-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
:72:
انسان بخش زیادی از زندگي اش را در جنگ مي گذراند.
در بيرون با ديگران مي جنگد
و در درون با خودش.
انگار كه او فقط يك راه براي زندگي مي شناسد
و آن جنگيدن است.
بنام سياست با ديگران مي جنگد
و بنام دين با خود.
بهمين دليل است كه ما بدبختي آفريده ايم.
با جنگ نمي توان به صلح رسيد.
بايد بياموزيم اين عادت كهنه هميشه در جنگ بودن را ترك كنيم.
رويكرد من عدم مقاومت است.
نجنگيدن است
لزومي به جنگيدن نيست،
زيرا اين هستي از آن ماست.
ما جزيي از آن هستيم.
هستي دشمن ما نيست. در جبهه مخالف ما قرار ندارد.قصد ندارد ما را ببلعد.
هستي به ما زندگي بخشيده است. ما را تغذيه مي كند. با ما دوستي صميمي است و رفتاري مادرانه دارد.
بدن تو دوست توست و همچنين ذهنت.فقط بايد بياموزي آنها را چگونه بكار گيري.
اين را چراغ راه زندگي خود قرار بده:
با هستي دوست باش.
در بيرون،
در درون،
با همه دوست باش،
با خودت نيز- كه سخت ترين كار است...
انسانها به خود عشق نمي ورزند. عشق ورزيدن به خود آخرين كاري است كه انسانها انجام مي دهند. دوست داشتن دشمن، آسان است اما دوست داشتن خود مشكل. بسيار مشكل. تو خودت را خيلي خوب مي شناسي پس چگونه مي تواني خودت را دوست داشته باشي؟ اما
كسي كه مي تواند به خود عشق بورزد، همچنين مي تواند همه را دوست داشته باشد.
به خود عشق بورز
تا به دشمنان عشق بورزي.
تا به هركس ديگر عشق بورزي،
و آن وقت تو شرط اساسي عشق را تحقق بخشيده اي
و از اين عشق، صلح و آرامش برمي خيزد.
و صلح و آرامش دروازه اي است كه ما از راه آن پيام هستی را دريافت مي كنيم.
«اشو»
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
تک تک کلماتت حرف دل من بود
نتیجه ای که حاصل تجربه من هست
اری من عاشقم
عاشق هستی ، عاشق وجود
عاشق عشق ،عشق خود بی پرده سخن می گوید
بیا یید باورکنیم عشق را
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقي گر زين سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گرچه تفسير زبان روشنگرست
ليک عشق بيزبان روشنترست
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
:72:
آرزومند سعادت نباش
زیرا نفس همین آرزو ، مانعی بر سر راه است .
زندگی ات را به آرزو زنجیر نکن
و به هیچ هدفی چشم ندوز.
آزاد زندگی کن !
لحظه به لحظه زندگی کن !
و از چیزی نترس ، از ترس هم ازاد شو ،
زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم
چیزی هم بدست نمی آوریم ،
و وقتی این را بفهمی ،
کمال زندگی ات تحقق می یابد ،
اما هیچ گاه مثل گدا به دروازه های زندگی نزدیک نشو ،
هیچ وقت گدایی نکن ،
زیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمی شوند!
"اوشو"
:72:
تا باد هست خواهم لرزید
و تا عشق هست خواهم ورزید
تا نگاه هست خواهم دید
تا پگاه هست خواهم رویید
تا راز است ، خواهم جست
تا ریا هست خواهم شست
تا هستی است ،خواهم زیست
و تا مرگ هست ، خواهم گریست
"صمد نارونی"
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
عشق یعنی...
عشق یعنی مهربانی در عمل ،خلق کیفیت بِه از زنبور عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش، پُل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا،دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی آهویی آرام ورام،صیادی بدون تیر ودام
عشق یعنی برگ روی ساقه ها
عشق یعنی گل به روی شاخه ها
عشق یعنی از بدیها اجتناب ، بردن پروانه از لای کتاب
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
مرد چوپاني بود كه چندان پايبند نظافت لباس و سرو صورتش نبود . او از صبح تا غروب در مزرعه به وسفندان مي رسيد و غروب سرو صورتش را آبي مي زد و با تكاندن مختصر لباس هايش به سراغ زن و فرزندانش مي آمد . برعكس او زن چوپان بسيار تميز ومنظم بود و چون شير گوسفندان را مي دوشيد و به مردم دهكده مي فروخت تميزي و نظافت او زبانزد مردم بود و همه بدون نگراني از آلودگي ,شير و لبنيات خودرا ازاو تامين مي كردند . اين زن چوپان مغازه اي داشت كه صبح ها درآن مغازه با دختران و پسرانش شيرو لبنيات به مردم مي فروخت و غروب در خانه مجاور همان مغازه منتظر مي ماند تا همسرش از مزرعه بيايد و همگي روي تخت حياط خانه بنشينند و شام بخورند و به استراحت بپردازند . عده اي نسبت به تفاوت هاي آشكار بين اين زن و شوهر حساس شده بودند . سرانجام روزي كه از مقابل مغازه عبور مي كردند ,طاقت نياوردند و بااشاره به زن چوپان از خود پرسيدند:ببينيد!اين زن بااين همه نظافت و سليقه با طرز شگفت انگيزي مرد چوپان را عزيز مي شمارد و با وجودي كه مرد چوپان بوي صحرا و فضولات گوسفند مي دهد و سرو صورت و دندان و قيافه اش كثيف و درهم است اما مانند يك فرشته دورو برش مي چرخد و اورا ستايش مي كند . دليل اين همه شيفتگي و از خو دگذشتگي چيست؟در حالي كه مرد چوپان هيچ چيزي براي تحسين ندارد!
