازی گرفتن زندگی و احساس یک دختر برای پرکردن اوقات فراغت و تنوع بخشیدن به هیجانات شخصی کار صحیحی هست؟
آیا نباید به وقت درس و کار و ....، انرژی خود را به مسائل خود متمرکز کنند تا به وقت ازدواج دارای توانایی لازم اداره زندگی باشند؟
وقتی ما کوچیکتر بودیم از جلوی هر مغازه که عبور می کردیم و چیزی دلمون می خواست ، و یک لنگه پا می ایستادیم و پا به زمین می زدیم و گریه می کردیم که اونو می خواهیم. گریه می کردیم ، التماس می کردیم و خلاصه به هیچ چیزی و کسی هم کاری نداشتیم. نه به قیمتش، نه وقتش ، نه شرایطش.
البته این از خصوصیات کودکی هست. یعنی نسبت به امیال و خواسته ها صبور نیستیم. و نمی توانیم خواسته های خود را به تاخیر بیندازیم. و البته این کار را بزرگترها به اجبار برای ما می کردند. مثلا می گفتند الان وقتش نیست و دست ما رو می کشیدند و می بردند تا سر فرصت به خواسته ما رسیدگی کنند.
اما کم کم که بزرگتر می شویم یاد می گیریم که نیازهای خود را بسته به شرایط به تاخیر بیندازیم. ابتدا مسئله دفع ادرار است. قبلا در زمان نوزادی هر وقت نیاز به دفع داشتیم بدون توجه به موقعیت به نیازمان پاسخ می دادیم. بعدها یاد گرفتیم که صبر کنیم تا شرایط مهیا شود و به دستشویی برسیم.
کمی بزرگتر شدیم یاد گرفتیم که نیاز خوردن و خوابیدن خود را تحت کنترل قرار دهیم. لذا در زمان مدرسه ، یکساعت کلاس را تحمل می کردیم تا به زنگ تفریح برسیم و گرسنگی و تشنگی خود را جواب معقولانه بدهیم.
نقل قول:
با توجه به این مطالب توصیه مشاوران خانواده و ازدواج همواره اینست که قبل از فراهم آمدن شرایط انتخاب و ازدواج خود را درگیر روابط عاطفی ، هیجانی یا جنسی با جنس مخالف (متفاوت)، نکنید. و هر وقت نیز شرایط ازدواج فراهم آمد باز برای شناخت کامل بیشتر روی شناخت معیارها متمرکز شوید نه احساسات انفجاری و خام.
نقل قول:
برای نمونه :
من متوجه شدم برای من چنین اتفاقی افتاده! / حالا تقریباً همه از ارتباط ما دو نفر با خبرند / از اون بدتر اینکه اتفاقی که خانم "meral" قبلاً پیش بینی کرده بودند اتفاق افتاده ؛ یعنی همون خانم های دشمن با سوءاستفاده از این موضوع این خانم رو اذیت میکنند و خلاصه از همه نظر به شدت پرکار هستند ، نمیتونین تصور کنین که الآن چقدر خوشحالن ، روز خوششونه!
حالا تقریباً همه از ارتباط ما دو نفر با خبرند چه اشکالی داره مگر قصد شما ازدواج نبوده ؟؟؟؟
نقل قول:
نتیجه:
1- فراهم آوردن شرایط ازدواج
2 - بررسی شناختی دقیق معیارها در شخصی که به او علاقه مندیم از طریق رسمی و آشکار
و تا قبل از فراهم آمدن موقعیت ازدواج نیاز است که انرژی خود را روی سایر زمینه های لازم متمرکز کنیم
خیلی تنهانوشته :
نقل قول:
اما به نظر شما من برای معرفی ایشون به خانواده ام چی برای گفتن دارم؟ چی برای دفاع کردن دارم؟ ؛ بابا! اصلا بهم نمیگه نسبت به من چه احساسی داره؟
من از اول قصدم این بوده ، به شما هم قول میدم همین کار رو بکنم؛ اینکه اگه قدری شناخت برای معرفی به خانواده ام بدست بیارم حتماً خانواده ام رو در جریان میذارم ، مطمئن باشین
نقل قول:
مدیر همدردی نوشته :وقتی این ارتباط با نظارت خانواده ها برقرار شود، مسیرهای شناخت باز می شود ، مثلا هر دو به مشاور خانواده مراجعه کنید، با اعضای خانواده مشورت کنید، یا وقت کافی داشته باشید که در مورد مسائل با هم صحبت کنید.
به خانواده تون بگید این کیس را در نظر گرفتید و لازمه پا پیش بگذارن تا شناخت حاصل بشه !
