RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درساي عزيز
مطالب دوستان کاربردي بود وهرکدام حاوي نکاتي.
من هم بعنوان يه مرد مي خواستم چند توصيه بکنم:
- اين قبيل حرفا از خستگي زياد و داشتن توقعي ناشي ميشه که مردا دوست ندارن مستقيم به زبون بيارن. تو اين جور مواقع ببين انتظارش از شما چي بوده.
- برا خودت وزندگيت وتوقعاتت ارزش قائل باش. لزومي نداره اينقدر فداکاري کني. اگه هم فداکاري کردي( مراسم عروسي نخواستي) منتظر اقدام متقابل نباش.
- يه کم ناز کن وهميشه در دسترس نباش. هيچکس از ميانه روي ضرر نمي کنه.
- با پدرو مادرت ارتباط خوبي برقرار کن. دراين مورد غرورت رو بذار کنار. کسيکه دعاي خير مادرش همراش نباشه خير نمي بينه. يه کاري کن پدرومادرت برات دعا کنن. (اين خيلي مهمه)
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسای عزیزم:16:
منم مثلشما متاهلم و تقریبا 12 ساله دارم با همسرم زندگی میکنم اوایل زندیگیم همش فکر میکردم اشتباه کردم ولی حالاچی؟
من خیلی سختی تو زندگی کشیدم حتی حرفی را که همسرت بهت زده من مدل دیگشو شندیم و حتی بدتر از اون با من برخورد شد ولی موندم و خودم سعی کردم زندگیمو بسازم البته به خدا توکل کردم و صددرصد خدا یاریم کرد و الان خوشبخت ترین هستم و خیلی هم راضیم . عزیزم مشکلات شیرین زندگی هستند و هر چند سخته و تحملت را کم میکنه ولی درسا جان باور کن روز به روز پخته تر میشی و تجربه کسب میکنی عزیزم همه ما بدون سختی و مشقت نمیتونیم خوشی ها و زیبایی های زندگی را بچشیم :72:
بعد از سیاهی سپیدی است مطمئنم روزی میاد که توی همین سایت بگید که چقدر موفق بودی و تونستی با صبوری و درایتی که حتما داری تو زندگی با همسرت موفقی. درسای مهربونم یک خواهش ازت دارم فقط به یک چیز فکر نکن تا موفق باشی و بتونی مشکلتو حل کنی! اونم اینه که نگو من سرترم من بالاترم من...............................
همه ما بنده های خدائیم و به هم برتری نداریم این طور که فکر میکنی نمیتونی زندگیتو اداره کنی و بر مشکلاتت پیروز بشی.
گلم هر کاری از دست من برمیاد تا جایی که بتونم در خدمتت هستم.
امیدوارم موفق باشی عزیزم:203:
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسای عزیز
اول از همه اینقدر ناراحت نباش اینا اصلا مشکل به حساب نمیاد که البته اگه خودت یه خورده محکمتر باشی به خدا توکل کن .
شما نوشتی:
****به عنوان يه زن عاشق همه كار واسش كردم هيچ وقت نشده كه غذاش به موقع آماده نباشه،هيچ وقت نشده كه خونه نا مرتب باشه،هيچ وقت نشده كه لباساش اتو زده نباشه،هر وقت ميخوام برم دانشگاه ساعت 4 صبح بيدار ميشم و كارهاش رو آماده ميكنم از درست كردن غذا گرفته تا واكس زدن كفش هاش،همه چي رو واسش آماده ميكنم،وقتي مياد با روي خوش ازش استقبال ميكنم،حتا جورابهاشو خودم در ميارم،وقتهايي كه هستم حتا خودم موهاش رو سشوار ميزنم،خودم كيف كارش رو آماده ميكنم،هر وقت تو خونه اس دست به سياه و سفيد نميزنه،حتا خيلي بيشتر از اون بهش ابراز محبت ميكنم،همه كاراي خونه و بيرون از خونه رو من انجام ميدم،از خريد گرفته تا كارهاي بانكي و از اين جور كارها... حتا اگه يه ليوان آب هم بخواد من واسش ميارم و فكر ميكنم اونو بد عادت كردم و هيچ وقت اين كارهاي منو نميبينه،اكثر شبها فقط 2-3 ساعت بيشتر نميخوابم...***
این کارای شما عالیه در واقع شما محبت رو در عمل داری بهش نشون میدی.
