RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
سلام عزیزم
باخواندن ماجرای زندگیت خیلی متاثر شدم ...
:305:بنده بانظردوستمون نقاب موافقم ...اگر شما بتوانید کودک درون اورا به خود جذب کنید که خیلی عالیست اما اگر می بینید که نمی توانید تغییری درفرایندزندگیتان ایجاد کنید بهتراست فاتحه این زندگی نافرجام را بخوانید...چرا؟؟
به این خاطر اینکه اگر قرارباشه این بچه توی خانواده ایی زندگی کند ورشد یابد که امنیت روحی وجسمی نداشته باشدودائم شاهد این بگومگوها وتنش ها باشد ناخوداگاه دچار استرس ویا بیماری های روانی دیگر میشود وآخرش بزهکاری ....
پس اگر زندگیت را نتوانی لذت بخش وامن بکنی بهتر است جدا شوید حداقلش اینست که فرزندتان دچار بیماری های فکری وروانی نمی شود بد از بدتر خیلی بهتر عزیزم
اما من به شخصه آرزوی موفقیت برایتان می کنم(واقعا کسانی که با دخالتهای نابه جا زندگی دوجوان ویک بچه معصوم رادربه در می کنند چه نفعی می برند؟؟؟)امیدوارم یا هدایت شوند یا خدا جزایشان رابدهد:203:
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
دوست عزیزم
نگران از دست دادن طفل خود نباش او تا هفت سالگی پیش شما می ماند .
سعی کن از طریق بیمارستانی که در آن بستری شدی پیگیر ماجرای خود باشی و نامای از آن بیمارستان بگیری تا بتوانی ثابت کنی که از جانب ایشان کتک خورده ای. حتما" قبل از هر کاری با یک وکیل خوب مشورت کن.
سعی کن پای آن زن را به این ماجرا باز نکنی چون بی آبرویی او دردی از تو دوا نمیکند.
امیدوارم موفق باشی.
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
سلام عزيزم
خواهر خوم واقعا متاثر و ناراحت شدم .
شما فقط ماجراهاي 6 -7 ماه پيش رو گفتين اشاره اي نكردي كه تو اين 6 سال اوضاع چطور گذشت كه شما با هم تصميم گرفتيد كه صاحب فرزند بشين و زندگي زنا شوييتون رو محكم تر كنيد.
فكر مي كنم اولا كاري كه درسته اينه يه مدت از هم دور باشين تا قدر كانون گرم خانوده رو بهتر بفهمه حتي تماس گرفتن هم فكر نمي كنم درست باشه بذار تو تنهايي خودش به اشتباهاتش فكر كنه بذار يه مدت پيش مادرش باشه و بفهمه اونا زندگي خودشونو دارن و وقتي يه مدت از اين ماجرا بگذره هر كسي مشغول كار و زندگي خودشه و كسي براش سينه چاك نمي كنه و اون و همه تنهايياش گفتي كه همسرت عاشقانه پسرتون بذار بفهمه چقدر دلش براي شما و پسرتون تنگ مي شه تو اين مدت همه حرف هاي بد و بدهني ها هم كمي كمرنگ مي شن . تو مي توني از قدرت زن بودنت و مادر بودنت استفاده كني چرا اون بايد هميشه در موضع قدرت باشه؟؟ در صورتي كه هر دوي شما ستون هاي يك خانه هستيد.
تو اين فاصله مي توني با يك وكيل خوب حرف بزني و از شهادت خانوادت در مورد اون كتك كاري استفاده كني تا پرونده اي براش بسازي كه گرفتن حضانت بچه با تو باشه . نه اينكه حتما بخواي جدا شي بلكه به شوهرت ثابت كني كه اگه بخواد به همين رويه ادامه بده هم تو رو و هم فرزندش رو با هم از دست مي ده و زندگي به كل از هم مي پاشه .تو. مي توني بهش بگي كه در صورت تغيير رويه با هاش ادامه مي دي .