خیلی تنهانوشته :
نقل قول:
خیلی فکر کردم ؛ به این نتیجه رسیدم جز تظاهر به بی تفاوتی و صبر کار دیگه ای نباید و نمیتونم بکنم ؛ من هر کاری که میتونستم انجام دادم ، اگه ایشون میخواد همچنان موضوع رو مسکوت نگه داره و به جای صحبت با من و پرس و جوی حقیقت و شناخت من ، تحت تأثیر حرف دیگران قرار بگیره دیــــگــــه از من کاری ساخته نیست!
به وجود آوردن اعتماد که زورکی نمیشه! اصلاً کار ایشون به نظرم کار درستی نیست ، در پروسه ی اعتماد نباید بدنبال ایراد بود که آیا اعتماد کرد یا خیر؟ بلکه باید ابتدا اعتماد کرد و اگه انحراف یا بدی دیده شد سلب اعتماد کرد.
پسر خوب!
هرچه زودتر این موضوع را فیصله بده !
یعنی یا
یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی
یا جواب بله ! یا جواب منفی !
تمام شد رفت !بیش از این خودت رو آزار نده !
به خدا توکل کن و به طور رسمی ازش خواستگاری کن شناخت هم برای بعد مرحله به مرحله سر صبر :104::104::104:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
با سلام
این تاپیک عاشقا ببین چه سرعتی داره! هرچی بیشتر این تاپیک ادامه پیدا کنه کمتر نتیجه می بینی! :160:
ببنید با اینکه داستان عشقی پسرها و دخترها تفاوت دارد ولی بعضی چیزها در اکثر اونها مشترک هست.
عچله
احساس
رویاپردازی
تجزیه و تحلیل
لذت بردن از حرف زدن در مورد آن
طفره رفتن از راههای وصل اساسی
لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن
بی توجهی به شرایط فرد مقابل
اما من رک و صریح نظر شما را به نکات ذیل جلب می کنم
یکم:
اون دختر خانم منطقی عمل می کنه! چون می خواهد ببینه یه خواستگارقطعی نقد داره که می خواهد بیاید با او ازدواج کند، یا یه آقا پسری که می خواهد چند سالی او را بندازه تو یه احساس و وابستگی و آخرش هم معلوم نمیشه چی میشه؟! (نسیه بودن و چکی که معلوم نیست نقد بشه اگرچه قیمتش بالاباشه)
دوم:
شما خودت تاپیکتو بخون و دقت کن به اون.
هر کجا حرف از صحبت کردن و ارتباط و ... خیلی قوی هستی و دوست داری همین طوری چند سالی ادامه بدهی،
اما بحث ازدواج را فقط به عنوان حرفهای قشنگ در کلام شما دیدم. یعنی می خواهی دور دخترخانم یک حصار احساسی بکشی، تا یه روزی یه طوری با او ازدواج بکنی.
سوم:
اگر همین روزها قصد ازدواج داری، به جای هر حرفی و بحثی و ...، فقط از او آدرس بگیر و با خانواده هماهنگ کن و مراحل شناخت و ازدواج را عملا شروع کن(اینکه هی شعار شناخت را برای اون خانم تکرار می کنی خودت گفتی که خسته شدی، معلومه اون خانم هم از این حرفهای بی پشتوانه خسته میشه).
اما اگر شرایط ازدواج را در حال حاضر نداری بی خیال این دختر و عشق و از این حرفها بشو. چون اون دختر خانم کاملا برای ازدواج با یک شخص مناسب آماده است. او نمی تواند منتظر چند سال دیگر بشود، چون چند سال شما هیچی که از دست نداده ای، بلکه احساسات هم آبیاری شده، درست هم خوندی، وضعیت سربازی و شغلت هم مشخص شده و اگر معیارهایت تغییر کند و یک رابطه غیر رسمی را با یک تلفن به هم بزنی هیچی از دست نمی دهی. اما اون خانم در این مدت باید بهترین خواستگارهای نقد و مناسب را جواب کند، وابسته شود و در آن وقت هم از اینجا رونده و هم از آنجا مونده می شود.
یعنی هم گندم ری را از دست می دهد (بخوانید خواستگاران نقد و مناسب)، هم خرما بغداد را از دست می دهد(منظورم شما هستید.)
چهارم:
پس اگر اون دختر چنین درکی نداشته باشد و با شما وارد رابطه بشود در واقع ریسکی می کند که ریسکی بالایی هست که زندگیش را روی آن شرط بندی کرده است. اما او خوب می داند که الان خواستگار نقد و مناسب که البته عاشقش هم باشد بسیار عالی هست.
