RE: شناخت انسان, مقدمه کمال او
سلام .
" کسی که نمی تواند دیگران را ببخشد پلی را که قرار است روزی برای رسیدن به آسمان از آن عبور کند خراب می کند پس هر کسی در این دنیا نیاز دارد که دیگری را ببخشد "
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
آقای سنگ تراشان اگه ممکنه این پست های مربوط به سوال سمیه هست رو خودتون جا به جا کنید چون سوال خوب و به درد بخوری ست .
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
سلام .
مثل اینکه کسی نمیخواد جواب مارو بده !!!!!!!
حالا که اینطوریه یه جریان براتون تعریف می کنم تا بدونید که مشکل یه نفر مشکل همه ست ،
^^^^^^^^^^^^^^^^
"داستان تله موش"
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود . موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت :« كاش يك غذاي حسابي باشد .» اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود . موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت :« توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . . » مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : « آقاي موش ، برايت متأسفم . از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد .»
ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : «آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود .»
موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت : « من كه تا حالا نديده ام يك گاوي توي تله موش بيفتد.!» او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد ودوباره مشغول چريدن شد.
سرانجام ، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟
در نيمه هاي همان شب ، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببيند.
او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تله موش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست .»
مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.
اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد .
روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد . تا اين كه يك روز صبح ، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد ، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند.
حالا ، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانات زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند!
نتيجه ي اخلاقي : اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به تو ندارد ، كمي بيشتر فكر كن. شايد خيلي هم بي ربط نباشد !
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
سلام .
نمی دونم چرا بحث و تبادل نظر در مورد موضوع به این مهمی متوقف مونده ؟
من خیلی دلم می خواد بدونم چطوری می تونیم نیاز به تایید و تشویق دیگران رو در رفتارمون جوری سازماندهی کنیم که نه تنها به اون وابسته نشیم و توسط دیگران هدایت نشیم بلکه از اون برای تقویت جنبه های مختلف شخصیتی خودمون استفاده کنیم .
آیا برای اینکه بتونیم از کلام و رفتار تشویق و تایید و تنبیه گونه دیگران به بهترین شکل استفاده کنیم اول باید خودمون و تواناییمون رو باور داشته باشیم و از نقاط ضعفمون آگاه باشیم؟ اگر بله، چطوری ؟
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
سلام دوستان
از آخرین باری که اینجا یادداشت گذاشتیم زمان زیادی گذشته . تو این مدت من سعی کردم به این موضوع فکر کنم .
به نظر من برخورداری از تعریف و تمجید دیگران معمولا دلپذیر و خوشاینده . و همونطور که قبلا صحبت کردیم گاهی عامل تغییرات مثبت در انسان . اما تأييد ديگران هنگاميتبديل به يك نقطه ضعف ميشه كه به جاي اين كه تنها يك ميل و خواسته باشه به صورت نياز دربیاد.
اگر شما جوياي تأييد ديگران باشيد، از دستيابي به آن فقط خوشحال ميشيد، ولي اگر به آن احتياج داشته باشيد در صورت بدست نياوردنش از پاخواهيد افتاد.
در اين جاست كه نيروهاي خود تخريبي به حركت در ميیان. همچنين وقتي كه تأييد خواهي به صورت نياز در بیاد مجبور می شیم بخش بزرگي از وجود و شخصيت خودمون رو در برابر تأييد به ديگران واگذار کنیم . اگر ديگران ما رو مورد تأييد قرار ندن آن وقت شخصيت و روحيهي ما، حتی هرچند کم ، به حال تعطيل و ركورد در ميیاد.
در چنين صورتي مثل اینه که شما تصميم گرفتین ارزش خودتون رو سرآستين خودتون آویزون کنین تا ديگران اگر ميل داشتن یه دستی بهش بکشن. اون وقت فقط در صورتي در درون احساس شادي خواهيد كرد كه ديگران تصميم بگيرن كميشما رو ستايش كنن . نياز به تأييد شخص ديگر به حدكافي بد است، امامشكل حقيقي زماني شروع می شه كه تأييد همه كس را براي هر كاري كه انجام ميديم طالب باشيم. اگر شما چنين نيازي داشته باشين اون وقت است كه با بيچارگي و عدم كاميابيهاي زيادي مواجه خواهيد شد. علاوه بر اين يك تصوير فاقد شخصيت و تو خالي از خود خواهيد داشت كه حاصل آن نفي و رد خويشتن است...
