-
RE: راه حل چيست؟
خانوم صبای عزیز، من فکر می کنم این پیشنهاد در مورد هر مردی نمیتونه پاسخگو باشه، آخه! خود من وقتی این روش رو در مقابل همسرم به کار بردم، خیلی ناراحت و عصبانی شد و بهم گفت: که این باعث میشه که توی زندگی فکر کنم که توی سربازخونه هستم و با یه سری قوانین دست و پا می زنم و نمی تونم که درست نفس بکشم و این عصبانیم میکنه! بهم گفت: که وقتی موضوعی ناراحتم میکنه اگر باهام هم حسی کنید و بعد در کمال آرامش بهم تذکر بدی که کاش! این حرف رو نمی زدی کم کم بهتر میشم و واقعا الان همین جور شده، دیگه خیلی کم فحش میده!
اما در مورد می می عزیز، نمی دونم! شاید این موضوع بتونه به رابطه شون کمک کنه! خواستم فقط تذکری باشه که بعدا مشکل جدیدی پیش نیاد.
می می خوبم، خوشحالم خانمی، نه! عزیزم، فکر نکن که این یه جوری گول زدن همسرت هست ، به نظر من این نوعی سیاست زنونه ست که شما میتونید به کارش ببرید و از اون به نفع خودتون و همسرتون استفاده کنید، امیدوارم که تا اون موقع( یعنی سالگرد ازدواج تون) بتونید با مهربونی کامل و دید باز (نگاه ویژگی های مثبت و تاکید و تشویق همسرتون) روزهای خوبی رو رقم بزنید، فقط سعی کن که به خودت مسلط باشی و این قدر هم ریز ریز به موضوعات زندگیتون دقیق نشو، می تونی همه چیز رو یه کم ساده تر بگیری و گاهی یه موضوع مهم رو با یه خنده ی کوچیک تمومش کنی!
می دونم که می تونی، می می خانومیییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییی:227::72 :
-
RE: راه حل چيست؟
ازتون ممنونم دوستاني چون شما واقعا غنيمته، راستش صباي عزيز بايد رو پيشنهادتون فکر کنم نميدونم عملي بشه يا نه ولي اگه جور بود حتما امتحان ميکنم فعلا ميخوام قبليه رو که بهتون گفتم وdel عزيز هم گفته بود انجام بدم و شايد اون موقع همين رو به همسرم پيشنهاد دادم ،ولي يه بار با هم به توافق رسيديم که در اين زمينه سعي کنه و اگه خوب پيش رفت من يه کاري براش بکنم(راستش موضوع مربوط به ارضاي اون از نظر جنسيه که نميشه اينجا مطرح کرد ولي دوست داره موقع نزديکي براش بکنم )ولي بعدا اون عمل بهانه شد و ديگه بخاطر اينکه مثلا امروز کمتر عصباني شد جدي دنبال انجام دادن اون براش باشم نيست و خودش هم ميدونه که ناسزا گفتنش برام خيلي ناراحت کننده است ولي براي همسرم تلاش زيادي رو ميطلبه که بتونه خودش رو کنترل کنه، راستش وقتي وقتي خوبيم باهاش حرف ميزنم ميگه تو هم مقصري که مثلا فلان کار رو چرا نکردي يا فلان کار رو چرا کردي؟ و هر چقدر فکر ميکنم ميبينم اون خواسته اش يا غير منطقي بوده يا انتظار بيش از حد و توقع بيجا از من داشته که بهش برخورده و جالب اينکه حق رو هم به خودش ميده ، در اين زمينه هم خيلي سعي ميکنم ولي اون موقع هر جور که باهاش صحبت ميکنم قبول نميکنه و منم کلافه ميشم،صباي عزيز ميدونيد همسرم آدم دمدمي مزاجيه، مثلا 2 روز پيش بيخودي بهم گير داده بود و همش ناراحتم ميکرد و هر جوري باهاش صحبت کردم نميخواست قبول کنه و يه جورايي ميخواست باهام قهر کنه همش ميگفت چرا اينو که گفتم نکردي؟