يك نفر به سراغ زن چوپان رفت و با احتياط نظر اورا راجع به شوهرش پرسيد ند.
زن چوپان آهي كشيد و گفت :او زيباترين , با غيرت ترين و جسورترين مرد عالم است . وقتي گردو خاك صحرا را روي موهايش مي بينم شوقي غريب دلم را پرمي كند و وقتي شبانگاه با دست هاي خيس سعي مي كند خاك هاي لباسش را پاك كند , غيرت و افتخار را در پيشاني براقش مي بينم . او از خود گذشته ترين انسان روي زمين است كه به خاطر من و فرزندانم رنج كار در صحرا و مزرعه را تحمل مي كند .او مايه افتخار تك تك اعضاي خانواده است .
آن عده متعجب وحيرت زده پيش حكيمي رفتند و دليل اين تفاوت ديدگاه بين خود و آن زن را سوال كردند ؟!
حكيم تبسمي كرد و گفت :كافي است ياد بگيريد ,چيزي را دوست بداريد و آنگاه خواهيد ديد آن چيز زيبا ترين موجود عالم است و حركات و رفتار آن چيز دوست داشتني ترين و پسنديده ترين رفتار عالم است . تفاوت بين شما و او فقط ميزان دوست داشتن شماست ! همين و بس!
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
زيبا ترين ترين گلهايي كه ديده ام !
فكر مي كنيد اين گل ها رو كجا ديدم ؟توي پارك ؟تو ي گلفروشي ؟توي گلدون كريستال ؟يا روي يك تابلوي نقاشي ؟نه ...به هيچ عنوان !
زيباترين گلي كه ديدم ,توي يه ليوان معمولي , داخل يك دستشويي عمومي بود
.تعجب كرديد ؟آره ,منم اول جا خوردم .اما خيلي زيبا بود .
روزي وارد يك توالت عمومي شدم , صورت خندان خانم ي كه مسئول نظافت اون محل بود , توجهم روجلب كرد .اوكناردستش روي ميز,دو شاخه گل ,داخل يه ليوان گذاشته بود .خيلي از اين ذوق و سليقه تعجب كردم.او محل كارش رو كه يه دستشويي بود , با گذاشتن گل , براي خودش دلپذير كرده بود .
خيلي ها فكر مي كنن براي اين كه سليقه و احساسا تشون متبلور بشه , حتما بايد تمام شرايط خارجي جور باشه , و محيط اطراف روي احساسشون تاثير بذاره . تا دريك لحظه خاص شكوفا بشه . اما اين خانم چقدر زيبا محيط كارش رو تحت تاثير ذوق و سليقه اش قرار داده بود . شايد اگر مي خواست منتظر تغيير شرايط بشه هيچ وقت به مقصود نمي رسيد .
افسوس كه بعضي از ما محل كارمون به خوبي ياد نمي كنيم و حتي به ذهنمون هم نمي رسه كه مي شه هر محلي رو , هر چقدر هم كه دلپذير نباشه , تا حدي قابل تحمل كرد . با صورتي خندون , يا با دوشاخه گل توي يه ليوان !
خيلي ها , اين كاررو از محل كاروزندگيشون هم دريغ مي كنن ,گل كه نمي ذارن هيچ, تموم گلدون ها رو هم خشك مي كنن.گل لبخند ي كه روي لب ما تازه واردين مي شكفه ,از هر گلي زيباتره !
مي دونين دومين گل زيبايي كه ديدم كجا بود؟
توي خرابه يه خونه قديمي كه كوبيده شده بود .ميون تل آجر و خاك و تيرآهن , اتاقك آجري كوچكي مربوط به نگهبان اون محل بود , كه پشت پنجره كوچكش يه گلدون گل آفتابگردون قرار داشت .