پس اگر شما خودتون را مناسب او می دانید، و اورا مناسب خود، و عاشقش هستید، اگر نقد اقدام کنید که همه مسائل صحیح پیش می رود. اما اگر بخواهید به جای اقدام عملی، تن دادن به مسئولیت ازدواج و سختی های آن و ....، فقط یک رابطه بی تعهد را برای چند سال ادامه بدهید ، پس فقط یک راه دارید و آن اینکه بیایید در تالار هم دردی یه نامی به نام «خیلی تنها»، انتخاب کنید ودلخوش باشی به همین حرفهای خودت و حرفهای دیگران در مورد معشوقت.
به حال وصف العیش نصف العیش.
اما با حلوا حلوا دهانتان شیرین نمی شود.
خلاصه:
- یا سریع شرایط و بسترهای ازدواج را فراهم کن و سختی ها را به تن قبول کن و مسئولیت ها را بپذیر و برو خواستگاری(حالا در این مرحله با شناخت بیشتر طرفین و خانواده ها یا جور میشه، یا نمیشه)
- یا به جای عاشقی و تنهایی و گریه کردن و ... خیاالپردازی ، سفت و سخت بچسب به درسها و فعالیت هایت.
در غیر اینصورت نه به معشوقت می رسی نه به درسهایت.(پزشکی با این بی مهارتی های احساسی نمی خوره و مشروط شدنت قطعی میشه.)
به قول setareh یا زنگی زنگ یا رومی روم.
این ره که این وسطه داری میروی زندگیتو فلج می کنه و آخرش هم :323: :316: :302:.
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز سلام
راستش از اینکه پیش بینی هام درست از آب دراومد اصلا خوشحال نیستم...دلم نمیخواست چنین مسائلی رو تجربه کنی ولی خب اتفاقیه که پیش اومده ودیگه هم نمیشه برگشت به عقب ولی حالا که کار به اینجا کشیده باید بگم منم با مدیر خوب همدردی موافقم...دیگه موقعشه که خودتو از این سردرگمی نجات بدی...فکر نکن این حرف وحدیثا تمومی داره..نه! تازه هر روز رنگ و آب جدیدتری به خودش میگیره وهر روز اون خانم بیشتر از روز قبل حیرون وسرگردون میشه و میمونه که چی کار باید بکنه؟؟؟حرف کیو باور کنه؟؟؟
دوست خوبم نمیخوام ناامیدت کنم ولی بعید میدونم بعد از اون همه تلاش وتقلایی که واسه این رابطه کردی اون خانم جواب مثبت بهت بده...حداقلش اینه که بهت جوابی نده...خب البته باید بهش حق بدی ...یه تصمیم به این بزرگی درکنار این همه حرف و حدیث
اگه شرایط ازدواج رو داشتی بهت پیشنهاد میکردم خانوادتو درجریان بذارو کارو رسمی شروع کن....شاید توی جلسات خواستگاری میشد راهی پیدا کرد که اون خانم بتونه برای تمام علامت سوالای ذهنش جواب پیدا کنه واز این سوء تفاهم در بیاد اما متاسفانه!!!این روش ظاهرآ در مورد شما عملی نیست
برادر خوبم از اینکه این حرفو میزنم خودم خیلی خیلی ناراحت و متاسفم اما فکر میکنم بهتره که کم کم به درس و دانشگات بپردازی و سعی کنی این مسئله رو خورد خورد فراموش کنی...آره میدونم!خیلی سخته ولی غیر ممکن نیست...حرفمو باور کن
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
عرض سلام خدمت عزیزانی که لطف کردند و برای من پاسخ گذاشتند:72:
خیلی ممنونم:72: - اما این چند روزه دارم برای امتحان سختی درس میخونم:303: ، وقت ندارم که پاسخ کامل و پخته ای بدم/
فکر میکنم و در اولین فرصت به این عزیزان جواب میدم ؛ تأخیرم رو ببخشین
البته باید قول بدین که بعد از پاسخم باز هم نظر نهایی خودتون رو اعلام کنین (نه مثل دفعه های قبل ، بی خیال شین!)
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام برادر خوبم:
امیدوارم امتحانت رو به خوبی پاس کنی..برای من که بیوشیمی سخت ترین درس بود و ناپلئونی پاسش کردم که البته مال سال اول بود!!
خوب بگذرم..دوست عزیز من هم مثل سایر دوستان با نظراتشون موافق هستم به خصوص صحبت های مدیر محترم همدردی که واقعا جای تامل دارد و بسیار خوب تحلیل و شما را راهنمایی کرده اند..در جایی که ایشان سخن می گویند دیگر ادامه سخن من شاید خالی از فایده باشد...