فقط حواست باشه يا برنگرد و يا اگه بر ميگردي با تغيير اساسي و احراز قدرتت باشه در ضمن مي تونيد با هم پيش روانشناس بريد و توقعات همسرت رو بررسي كنين تا شايد راه علاجي براي عقده هاش پيدا بشه .
اميدوارم موفق باشي
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
شوهرم مهندستو شرکته خصوصی.هرچندسال یکباریک جابودیم..ومن باشرایط اموزش پرورش نمیتونم دایم انتقالی بگیرم وگاهی هم مجبوربه مرخصی بدون حقوق شدم///واکثرش روهم شاید4سال روما به شیوه 1ماه 1هفته مرخصی سرکردیم...که چه هابرمن گذشت اون دوران..اعصابم ضعیف شده بود درتماس دایم باخانواده شوهروحرفهاوطعنه هاشون که به جای اینکه مرهم دل ازرده من باشه زخم دلم بود///وشوهرم هم حتی یکبارمنطقی جواب منونمیدادکه چندسال میخوادبااین شرایط زندگی کنیم؟شوهرمن به خاطرحقوق بالاش وشرایط مالی خوبش {که هیچوقت نه خودش ونه خانوادش قبول ندارن ونمیگن که اگه زنش تحمل نمیکردالان به اینجانمیرسید}حالادرسته که همت عالی شوهرم هم باعث موفقیت توی کارش بوده اما کاش اینهمه تلاش که برای بهبودکارش کردبرای بهبودزندگیمون میکرد/شوهرم شده بانک خانوادش//هروقت پول لازم دارن سراغش میان واوهم بی چون وچرا پول میده..من حرصم میگیره ماتوی غربت دوری حتی جمعه هاسرکاررفتن شوهرم به اینجارسیدیم ووقتی میبینم که بقیه دایم به تفریح وگشت وگذارن//ومادرحال کارکردن وپول جمع کردن واسه تفریح اونا حرصم میگیره وبه شوهرم اعتراض میکنم..انگارهمشون فهمیدن بازبون بازی هرچی پول میخوان ازش میگیرن..........ومن نمیفهمم چراشوهرمن اینقدپیش اونا ضعف داره..همون ادمایی که زندگیشون ازصدقه زندگی مامیگذره جلوی من من وزندگی ولباسم رومسخره میکنن وباحماقت به من فخرمیفروشن وشوهرم هیچی نمیگه بدترین حرفاروبه من میگن اماشوهرم که واسه من خدای دادوبیدادسکوت میکنه چرا؟نمیدونم کاش منم یک زن شارلاتان زبون دراز بودم کاش خانوادم اینقدرترس ازابرو نداشتن//کاش توی مسایل گذشته پدرم اینهمه جلوی شوهرم کوتاه نمیومدکه امروزاینقدجری بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط درخت سبز
سلام عزيزم
خواهر خوم واقعا متاثر و ناراحت شدم .
شما فقط ماجراهاي 6 -7 ماه پيش رو گفتين اشاره اي نكردي كه تو اين 6 سال اوضاع چطور گذشت كه شما با هم تصميم گرفتيد كه صاحب فرزند بشين و زندگي زنا شوييتون رو محكم تر كنيد.
فكر مي كنم اولا كاري كه درسته اينه يه مدت از هم دور باشين تا قدر كانون گرم خانوده رو بهتر بفهمه حتي تماس گرفتن هم فكر نمي كنم درست باشه بذار تو تنهايي خودش به اشتباهاتش فكر كنه بذار يه مدت پيش مادرش باشه و بفهمه اونا زندگي خودشونو دارن و وقتي يه مدت از اين ماجرا بگذره هر كسي مشغول كار و زندگي خودشه و كسي براش سينه چاك نمي كنه و اون و همه تنهايياش گفتي كه همسرت عاشقانه پسرتون بذار بفهمه چقدر دلش براي شما و پسرتون تنگ مي شه تو اين مدت همه حرف هاي بد و بدهني ها هم كمي كمرنگ مي شن . تو مي توني از قدرت زن بودنت و مادر بودنت استفاده كني چرا اون بايد هميشه در موضع قدرت باشه؟؟ در صورتي كه هر دوي شما ستون هاي يك خانه هستيد.