شمااسم اين كاررو چي مي ذارين ؟ذوق و سليقه ؟ اميد ...؟
هرچه مي خواهيد اسمش رو بذارين , اما اين گل به نظر من از تابلوي چند ميليون دلاري گل آفتابگردان
اثر" ون گوگ ",كه همه براي ديدنش سر و دست مي شكنن , به مراتب زيباتر و پرمعنا تر بود !چرا كه درميون خرابه هاي يه خونه كلنگي , كه هيچ بويي از لطافت و زيبايي نبرده , نماد يك روح لطيف و اميدوار بود .
درسته كه مشكلات زندگي براي بعضي ها رمقي براي لبخند زدن و يا ديدن يك گل نمي ذاره , اما اگر كمي دقيق تر به اطرافتون نگاه كنين ,چيزهايي رو مي بينين كه ارزش ديدن و كني تامل رو دارن .
نويسنده :مريم عوفي
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
به او گفتم قبولم كن كه رسوايت شوم او گفت
كسي كه عشق را شرطي كند رسوا نمي ماند
و حق با اوست ، عاشق شو همين و هر چه باداباد
چرا كه در مسير عاشقي، « اما » نمي ماند
-
RE: عشق و دیگر هیچ ...
1. همه ما خودمان را چنين متقاعد ميكنيم كه با ازدواج زندگي بهتري خواهيم داشت، وقتي بچه دار شويم بهتر خواهد شد، و با به دنيا آمدن بچه هاي بعدي زندگي بهتر... ولي وقتي ميبينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند، خسته ميشويم. بهتر است صبر كنيم تا بزرگتر شوند. فرزندان ما كه به سن نوجواني ميرسند، باز كلافه ميشويم، چون دايم بايد با آنها سروكله بزنيم. مطمئنا وقتي بزرگتر شوند و به سنين بالاتر برسند، خوشبخت خواهيم شد. با خود ميگوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه : همسرمان رفتارش را عوض كند، يك ماشين شيكتر داشته باشيم، بچه هايمان ازدواج كنند، به مرخصي برويم و در نهايت بازنشسته شويم... حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الان وجود ندارد. اگر الان نه، پس كي؟ زندگي همواره پر از چالش است. بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل، شاد و خوشبخت زندگي كنيم.
2. خيالمان ميرسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه، موقعي شروع ميشود كه موانعي كه سر راهمان هستند ، كنار بروند: مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم ميكنيم، كاري كه بايد تمام كنيم، زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم، بدهيهايي كه بايد پرداخت كنيم و ... بعد از آن زندگي بعد زيباآنكه همه اينها را تجربه كرديم، ما، از و لذت بخش خواهد بود! تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آنها را موانع ميشناسيم. اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده اي بسوي خوشبختي وجود ندارد. خوشبختي، خود همين جاده است. ٍ پس بياييد از هر لحظه لذت ببريم. براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم: در انتظار فارغ التحصيلي، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن ، افزايش وزن، شروع به كار، ازدواج، شروع تعطيلت، صبح جمعه، در انتظار دريافت وام جديد، خريد يك ماشين نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاييز و زمستان، اول برج، پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون، مردن، تولد مجدد و...
3. خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد. هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد. زندگي كنيد و از حال لذت ببريد. اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد: 2. پنج نفر از ثروتمندترين مردم جهان را نام ببريد. 3. برنده هاي پنج جام جهاني آخر را نام ببريد. 4. آخرين ده نفري كه جايزه نوبل را بردند چه كساني هستند؟ 5. آخرين ده بازيگر برتر اسكار را نام ببريد.
4. نميتوانيد پاسخ دهيد؟ نسبتا مشكل است، اينطور نيست؟ نگران نباشيد، هيچ كس اين اسامي را به خاطر نمي آورد. روزهاي تشويق به پايان ميرسد! نشانهاي افتخار خاك مي گيرند! برندگان به زودي فراموش ميشوند! اكنون به اين سؤالها پاسخ دهيد: 2. نام سه معلم خود را كه در تربيت شما مؤثر بودهاند ، بگوييد. 3. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نياز به شما كمك كردند، نام ببريد. 4. افرادي كه با مهربانيهايشان احساس گرم زندگي را به شما بخشيدهاند، به ياد بياوريد. 5. پنج نفر را كه از هم صحبتي با آنها لذت ميبريد، نام ببريد. حال ساده تر شد، اينطور نيست؟ افرادي كه به زندگي شما معني بخشيده اند، ارتباطي با \"ترينها\" ندارند، ثروت بيشتري ندارند، بهترين جوايز را نبرده اند، ... آنها كساني هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهايي كه در همه شرايط، كنار شما ميمانند . كمي بيانديشيد. زندگي خيلي كوتاه است. و شما در كدام ليست قرار داريد؟ نميدانيد؟
5. : اجازه دهيد كمكتان كنم. شما در زمره مشهورترين نيستيد...، اما از جمله كساني هستيد كه براي درميان گذاشتن اين پيام در خاطرمن بوديد.