برای فرار از تله ی تایید باید اول بفهمید این ویژگی ، در شما صرفا یک خواسته و میل معمو لی ست یا یک نیاز ضروری . اگر یک نیازه پس باید سعی در تعدیلش کنین . چطوری ؟
منم خیلی زیاد نمی دونم ولی فکر می کنم مثل هر چیز دیگه ای اول باید ریشه یابیش کرد یعنی بفهمیم پشت این نیاز چه ذهنیتی ، چه فکری و چه احساسی نهفته هست .
مثلا ممکنه شما از کودکی در خانواده ای بزرگ شده باشید که به شما القاء کرده نظر دیگران مهمتر از نظر خودته و یا .....
بعد از اینکه تونستیم افکار و احساساتی که منجر می شن به این که ما به تایید دیگران نیاز داشته باشیم رو شناسایی کنیم ، شاید اون وقت با استفاده از روش خطاهای شناختی بتونیم اون رو از حالت نیاز خارج کنیم .
شما چی فکر می کنید ؟
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
سلام طاهره عزیز ،
ممنون از پیگیری بحث .
به نظر من دلیل عمده ی نیاز به تایید دیگران ، عدم اعتماد به نفسه و ارزشگذاری بر طبق الگو دیگران میتونه باشه ، اما بعد از رفع این مشکل و تبدیل ان تنها به یک میل و خواسته این سوال به وجود میاد که ما چه نوع تشویق و تنبیهی را بپذیریم و خود را همسو با آن کنیم ؟
منظورم این است که وقتی ما مورد تشویق و تنبیه دیگران قرار میگیریم مطمئنآ همه ی این تشویقات و تنبیهات مفید و خوب نیستند ،ما باید چگونه اونا رو تشخیص بدیم ؟
به احتمال زیاد عکس العمل دیگران در برابر رفتار ما حداقل در لحظه ی اول به روی رفتار ما تاثیر میگذاره و ما رو در کارمون مصممتر و یا مردد میکنه ؛ پس میشه بگیم برای در امان ماندن از این موارد (تاییدات و نهی های نادرست )باید اول در انتخاب دوست و همنشین خود دقت کنیم چون فکر میکنم دوستان تاثیر گذاری انکار ناپذیری دارند و یا اصلا مربوط به این بحث نمیشه؟ یا اینکه بنا به گفته ی خودتون "اول باید خودمون و تواناییمون رو باور داشته باشیم و از نقاط ضعفمون آگاه باشیم؟ " اما آیا با در نظر گرفتن این مورد باز در وحله ی اول متاثر از دیگران نمیشویم ؟
با تشکر.
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
با درود؛هر آدمی لاجرم در میان دیگر انسانها زندگی می کند و روشن است انسان موجودی است اجتماعی؛این زیست مشترک یکی از منافعی که دارد این است که از تنهایی و ناتوانی فرد جلوگیری می کند،بهر حال یک دست صدا ندارد.
در یک اجتماع انسانی باید نظم و نسقی حکمفرما باشد و سلسله مراتب نیز همینطور،نظام ارزشی جزو لاینفک هر اجتماعی است و لازمه بقای آن و سلسله مراتب هم که خودبخود پدید می آید.
ارتباطی مستقیم میان آن سلسله مراتب و این نظام ارزشی به صورتی تنگاتنگ وجود دارد،بدین معنی که در نظام ارزشی گزینه ها و گزینشهایی بهتر و سودمندتر برای تک تک اعضاء برقرار بوده که مجوزی برای آنان جهت صعود در سلسله مراتب و همچنین دستیابی به موفقیتها و جایگاه برتری نسبت به دیگر اعضاست؛
لذا،همه اعضاء و افراد در اجتماع کاملا بی اراده و دلخواه این سیستم نظام مند را می پذیرند و باید قوانین آن را مو به مو رعایت نمایند؛عدول از این ضوابط و یا همرنگ نشدن با دیگران،نوعی ساز مخالف زدن و شنا برخلاف جهت آب می باشد و از نظر منطقی هم هر سیستمی اجزای خراب یا ناهماهنگ را از خود دور می کند و چون سیستمهای اجتماعی ارگانیک و زنده اند،با اتخاذ روشهایی سعی در سربراه کردن و همرنگ نمودن عضو ناجور و ناهماهنگ را دارد و البته این روشها از جنس تنبیهات و طرد کردن است؛
این فرآیند نتیجه ای در بر دارد و آن همذات پنداری هر عضو با مقولات بهتر و قوانین نافع سیستم است،به سخن بهتر نظام ارزشی یک سری ارزشهای خوب را در روح و ذهن هر عضو حک کرده و او را به شرط قبول آنها،مورد پذیرش دیگر اعضا قرار می دهد و به ناچار هر عضو نیز خود را با محک آن ارزشها می سنجد و این تا ژرفای جان او نفوذ کرده و خودشناسی و اعتماد به نفس خویش را نیز با آن صورت بندی می کند.
جامعه انسانی نیز در قالب یک سیستم ارگانیک زنده،هنجارها و ارزشهایی دارد و ما نیز هویت و شخصیتمان را با ضوابط مورد قبول همه و نظام ارزشگذاری همین جامعه تعریف می کنیم،پس در نهایت هستی خود را وابسته به قبول یا تأیید دیگران قرار ذاذه و خود نیز در راه حصول به آن می کوشیم.
غافل از آنکه هر فردی خودش دارای ایرادات و ناتواناییهاییست و در نگاهی گسترده تر جامعه نیز کاستیهاییی دارد و مرجع معتبری برای تأیید هویتمان نیست که البته دریافتن و پذیرش این مطلب جز در افرادی ویژه رخ نمی دهد.
اگرز هر کسی این را بداند که ارزش و هویتش نه وابسته و پیوسته به نظام حاکم و تأیید جمعی بلکه کسسته از آنها و در عرض آنها می باشد به گونه ای خودباوری رسیده و از تکریم و تأیید بقیه تنها شاد گشته و نیرویی دوچندان می گیرد نه آنکه وجودا و سر تا به پا متصل و نیازمند به اثبات خود به دیگرانی باشد که خود نیز چون او هستند؛؛؛بدرود.
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
با درود؛برای نیل به هدف اصلی که همانا آگاهی بخشی بیه افراد دربند تأیید دیگران است باید آنان را از این اشتباه بزرگ درآورد و خودی آنها را به خودشان بشناسانیم و نظام ارزشگذاری فردی را دگرگون نماییم؛باید به مردم با آموزش فهماند که شما به خودی خود و رها از قانون،دین و عرف گرامی،خوب و توانمندید و خردورزیدن نخستین گام آن است؛؛؛بدرود.
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
با درود؛همراهان ارجمند،چشم به راه آرای شما هستم؛؛؛بدرود.
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
سلام گردآفرید ،
از اینکه ما رو در این بحث همراهی می کنی ممنونم . و فکر می کنم تا اینجای بحث تونستیم هم جهت و هم مسیر باشیم .
یعنی شما هم به ما کمک کردین که بفهمیم نباید به تایید و تنبیه دیگران (چه در سطوح فردی و چه در سطوح اجتماعی ) نیازمند بود بلکه هویت و ارزشمندی انسان در هر شرایطی در گرو قدرت تشخیص و استقلال رای و اندیشه اوست .
خیال می کنم چیزی که توجه من و سمیه رو به خودش جلب کرده اینه که چطوری باید به این حد از رشد رسید ؟ و این چیزیه که اتفاقا شما هم بهش اشاره کردین . یعنی نقش مهم آموزش در مواجهه با این فرایند خطرناک .
حالا از شما و همه ی دوستان خوبم در این تالار می خوام با ما همراه بشن تا روش و شیوه ی عملیاتی رهایی از تایید طلبی رو با هم شناسایی کنیم ؟
ستاره جستجوگر و پرتلاش ،
اگه منبع داری لطفا معرفی کن تا همه ازش استفاده کنیم و از محبت و نکته بینی تو لذت ببریم .