تو اين فاصله مي توني با يك وكيل خوب حرف بزني و از شهادت خانوادت در مورد اون كتك كاري استفاده كني تا پرونده اي براش بسازي كه گرفتن حضانت بچه با تو باشه . نه اينكه حتما بخواي جدا شي بلكه به شوهرت ثابت كني كه اگه بخواد به همين رويه ادامه بده هم تو رو و هم فرزندش رو با هم از دست مي ده و زندگي به كل از هم مي پاشه .تو. مي توني بهش بگي كه در صورت تغيير رويه با هاش ادامه مي دي .
فقط حواست باشه يا برنگرد و يا اگه بر ميگردي با تغيير اساسي و احراز قدرتت باشه در ضمن مي تونيد با هم پيش روانشناس بريد و توقعات همسرت رو بررسي كنين تا شايد راه علاجي براي عقده هاش پيدا بشه .
اميدوارم موفق باشي
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
دختر خوب سلام، به نظر من رسید که مشکل شما و همسرتون به این چند ماه بر نمی گرده و یه کم ریشه ای تر و مهم تر از اون چیزی هست که نوشته ای.
ولی اون چیزی رو که من از ظاهر قضیه و صحبت هات متوجه شدم اینه که شما و همسرتون از همون ابتدای راه بنای زندگیتون رو بر لج بازی بنا کردید و به خودتون اجازه دادید که سر هر مساله کوچیکی به جای اینکه از در صحبت وارد بشید از در دعوا و نیش و کنایه و به میون کشیدن حرف خانواده ها وارد بشید و همین طور از لحاظ عاطفی به زندگیتون نرسیدید و بزرگترین مشکل شما اینه که خیلی نسبت به هم با محبت رفتار نکردید و هر چیز کوچیکی رو سلاحی برای متهم کردن همدیگه و پیدا کردن مقصر توی زندگیتون قرار دادید و همیشه به جای اینکه خودتون فکری به حال مشکلتون بکنید به خانواده هاتون اجازه دادید که براتون فکر کنن و تصمیم بگیرن و یه چیز دیگه اینکه من این جوری برداشت کردم که شما یه زن ساده هستید که اصولا بدون سیاست زنانه رفتار می کنید و سعی می کنید که همه چیز رو در زمان حال حل کنید با هر روشی به جای اینکه با فکر و تدبیر به فکر راه چاره باشید.
و من فکر می کنم که تنها یه آدم متخصص در روابط زناشوئی و مهارت های ارتباطی می تونه به شما و همسرتون برای پیوستن دوباره کمک کنه.
یه کم عاقلانه تر و تیزبینانه تر رفتار کنید
براتون دعا می کنم و امیدوارم که شما هم سعی خودتون رو برای حفظ زندگی و حرمتهای اون انجام بدید.
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
من انقدر از خوندن این موضوع دلخورم که نمی تونم نظری بدم اصلا چی بگم؟ بگم تحمل کن تا شوهرت سر عقل بیاد که اگر می خواست تا حالا سر عقل اومده بود یا بگم از همسرت جدا شو و.....! دوستان نظرات سازنده ای دارن و من با نقاب عزیز هم عقیده ام وتنها میتونم برات دعا کنم تا هرچه زودتر مشکلت برطرف بشه به خدا توکل کن
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پیوکانی
شوهرم مهندستو شرکته خصوصی.هرچندسال یکباریک جابودیم..ومن باشرایط اموزش پرورش نمیتونم دایم انتقالی بگیرم وگاهی هم مجبوربه مرخصی بدون حقوق شدم///واکثرش روهم شاید4سال روما به شیوه 1ماه 1هفته مرخصی سرکردیم...که چه هابرمن گذشت اون دوران..اعصابم ضعیف شده بود درتماس دایم باخانواده شوهروحرفهاوطعنه هاشون که به جای اینکه مرهم دل ازرده من باشه زخم دلم بود///وشوهرم هم حتی یکبارمنطقی جواب منونمیدادکه چندسال میخوادبااین شرایط زندگی کنیم؟شوهرمن به خاطرحقوق بالاش وشرایط مالی خوبش {که هیچوقت نه خودش ونه خانوادش قبول ندارن ونمیگن که اگه زنش تحمل نمیکردالان به اینجانمیرسید}حالادرسته که همت عالی شوهرم هم باعث موفقیت توی کارش بوده اما کاش اینهمه تلاش که برای بهبودکارش کردبرای بهبودزندگیمون میکرد/شوهرم شده بانک خانوادش//هروقت پول لازم دارن سراغش میان واوهم بی چون وچرا پول میده..من حرصم میگیره ماتوی غربت دوری حتی جمعه هاسرکاررفتن شوهرم به اینجارسیدیم ووقتی میبینم که بقیه دایم به تفریح وگشت وگذارن//ومادرحال کارکردن وپول جمع کردن واسه تفریح اونا حرصم میگیره وبه شوهرم اعتراض میکنم..انگارهمشون فهمیدن بازبون بازی هرچی پول میخوان ازش میگیرن..........ومن نمیفهمم چراشوهرمن اینقدپیش اونا ضعف داره..همون ادمایی که زندگیشون ازصدقه زندگی مامیگذره جلوی من من وزندگی ولباسم رومسخره میکنن وباحماقت به من فخرمیفروشن وشوهرم هیچی نمیگه بدترین حرفاروبه من میگن اماشوهرم که واسه من خدای دادوبیدادسکوت میکنه چرا؟نمیدونم کاش منم یک زن شارلاتان زبون دراز بودم کاش خانوادم اینقدرترس ازابرو نداشتن//کاش توی مسایل گذشته پدرم اینهمه جلوی شوهرم کوتاه نمیومدکه امروزاینقدجری بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط درخت سبز
سلام عزيزم
خواهر خوم واقعا متاثر و ناراحت شدم .
شما فقط ماجراهاي 6 -7 ماه پيش رو گفتين اشاره اي نكردي كه تو اين 6 سال اوضاع چطور گذشت كه شما با هم تصميم گرفتيد كه صاحب فرزند بشين و زندگي زنا شوييتون رو محكم تر كنيد.
فكر مي كنم اولا كاري كه درسته اينه يه مدت از هم دور باشين تا قدر كانون گرم خانوده رو بهتر بفهمه حتي تماس گرفتن هم فكر نمي كنم درست باشه بذار تو تنهايي خودش به اشتباهاتش فكر كنه بذار يه مدت پيش مادرش باشه و بفهمه اونا زندگي خودشونو دارن و وقتي يه مدت از اين ماجرا بگذره هر كسي مشغول كار و زندگي خودشه و كسي براش سينه چاك نمي كنه و اون و همه تنهايياش گفتي كه همسرت عاشقانه پسرتون بذار بفهمه چقدر دلش براي شما و پسرتون تنگ مي شه تو اين مدت همه حرف هاي بد و بدهني ها هم كمي كمرنگ مي شن . تو مي توني از قدرت زن بودنت و مادر بودنت استفاده كني چرا اون بايد هميشه در موضع قدرت باشه؟؟ در صورتي كه هر دوي شما ستون هاي يك خانه هستيد.
