RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست خوبم
اصلا یک مدت به کلمه ی جدایی که همسرت گفته توجه نکن .
سعی کن در یک فرصتی که احساس می کنی زمان مناسبی برای صحبت است از شوهر ت بخواهی که تمام نقاط ضعفی که در رفتارت داری را برایت بگوید .تمام ان رفتارها رو سعی کن اصلاح کنی در ضمن در این مدت اصلا درباره ی کلمه ی طلاق نه فکر کن نه نصحبت.
عزیزم فراموش نکن:
برای زیستن. عشق ورزیدن.ایجاد تنوع در تمام جنبه های زندگی یکپارچه گی و یکرنگی لازم است .سعی نکن نقش بازی کنی .خودت باش با افکار ورفتار مثبت.
پیروز باشید
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم دوستان راهنمائیهای خوبی داشتند که من خلاصه و جمع بندی می کنم
1- ضعف و ناتوانی نشون نده که بدون اون امکان ادامه زندگی نداری اما در رفتار و کلامت به او اطمینان بده توانایی ساختن روزهای بهتر رو هر دو دارید .
2- یکدفعه تغییر رفتاری که خیلی مصنوعی و یا از سر ترس و احساس خطر باشه نشون نده تا مبادا بعدها این حربه ای شود برای رسیدن به هر خواسته ای
3- به اون اطمینان بده شما اون و زندگی رو دوست دارید و به هیچ وجه شما آغاز کننده برای جدایی نخواهید بود اما اگر ایشان به این نتیجه رسیده اند که واقعا" ادامه دادن امکان نداره به او بگوئید شما اقدام کننده نمی باشید اگر تصمیمی قرار است بگیرید خودتان عمل کنید و بگوئید و در مقابل نظر و تصمیم شما آن موقع از مقام دفاع از خودم و خانواده ام برخواهم آمد ولی گوشتزد کنید به نظر ایشون احترام می گذارید .
4- عزیزم زندگی فراز و نشیبهای فراوان دارد همه ی ما بارها زمین می خورد مهم دوباره بلند شدن هست پس فکر نکن دنیا به آخر رسیده و تمام پلها فروریخته شاید این یک تنبیه یا یک امتحان از طرف همسرت باشه و شاید عبور از یک بحرانه همراهش باش و نشان بده توانایی تجزیه و تحلیل و مرتفع نمودن مشکلات رو داری محکم باش و با درایت .
منتظر هستیم تا از نتیجه ما رو مطلع کنی شاید بتوانیم با همفکری در بهتر تصمیمی گیری کمکت کنیم .
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست خوبم یه سری به موضوع متارکه و طلاق بزن و تاپیک دوست عزیزمون چکامه رو بخون اطمینان دارم بهت کمک میکنه مشکل چکامه هم مثل تو بود که تونست با صبوری حلش کنه برای توهم آرزوی موفقیت میکنم دوست خوبم
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
شايد بشه اينجوري هم به مساله نگاه كرد:
شوهرتون (همينطور كه خودتون گفتيد) گفتن كه 8 سال با شما اختلاف داشتن، راهي هم براي حل اين مشكل پيدا نمي كردن جز طلاق!! و چون ظاهرا نمي تونستن راجع به طلاق صحبت كنن (چون اين مساله خيلي براشون سنگين بوده)، تا حالا حرفي ازش نزده بودن! حالا با ديدن جدايي خواهرشون، اين پديده رو به عنوان يه مساله قابل قبول از طرف خانواده خودشون نگاه مي كنن و اونو پيشنهاد ميدن.!
توجه كنيد كه تقريبا همه به طلاق به چشم يه راه حل خروج از بحران نگاه مي كنن. اما آيا اين مساله تنها راه حله و آيا راه حل درسته؟
چيزي كه مهمه و در درجه اول اهميته اينه كه شما دليل همسرتون رو براي جدايي بپرسيد. چيزهايي مثل عدم تقاهم يا درك مشترك خيلي عمومي هستند. دنبال مصداقها باشيد.
مثلا از ايشون دقيقا بخواهيد كه موارد اختلاف رو دقيقا بگن (طرز لباس پوشيدن، غذا پختن، ارتباطات اجتماعي، بهداشت شخصي و ...)