من برای شما تنها اکتفا به مثالی می کنم در راستای تایید سخن مدیر محترم همدردی...
به نظر من نیز شرایط شما و این خانم با توجه به دوران طولانی و در نهایت نامعلوم پزشکی بسیار نامطلوب است..تنها خواستن و نگه داشتن ایشان برای اقدام در اینده اصلا ایشان را ملزم به پایبند شدن به شما نمی کند..شک نکن.حتی اگر ختر خوبی باشد چون شرایط دیگر خود را از دست می دهد و هیچ دختری به خصوص که شما فرمودید ایشان هم در دسته دوم قرار داند این کار را نمی کند..شک نکن...
در مثالی که در پست قبلی برای شما اوردم ..دختر و پسر ان ماجرا هردو جز دسته 1 بودند و در نهایت همان دوستان خودشان که دم از دوستی می زندن حتی با وجود خواستگاری و مدت کوتاهی نامزدی به علت بدگویی های شدید موجود در کلاس از هم در نهایت بدگمانی جدا شدند..من هیچ گاه ضربه ای که هردو طرف خوردند را فراموش نمی کنم خانم در همان سال های اول تحصیل به خاطر این سابقه که در نهایت در همه جا پخش شد هیچ خواستگاری از دانشگاه نداشت و نهایتا با یک فرد از رشته دیگر و شهر دیگر ازدواج کرد آن هم فقط به خاطر بدگویی هایی که کذب محض بودند...و آقا هم انقدر بدبین که الان هم من می دانم ازدواج نکرده است..
گاهی برخی افراد خیلی بدجنس هستند این یک حقیقت مهم هست..
گاهی هیچ چیز وجود ندارد و این بدگویان قضیه را انقدر بزرگ می کنند و حرافی می کنند که من اگر خودم ندیده بودم باور نمی کردم....به خصوص چون شما همکار محترم شرایط ازدواج هم فعلا ندارید..
از نظر من اگر واقعا آینده ان خانم و حتی خودتان برایتان مهم است فعلا حداقل از او دست بکشید و نگذارید بی جهت آینده هردو شما دستخوش افرادی شود که از نظر من بی ارزش هستند..قضیه را رها کنید و تنها درس بخوانید و کاملا قضیه را مسکوت بگذارید و مطمئن باشید اگر ایشان قسمت شما باشد هرجا برود هم باز مال شماست ..
من برای این مدعا خود 7 سال تجربه دارم در تمام سطوح دانشجویان به خصوص پزشکی که انواع اقسام ازدواج ها و جدایی های انان را دیدم...
در رابطه با قضیه شما مطمئنم من هم سرانجام مطلوبی نخواهد داشت مگر شما قصد ازدواج در همین سنین را داشته باشی ..پس رسما اقدام کن..در غیر این صورت سایر راهها جز گرفتن وقت و فکر شما و گاها به خطر انداختن آبرو خود و ایشان به نظر منم ثمره ای ندارد...
باز هم امیدوارم بهترین تصمیم را بگیری....
سارا:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه بابت پاسخ های دلسوزانه تون خیلی ممنونم:72:
نقل قول:
امیدوارم هرچه زودتر به طور صحیح و معقول از تنهایی در بیایی و حسابی دورت شلوغ بشه .هرچند الان هم دورت شلوغ هست ولی نیازت به یه همسر و یه همراه این احساس رو برات ایجا د کرده .
نقل قول:
مدیر همدردی:
حل این مشکل در مرحل اول خونسردی و صبوری هست.اگر صبوری و سعه صدر ، براتون مشکل است. بدانید که زندگی هم براتون مشکل خواهد شد.
نقل قول:
psy133نوشته:
از مهم ترين و مؤثرترين راه هاي شناخت يكديگر قبل ازدواج صحبت و گفت و گوي رو در روي دختر و پسر است. لازم و ضروري است كه دختر و پسر، " مذاكره ي مستقيم " داشته باشند و در فضايي آرام و بدون خوف و فشار از طرف ديگران، مسائل و نظرات خود را بررسي كننداين گفت و گو بايد خونسردانه و با آمادگي قبلي باشد.. بين تصميم گفت و گو و انجام آن ، بايد فاصله باشد تا طرفين بتوانند خود را آماده كنند و آنچه را مي خواهند مطرح كنند، يادداشت نمايند
setareh عزیز ممنونم که زحمت یه پاسخ کامل و بی نقص رو کشیدین:72:
میخوام موردی به جزء ، جزء پاسخ تون جواب بدم :
من خونسرد و صبورم (دیگه صبور تر از این؟:311: چشم صبورتر از این هم میشم)
من همیشه مشکلات و سوءتفاهم های زندگیم رو در این زمینه و در هر زمینه ای با گفتگو حل میکنم ؛ اما واقعاً توی این موضوع و این طرز رفتار موندم ؛ دریچه ی شناختِ من برای خودش رو به روی من بسته! و فقط گوش سپرده به حرفهای 100% نادرست اطرافیانش! قضاوتِ تا این حد سطحی ندیده بودم تا حالا!