مدتي پيش، در المپيك سياتل، 9 ورزشكار دو و ميداني كه هركدام گرفتار نوعي عقب ماندگي جسمي يا روحي بودند، بر روي خط شروع مسابقه دو 100متر ايستادند،
http://www.hamdardi.net/imgup/12/125...a04fc009a0.jpg
مسابقه با صداي شليك تفنگ، شروع شد. هيچكس ، آنچنان دونده نبود، اما هر نفر ميخواست كه در مسابقه شركت كند و برنده شود. آنها در رديفهاي سه تايي شروع به دويدن كردند، پسري پايش لغزيد ، چند معلق زد و به زمين افتاد، و شروع به گريه كرد. هشت نفر ديگر صداي گريه او را شنيدند. حركت خود را كند كرده و از پشت سر به او نگاه كردند... ايستادند و به عقب برگشتند... همگي... دختري كه دچار سندرم دان (ناتواني ذهني) بود كنارش نشست، او را بغل كرد و پرسيد \"بهتر شدي ؟\" پس از آن هر 9 نفر دوشادوش يكديگر تا خط پايان گام برداشتند. تمام جمعيت روي پا ايستاده و كف زدند. اين تشويقها مدت زيادي طول كشيد.
6. شاهدان اين ماجرا، هنوز هم در باره اين موضوع صحبت ميكنند. چرا؟ زيرا از اعماق درونمان ميدانيم كه در زندگي چيزي مهمتر از برنده شدن خودمان وجود دارد. مهمترين چيز در زندگي، كمك به سايرين براي برنده شدن است. حتي اگر به قيمت آهسته تر رفتن و تغيير در نتيجه مسابقه اي باشد كه ما در آن شركت داريم. اگراين پيام را با عزيزانمان درميان بگذاريم، شايد موفق شويم تا قلبمان را تغيير دهيم، شايد هم قلب شخص ديگري را، ... ”شعله يك شمع با افروختن شمع ديگري خاموش نميشود\"
ترجمه و تهيه: عبدالرضا زارعي
http://www.hamdardi.net/imgup/12/125...92ba0c3a10.jpg
-
RE: عشق تنها نیروی خلاق
:72:
"عشق تنها نیروی خلاق"
هر جا قدم میگذارید بذر عشق بپاشید و قبل از همه در خانه خودتان.به فرزندان خود ، به همسر خود ، به همسایه های خود ، به هموطنان خود ، به مردم دنیا عشق بورزید... نگذارید کسی از پیش شما برود مگر اینکه خوشتر و امیدوارتر از وقتی باشد که نزد شما می آید. حتضور زنده و مجسم محبت خدایی باشید. محبت را در لبخند ، در چهره ، در چشمها و در سلام گرم خود به دیگران پیشکش کنید. " مادر ترزا "
یک استاد جامعه شناس به همراه دانشجویانش به محله های فقیرنشین بالتیمور رفت تا در مورد ۲۰۰ نوجوان و زندگی و آینده آنها تحقیقی تاریخی انجام دهد. از دانشجویان خواسته شد ارزیابی خود را درباره تک تک این نوجوانها بنویسند. دانشجویان درباره همه آنها یک جمله را تکرار کردند : او شانسی برای موفقیت ندارد.
۲۵ سال بعد استاد جامعه شناسی دیگری به سراغ این تحقیق رفت. او از دانشجویان خواست دنباله این تحقیق را بگیرند و ببینند بر سر آن نوجوانها چه آمده است. ۲۰ تن از آنها از آن محله اسباب کشی کرده یا مرده بودند. از میان ۱۸۰ نفر باقیمانده ۱۷۶ نفر به موفقیتهای غیر عادی دست پیدا کرده بودند و وکیل ، پزشک و تاجرهای معتبری شده بودند. این جامعه شناس حیرت کرد و تصمیم گرفت در این باره تحقیقات بیشتری بکند و خوشبختانه توانست همه آن افراد را پیدا کرده و از تک تک آنها بپرسد که دلیل موفقیت شما چیست؟
و پاسخ همه یکسان بود: دلیل موفقیت ما معلم ماست.
آن معلم هنوز زنده بود. استاد او را که پیرزنی فرسوده ولی هنوز هوشمند و زیرک بود ، پیدا کرد تا از او فرمول معجزه گری را که از نوجوانهای محلات فقیر نشین انسانهای شایسته و موفقی ساخته بود ، بپرسد. چشمهای معلم پیر برقی زد و لبهایش به لبخندی عطوفت آمیز از هم گشوده شد. پاسخش بسیار ساده بود.
او در کمال لطف و تواضع گفت: من عاشق بچه ها بودم.
برگرفته از: روزنامه ایران/ ش: ۳۶۷۰
http://success.blogfa.com/
:72::72: