RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست گرامي
مي دانم كه هنوز كه هنوزه همچنان يكسري از همان سئوالهايي كه گفتي هنوز در ذهنت هست و بي پاسخ ماندن آنها روحيه ات را ضعيف كرده اما مي داني كه هنوز راه پر پيچ و خم و طول و درازي تا نتهاي زندگي داري و بي شك با پا گذاشتن به سنين بالاتر مي تواني از اين بحرانهاي روحي نجات پيدا كني.
شايد رفتار پدرت تو را بسيار آزار داده باشد اما تو مي تواني از آن به عنوان يك تجربه خوب استفاده كني تا در آينده بتواني خوبها را بهتر از بدها تشخيص دهي.
اين را بدان كه در زندگي هيچ چيزي بد نيست اگر بخواهي آن چيز را بد نبيني.
درست است كه همه ما روزي كه معلوم نيست كي است ميميريم و دست آخر به منزلگاه ديگري مي رويم كه مي دانم به آخرت اعتقاد داري اما دليل نمي شود كه دست روي دست بگذاري و بنشيني تا مرگ به سراغت بيايد.
ببين عزيز من، براي انجام هر كاري به يكسري اعمال و حركات احتياج است. اگر بخواهي صورتت رابشوري بايد كارهاي انجام دهي مانند اينكه قصد شستن اين كار را داشته باشي و سپس همت كني تا به سمت آب بروي و به دنبال آب باشي و صورت را بشوري و ....
براي مردن هم همينطور است. بايد يكسري مراحل را طي كني كه بزرگترين اين مرحله زندگي كردن است. براي زندگي كردن هم بايد بتواني نفس بكشي ، بخوري، بخوابي و....
براي خوردن و خوابيدن بايد كار كني و درآمد داشته باشي تا بتواني جايي براي خواب و غذايي براي خوردن داشته باشي و ... و همين سلسله مراتب ادامه پيدا مي كند.
پس چه بخواهي چه نخواهي بايد در سيلاب زندگي بيفتي پس حالا كه ناچار به زندگي كردن هستي چه بهتر كه با كمي تلاش بيشتر كيفيت آن را بهتر كني و بهتر زندگي كني مانند اينكه درس بخواني و بتواني كار بهتر داشته باشي و در نهايت درآمد بهتر و امكانات بهتر و ....
اين خود تو هستي كه خوشبختي را براي خودت به زندگي مي آوري و خود تو بايد براي آن تلاش كني . شايد دليل تلاش مردم توي زندگي همينها باشه كه متأسفانه عده اي با گم كردن اهداف خود به بيراهه مي روند و فقط سگ دو مي زنند و از زندگي لذت نمي برند.
اگر بهترين پدر دنيا را هم داشتي باز هم خودت بايد زندگيت را مي ساختي. قرار نيست پدر بداخلاق يا خوش اخلاق تو به جاي تو در جامعه برايت صحبت كند كه ....
مي داني كه روزي مي خواهي ازدواج كني . به قول خودت چرا مردم دير ازدواج مي كنند؟؟!؟! چون بتوانند شرايط و كيفيت بهتري براي ازدواج داشته باشند و از آن لذت ببرند. يك فرد بيكار و بي آر گيرم كه ازدواج كند چه لذتي مي تواند برايش داشته باشد جز يكسري مشكلات مالي و اجتماعي و ...
اگر بخواهي در آينده موفق باشي بايد اراده پولادي داشته باشي و كارهاي بيهوده و فكرهاي بيهوده تر را از خودت دور كني . خود ارضايي و ... چه عمل سودمندي مي تواند باشد جز اينكه به جسم و روح خودت لطمه مي زني؟!
كدام آدم عاقلي تيشه بر مي دارد و به ريشه خودت مي زند.؟!
اگر افكارت را اصلاح كني زندگي بهتري خواهي داشت........
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
نقاب جان مطمئنی 19 سالته ؟؟ عالی نوشتی افرین به تو آفرین :73::104::72::72::72::72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام می کنم به همه ی دوستان عزیزم
خیلی خیلی ممنون که وقت گذاشتید و و به حرفهای من اهمیت دادید .
من لازم می دونم یه سری از نکات ناگفته ی زندگی خودم رو بگم شاید بیشتر با روحیات من آشنا بشید و بیشتر در کم کنید
حدود 3 سال پیش بود که یکی از بستگان نزدیک ما فوت کرد . آدم بسیار دوست داشتنی بود و مرگش برای کل فامیل و کل شهر ، خیلی سخت بود . خوانواده ما تا 1 سال عزادار بودن و غم و ناراحتی زیاد برای ما ( و طبعاً خود من ) به وجود اومده بود .