بعد راجع به اونا فكر كنيد، سعي كنيد همسرتون متوجه بشه كه طلاق آخرين راه حله، نه "تنها راه حل". اگه ايشون تغييراتي رو از شما مي خواد، سعي كنيد به اونا عمل كنيد و البته اين كار رو با علاقه انجام بدين (نه با اكراه).
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط some14me
شوهر من به من میگه چرا از طلاق می ترسی خیلی ها جدا شدن ما هم یکی از اونها
زندگی ما درست نمی شه عین منحنی می مونه چند مدت خوبه چند مدت بد
بعد از اینکه به من گفت باید از هم جدا بشیم هر چی من التماس کردم که نه این کارو نکن فایده نداشت و اصلا هم به من محل نمی ذاشت حتی من بهش گفتم من الان خیلی نیاز دارم که تو من رو نوازش کنی گفت این کارو نمی کنم که امیدوار نشی
من چند ساعتی رو رفتم بیرون از خونه و تلفنم را جواب نمی دادم شوهرم خیلی نگران شده بود وقتی اومدم خونه بهم گفت ما تا وقتی که با هم زندگی میکنیم اعصاب هم رو خرد نکنیم و من رو یه بوس کوچک کرد
نمی دونم تو سرش چی می گذره می ترسم وقتی بفهمم که خیلی دیر شده
چقدر این جمله ها برام آشنا بود.چقدر تنم رو لرزوند.عزیزم درکت کردم.کاملا.منم تمام این لحظاتی که تو داری رو پارسال همین موقعها داشتم.همسر من هم همینهارو میگفت.میگفت ما نمیتونیم باهم زندگی کنیم.زندگی ما مثل دوتا خط موازیه که هیچوقت به هم نمیرسه.ولی بعد از جدایی میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم.
دوست عزیزم جملاتت واقعا تنم رو لرزوند.شاید به نظر بقیه دوستان مسخره بیاد ولی من که تمام این لحظات رو داشتم کاملا میفهمم چی میگی.نمیدونم توی این رابطه چند درصد مقصر بودی و اگه مقصر بودی به اشتباهاتت پی بردی و واقعا سعی در برطرف کردنشون داری یا در ظاهر میخوای مطابق خواسته همسرت عمل کنی.
عزیزم تاپیک منو حتما در قسمت متارکه و طلاق بخون.کمکت میکنه.
ببین، من زندگیمو دوست داشتم.و به هیچ قیمتی نمیخواستم از دستش بدم.به چند دلیل:
1)توی این رابطه به دلیل ناآگاهی که داشتم ناخواسته اشتباهاتی داشتم و به اشتباهاتم پی بردمو حاضر بودم تحت هر شرایطی جبرانشون کنم.
2)همسرم اونقدر خوبی داشت که بدیهاش یه جورایی به چشمم نمیومد.و عملا بخاطر ناآگاهیهای خودم بود که زندگیم به اینجا رسیده بود.
3)توی اون چند ماهی که در خونه پدرم بودم و از همسرم دور بودم احساس کردم که بعد از جدایی تحت هیچ شرایطی نمیتونم دوباره به خونه پدرم برگردم.وقتی چند سال مستقل زندگی میکنی بعدش خیلی سخته که دوباره بخوای به خونه پدرت برگردی.حداقل برای من که اینطور بود.بعد از اون جو خراب و ناامن جامعه رو لمس کردم.خیلی بد بود.حس خیلی بدیه.و مهمتر از همه این بود که من هیچ پشتوانه مالی نداشتم.هیچی.
البته همسرم میگفت من بعد از طلاق ساپورتت میکنم و میدونستم که اینکار رو هم میکنه.ولی من یه جورایی عذاب وجدان هم داشتم.بخاطر اینکه زندگیمو سر یه سری مسائل بیخود و از روی ناآگاهی خراب کرده بودم و حالا با تمام وجودم سعی در جبرانش داشتم.من هنوز همسرمو دوست داشتم. پس نمیتونستم از اون زندگی دل بکنم.واقعا دوسش داشتم.