نقل قول:
لذا عبارات زیر را می گوید که همه نشان دهنده عدم تعهد، عدم مسئولیت پذیری، نداشتن شرایط ازدواج و ... هست.
1 - به جای فاز منطقی شناخت برای ازدواج ، سراغ فاز احساسی می رود.
2 - با عبارت علاقه ، عشق و احساس شروع می کنه، اما هیچ وقت از آن خارج نمی شود تا به مسائل ازدواج برسه.
3 - از آشنایی با خانواده و والدین دختر طفره می رود و به زمان فردای نامعلوم حواله می کنه
4 - خواهان طول کشیدن آشنایی ، بدون مشخص کردن زمان پایان آشنایی و شروع ازدواج می باشد.
5 - مخفی کاری، مکانهای خاص و خلوت و ساکن را جهت لذتهای عاطفی یا احتمالا جنسی خواهان هست.
6 - معمولا این پسرها بیشتر از اینکه در عمل تعهدی به ازدواج یا مسائل زندگی داشته باشند، در کلام و حرف زدن در مسائل احساسی پیشقدم هستند.
7 - اگر دختران جهت آزمایش به اینها رابطه صمیمی ، لمس یا هم آغوشی در یک مکان خلوت بدهند، اینگونه پسرها به شدت استقبال کرده و این را نشانه عشق می دانند. در واقع این پسرها برای ازدواج و حریم خانواده حرمتی قائل نیستند. اینها کسانی هستند که برای لذت جویی مرزی را بنام عقد زناشویی قائل نیستند. این پسران در عمل می گویند که بدون تعهد همسری شما را لمس و هم آغوش می شوند. و این احتمال به شدت وجود دارد که در آینده هم ، با افراد دیگری بدون عقد و ازدواج همآغوشی کنند. و این یکی از نکات ظریفی هست که ممکن است دختران به آن توجه کافی نداشته باشند.
8- معمولا این گونه پسرها همیشه در چنته خود خروارها دلیل برای به تاخیر انداخت بحث ازدواج دارند. مثلا
- درسم تمام شود
- سربازی بروم
- شغل پیدا کن
- پس انداز داشته باشم
- شرایط خانواده را آماده کنم
- مخالفت خانواده و فامیل را کم کنم
- مسئله مسکن حل شود
- کسی در خانواده جلو من هست، صبر کن او ازدواج کنه
- امتحان یا کنکورم را بدهم
-و هزاران دلیل دیگر که همگی در یک امر مشترک هستند:
من با تو ازدواج می کنم. و فقط تو را دوست دارم، اما زمانش در آینده هست و نا مشخص هست.
این یعنی تا اطلاع ثانونی و نا مشخص تو را وابسته می کنم. تو را درگیر احساسات می کنم. و در آینده هم هیچ تضمینی برای ازدواج با تو وجود ندارد.
1 و 2 . شاید براتون جالب باشه ، برای خودم که جالب بوده و صد البته نقطه ی ضعف منه و چیزی نیست که بخوام بهش افتخار کنم ؛ من تا به حال به ایشون حتی یک جمله با مفهوم "دوستت دارم" ، "عشق" یا "علاقه" نگفتم!!!!! فکر میکنم کارم اشتباه بوده باشه اما من فقط قصدم این بوده که منطق ام به احساساتم غلبه داشته باشه اما شاید افراطی رفتار کردم:163:
من فقط به ازدواج فکر میکنم هیچ وقت رابطه ی دوستی نداشته ام ، همیشه از روابط دوستی بیزار بودم ، چون معتقدم جلوی پیشرفتم رو میگیره و کار بیهوده ایه که فکرم رو ازم میگیره و دلایل خاص دیگه . . .
3. عذر میخوام اما این یکی هم دقیقاً اشتباهه! من بارها به ایشون تأکید کرده ام که میخوام از شما و خانوادتون شناخت پیدا کنم و آشنا بشم
4. در این مورد نظری نمیتونم داشته باشم ؛ آخه هنوز هیچی نشده و آشنایی رخ نداده که بخوام طولش بدم یا موعد براش تعیین کنم!