2 سال پیش ، وقتی که هنوز مراسم سالگرد اون مرحوم رو برگزار نکرده بودیم ، داییم هم مرد !
مرگی که برای هیچ کدوم از ماها قابل درک و قابل بیان نبود ، من مطمئنم که بیشتر افراد خانواده و فامیل دچار افسردگی شده بودند ، خودم هم خیلی ناراحت بودم ولی سعی می کردم که توی احساسات منفی غوطه ور نشم و تعادلم رو حفظ کنم .امان از دست بی فرهنگی : خوانواده و به طور کلی ایل و طایفه ما ، خیلی سنتی هستند ، برای اونا چیزی به عنوان روانپزشک معنا نداره ، آدمایی که قراره 2 سال تمام سیاه پوش باشند ( این فرهنگ سیاه پوشی هم بر می گرده به یکی از سنت های ناشایست ما ) و مطمئناً خیلی ها این وسط داغون می شن . گویا این فرهنگ توی گوشت و استخون همه فامیل از جمله خود من رسوخ کرده بود ، چون هنوز که هنوزه از اینکه بخوام رودر رو با یکی در مورد جزئی ترین مشکلاتم بگم وحشت دارم ( خدا اموات بانیان فضای مجازی را بیامرزاناد !)
اما این تمام ماجرا نبود ! چند ماه پیش خوانواده ما سومین مرگ متوالی رو هم تجربه کرد ! اینبار همه گیج بودن . حتی منی که زیاد توی اینجور مسائل کم نمی آوردم هم ، برای قابل تحمل نبود . به وضوح می شد ، شکستگی و افسرده گی رو توی اعضای خوانواده دید ( بی چاره مادرم و خاله هام ) .
البته من توی مسائل مربوط به مرگ همیشه منطقی فکر کردم . چون هیچ بنی بشری برای همیشه زنده نبوده و آدما چه خوب چه بد همه می میرن . اطرافیان هم چون دلشون براشون تنگ می شه ، گریه می کنن و دیگه هیچ دلیل دیگه ای برای گریه وجود نداره . اما این فامیلای ما ، از اونجایی که از نظر سواد ، در سطح پایینی قرار دارند ، نمی تونند مسئله مرگ رو برای خودشون هضم کنند ، به خصوص وقتی که تا مدتها خبری از مرگ و شیون نبوده و حالا یکهو سه تا از عزیز ترین ها از میون ما رفتن . واقعاً توضیح عمق فاجعه برای من سخته .. .
حالا خودتون قضاوت کنید : مرگ و بدبختی و غم و غصه که توی همه ی جای زندگی اونم برای 3 سال ریشه دونده آدم رو پژمرده می کنه . هرچند که من بخوام روشن فکر گرایانه فکر کنم و به خودم امیدواری بدم و بقبولونم . حالا شما به اینها مشکلات دیگه روحی منو اضافه کنید : مشکلات عقیدتی و سؤالای بنیادی که برای هر نوجوون پیش می آد که بنیان اعتقادیش رو می سازه ، ولی برای من این سؤالات و این دوران توی بد موقعیتی بود .
موقعیتی که من باید غولی به نام کنکور رو پشت سر می گذاشتم ، از یادآوری رنج هایی که موقع کنکور کشیدم ، دیوونه می شم . واقعاً چقدر من توی این 3 سال رنج کشیدم و چقدر متلاطم بودم . گاهی اوقات فکر می کنم خدا این کارا رو کرده بوده تا من بزرگتر بشم و تجربه کسب کنم ، اما وقتی به ان فکر می کنم که چقدر در مقابل مشکلاتم ضعیف عمل کردم و چقدر ناشکیبا بودم از خدا و خودم خجالت می کشیم .