اما شما در ادامه نوشتی:
***هر وقت هم بهش گفتم ....***
خب عزیزم این که گفتن نداره شما نباید بگی اینا رو حتما خودش متوجه میشه اما این که به روی خودش نمیاره یه دلیل داره که میگم حالا
دوست عزیز شما در عمل تقریبا چیزی کم نمیذاری اما تو گفتار چرا
وقتی می بیبنی که از این دانشگاه رو کنار گذاشته الان خیلی ناراحته شما باید ازش تشکر میکردی با زبون .شما متوجه میشی که روزی 10 ساعت کار داره میکنه و اینم سخته براش اما به خودش اینو نمی گی درسته با عملت نشون می دی اما به زبون آوردن یه چیز دیگه س .
درسا جان شما از هم فاصله گرفتین چون هر کدوم دارین حق به جانب فکر می کنین چون از نظر فیزیکی هم با هم فاصله گرفتین هر کدوم مثل یه آدم آهنی یه سری از دستورات رو دارین انجام میدین فقط همین .
خلا احساسی بین شما زیاد شده با هم حرف بزنین دوست هم باشین درک کنین همدیگرو با زبون از هم تشکر کنین از هر فرصتی برای کنار هم بودن و ابراز احساستتون به هم استفاده کنین تشکر کن ازش
درسا عزیز روش زندگیت رو تغییر بده هر تغییرو که می خوای انجام بدی اینجا مطرح کن و نظر دوستان رو جویا شو
درسا جان باور کن مشکلی نیست فقط یه سو تفاهمه.
موفق باشی.
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسای عزیز من هم بانظر baby عزیز موافقم تو باید هر کاری رو در حد اعتدال انجام بدی تو اجازه ندادی که شوهرت کاری رو از تو بخواد و همه ی کارها رو داوطلبانه انجام دادی مردها نیاز دارن که از همسرانشون چیزهایی رو که میخوان درخواست کنن و تو این اجازه رو به امیر ندادی مثلا اگر تو کیف کارش رو آماده نکنی و اجازه بدی خودش ازت بخواد اونوقت بهش اجازه میدی که اون خواسته اش رو با یک کلام محبت آمیز بیان کنه . مرد ها نمیتونن که احساساتشون رو صراحتا بروز بدن پس به دنبال دست آویزی برای بیان اونها میگردن و شما هیچ دست آویزی برای امیر نذاشتین یا خونه نیستین یا و وقتی هم هستی مشغول انجام کارهای خونه و کارهای امیر هستی شما باید نقش کلی یک زن رو برای امیر بازی کنی نه اینکه فقط یک زن تحصیل کرده و خانه دار باشی تو و امیر حالا یکی هستین ونباید خودتو ازامیر سر تر بدونی و امیر و از خودت پایین تر . فضا رو برای امیر باز کن و اجازه بده نیاز هاشو به زبون بیاره امیدوارم که مشکلت هرچه زودتر حل بشه
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا جان چیکار کردی ؟وضعیتتون چطوره ؟چه برداشتی از صحبت دوستان کردی؟به چه نتیجه ای رسیدی؟
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا منم منتظر هستم تا عملت را در برابر عکس العملهای شوهرت بدانم.
دوست خوبم فراموش نکن که:
زندگی کوتاه تر از ان است که به خصو مت بگذرد
و قلبها گرامی تر از انند که بشکنند.
فردا خورشید طلوع خواهد کرد
حتی اگر ما نباشیم...........
به فکر فرداهایت باش چون تو اساس و سر لوحه ی زندگیت عشق بود.
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
دوستان عزيزم سلام،بابت راهنمايي ها و مهربونيتون ممنونم...
راستش رو بخوايد اين موضوع هم فعلا حل شد و رابطمون فعلا خوبه،البته من ته دلم هميشه از صحبتهاي امير دلخور هستم اما سعي ميكنم به روي خودم نيارم تا اوضاع بهتر بشه،يعني متوجه شدم خيلي وقتا حق با امير هست و من يادم ميره ازش به خاطر تلاش شبانه روزيش تشكر كنم.فرداي همون روز كه اين حرفا رو بهم زده بود اومد تو آشپزخونه و ازم تشكر كرد و گفت :من تمام تلاشهاي تو رو ميبينم و اين تو هستي كه يادت ميره يه جوون 24 ساله داره كرايه خونه 350 تومني و خرج دانشگاه آزاد و مخارج زندگي 2نفر رو تامين ميكنه،بهم گفت من فقط دوست دارم تو يكم دركم كني و خودت خوب ميدوني حرفايي كه ميزنم از ته دلم نيست و بدون تو نميتونم زندگي كنم.منم بهش گفت اين كارايي كه من ميكنم در مقابل كارهاي تو هيچ ارزشي نداره و هيچ انتظاري ازت ندارم ،من هر كاري از دستم بر بياد ميكنم،يه دفعه اشك تو چشماش جمع شد و گفت :باورم نميشه اين حرفا رو تو داري ميزني و آرزوم بود كه اين رو درك كني...بهش گفتم تا الان فكر ميكردم اينو بهت گفتم و يا با كارام بهت نشون ندادم.