5. درباره ی ما اشتباه ترین، همین مورد پنجمه! از این که کسی از کارم با خبر بشه ، هر کسی ، هیچ ترسی ندارم چون کارم کار درستیه و به پاکی خودم و کارم ایمان دارم
6 و 7 . این موارد رو هم قبلاً گفتم که در مورد من صدق نمیکنه!
8. من ایشون رو دوست دارم و انتخاب کردم ؛ آخه چطور بخوام ایشون رو با وعده بپیچونم!!!!:163:
من باید از ایشون و خانوادشون شناخت و اطلاعاتی داشته باشم که بعدش با مادرم و خانواده ی خودم صحبت کنم و آماده شون کنم و بعد خانواده ی من اقدامات لازم رو انجام بدن و فکر کنم تا اون موقع نزدیکای فارغ التحصیلی باشیم و زمان مناسبه - من بهونه ای نیاوردم! مشکلی ندارم!
فکر نمیکنم این وعده دادن باشه! هست؟
نقل قول:
حالا تقریباً همه از ارتباط ما دو نفر با خبرند چه اشکالی داره مگر قصد شما ازدواج نبوده ؟؟؟؟
من توی صحبت اولم با ایشون گفتم برام فهمیدن کسی مهم نیست چون به کارم ایمان دارم اما فعلاً کسی نفهمه بهتره که خود ایشون استقبال کردند و گفتند فعلاً به کسی نمیگن
جمله ی بالا رو من درباره ی شرایط خاصی که خانم " meral " و سارا خانم گفته بودن ، گفتم ؛ خانم " meral " و سارا خانم گفتند اگه اون خانم های دشمن(!) متوجه موضوع بشن شروع به خرابکاری و . . . میکنند که کردند!
__________________________________________________ _______________
عرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیر محترم همدردی.نت بابت پاسخ کامل و راهگشا تون ممنونم ؛ اما چرا اینقدر دیر؟؟!! یعنی هر مراجعه کننده ای باید تاپیکش اینقدر طول بکشه تا شما بهش کمک بکنین؟؟!! بعدش به طولانی شدن و سرعت تاپیک ایراد بگیرین!:72:
در هر صورت پاسخ بسیار خوبی دادین ؛ ممنونم ، ارزش انتظار چندین ماهه رو داشت! به شما هم موردی جواب میدم:
نقل قول:
ببنید با اینکه داستان عشقی پسرها و دخترها تفاوت دارد ولی بعضی چیزها در اکثر اونها مشترک هست.
عچله
احساس
رویاپردازی
تجزیه و تحلیل
لذت بردن از حرف زدن در مورد آن
طفره رفتن از راههای وصل اساسی
لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن
بی توجهی به شرایط فرد مقابل
عجله / ندارم
احساس / دارم (چون دوستش دارم!)
رویاپردازی / ندارم
تجزیه و تحلیل / می کنم
لذت بردن از حرف زدن در مورد آن / به هیچ وجه! برعکس! از فکر کردن مداوم به ایشون عذاب می کشم!
طفره رفتن از راههای وصل اساسی / نمیدونم ، خودم نمیتونم قضاوت کنم ، سعی میکنم و فکر نمی کنم که اینطور نباشه
لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن / به هیچ وجه!
بی توجهی به شرایط فرد مقابل / اصلاً و ابداً ، به هیچ وجه! من تا حالا هر کاری کردم فقط و فقط برای شرایط ایشون بوده ، هرکاری ، هرکاری ؛ طوری که خود ایشون هم به این موضوع اعتراف کرده اند!
نقل قول:
یکم:
اون دختر خانم منطقی عمل می کنه! چون می خواهد ببینه یه خواستگارقطعی نقد داره که می خواهد بیاید با او ازدواج کند، یا یه آقا پسری که می خواهد چند سالی او را بندازه تو یه احساس و وابستگی و آخرش هم معلوم نمیشه چی میشه؟! (نسیه بودن و چکی که معلوم نیست نقد بشه اگرچه قیمتش بالاباشه)
کاملاً قبول دارم ؛ فقط یه سوال برام به وجود اومده که جوابی براش نمیتونم پیدا کنم : من مورد بالا رو کاملاً قبول دارم ، اما ایشون چه جوری میخواد نقد یا نسیه بودن منو بفهمه؟؟؟ با دو بار درخواست کردن از من برای فراموشی موقتی موضوع؟؟؟!!! ، چون نمیخواد فعلاً به این موضوع فکر کنه؟؟؟!!!! وقتی بهش جواب دادم که شما شرایط منو درک نمیکنی من میخوام به این موضوع فکر نکنم ، اما نمیتونم و ناخواسته فکر میکنم ؛ ایشون میگه : من نمیتونم خودمو جای شما بذارم!!! اونوقت دردناک تر اینکه شما به من میگین که " لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن " و " بی توجهی به شرایط فرد مقابل " !!!!
نقل قول:
دوم:
شما خودت تاپیکتو بخون و دقت کن به اون.
هر کجا حرف از صحبت کردن و ارتباط و ... خیلی قوی هستی و دوست داری همین طوری چند سالی ادامه بدهی،
اما بحث ازدواج را فقط به عنوان حرفهای قشنگ در کلام شما دیدم. یعنی می خواهی دور دخترخانم یک حصار احساسی بکشی، تا یه روزی یه طوری با او ازدواج بکنی.
نمیدونم و نمیتونم درباره ی خودم نظر بدم ، اما چون شما از بیرون درباره ی من نظر میدین پس حتماً همینطوره ؛ چَشم / (انتقادپذیریم بالاس!)
نقل قول:
سوم:
اگر همین روزها قصد ازدواج داری، به جای هر حرفی و بحثی و ...، فقط از او آدرس بگیر و با خانواده هماهنگ کن و مراحل شناخت و ازدواج را عملا شروع کن(اینکه هی شعار شناخت را برای اون خانم تکرار می کنی خودت گفتی که خسته شدی، معلومه اون خانم هم از این حرفهای بی پشتوانه خسته میشه).
اما اگر شرایط ازدواج را در حال حاضر نداری بی خیال این دختر و عشق و از این حرفها بشو. چون اون دختر خانم کاملا برای ازدواج با یک شخص مناسب آماده است. او نمی تواند منتظر چند سال دیگر بشود، چون چند سال شما هیچی که از دست نداده ای، بلکه احساسات هم آبیاری شده، درست هم خوندی، وضعیت سربازی و شغلت هم مشخص شده و اگر معیارهایت تغییر کند و یک رابطه غیر رسمی را با یک تلفن به هم بزنی هیچی از دست نمی دهی. اما اون خانم در این مدت باید بهترین خواستگارهای نقد و مناسب را جواب کند، وابسته شود و در آن وقت هم از اینجا رونده و هم از آنجا مونده می شود.
یعنی هم گندم ری را از دست می دهد (بخوانید خواستگاران نقد و مناسب)، هم خرما بغداد را از دست می دهد(منظورم شما هستید.)
چهارم:
پس اگر اون دختر چنین درکی نداشته باشد و با شما وارد رابطه بشود در واقع ریسکی می کند که ریسکی بالایی هست که زندگیش را روی آن شرط بندی کرده است. اما او خوب می داند که الان خواستگار نقد و مناسب که البته عاشقش هم باشد بسیار عالی هست.
پس اگر شما خودتون را مناسب او می دانید، و اورا مناسب خود، و عاشقش هستید، اگر نقد اقدام کنید که همه مسائل صحیح پیش می رود. اما اگر بخواهید به جای اقدام عملی، تن دادن به مسئولیت ازدواج و سختی های آن و ....، فقط یک رابطه بی تعهد را برای چند سال ادامه بدهید ، پس فقط یک راه دارید و آن اینکه بیایید در تالار هم دردی یه نامی به نام «خیلی تنها»، انتخاب کنید ودلخوش باشی به همین حرفهای خودت و حرفهای دیگران در مورد معشوقت.
به حال وصف العیش نصف العیش.
اما با حلوا حلوا دهانتان شیرین نمی شود
چیزی برای گفتن ندارم! قصد ازدواج دارم اما نه همین روزها! بلکه نزدیکای فارغ التحصیلی ، میخوام از این به بعد کارها رو به خانواده ام بسپارم ، اما اول باید آماده شون کنم ، اما چه جوری؟ اگه بپرسن : چند سالشه؟ پدرش چیکاره س؟ سطح فرهنگی ، اجتماعی ، مالی و . . . خانواده شون چه جوریه؟ و مهم تر ، اخلاقش چه جوریه؟ مهم تر از اون ، بپرسند آیا در انتخابم مطمئنم؟ اگه بگم نه که هیچی !!!!!! اگه بگم آره میگن چه جوری برای چنین تصمیم مهمی مطمئن شدی؟! با سه یا چهار بار صحبت کردن؟! اون هم درباره ی چیزی به جز خودتون؟! ضمناً این سوالا رو خودم هم از خودم می پرسم! و . . . . و . . . . و . . . . .و . . . . و . . . .