منی که به کمتر از دانشگاهای تهران فکر نمی کردم و هدفم رشته برق یکی از دانشگاهای تهران بود ، حالا حتی روزانه هم قبول نشدم و این برای من فاجعه محسوب می شه . فاجعه هایی که حالا دیکه داره بای من عادی می شه . انگار شکست خوردن ، در جا زدن و گاهی به عقب پرت شدن ، جزئی از زندگی من شده ، مشکلات اقتصادی هم شده قوز بالا قوز ( البته الان خدا رو شکر خیلی بهتره ، چند سال پیش که افتضاح بود )
راستی راستی شما چیز زیادی از زندگی من نمی دونید . قبول کنید پست ها و مشاوره هایی که به من ارائه دادید و حرف های قشنگی که به من زدید ( باز هم تشکر می کنم ) فقط مثل یه مسکن می مونه که برای یکی دو روز منو سر پا نگه می داره ، ولی بعدش باز هم نا امیدی و غرق شدن در افکار مزخرف .
تصمیم گرفتم تحت هیچ شرایطی حرف شیطون رو گوش ندم و اون کار خیلی بد رو انجام ندم . به حال ایستادن خیلی بهتر از به عقب پرتاب شدن و پسرفت کردنه !
تا ببینم خدا چی می خواد . از همه شما همدرد های عزیز تشکر می کنم . امید وارم همه موفق باشید و پر از روز های شاد و پر انژی باشید
من می دونم که خیلی از شما ، این حالات و روحیات منویه زمانی تجربه کردید ، برای همین هست که دارم اینا رو اینجا می نویسم. مطمئن باشید تمام حرف ها و کلمه های شما رو بار ها و بار ها می خونم و سعی می کنم به حرف هاتون گوش بدم .
برام دعا کنید . :72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام برادر خوبم....ممنون که برایمان نوشتی دست گلت درد نکند....
گاهی نوشتن .....گاهی سبک شدن...می ارزد به بار داشتن و تنها شدن..
حرف هایت را جز به جز خواندم ...چون زمانی خود جز به جز این حرف ها را نوشته بودم اما به نوعی دیگر...و با مشکلاتی دیگر ..اما با همین مضمون
تا حال فکر کردی...وقتی با کسی دردودل می کنیم و حتی برایش چند سطری می نویسیم.. انتظار داریم او تنها با ما همراه شود نه همدرد...زیرا>>>با خود چنین فکر می کنیم که او در هر شرایطی باشد و هر که باشد ما را درک نخواهد کرد.....
بلی...این طرز فکر درست است ...هر کسی با دید خود به موضوع می نگرد و با جهان بینی خود و با تصوری که از شما در ذهن خود سراغ دارد...پس ببخش اگر نتوانستم درکت کنم.... ولی من ""کوچلو"" را چنین درک می کنم:::
>>>>>فردی که در گذشته نه چندان دور رنج های دیده و مشکلاتی را سپری کرده است اما واقع بین بوده و تا حال بسیار راحت از پس مشکلات زندگی برآمده ولی این او را راضی نمی کند......او به دنبال ایده آل ها بود به دنبال بهترین ها .....
اما اکنون به جایی ایده آل ها ....ایده ای را دارد که همین ایده برای تلاش و انگیزه او کافیست... این ایده چیست؟؟؟>>>>راضی نبودن به کمترین و تلاش برای بیشترین..
خب یک نکته بسیار مهم که در زندگی هم نقش دارد همین ایده است....پس جالی خوشحالیست که برادر(کوچلو) من این ویژگی بسیار منحصر به فرد را داراست...
نمونه اش هم همین مقاومت در برابر فشارهای روزمره زندگیست و رسیدن به امروز ...
درست هست که رفتار خانواده شما با خود وجودی تو سازگاری ندارد و شاید حتی با جامعه... ولی تو خود قدرت سازگاری داشته باش.....نمی گوییم همانند آنان باش ولی طاغت هم داشته باش....تو می توانی راه خودت را در پیش گیری..می دانم شاید خانواده مانع راهت باشند اما دلیلی برای ادامه ندادن راه نیستند....
اگر خانواده شما .....به دلیل پایین بودن سطح تحصیلات طبعا از فرهنگ پایین تری هم برخوردارند ....تو سعی کن تحصیلات عالی داشته باشی و فرهنگ را انتقال سازی...
همیشه باید برای زندگی یک نقطه شروع داشته باشیم و از یک جایی شروع کنیم اما نباید نقطه ی پایانی برای زندگی در نظر گیری......
هدف خودت را از زندگی روشن کن...(همین سوال هایی که ذهنت را مشغول می کند از بی هدفیست و البته از ویژگی سن من و شما) چه می خوای؟؟؟ حال وقتی هدف مشخص است پس می توانی به پیش روی ...چگونه؟؟؟
ما وقتی هدفی را مشخص می کنیم...نباید انتظار داشته باشیم که سریع و بدون برخورد با مشکلات به آن هدف برسیم.....گام به گام به سوی هدف...