اخر سر هم با يه حرف منو خيلي ناراحت کرد و شب اين من بودم که سکوت رو شکستم و آشتي کرديم ولي همچنان حرفم رو قبول نکرد بعد که يه ذره باهاش شوخي کردم و هي تو سرو کلش پريدم بعد که اخمهاش وا شد بهش گفتم از وقتي رسيدي همينطور داري گير ميدي چي شده؟ (آخه اون روز بعد از اداره من رفتم کلاس که اداره گذاشته و وقتي اومد دنبالم بهش گفتم از جلسه بعد استادمون گفته تا آخر کلاس بايد بمونيد يعني تا 5/7 عصر که اون روز من کلاس رو نصفه گذاشتم و همسرم اومد دنبالم)بهش گفتم دلت برام تنگ شده بود که گير ميدادي و همش ميگفتي چرا ظرفا نشسته است؟ چرا غذا نداريم؟و... گفت آره البته مثل بچه ها ناز ميکرد و ادا در مي آورد منم ديگه هيچي نگفتم و بهش گفتم تو نميخواي من پيشرفت کنم ،اينجوري ميخواي من ارشد بخونم گفت نه و چون ديگه چيزي نگفت منم که ديگه خسته بودم بعد از 3،2 ساعت باهم بحث کردن ديگه ولش کردم،ديروز هم اون کلاس داشت و عصر ساعت 5/8 اومد(راستش يه بدي که من دارم بخاطر يه سري مسائل که تو اطرافيانم ديدم و شنيدم ميشه گفت شديدا به اينکه همسرم با يه زن راحت حرف بزنه يا راجع به يه زن نظربده ناراحت ميشم و بعضي موقع ها به همسرم شک ميکنم مثلا وقتي ميخوام برم سر کلاس يه هو به سرم ميزنه بدون اينکه بدونه يه هو برم خونه ببينم داره چيکار ميکنه ، يا اينکه مدام اين فکر مياد تو ذهنم که الان داره چيکار ميکنه؟ البته زياد نشون نميدم تا فکر نکنه به اين موضوع حساسم،ديروز باهاش راجع به کلاسشون پرسيدم و به شوخي برگشتم گفتم چندتا خانم دارين تو کلاستون؟تو کلاس کجا ميشني؟ و وقتي گفت عقب ميشنم تا هر از چندي متلکي تو کلاس بگم به استاد به شوخي گفتم خوشم نميادا تو رو ميفرستم بري درس بخوني سرت رو بنداز پايين و کلاستون تموم شد مثل بچه خوب بيا خونه و بعد هم بهش گفتم از اين به بعد چادر سرت ميکني ميري تو کلاس تا کسي نگات نکنه خنديد و گفت من که کار جلفي نميکنم و اون تموم شد، شب موقع خوابيدن که همش بهش ميگفتم از صبح همديگر رو نديديم و رفتم کنارش و بعد بوسش کردم و بوسم کرد و کنارش بودم که بهم گفت دوست دارم و منم گفتم منم دوست دارو بعد از اون آخر سر بهش گفتم چشمات خيلي خوشگله ولي پر رو نشي ها در ضمن اينو بهت بگم من نسبت به شوهرم خيلي تعصب دارم ها يادت باشه!!!خنديد و گفت مطمئن باش من به تو و زندگيم وفادارم و دوست دارم تا ديگه با اين حرفش خيالم راحت شد و آروم شدم (بايد اينو بگم شوهرم ترم بعد کارشناسيش رو ميگيره و دانشجوه)
راستي يه سوال از شما و ديگر دوستان داشتم ، به نظرتون خوبه من از ظاهر همسرم تعريف کنم يا نه؟
و ديگه اينکه در مورد خساست همسرم نظري به ذهنتون ميرسه که بشه انجامش داد؟؟؟