RE: تشویق و تنبیه و رفتار ما
من مهر طلب هستم
علی- شمیسا
روزگاري من زني مهرباني بودم كه در تولدم، دختركي زيبا به دنيا آمدم، چشمهايم خمار بود و مژگانم سرگردان و دلم پرنده سرگرداني كه هرروز لب حوض خانمان مينشست و حمام ميگرفت و امروز در پرسش از خود هستم، از سلسلهام. كه چرا من هر روز پاي ميز محاكمه خود هستم.
روزي استادي رهگذر، از گذري، گذر ميكرد، چشمم به گِردي چشمهايش گره خورد و من سريعاً اسمم را در چشمهايش ثبت نام كردم، من به او خنديدم ، اوگفت: دخترم، تو بيماري و من لب باز كردم و با صداي كشيده گفتم: نه استاد، من هم عاشقم، هم معشوق و او با وقار و ادب خاص خودگفت: نه تو در ترجمه اين واژه واماندهايي، در حقيقت، تو در پس تأييد ديگران واماندهايي تو به بيماري راضيكردن ديگران گرفتار آمدهايي، او رفت و من تازه از خواب بيدار شدم و به آگاهي رسيدم و علت مخنث بودن احساساتم را دريافتم،. تازه فهميدم كه من وابسته به ادبياتي هستم كه به دنبال تأييد است.
شب است و خانه خلوت است و موسيقي در من ميريزد و من درانديشهام، كه پاسخ سؤالم را پيدا كنم كه چرا من در پس پرده تأييد و تصديق نگاه ديگران فرو افتادهام. گويي لبهايم براي «نهگفتن» آفريده نشده است. يك گَله، گِله از انديشههاي تائيد طلبانه دارم. هميشه در برزخ بودن يا نبودنم، هفت بند تنم ميلرزد تا او را هميشه راضي نگه دارم. گرانيِ محبت است، من به تماشاي او مينشينم تا مرا بنوازد، من دهها بار او را تأييد ميكنم اما او همچنان فرهنگ و احساسات مرا ساديستيكوار تخريب ميكند.
من هميشه دوست دارم خودم را در نگاه هاي او تجربه كنم، به كلامهاي مادرم رجوع ميكنم كه معتقد به قرباني كردن خود بود و پدرم كه هر روز سينه چاك ميكرد براي هيچ. گرد و غبار است كه امروز بر چهرهاش نشسته است. در اين جغرافيا، ادبيات تعريف و تمجيد حلقهوار است و همه مگسان اين شيرينياند. نيمچهرهام ميخندد و نيمچهرهام خشم فرو خورده دارد. گويي در چهرهام دهها حس متضاد نقش بسته است .
من احساس ميكنم به تمام هستي بدهكارم و بايد از همه كساني كه در طول و عرض زندگي من راه ميروند حمايت كنم.ملاحظه خودم را نميكنم، خودم را به روشهاي گوناگون تحقير ميكنم ، دست به هركار مي زنم تا ديگران به من، آفرين بگويند، من احتياج مبرم به توجه ديگران دارم.كوركورانه به نام عشق كه تازه فهيمدم مهرطلبي بيمارگونه است، خود را به آب و آتش ميزنم. همين ديشب دهها بار در smsهايم براي دوستم خود راحلق آويز كردم و هرچه ميدهم كسي را خيال پس دادن نيست. كودكيام پر از تجربههاي تلخ بود و نهايت اوج خوش خيالي من درخيالات بود كه من در انار ميتركيدم و گاهي سيبي معلق ميكشيدم و يا شناي يك ماهي را در آسمان تجربه ميكردم، اما احساس ميكنم زماني كه زاده شدم، گويي به مرورمُردم ؛ من در خانوادهايي زندگي كردم كه نظم پادگاني در آن حاكم بود و پدرم قلبي در سينه نداشت و مادرم كَمَكي احساس داشت كه آنهم به تاراج رفته بود و براي من هيچ نمانده بود و من مجبور بودم خوب بودنم را اثبات كنم و از آن روز بود كه من در سايه ترس مرد و زن همسايه خنديدم و خواستم كه خندهام را همه تأييد كنند. هميشه براي خوب بودن به بيست فكر ميكردم تا مادرم مرا آدم حساب كند،كم و زياد شدن اين عدد احساس ارزش مرا بالاو پائين ميبرد. در اين فكرم كه اين