مثال>>>بر فرض هدف شما آوردن نمره (الف) در دانشگاه است....پس نیاز داریم از امروز خود را آنالیز کنیم....آیا هدف من با خود وجودیم سازگاری دارد...مثلا اگر شما در ترم اول مشروط شده اید ایا در ترم دوم به صلاح است به نمره الف بیاندیشید...معلوم هست نخیر...
شما ابتدا باید به قبول شدن و عدم مشروط در این ترم بیاندیشید...
البته اشتباه نکن میزان تلاش هر دو فرد یکیست یعنی انکه طالب نمره الف هست و انکه طالب قبول شدن چون هدف و انگیزه یکیست....
نکته دیگر در مورد هدف>>>از صفر شروع کردن است...ما برای اینکه بتوانیم ورزشکاری مهار شویم ....لازم نیست که هر روز سنگین ترین ورزش ها را انجام دهیم زیرا در ابتدا بدن ما علاوه بر سوختن دیگر نیرو و انگیزه ای برای ادامه نخواهد داشت چرا؟؟؟چون ما در همین ابتدا یک شکست را تجربه کردیم.....ولی اگر روز اول تنها دو ساعت و انهم ورزش های سبک انجام دهیم علاوه بر اماده سازی بدن انگیزه ی بسیاری هم برای ادامه داریم چون شکست نخورده ایم...
پس باید هدف را روشن سازی....و بعد خود را بسنجی که ایا می توانی از عهده هدف برآیی و گرنه یک هدف کوچکتر را برگزین تا انگیزه ای شود برای هدف های دور دست و بزرگ تر..
برادر خوبم همیشه تلاش نکن در زندگی در اوج باشی و شکستی را متحمل نشوی چون در اوج بودن مداوم هم خسته کننده است و هم دید شما را به پایین دست ها و مسائل زندگی کوچک می کند و همین می شود که به کلیات بیش از جزئیات توجه داریم....
همیشه سعی نکن دیگران را تنها به چشم خود ببینی.....بله شاید انان انسان های بی فرهنگی باشند اما این شاید تنها از دید ماست چون با جهان بینی خود به دنیا می نگریم...
در نظر داشته باش انسان متفاوت هستند و میزان و سطح انها هم یکی نیست....پس تلاش نکن از انها فاصله بگیری بلکه تلاش کن به انان نزدیک شوی تا قدری روی افکارشان تاثیر گذاری....بخدا می شود صبری می خواهد به وسعت قلب های تنها...نه
همان طور که خود گفتی حرف ها و سخنان ما تنها چند روزی اثر دارد ....بله درست میگی..
اگر جز این بود هم باید به سخنان خود تعجب می گردیم....برادرم این من و مشاوران و روان شناسان نیستند که باید زندگی تو را عوض کنند ما تنها راهنما و هدایت کننده ای بیش نیسنیم (البته اگر لایق بدانی) ما فقط راه را نشان می دهیم هیچکس نمی تواند برایت معجزه ای کن.....انقلاب از درون تو باید شکل گیرد...معجزه یعنی خودت....
پس شروع کن به نو شدن....
من با خواندن نوشته هایت متوجه می شوم یک اراده ای داری و یک انگیزه تا خود را پیدا کنی و به خانواده ثابت......انگیزه در حرف هایت موج می زند در لابه لایی ان نوشته های غم آلود تو قطعا انگیزه ای نهفته است...
مگر انگیزه چیست....همین نوشتن سخنانت و کمک خواستن از دیگران....یعنی نیروی بوده که تو به این جا کشانده و مجبورت کرده تا خود را نو کنی...مگر نه؟؟اره دیگه داداشی...
بخدا میشه...کمی خودتو باور کن....
دوستت دارم....:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام نقاب عزیز . ممنون از نوشته هات ، واقعاً چقدر قشنگ می نویسی !
در مورد اینکه گفتی باید من فرهنگ جامعه رو عوض کنم باید بگم که این کار از من در حالت فعلی اصلاً برنمی آد . چون من خودم ((گرفتار)) این فرهنگ شدم و حرف های تو در مورد کسی می تونه صادق باشه که مشکلش رو با خودش کاملاً حل کرده باشه و حالا می خواد بیاد شرایط رو به نفع خودش ( و البته دیگران ) تغییر بده . این چیزایی که گفتی خیلی آرمان گرایانست .