تو اين فاصله مي توني با يك وكيل خوب حرف بزني و از شهادت خانوادت در مورد اون كتك كاري استفاده كني تا پرونده اي براش بسازي كه گرفتن حضانت بچه با تو باشه . نه اينكه حتما بخواي جدا شي بلكه به شوهرت ثابت كني كه اگه بخواد به همين رويه ادامه بده هم تو رو و هم فرزندش رو با هم از دست مي ده و زندگي به كل از هم مي پاشه .تو. مي توني بهش بگي كه در صورت تغيير رويه با هاش ادامه مي دي .
فقط حواست باشه يا برنگرد و يا اگه بر ميگردي با تغيير اساسي و احراز قدرتت باشه در ضمن مي تونيد با هم پيش روانشناس بريد و توقعات همسرت رو بررسي كنين تا شايد راه علاجي براي عقده هاش پيدا بشه .
اميدوارم موفق باشي
واقعااین حرفوبااگاهی گفتی؟میشه الان اون جریان روزنده کردوپرونده سازی کرد؟من ازخودم ازپدرمادرم بدم اومده که توی اون جریان به اون فجیعی کوتاه اومدیم.....کاش وانمودنمیکردیم که تصادف بوده کاش ازش شکایت میکردیم//کاش یکباراونوبه ضعف میکشیدیم
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
سلام دوست خوبم. واقعا متاسف شدم.
در این ماجراها 50% هم خودت مقصری. عزیزم نه همیشه زبان خوش جواب می ده و نه داد و دعوا.
زندگی باید همیشه در خط تعادل ادامه پیدا کند.
من با نظر آقای سورنا موافقم.
چرا باید با یک مرد بیمار ادامه بدهی؟؟؟ فکر بچه ات رو کردی که این زندگی نابسامان و پر از تنش چه آسیب هایی بر روی او خواهد گذاشت ( کما اینکه گذاشته و مطمئن باش اگه جلوشو نگیری فردا نسخه دوم شوهرت خواهد شد)
در همسایگی ما زنی زندگی می کنه تقریبا شرایطش مثل تو بلکه خیلی هم بدتر. او 2 فرزند شیره به شیره پسر داره که الان 16 و 15 ساله هستن.
افسانه هم بدتر از تو بود و فقط به خاطر بجه هاش زندگی کرد. خب حالا چی شدن بچه هاش؟؟؟!!!!!!!!!!!!
دقیقا 2 نسخه کپی از پدرشون و بچه هایی ناآرام و عصب که اگه مادرشون خانه نباشه شاید سر همو ببرن!!!
جدی می گم.
چند 100% زندگی های مث تو با گذشت و صبوری و زیرکی و محبت درست شده؟؟؟
به نظر من ساختن بر روی ویرانی میسر نمی شه و پایه هایی ست خواهد داشت.
اگر می تونی خودت زندگیتو اداره کنی و از پس بزرگ کردن بچه ات بر بیای پس چرا نشستی؟؟؟؟
محکم باش و سعی کمن با کمک یک وکیل خوب حق ات رو بگیری.
هر چه زودتر از این منجلاب بیرون بیای اول به نفع بچه ی معصومت هست بعد خودت.
موفق باشی:72:
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
من هم با نظر نازنین جان موافقم ...این زندگی درست بشو نیست و همچنین این مرد ..اینکه دائم درگیری داشته باشی و سرو صدا ...ابرو ریزی نیست ؟؟؟ اینکه هر روز با سر وکله یزخمی بری بیرون ایا ابرو ریزی نیست؟ مطمئن باش به نفعته از این زندگی بیایی بیرون :305::203:
RE: ازدست این شوهربچه ننه ومادرشوهراشوبگرم چه کنم>؟
درسته که از این وضعیت متاثر شدم اما عزیزم بهت پیشنهاد جدایی رو نمی کنم، دلم می خواد بهت بگم که تو هنوز هیچ تلاشی برای ساختن دوباره این زندگی نکردی که بخوای از اون جدا شی؟
اول تلاشت رو بکن اگه نتیجه نداد ادامه نده.
خوب فکرهات رو بکن.