جامعه، همه در پس تأييد هم موضع گرفتهاند و كسي جرأت انتقاد ندارد همه براي باج دادن به هم، يكديگر را تأييد ميكنند. و امروز در جامعهايي هستم كه فرديت همگاني و واقعي قيافهاي ندارد و همه احساس آسماني از خود دارند و كار زمين را به روياپردازي سپردهاند و مرگانديشانه زندگي ميكنند. در تفكرم دهها فكر تأييدطلبانه ريخته شده است، فكر ميكردم از بچگي ليلي يا مجنون بودم غافل از آنكه مهرطلبي بودم كه از سرحاجت و رفع دلشوره، خيال آويزان شدن داشتم، رنگ عشق من سياه و سفيد بود. هميشه ديگري را مقدم بر خود ميدانستم، با اين خيال دوپينگ ميكردم، نصف شب خودم را در خواب ميديدم كه هزار بار براي او مي ميرم، اما غافل آنكه خيالم در پس اين بيماري خفته بود، گويي من براي له شدن آمده بودم. من جرات نداشتم به هيچ كار او نه بگويم، بايد به همه خواستههاي او جواب مثبت ميدادم را شكلي از ترس در تمام شكلاتهاي من آب شده بود و من هي احساساتم را قورت ميدادم و ياد گرفته بودم كه لبخند را روي لبهايم مونتاژ كنم و با طپش قلبي، پرندهاي نازك دل وجودم را به او هديه كنم و او فهميده بود كه چقدر حماقت من عمق دارد، سيلي بود گهگاهي چپ و راست ميخوردم و اصلاً به روي خود نميآوردم، من ياد گرفته بودم كه هميشه شاد نشان بدهم و هرگز احساسات منفيام را بروز ندهم. پَسِ اين مهرباني پدران و َرحْمِ مادرانمان چه فجايعي كه اتفاق نيافتاد، مهرطلبي چه در قالب فردي و چه در قالب جمعي در اين جامعه بيداد ميكند، كافي است كسي از ما تعريف بكند، نشسته و ايستاده از حال ميرويم و رفتار او را عاشقانه تعبير ميكنيم. نه، او ميدهد كه هزار بستاند، شقيقهام سرگردان است؛ بين مهرطلبي و عشق ورزي سالم دهها فرق است آن يكي ميدهد تا بيشتر بگيرد، اين يكي ميدهد كه از كاينات وهستي بگيرد و شايد هم نگيرد.
مهرطلبي، طاعوني زيباست، همه را به قربانگاه ميبرد. نالههايي در پشت لبخندهاست. فرد، اختيار، خود را واگذار ميكند و خود را دربست رعايت نميكند. فرد تا كمر براي لبخندزدن به ديگران خم ميشود. او خود را مهم نميداند. به خود رحم نميكند. دائم قلب خود را به ديگران تعارف ميكند. او عادت دارد از خودش بگذرد تا جايزه بگيرد. انسان قطعهايي از خداست، اما باورش نيست. او خود را تهديد ميكند. اهل تسليم است ، ظرفيت هيچ درگيري را ندارد. او همه چيز ديگران را به همه چيز خودش ترجيح ميدهد. آويزان هر نگاهي ايست و هر رهگذري را بزرگتر از خود ميداند. از همه تحسين و تمجيد ميطلبد او مضمون رفتار خود را عاشقانه تعبيرميكند، او آزارگر خود است. ادبيات ما پر از شاعران و نويسندگان مهرطلبي است گوييكه مسابقه اشك و قلبهاي شكسته و بيتو هيچم گذاشته بودند.اكثرشان به دنبال نگار يار بودند و هستندكه دستي و نگاهي بر آنها بكشد. خيلي از روياهاي ما توسط همين شاعران و نويسندگان مهرطلب به غارت رفت. امروز جامعه ما درد مهرطلبي دارد او ميخواهد كه خوب فوقالعاده باشد و در قلب همه مردم جهان جا بگيرد اما در بديهيترين شكل ظلم ، عكسالعمل نشان نميدهد. جامعه و فرد مهرطلب حوصله هيچگونه كشمكش و دعوا را ندارد. مردمان مهرطلب در سايه سياستمداران و مردان و زنان مستبد رشد ميكنند. يكي سركوب ميكند، آن يكي ميخواهد خوب بودن خود را اثبات برساند در حقيقت هر دو همديگر را تأييد ميكنند و به وجود ميآورند.
تاريخ من پر از تخته سنگهايي است كه به دنبال اسطوره محبت و مهر بود و نيافتم تا آنكه به مرور ياد گرفتم سرنوشت خود را در زمين و واقعيت موجود رديابي نكنم، به فانتزي و توهم پناه آوردم و ميبينم امروز مردماني شدهايم كه گدايي محبت ميكنيم و همين است كه غريبهها ميگويند ما مردماني خوب و مهرباني هستيم و تأييد ميطلبيم و تازگيها، همه ميخواهيم خوب بودنمان را اجباراً به جهانيان ثابت كنيم و سياستمداران چون ميدانند ما مردماني اينچنينيم در هدايت ما مشكلي ندارند و به راحتي هندسه روان جمعي، را ميرانند، ما مردماني مهرطلبيم كه در زندگي روزمره معمولاً بازندهايم. و چشمهايمان از كابوس پف كرد و تمام موهايمان سپيد شد و امروز من و تو نان راحت بر سفرههايمان نداريم، همسايه آبيچشم هميشه خوش باشد بچههايمان آدم نيستند. بيلان ريخت و پاش محبت خودمان را در تاريخ ببينيم. چه ناز و قميشهايي كه براي خارجيان نكرديم و خارجيان چه راحت بر ما آمدند، ماندند و راندند و باز ماندند زندگي من و تو يعني كباب فروشي جگر زليخا و گوسفندهايي سر به راه. ميدانيد بچهها! گويا قرار نيست ما خيري ببينيم گويي قرار است محبت ما در سايه ترس زندگي كند.
روي زمينهاي اجدادي راه ميروم و ما از اين كه هميشه ديگران را سير ميكنيم ذوق زدهايم. دلم از دست خود جمعيام رضايت ندارد. حتي فلسفه سرزمينم به من انفعال تزريق ميكند.بيشتر شاعران واژههايشان را با كاسه ماست ميل مينمايند و بعد غزل زلف و چشم يار ميگويند و چون گربههاي ليم، گيسوي آن ميكشند و همچنان باور ندارند ساعتي پيش دزدان خانهي او را زدند و بردند و او به دنبال اين فرضيه است كه حتماً نياز داشته است كه برده است، و يا برده است كه برده است، انفعال وقتي در ادبيات درسي كودكانمان ميآيد، آنها هم از كودكي، كاسهگدايي در دست ميگيرند تا خوب بودن تاريخي خودشان را اثبات كنند. ما همه براي خشنودي كسي زندگي ميكنيم. روزي براي اينكه مادر مرا دوست بدارد. روز ديگري بايد با معلم مخالفت نكنم تا بچه خوبي باشم، و امروز بايد آدم سربراه و خوبي باشم تا از ما بهتران مرا امتياز بدهند و همچنان مرغ پركندهايم. در عزا و عروسي. تمام ما پر از زخمهاي خوشقلبي هستيم. مابه دنبال توجه هستيم.
هميشه مي خواهيم خوب فوقالعاده باشيم خوش نشينهاي ناشاد در سرزمين خود كه هميشه بادبادكهايي به هوا ميفرستند كه پر از تمسخراند. و مهرطلبي خود را به غلط به نام عشق ترجمه ميكنيم و حقيقت ماجرا همين واقعيت مهرطلبي ماست كه هميشه تعهد داريم كه دوست داشتني به نظر برسيم و در ادبياتمان به طغيان رودخانهها اعتقاد نداريم.
http://www.shamisapsy.com/psy_sarmaghe20.html