گفته بودی که باید برای زندگی هدف داشته باشم و نباید برای زندگی نقطه پایان در نظر بگیرم !
ببین نقاب جان مشکل من دقیقاً همین هست . من نمی تونم هدف مشخصی داشته باشم . نمی دونم چجوری بگم من احساس می کنم هدف هایی که برای من هست یا بهتر بگم گزینه هایی که برای هدف قرار دان من وجود داره خیلی محدوده . بین من الان تازه ترم یک هستم . فرض کنیم هدف من این باشه که این ترم رو با معدل قابل قبول پاس کنم . هدف (کامل تر) این قضیه اینه که من تمامی واحد ها رو با نمره خوبی قبول بشم و هدف متعالی تر اینه که من در کنار خوندن درسا خودم رو برای ارشد آماه کنم و بعدش احتمالاً دکترا !
خب تا اینجا من شدم دکتر . بعدش یا توی یه شرکت کار می کنم یا استاد دانشگاه می شم ( البته دارم اینا رو برای مثال می گما !) خب بعدش هدفم اینه که پول دار بشم و نهایتاً ازدواج و بچه و این حرفا .
خب دقیقاً مشکل من همینه . این چیزایی که من گفتم با اینکه هدف های خیلی خوبیه ولی یه جورایی محدوده . ببین من می گم آدم برای اینکه به شرایطی که گفتم برسه ( مثلاً تحصیلات تا حد دکترا)باید خیلی خیلی خیلی زحمت بکشه و سعی کنه ولی وقتی رسید انگار به نقطه پایان رسیده .بر فرض من دکترا گرفتم و پولدار شدم و ازدوج کردم و بچه دار شدم و بچه هام بزرگ شدن و من هم در کنار خوانواده کارم رو بیشتر پیشرفت دادم و در نهایت من یه آدم کامل جا افتاده پول دار تحصیل کرده می شم که برای رسدن به اینجا خیلی زحمت کشیده . تا اینجاش خیلی خوبه و فوق العاست ولی بعدش چی ؟ بعدش هیچ چی نیست ! انگار آدمیزاد باید یه جایی توی زندگیش یه نقطه پایان برسه . یا شاید دیگه کارش با دنیا تموم می شه و کم کم وقتش می شه که مرگ برسه . نقاب جان به نظرت این سناریو یه خورده ناقص نیست . ما باید توی این زندگی چیکار کنیم یا بهتر بگم زندگی قراره با ما چیکار کنه . آیا ما باید پیوسته هدف داشته باشیم تا به اون قله هایی که فکر می کنیم ( و دیگران فکر می کنن ) خیلی مهمه برسیم و بعدش چون توی این دنیا خیلی خوب زندگی کردیم می ریم بهشت . یعنی مفهوم زندگی به همین سادگیه ؟ خدا ما رو آفریده که به یه جایی توی زندگی برسیم و بعدش دیگه هیچی ، شاید بگی بعدش می ریم به بهشت ولی من دارم توی این دنیا بحث می کنم .
نمی دونم منظور منو از این همه کلمه گرفتی یا نه . من دارم می گم زندگی کمی بغرنجه ، یه جورایی ریسکه . آدما باید خیلی خیلی تیزهوشانه برخورد کنن تا هم هدف هاشون در مسیر سعادت دنیا و آخرتشون باشه و هم وسیله ای که انتخاب می کنن و راه رسیدن به هدفها در راستای سعادت دنیوی و اخروی باشه .
نقاب عزیز من نمی تونم هضم کنم چرا خدا 8 تا جهنم ساخته ولی 7 تا بهشت . یعنی خود خدا هم می دونسته که بیشتر آدما نمی تونن معمای زندگی رو حل کنن و ریسکشون جواب نمی ده ؟
نقاب جان خواهش می کنم نگو که خدا برنامه کامل زندگی رو فرستاده و ما رو هدایت کرده . نگو ما قرآن رو داریم ، چون هدایت خداوند و قرآن وقتی جواب می ده که همه ی جنبه هاش به خصوص جنبه های اجتماعی و جامعه محورش هم رعایت بشه ، دستوراتی که کار یک فرد نیست . باید جامعه سالم باشه و پاک باشه تا افراد هم به سهم خودشون با رعایت دستورات فردی ، راهنمایی بشن تا بتونن به هدف درست دست پیدا کنن ، تا راهنمایی بشن تا وسیله دستیابی به هدفشون رو پیدا کنن .
