مثا اینکه گفته های دوستان کمکی نکرده. متاسفم که اینارو می شنوم
نمایش نسخه قابل چاپ
مثا اینکه گفته های دوستان کمکی نکرده. متاسفم که اینارو می شنوم
عزيزم داري سخت مي گيري . باز هم به تكرار ، وضعيت مالي خوب پدر شوهرت نبايد در شما ايجاد توقع بكند .
شما بايد در خودت تغييرات اساسي ايجاد كني .
اگر پدرتان به شما كمك مي كند ، كسي مجبورشان نكرده و اگر پدر شوهرتان هم كلي پول به حساب شما و شوهرت واريز مي كرد ، پدر شما بي توجه به نيازمند بودن و يا نبودن شما به كمك هاي اش ادامه مي داد، چرا كه خودشان اينگونه خوشحال مي شوند .
پدر شوهر شما از اينكه پسرش احساس كند روي پاهاي پدر ايستاده ، خوشحال نمي شود و باوري هم به كمك هاي اينچنيني ندارد .
به نيمه ي پر ليوان نگاه كن . چه بهتر كه همسرت دستش جلوي پدر و مادرش دراز نيست و روي پاهاي خودش ايستاده . سعي كن از ارزش ، ضد ارزش درست نكني . انسانها را با خصائل خوب اخلاقي و رفتاري شان تعريف كن و برايشان احترام قائل باش .
و در پايان سرت درد نمي كند به دنبال دستمال نباش . :203:
عزیزم فکر نمی کنی یکم تند میری؟؟؟
همه تو زندگیشون مشکل دارند اما به این راحتی از شریک زندگیشون زده نمیشن
اصلا یه سوال
خودت چقدر دوسش داری ؟؟؟ فکر میکنی تو هم مشکلاتی نداری که شاید از دید اون نکات جالبی نباشه؟اخه صرف اینکه این فرد ادم عصبانی هست که قابل حل هست و یا خانوادهاش به ما اهمیت نمیدن که دلیل متنفر شدن نمیشه گلم. به نظرت میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه کم فکر کن
mahasa عزیز، دوست داشتن خیلی مقدس تر از این حرفهاس..:72: عزیزم، فکر می کنی کسانی که کنار هم زندگی می کنن و عاشقانه همدیگه رو دوست دارن، هیچ نقطه ضعفی ندارن؟ فکر می کنی همه چیز توی زندگی اونها ایده آل هست؟
عزیزم نمیخوام و نمی تونم خودم رو جای شما بذارم، برای همین از خودت میخوام فکر کنی، بهای علاقه شما به همسرت چقدره؟
من کاری به علاقه ای که همسر شما به شما داره ندارم، به علاقه ای که شما بهش دارید کار دارم، میخوام بدونم زندگیتون، علاقتون، عشقتون چقدر براتون بزرگ و با ارزشه؟ اونقدر ارزشمند هست که به خاطرش سختی های زیادی تحمل کنید؟ یا اونقدر بی ارزشه که سریع می تونید فراموش و دفنش کنید؟
عزیزم، زندگی مشترک سختی هاش بیشتر از راحتی هاش هست و گریه هاش بیشتر از خنده هاش، برای همینه که موقع ازدواج، کسی رو انتخاب می کنیم که مطمئن بشیم تا آخر راه باهامون هست، که توی هیچ سختی و مشکلی تنهامون نمی ذاره..
عزیزم، اگه قضیه برعکس بود چه توقعی از همسرت داشتی؟ شما درست می گی، شاید بعضی مواقع خیلی سخت باشه که از دیگران توقع نداشته باشیم، با اینکه می دونیم کار درست اینه که تنها از خودمون متوقع باشیم، خوب عزیزم الان شما یه فرصت خوب داری برای اینکه خودت رو عادت بدی به این صفت خوب، تمرین کنی برای توقع نداشتن از دیگران.. عزیزم باور کن هر کسی که وارد زندگی ما میشه قراره به ما چیزی یاد بده، یکی با بدیهاش و یکی با خوبیهاش، چرا به جای شکایت از این کلاس درس استفاده نمی کنی.. میدونم خیلی سخته، اما به خاطر خودت، تمرین کن.. مطمئن هستم موفق میشی..