عزیزم نمیدونم شرایطت چه جوریه.ولی برای من که خیلی بد بود.ولی جواب صبرامو گرفتم.همه بهم میگفتن ما اگه جای تو بودیم نمیتونستیم اینقدر تحمل کنیم.تو دیوونه ای.1000تا سکه مهریته.برو راحت زندگیتو بکن.ولی من همسرمو دوست داشتم.و صبر کردم.خیلی صبر کردم.خیلی هم سختی کشیدم.خیلی زیاد.باور کن قابل گفتن نیست.ولی اینو هم بگم که در حین صبر روی خودم هم کار کردم.واقعا کار کردم.و اینو همسرم فهمید.و مهم هم همین بود.من در عمل بهش ثابت کردم.عزیزم حرف با عمل خیلی فرق داره.دیگه حرفی بهش نزن.فقط عمل کن.و یه چیز دیگه.میدونی چیه اون روزایی که این اتفاق برای من افتاد همش میگفتم چرا من.چرا باید زندگیم اینجوری بشه.ولی حالا که از لحاظ روحی آرومتر شدم روزی هزاربار خدارو شکر میکنم که این اتفاقات افتاد.میدونی چرا؟چون من یه دختر فوق العاده وابسته و متکی به همسرم بودم.تمام این اتفاقات باید میفتاد تا من به خودم بیاد و اون شخصیت وابستمو از بین ببرم.در حقیقت همسرم توی این مدت به من کمک بزرگی کرد.معلم خوبی برام بود.و البته تاوان بد و سختی هم پس دادم.ولی ارزششو داشت.باور کن هیچ کار خدا بیمصلحت نیست.حتی اگه در نظر ما ناخوشایند باشه.
الان که دارم اینارو برات مینوسم خدارو شکر روزبه روز شرایط زندگیم داره متعادلتر میشه.
دوست خوبم هرکاری از دستم بر بیاد درخدمتم.
باز هم میگم شروع کن روی خودت کار کن.تو اگه تغییر کنی شرایط اطرافت هم تغییر میکنه.
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام یه همه دوستان گلم
چقدر خوشحال شدم که پیام های شما رو دیدم واقعا از تک تک شما سپاسگذارم
عزیزانم من وقتی ازدواج کردم خیلی موقعیت های عالی برای ازدواج داشتم طوری که به من می گفتند این با این موقعیت ها ازدواج نمی کنه محاله دیگه ازدواج کنه
حتی خانواده همسرم هم به همسرم می گفتند این خانم جواب مثبت به تو نمی ده
ولی حالا وضعیت من چطور شده به جرات می تونم بگم که من یه ادم دیگه شدم هر بار که بحثی پیش می اومد خودم تقصیر رو به گردن می گرفتم و برای برطرف کردن اونها به پیشنهاد شوهرم خودم رو اصلاح کردم مثلا من یه ادم خیلی مغرور بودم ولی الان به اندازه ذره ای غرور ندارم
البته اینرو هم بگم شوهرم ادم خوبیه و من دوستش دارم و برای زندگی من بی نهایت زحمت کشیدم و ما زندگی رو به رشدی داشتیم هم از لجاظ مالی و هم از لحاظ موقعیت تحصیلی
تک تک سلول های بدن من برای پیشرفت این زندگی زحمت کشیدن ( البته این و بگم من تو رفاه کامل ازدواج کردم و تحمل فشارهای مالی زندگی برایم غیر ممکن بود و به خاطر موقعیت خانوادگی ام کسی از گل نازک تر به من نگفته بود من اصلا قبل از ازدواج توی جامعه مجازی زندگی می کردم و تا قبل از ازدواج کوچکترین مشکلی نداشتم )
الان برای من غیر قابل قبوله که حتی یه ثانیه به جدایی فکر کنم
عزیزان من شوهر من به من می گه تو محاسنت خیلی زیاده فقط اخلاقته که اون هم بعضی وقت ها بده
راست می گه من وقتی یاد مشکلات زندگی ام می افتم اتیش می گیرم و دیگه کنترل حرف زندنم رو ندارم البته اگه این مشکلات مربوط به خانواده همسرم باشن یاداوری اونها منو ازار میده و به خاطر اوردن اشتباهات همسرم منو ناراحت نمی کنه
دعوای که ما کردیم به خاطر این بود که من از یه رفتار خانواده همسرم که در گذشته اتفاق افتاده بود خیلی خیلی ناراحت شدم و کلی داد و بیدا راه انداختم همین موقع خانواده همسرم به همسرم تلفن زدن و شوهرم با حالت عصبانی همه ماجرا رو به اونها گفت
مادر شوهرم هم به شوهرم گفت طلاقش بده از اون روز به بعد زندگی من سرد و بی روح شده
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم هر چی که در خانه ی پدری ات بوده ای ، خاطرات خوشی است که کمک کرده تا شخصیت امروز شما ساخته بشود و شما هم بنا به گفته ی خودت با تمام کمی ها و کاستی ها دراین زندگی رو به رشد بوده ای و همسرت را هم دوست داری .