تازه همون طور که خودت اشاره کردی توی راه رسیدن به هدف ، انسان ممکنه شکست بخوره و مجبوره از یه جایی دوباره شروع کنه . این نشون می ده که راهی رو که رفت اشتباه بوده . یعنی با اینکه هدفش به ظاهر درست بوده ولی راه و وسیله دستیابی به اون درست نبوده . آخه چرا ؟ یعنی کسی نبوده که بهش بگه از چه راهی باید اون هدف رو می رفتی ؟ بر فرض که این شخص طبق نظر دیگران این راه رو رفته و این راه برای دیگران جواب داده ، ولی حالا که این شخص خودش توی این راه موفق نبوده تقصیر کیه ؟ فکر نمی کنی خدا برای هر شخص باید یه برنامه اختصاصی و یه نسخه اختصاصی بپیچه ؟ آخه آدما با هم فرق دارن ولی چجوری می تونن استعادشون رو شناسایی کنن ؟
مثلاً من خودم این رشته ای رو که واسه دانشگاه انتخاب کردم فقط بر اساس اطلاعات دبیرستان و یه خورده پرس و جو بوده ولی اگه چیزی که قراره بخونم با اون استعدادی که خداوند در وجود من قرار داده مچ نباشه ، تکلیف من چیه ؟ من از کجا باید می دونستم توی فلان گرایش فلان رشته اگه تحصیل کنم ، می تونم موفق بشم و موفقیتم در حدی باشه که بتونم چیز جدیدی به اون اضافه کنم و به مردم خدمت کنم ؟
اگه من بعد 4 سال بفهمم این رشته به درد من نمی خوره ( بعد از امتحان همه راه ها ) این همه وقت و هزینه و تلاش رو کی جوابشو می ده ؟ آیا واقعاً زندگی ارزششو داره من بخوام دوباره تغییر رشته بدم یا با همین تا آخر عمر سر کنم و زندگی رو زیاد سخت نگیرم .
در مورد این تناقض ها به خصوص تناقض های زندگی فعلی افراد توی ایران خیلی حرف واسه گفتن وجود داره
به هر حال این چیزا خیلی برای من دغدغه شده و شاید یکی از دلایل فعلی بی رمقی و افسردگی من نسبت به زندگی باشه . تازه این مثالایی که من زدم بهترین حالت ممکن بود برای منی که الان روحیم خیلی خرابه حتی درس خوندن معمولی هم یه جورایی عذاب آوره چه برسه در این حد . ( راستی من چیکار کنم حوصلم برای درس خوندن بیشتر بشه ؟؟؟)
ببین نقاب جان این فکرایی که الان گفتم و احتمالاً بعدن خواهم گفت ، باعث شده که من گیج بشم . از درون فلج بشم . باعث شده کلمه اعتماد به نفس برای من از درون بی معنا بشه . آخه اعتماد به کدوم نفس ؟ نفسی که واقعاً نمی دونه آخر و عاقبتش چی می شه ؟ اراده برای انجام کاری که در خدمت یه هدف بزرگه ؟ هدفی به بزرگی تمام ناهماهنگی های زندگی ؟!
شاید خیلی ساده متوجه باشی که مشکلات عمیق من با زندگی باعث شده که من با برنامه های سطحی و روزمره زندگی هم دچار مشکل شده باشم . یه جورایی چون در کل به نتیجه نرسیدم ، حالا دارم در جزء هم دچار بی میلی می شم ؛ نمونه بارزش بی میلی در درس . عدم اعتماد به نفس . من حتی حوصله ندارم توی کلاس هم آدم فعالی باشم . همیشه منتظرم ببینم دیگران چی می گن . احساس می کنم همه همکلاسی هام خوشبختن چون خیلی انرژی دارن و حتی کوچیکترین بحثهای علمی هم اونا رو راغب و همراه می کنه .
ولی من چی ؟ توی کلاس مدام وحشت دارم از اینکه استاد نظر منو هم بخواد چون هیچ نظری ندارم چون مطالعه ای در اون زمینه نداشتم که حالا بخوام نظری داشته باشم . یه جورایی از استادامون منتفر شدم !