من و امير واقعا همديگه رو دوست دارم و خيلي به هم وابسته هستيم ولي به خاطر مشكلات زيادي كه الان داريم تحمل ميكنيم اكثر اوقات ناخواسته اوقاتمون تلخ ميشه و تو اون لحظه اون قدر تحت فشار هستيم كه آرزو ميكنيم اي كاش ازدواج نكرده بوديم و يا انتخابمون اشتباه بوده اما هر دومون وقتي منطقي به اين موضوعات نگاه ميكنيم از كارها و رفتارمون پشيمون ميشيم.
نميتونم بگم مشكلم كاملا حل شد چون شايد دوباره فردا يا پس فردا سر همين موضوعات دعوامون بشه...اما من چيزهايي رو از شما ها ياد گرفتم كه تا ديروز بلد نبودم.ممنونم از همتون.
دو تا سوال داشتم اگه كمك كنيد ممنون ميشم:
ميشه بگيد چي كار كنم كه اين اختلافات كوچيك كمتر تكرار بشه؟؟؟
امير خيلي زود از كوره در ميره و خيلي زود هم به خاطر كاراش معذرت خواهي ميكنه،وقتهايي كه يه دفعه عصباني ميشه چه رفتاري نشون بدم بهتره؟(تو اين مواقع تا الان خيلي خونسرد نگاش ميكردم و هيچي نميگفتم)
بازم ممنونم.
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام دوست خوبم
این پست جدیدت رو که خوندم باور کن خیلی متاثر شدم البته خوشالم که رابطت بهتر شده اما خیلی واسه همسرت ناراحت شدم عزیزم قدرش رو بدون
باور کن خیلی سخته این پسر داره با اینهمه سختی خرج این زندگی رو در میاره و معلومه که بعضی وقتا عصبانی میشه و از کوره در میره اونم کی؟ وقتی احساس میگنه که تو قدرش رو نمیدونی و کاراشش برات بی ارزش یا عادی شده
تو رو خدا نذار این حس رو داشته باشه
خیلی زیاد از کاراش قدر دانی کن به هر راهی که به نظرت میرسه
اول ببین که چه کارایی میکنی که باعث میشه که از کوره در بره و سعی کن که ان رفتارا رو کم کنی
بعدش زمانی که عصبانی هست باهاش جر و بحث نکن
و بذار اروم شه و وقتی اروم شد باهم صحبت کنین
اما عزیزم تو این موقعیت و با این حجم کاری که داره سعی کن ارومش کنی
به خدا اون بیشتر از هر چی (منظورم کارای مادرانه ای هست که درای در حقش انجام میدی مثه واکس کفش و اماده کردن جوراب و...)نیاز داره که ارومش کنی
بذار بعضی کارا رو خودش انجام بده و سعی کن که مادرش نباشی بلکه همسرش باشی
یه کم صبرت رو زیاد کن ببین بعد یه دعوای عادی چه جوری جوش اوردی (پست اولت رو نگاه کن)
قدر همسرت رو بدون و ارومش کن:72:
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
از قديم گفتن گر صبر كني ز غوره حلوا سازي دوست نازنينم اندكي صبر سحر نزديك است فقط2 ماه و نيم مونده تا درست تموم بشه و خلااااااااااااص:46:
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dorsa-tanha
فرداي همون روز كه اين حرفا رو بهم زده بود اومد تو آشپزخونه و ازم تشكر كرد و گفت :من تمام تلاشهاي تو رو ميبينم و اين تو هستي كه يادت ميره يه جوون 24 ساله داره كرايه خونه 350 تومني و خرج دانشگاه آزاد و مخارج زندگي 2نفر رو تامين ميكنه،بهم گفت من فقط دوست دارم تو يكم دركم كني و خودت خوب ميدوني حرفايي كه ميزنم از ته دلم نيست و بدون تو نميتونم زندگي كنم.
همیشه این قسمت رو به یادداشته باشین.......تنها نیاز یه مرد اینه که زنش بفهمه اون رو.......