پس گذشته را رها کن ، داشتن غرور بد نیست آنچه بد است داشتن تکبر است و انسان به غرور زنده است ولی با تکبر نابود می شود چرا که تکبر را هیچ کس نمی تواند تحمل کند و در مقابل انسان متکبر تاب بیاورد .
خانواده همسرت را هم رها کن عزیزم و فعلا در شرایطی که قرار داری می بینی که همسرت با تمام سلولهای بدنش خانواده اش را فریاد می زند . او هم دلش برای روزهای خوشی که درکنار خانواده اش داشته دلتنگ است و لی امروز یک خانم محترمی به نام همسر او و خانواده اش را به بدترین شکل ممکن زیر سوال برده است .
رها کن این حرفها را . خانواده من و خانواده تو . این تفکیک ها زندگی را نابود می کند و ارامش را از زندگی انسان سلب می کند . تو که زن فوق العاده ای هستی و بی نظیر . چرا این مرد را نا خواسته با حرفها و خشمهایت آزار می دهی تا جایی که حرف از جدایی بزند ؟!!!
طرح این موضوع هم به مادر همسر محترم شما اصلا ربط ندارد. مادرش تلنگری بر خستگی های او زده . امیدوارم این را متوجه باشی که از مادر شوهرت هم دلخور نشوی و باب تازه ای از دعوا و مشاجره را باز نکنی .
همسرت خسته است بگذار قدری او به تو تکیه دهد و استراحت کند ( منظورم مغز و روانش است )نشان بده یار روزگار سخت تویی . من مطمئنم که مردی چنین تلاشگر و پویا مفهوم رفتارهای عملی و کلام خوش ترا خوب درک می کند . چرا که نیازمند همین خوش زبانی و خوش رفتاری است .
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
من از تک تک دوستانی که منو راهنمایی کردن واقعا سپاسگذارم الان متوجه می شم که من نسبت به شما دوستان گلم چقدر بی تجربه هستم من خیلی کم از زندگی ام گفتم ولی با راهنمایی هاتون من احساس کردم شما در بطن زندگی من هستید
واقعا متشکرم و افسوس می خورم چرا زودتر با این سایت اشنا نشدم
خواهش می کنم دوباره مرا از راهنمایی هایتان بی بهره نگذارید
بازهم ممنون عزیزانم:72:
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست عزیزم من به اندازه خودم برات دعا می کنم اما اگه تو نستی پسته چکامه عزیز تو قسمت متارکه و طلاق رو بخون...
در ضمن اصلا و ابدا حرفهای همسرتو به روش نیار فکر کن اصلا نشنیدی چون هر چقدر بیشتر کش بدی بدتر می شه.
به حرف بقیه بچه ها هم گوش کن...
تو موفق می شی.
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوستان گلم
من توی این مدت سعی کردم اصلا راجع به حرفهایی شوهرم فکر نکنم و با او هم در این رابطه صحبت نکنم
سعی کردم محبت بیشتری رو نثار دختر و شوهرم بکنم ولی رفتار شوهرم خیلی متغیر شده
بعضی وقت ها خوب و بعضی وقت ها کلافه
دیشب میگفت من خیلی خسته ام من هم بهش گفتم نگران نباش همه چیز اون جوری که تو می خوای درست می شه خودت رو ریلکس کن
به نظر شما من برای اینکه بتونم از نظر مالی مستقل بشم اقدامی نکنم ؟ اگه شوهرم متوجه بشه که من به دنبال این هستم که می خوام مستقل باشم ناراحت نمی شه و فکر نمی کنه من به دنبال جدایی هستم ؟ اصلا در این باره باهاش صحبت کنم و نظرشو بخوام یا نه ؟؟؟؟