شاید این یه نقطه ضعف توی من باشه که باید حتماً تمام مشکلاتم حل بشه ، بعدش شروع کنم قدم به قدم پیش برم . شاید من آدم سیالی نیستم و در کنار یه سری مشکلات بزرگ نمی تونم حرکت کنم . شاید این ویژگی من موقتی باشه و نتیجه یه اختلال روحی باشه . شاید زیادی منفی گرا هستم . نمی دونم
با تمام این حرف ها و معما ها و گیج زدن ها و در خود پیچیدگی ها و رنج ها :
نقاب عزیزم . نوشته هات رو چند بار خوندم . روی حرفات فکر کردم . دیدم درست می گی . من خودم هستم که می تونم معجزه کنم . حرف های شما هم شاید اثرش کم و موقتی باشه ولی اگه نباشه و مطمئناً هیچ معجزه ای در کار نیست .
من به این نتیجه رسیدم که آدمیزاد مثل موتور یه ماشین می مونه !شما تصور کنید وقتی ماشین قراره از یه مسیر سر بالایی بالا بره اول باید روشن بشه ! یعنی چیزی به نام استارت ( که خودش یه موتور کوچیک محسوب می شه ) باید موتور اصلی ( یعنی خود فرد) رو به کار بندازه . بعدش این موتوره که با نیروی شگفت انگیزش مسیر رو طی می کنه .
حرف های شما عزیزان ( از جمله نقاب گلم ) نقش همون استارت رو داره . من واقعاً تعجب می کنم که از دیشب تا حالا که این مطالب رو نوشتم و حرف های شما رو خوندم ، چقدر مثبت تر و اکتیو تر شدم .
باور کنید خداوند هیچ گره و مشکلی رو توی انسان قرار نداده . برای هر دردی درمونی پیدا می شه . کاش می شد شرایط طوری فراهم می شد که من برم پیش روان پزشک . باور کنید 90 درصد مردم ایران مشکلات روانی دارن . به نظر من دولت باید رفتن پیش روان پزشک رو تبدیل به یه فرهنگ کنه .
یه جایی خوندم که روان انسان خیلی مغروره ! چون اگه جایی از بدن براش مشکلی پیش بیاد ، مغز انسان فوری می فهمه و تمام تلاش رو می کنه که مشکل اون قسمت رو رفع کنه . اما اگه برای خود عقل مشکلی پیش یاد ، اگه خود روح آسیبی ببینه ، دیگه نمی تونه بفهمه که خودش مریض شده و یا بهتر بگیم که نمی خواد قبول کنه که مشکل از خودشه . توی این شرایط عقل انسان تقصیر رو گردن جسم می اندازه و ما نمی تونیم درک کنید که مثلاٌ سردرد های مداوم یا تپش قلب ربطی به درکتر مغز و قلب نداره ، بلکه روان پزشکه که باید روی روان انسان کار کنه .
به هر حال من برای رسیدن به ایده آل هام باید خیلی دردسر بکشم ولی تازه دارم روشن می شم !
به قول نقاب جان ، من هنوز یاد نگرفتم که بایستم .
از همه خواهش می کنم که این پست منو با دقت بخونن و در موردش نظر بدن . می خوام بدونم که یه فردی که توی سن منه یا از من بزرگتره چطوری این مسائل رو برای خودش حل کرده ؟
کمک کنید
دعا یادتون نره !:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست عزيز نوشته هايت را خواندم و در مورد ارضاي جنسي ات سخت ناراحت شدم . دوست عزيزم تو بايد از نو شروع كني و افسزدگي را كنار بزاري دوست خوبم شما معلومه كه از هوش بالايي برخوارداري كه با همه اون مشكلات مالي و.. تونستي از بهترين رشته اونم در دانشگاه ملي قبول شي پس بايد از اين هوشياري ات در مسير زندگي ات هم استفاده كني بايد خوب درس بخواني تا بتوني فرد مفيدي براي جامعه باش ي فردا كه مهندس شدي در امدت بيشتر ميشه و اون موقع است كه مي توني به مادر زحمتكش ات نيز كمكي كني تا اون نيز طعمع شيرين زندگي را بچشد دوست عزيزم سعي كن دوستان ناباب كه با شما در ارتباطند را از خود دور كني و زندگي نو يي را شروع كني
برايت ارزوي موفقيت ميكنم
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
دوست عزیز
من واقعا از صحبتهای تو با نقاب عزیز یار وهمدم دوستان غرق لذت شدم.
خیلی هم از بابت فوت عزیزانت متاثر شدم و بر ای امرزش گناهانشون دعا کردم.