اونوقته که من در جواب این سوالها فقط باید بگم: من فقط اسم ایشونو میدونم!!!!!!!!!!!:311:
من به دنبال هیچ رابطه ای نیستم!! فقط بتونم جواب سوالهای بی شمار بالا رو بدم برام کافیه:302:
من توی مورد هشت پاسخ به "setareh" هم گفتم که :
نقل قول:
من ایشون رو دوست دارم و انتخاب کردم ؛ آخه چطور بخوام ایشون رو با وعده بپیچونم!!!!
من باید از ایشون و خانوادشون شناخت و اطلاعاتی داشته باشم که بعدش با مادرم و خانواده ی خودم صحبت کنم و آماده شون کنم و بعد خانواده ی من اقدامات لازم رو انجام بدن و فکر کنم تا اون موقع نزدیکای فارغ التحصیلی باشیم و زمان مناسبه - من بهونه ای نیاوردم! مشکلی ندارم!
فکر نمیکنم این وعده دادن باشه! هست؟
ضمناً من دوست ندارم خرما باشم از خرما بدم میاد همون گندم ری بهتره!:311:
چَشم به راه های پیش ِروم خوب فکر میکنم
باز هم بابت پاسخ خوب آقای سنگ تراشان مدیر همدردی و setareh عزیز ممنونم:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
از خانم meral و سارا خانم متشکرم ؛ جواب های خوبی دادند که حس دلسوزی رو خیلی خوب میشد توی متن شون پیدا کرد ؛ ممنون:72:
خانم meral ، جواب شما به نوعی بیانگر حقیقت بود ، من جز چند راه محدود چاره ای ندارم و جز این ها کاری از من ساخته نیست ، به قول شما هر چی تلاش و تقلا کردم برای این رابطه ، برای اثبات خودم ، برای پاکی خودم و کارم و هدفم ؛ هیچچچچچییییی!
سارا خانم ؛ به نظر شما مسکوت گذاشتن موضوع ، در حال حاضر کار درستیه؟ فکر میکنم "مسکوت" مورد نظر شما با " مسکوت " مورد نظر این خانم متفاوت باشه! ایشون میخواد به هیچ وجه فعلاً به من فکر نکنه!! و از من هم میخواد که فکر نکنم!! خب نشدنیه! اونم بعد این همه داستان! ایشون میخواد هیچگونه صحبتی نداشته باشیم ، خب همین میشه بهترین فرصت برای افراد بی ارزشی که میخوان بین ما قرار بگیرن! هر حرفی و حدیثی که پیش میاد یا اتفاقی میفته ، وقتی با من صحبت نمیکنه پس لزوماً مجبوره حرفهای نادرست رو بپذیره!(این موضوع اتفاق افتاده ها!)
بله همیشه ، همه جا آدم های بدجنس پیدا میشن ، فقط یه سوال برام مونده که جوابش خیلی خیلی برام مهمه : به من بگین که من توی این بازی به کی باختم؟؟؟؟ به اشتباهات خودم؟؟؟؟؟ یا به همین آدم های بدجنس؟؟؟؟؟ یا به چیز دیگه؟؟؟؟
هرچند شرایط تا حدودی ناامیدکننده س ؛ اما من هنوز کاملاً ناامید نشدم ، امیدم به خداست نه به این آدم های بدجنس ، مگه امضای شما "الا بذکر الله تطمئن القلوب " نیست؟
دوستان نظرتون چیه؟ یه بار دیگه با ایشون صحبت کنم و هر چی حرف ناگفته دارم ، بگم؟
__________________________________________________ _____________________
راستی چرا من نمیتونم به بخش کنترل پنل کاربری دسترسی داشته باشم؟ آواتار و امضا داشته باشم؟ حتی نمیتونم مشکلم رو توی تاپیک مشکلات تالار بذارم؟
__________________________________________________ _____________________
منتظرم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
نقل قول:
دوستان نظرتون چیه؟ یه بار دیگه با ایشون صحبت کنم و هر چی حرف ناگفته دارم ، بگم؟
ما میگیم نر شما میگی بدوش!
چرا دست از آبیاری احساست برنمی داری؟
http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...af2bb602da.jpg
نقل قول:
شاید براتون جالب باشه ، برای خودم که جالب بوده و صد البته نقطه ی ضعف منه و چیزی نیست که بخوام بهش افتخار کنم ؛ من تا به حال به ایشون حتی یک جمله با مفهوم "دوستت دارم" ، "عشق" یا "علاقه" نگفتم!!!!! فکر میکنم کارم اشتباه بوده باشه اما من فقط قصدم این بوده که منطق ام به احساساتم غلبه داشته باشه اما شاید افراطی رفتار کردم
:104:اتفاقا کارت بسیار درست بوده قبل از ازدواج http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...17c2d23838.jpg