اگه این کار رو بکنی اگه همسرت هم ببینه که با تمام اینها تو خانواده اش رو دوست داری و بهشون احترام میذاری و از احساس همسرت حمایت می کنی بیش از پیش پی به شخصیت نازنین شما می بره و به داشتن همسری مثل شما افتخار می کنه و اون وقته که همیشه از شما حمایت خواهد کرد...
:72:
شا د گفت:
عزیزم باور کن هر کسی که وارد زندگی ما میشه قراره به ما چیزی یاد بده، یکی با بدیهاش و یکی با خوبیهاش، چرا به جای شکایت از این کلاس درس استفاده نمی کنی..
همینه زندگی یعنی اموزش مدام تا بتونی خودتو رشد بدی
این که من این حرف را میزنم نه این که روی منبر باشم اما نمیدونم مشکل منو خوندی یا نه اگه تا حالا رو خودم کار نکرده بودم خیلی زودتر از این کم می اوردم اما با تمام ادعایی که قبلا داشتم بعد از مدتی پی بردم زندگی بهای خاص خودشو داره پس تا جایی که احساست میگه درسته بهش اعتماد کن
سلام
شايد مشكلات و موارد را به تكيه و كنايه و متلك به همسرت مي گويي و او از كوره در مي رود. يكي از علل هايي كه باعث مي شود او چنين كند اين است كه مي خواهد به شما اولتيماتوم نشان دهد و به شما بفهماند كه ديگر نمي خواهد در مورد اين جور مسائل چيزي بشنود و در كل مي خواهد شما متوجه شويد كه به هر قيمتي حاضر نيست در مورد خانواده اش و مشكلاتي كه شما مطرح مي كنيد بار ديگر دعوا كند و انتظار دارد شما با حركات او وخامت اوضاع را دريابيد. گاهي اوقات كوتاه آمدن باعث ثبات زندگي مي شود. بد نيست در مورد اين مسئله تسليم او شويد و ديگر در مورد اين مسئله با او وارد صحبت نشويد و اجازه دهيد خودش به يكسري نتايج برسد و حسن نيت خود را نسبت به خانواده اش به او اثبات كنيد. اگر در مورد مسائل ديگر هم بخواهد چنين حركاتي انجام دهد بايد راه حل ديگري برايتان پيدا كنيم.
درد من اینه که نباید در برابرکارای نادرستش ناراحت بشم .اخه مگه می شه؟ هر وقت نسبت بهش اعتراض میکنم زود از کوره در می ره ،مگه من ادم نیستم ؟هر چقدر هم که تونستم باهاش با ارامش و محبت صحبت کردم .متا سفانه دوباره دیشب دعوامون شد و اینبار دیگه منو زده .تمام بدنم زخم شده از بس منو به درو دیوار کوبوند حتی طوری منو از روی تخت کشید پایین که یه لحظه فکر کردم مهره های کمرم شکست. ..گریه هم که می کردم کلی سرم دادو بیداد می کرد که لال شم. هر چی از دهنش رسید بهم گفت ( برای اولین بار) و من هم ترسیده بودم هم شوکه شده بودم و هم ازش متنفر . ولی یدفعه دیدم رفت تو اشپزخونهو چاقو برداشته میگه می خوام خودمو بکشم مجبور شدم برم نازش کنم و قوربون صدقش برم تازه کلی بهم حرفای بد می زد و همش محکم هلم می داد چند بار نزدیک بود سرم به زمین بخوره...به خدا اعصاب منم داغونه من خونه بابام زندگی ارومی رو داشتم ولی الان فقط دارم با خودم حرف می زنمو کلی فحش ازش یاد گرفتم دادو بیداد یاد گرفتم زدن یاد گرفتم و حالا کم کم دارم به یه دیوونه مثل خودش تبدیل میشم . شما جای من نیستین نمی دونید چی میگم تو رو خدا خودتونو جای من بزارید...به من بگید کجا برم من دیگه نمیتونم باهاش باشم اونم طلاقم نمی ده خودش گفته منو می کشه
سلام
این که شوهرتون از کوره در رفته و روی شما دست بلند کرده خیلی بده ولی واقعا شما هیچ کاری نکردین و ایشون بیخودی یه همچین حالتی بهشون دست داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه خودتون تو بحث بیش از حد شلوغ کردین و باعث تشدید دعوا شدین قدم اول آروم کردن خودتونه
دوست گرامی شما باید سریع پیش یه مشاور برین و مشکلتون رو حضوری مطرح کنین شاید رفتارهای خودتون هم این وسط داره مزید بر علت می شه
سلام عزیزم
من هم مشکلات شوهر شما را داشتم . یکسال و دو ماه که ازدواج کردم زندگی من دقیقا عین زندگی شماست من هم مانند همسر شما عاطفی هستم زندگی مو دوست دارم و همه کاری براش انجام دادم تمام این دعواها رو من هم داشتم همسرم می گفت تو حق نداری حتی زنگ به خانواده ات بزنی و کلی محدودیت در مورد خانواده و حتی در برخی موارد فحش و بی احترامی به خانواده من و من هم عکس العمل های همسر شما را انجام می دادم و با اینکه من اورا محدود نمی کردم هر روز کنار خانواده اش بود توجیهش این بود چون خانواده تو برای تو کاری انجام نداده اند تو هم باید انها را ول کنی من برای همسرم کم نذاشتم این را خودش می گوید ولی دیگر خسته شده بودم و نمی خواستم دعوا را ادامه بدم . محدودیتهای او باعث شد که من به صورت پنهانی دور از چشم او به خانواده ام سر بزنم و به انها کمک کنم و به انها برسم و به او دروغ بگویم و زندگی خیلی خوب شد ما دیگر هیچ دعوای نداشتیم شما باید بدانید که ذات یک مرد تعصب و غیرت در مورد خانواده اوست و نه تنها شما بلکه هیچ کس نمی تواند ذات مرد را عوض کند توصیه می کنم هیچ محدودیتی در مورد همسرتون اعمال نکنید چون نتیجه عکس دارد من در زمان مجردی بیشتر در ماموریت بودم شاید ماهی یکبار هم مادرم را نمی دیدم و زنگ نمی زدم ولی با محدودیتهای همسرم حالا باید روزی یکبار باید به مادرم زنگ بزنم زندگی خوبی که داری را بی خودی خراب نکن بعد افسوس می خوری که چرا سر موضوعات بیخودی زندگی را خراب کردی چون بعد یه مدتی این مسایل عادی می شه برات
معمولا مردايي كه خيلي بد عصباني ميشن روحيه لطيفي دارن(معمولا نه هميشه)همين كه موقع عصبانيت با نوازش شما ارووم ميشه نشون ميده توي دلش از شما حرف شنوي داره در وقع قبولت داره....سعي كن با سياست عمل كني موقع اعتراض به كاراش مواظب لحنت و كلماتت باش نذار حساس بشه.....بهتره كسي از خانوادش از قضيه باخبر نشه نكنه بري به مادر شوهرت نشون بدي ببين پسرت چه بلايي سرم اورده!!!
سعي كن با همون سياستي كه بهت گفتم موقعي كه اروومه راضيش كني بره پيش يه مشاور
طوري باهاش رفتار نكن كه بفهمه به چشم يه رواني نگاش ميكني.....
من كسي رو ميشناختم كه همينجوري بود زمان دوستيشون هر وقت دعواشون ميشد ميزد دختره رو لت و پار ميكرد يه بار چنان زد تو دهنش كه لبش پاره شد.....همه ميگفتن ديگه دوستيشون بهم ميخوره اما دختره برعكس روزاي قبل شد هميشه جلو همه از پسره تعريف و تمجيد ميكرد هميشه ميگفت من به مهداد افتخار ميكنم و .....انقدر اين جوري گفت و رفتار كرد كه پسره الان خيلي بهتر از قبل شده.....البته يكي دوبار هم تهديدش كرده بود براي هميشه از زندگيت ميرم اگه خودتو كنترل نكني(از تهديد هاي زنونه:shy:)
اميد وارم مشكل تو هم مثل همكلاسي من حل بشه:203:
اينو يادم رفت بگم به نظر من پسرايي كه توي بچگي يا نوجووني از طرف ديگران تحقير شدن و نديد گرفته شدن بعد از ازدواج اينطور رفتار ميكنن
راجع به گذشته ي همسرت چقدر ميدوني؟اينطور بوده يا نه؟
در كل هر چي بيشتر تحويلش بگيري بيشتر باهات دوست ميشه......تعريف تمجيد ناز و نوازش واين كه به چشم بياد براش مهمه....