درباره ی هدف در زندگیت گفته بودی و سر درگم ونگران بودی.میفهمم با وضع جامعه ....خیلی سخت امیدوار و خوشبین به جامعه باشی اما برای خوشبختی خودت و سعادتمندی در زندگیت باید احساسی عمل نکنی و واقع بی نانه تر باشی.
اول باید هدفت را در زندگی معین کنی یعنی غایتهایت را در زندگی در نظر بگیری.و در پی ان با بردباری و تحمل مشکلات که کم و بیش همه در گیر ان هستیم فائق شوی.
در ضمن این خیلی خوبه که شما به مسئله ی خلقت و بهشت وجهنم و... فکر میکنی . اما در پس اینها باید به نتیجه های متعالی هم برسی.
به نظر من :
مسئله ی اینکه غایت در خلقت انسان چیست بر می گرده به اینکه ماهیت انسان چیست ودر انسان چه استعداد های نهفته است و برای انسان چه کمالاتی امکان دارد. کمال انسان عبارتست از کمال قوه ی عاقله و این شامل دو جنبه نظری و عملی است . در جنبه ی نظری حکمت و عملی عدالت است.
عزیزم تو تازه اول راهی . و از اغاز تا پایان این را سختیها ی فراوان را باید تحمل کنی پس با ایمان به پروردگار و قبول مشکلات و صبوری در راه رسیدن به کمال میتوانی اینده ی در خشان را برای خودت رقم بزنی .
موفقییتت ارزوی ماست
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام به دوست عزیز امیدوارم هر کجا هستی شاد باشی وپیروز تاپیک ها تو خوندم سرگذشت سختی داشتی ولی در هر مرحله که هستی خدا رو شکر کن توکل داشته باش به خدا در مورد کارهای گذشته ات فکر نکن چه خوب چه بد گذشته به اینده فکر کن به این که در اینده تصمیمات مهمی باید بگیری در زندگیت درست و ادامه بده و پیش یک مشاور برو و وقت خودت و با کارهای روزمره پر کن وبیشتر در کنار خانواده باش موفق میشی با پشتکار خودت و کمک دوستان :72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
""کوچلو""برادر خوبم نوشته:::>>>
از همه خواهش می کنم که این پست منو با دقت بخونن و در موردش نظر بدن . می خوام بدونم که یه فردی که توی سن منه یا از من بزرگتره چطوری این مسائل رو برای خودش حل کرده ؟
کمک کنید
دعا یادتون نره !
>>>>>دوست خوبم "کوچلو"" یه فردی که هم سنه شماست ....فقط ""صبر"" کرده و از این صبر آموخته ....و تلاش کرده و باز "صبر" کرده.....
برادر خوبم ""صبر"" یکی از ضروریات زندگیست.....بخصوص صبری که بدون گلایه از مشکلات زندگی باشد(صبر جمیل)....
من تنها یک کلمه گفتم ولی تو در آینده از کابرد همین کلمه هزاران هزار کلمه خواهی یافت که جواب سوال هایت هست....
شما الان در حالتی هستید که خود را گم کرده اید و نمی توانید هدفی را برای زندگی مشخص کنید حال وقتی هم به هدفی می رسید و آن را مشخص می کنید ....ماندن در آن هدف و تلاش برای گذراندن این مسیر کسل کننده است و ناچار شما قبل از ارضای نیاز در هدف قبلی آن را رها کرده و به دنبال هدفی نو می روید تا بلکه آن هدف ارام کننده و ارضا بخش باشد....ولی چون سردرگمی بازهم مسیر را تا آخر طی نمی کنی....
این تنها اشکال توست....که از نیروی انگیزه شما می کاهد زیرا چون مسیرها را کامل طی نمی کنید و نیاز را ارضا.....طبعا پیروزی را هم تجربه نمی کنید و عدم تجربه این نیاز خود ما را به سوی هدف قبلی باز می گرداند .... و این یعنی """درجا زدن"""
برادر خوبم تنها توصیه من به داداشی عزیزم این است که در هر مرحله و در هر هدفی که قرار داری تا آخر راه و رسیدن به یک نقطه مسیر را ادامه بده و از این شاخه به آن شاخه نپر...
فقط همین....
کلید موفقیت شما این است که >>>تا مرحله ای را کامل و با پیروزی پشت سر نگذاشتی به مرحله بعدی نروی...
دوستدار تو ""نقاب"":72: