RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
به نظر من روی این رفتارت که همسرت هم بهت گفته بیشتر فکر کن! اینکه ""همیشه می گفت برو پیششون اما الان می گه اون رفتن های تو من رو سرد کرد"" میتونه از این نظر بیشتر توضیح بدی! اینکه شما تنها به دیدن خانواده تان می رفتید؟ و اینکه چه مدت در کنار خانواده تان بودید؟ و آیا شما در کنار خانواده ی همسرتان زندگی میکنید که ایشون تمام مسایل زندگیتان رو به خانواده شان میگویند؟ و آیا همسر شما تک پسر و یا پسر بزرگ و احیانا پسر کوچک خانواده نیستند که وابستگی خاصی به خانواده شان داشته باشند؟
رابطه ی شما و همسرتان در چه حدی هست؟ آیا خانواده ی ایشون با ازدواج شما و پسرشون موافق بودند؟ روابط شما و خانواده یشان به چه صورت است؟ آیا شما بیشتر وقت خود رو با بچه تان می گذرانید؟
""تو مدت بارداری و شیر دهی من با بیوهای رابطه داشت که بعدا بهمش زد "" واقعا اینقدر فشار روی همسرتون بوده که حتی نتونسته توی مدت بارداری شما تحمل کنه و شما در تمام این مدت چه جوری با همسرتون رفتار می کردید و بهشون توجه می کردید؟
لطفا به این سوالات پاسخ بدید که بیشتر بتونیم بهتون کمک کنیم و لطفا بگید که سن شما و همسرتون چند سال هست؟
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
دوست خوبم
نمدونم شخصیت همسرت از کدوم دسته از انسانهاست .مگه همسرت با عشق با شما ازدواج نکرد. مگه شما به ایشون تحمیل شدین؟
عزیزم از نوشته هایت برداشت کردم که همسرت یک مقدار تحملش کمه به نظر من یک مدت بهتر تمام خواسته های همسرتونو یادداشت کنید {حتی میتونید از خودشون سوال کنیر}وتمام انها رو اجرا کنید.
با عرض پوزش:
در مسائل جنسی هم همه ی خواسته ها ی همسرت را در نظر بگیر. کلا شرایطو تغییر بده........
چون همسری که در دوران بارداری همسرش تحمل یک کم سختی را ندارد باید مرد ی باشد که مسائل جنسی برایش خیلی مهم است.
پیروز و موید باشید
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
چه جالب تمام حرفهای شما بی کم و کاسن درست بوده راستش همسرم خیلی خیلی به نوازش علاقه داره و همیشه می خواهد بهش توجه شه و من فکر می کردم راهم درسته اما دارم می بینیم من با بی توجهی هام که به نظرم توچه بودم خیلی ازش دور شدم
راستش ما با عشق ازدواج کردیم و الان خانواده هامون خیلی دوستمون دارن همیرم خیلی خیلی تو داره ولی الان دیگه طاقتش تموم شد و به خواهرش گفت و تو خانوادشون مشکلومون مطرحه و همه خبر دارن و این داره دیوونم میکنه
رفتیم مشاور قراره فردا بهمون راه کار بده اما من می دونم خیلی اشتباه کردم می ترسم همسرم بهم فرصت جبران نده
دیشب می گفت اگه بخواهم طلاقت بدم کاری نداره (پس چرا اقدام نمی کنه)
اون 30 و من 27 سالمه و در مورد دخترم بگم من هم براش مادرم و هم پدر و به همین خاطر اگه به این خاطر همسرم ازم فاصله گرفته من مقصر بودم؟؟؟؟؟ما در 1 ارتمان همراه با خانواده همسرم زندگی می کنیم یعنی هرکی 1 واحد داره و وقتی من می روم شهرستان همسرم برای فقط شام میره پایین و خیلی خیلی کم همراهم میاد شهرستان چون اینجا سرش شلوغه
ببخشید خیلی نوشتم خسته شدین اما حرفاتون خیلی کمکم می کنه که بتونم راهی که اومدم هر چند اشتباه بود اما امیدوارم لتونم درستش کنم
می دونید اشتباه من از جایی شروع شد که اصرار به بچه دار شدن کردم اما خداییش بگین حالا که دخترم 2 سال 4 ماهشه و زمان گذشته چرا همش می گه تو خواستی و تو شروع کردی من که در مورده بچه کاری نمی تونم بکنم
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
مریم عزیز
اشتباه شما کم توجهی به همسرت بوده از نظر احساسی
الان سعی کن جبرانش کنی
وقت برای جبران هست اگه شما همت کنی
اول خوب فکر کن بعد یه روشی رو در پیش بگیر
اول نیاز های همسرت رو شناسایی کن و با توجه به اونا رفتار کن
اگه اشتباهاتت رو متوجه شده باشی حتما موفق می شی اگه برای هر کاری که برای جبران گذشته به کار می بری خوب فکر کنی ومشورت کنی یا با مشاور یا با دوستان در این تالار.
موفق باشی.
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
باز هم ممنون که من رو تنها نمی ذارین من دارم سعی می کنم جبران کنم به دستی و بدون هیچ اشتباه اما می ترسم اون نیاد با من راه نیاد و هر کاری کنم دلش نرم نشه
دعا کنید امروز عصر قراره مشاور به ما جواب بده می ترسم خیلی می ترسم از راهی که مشاور می ده من از دور شدن ازش میترسم چون دوستش دارم
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
فکر کنم حوصلتون از دست منه تنها سر رفته که کسی بهم جواب نداده اشکال نداره من همیشه همین طور بودم
دیروز رفتیم مشاوره آخرش به این نتیجه رسیدیم که من و همسر 1 سال از هم جدا زندگی کنیم و اون آخر هفته ها بیاد پیشمون اما می دونم همه اینا بهونه اس اون از من سیر شده و حتما دلش جایی دیگه گیره
اگه دخترم نبود می رفتم !!!!!دکتر گفت تو برای این مرد حیفی و این اولین بار بود کسی می گفت به من آدم صبوری هستم گفت اگه دیدی به جایی رسیدی که داره با حرفاش یه تو فشار مییاره حتی گناه که باش زندگی کنی می گفت این همه قبول کردنه کارای ریز و دورشتش بتعث می شه تو فقط در نقش 1 کارگر باشی و خودت تا آخر عمر طعم دوست داشته شدن رو از طرف 1 عشق نتونی درک کنی و راست می گفت و می گفت تو داری بر خلاف قانون طبیعت زندگی می کنی به جایی که دوسن داشته بشی داری فقط دوست می دلری
تورو خدا کمکم کنید چه طوری بفهمم دلیل کاراشو با کی حرف بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
مریم جان اینطوری فکر نکن ما منتظر جواب مشاور شما بودیم.
و حالا خیلی متاسفم
اما بهتره الان صبور باشی با همسرت هم کاری نداشته باش عادی رفتار کن به زندگیت بچسب انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده محکم باش خدا بزرگه تو هر کاریش هم حکمته
به خدا توکل کن.
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
یعنی بروم جایی دیگه و اون هم جایی دیگه زندگی کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخه یعنی چی؟؟یعنی بزارم شکست بخورم؟بازنده باشم؟؟به این زودی
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
اگه بره و تنها زندگی کنه و عشق ممنوعه وارد زندگیش بشه چی؟؟؟می خواهم امشب با باباش حرف بزنم حالا که دارم می بازم باید همه بدونن من خیلی هم مقصر نیستم این زندگی حقه منه و نمی خواهم و نیمذارم کسی ازم بگیرتش اما به چه قیمتی
کمکم کنید اون از مشاور دیگه تنهام نمی خواهم خانوادهم بفهمن
دارم به مرز جنون می رسم هرچی بهش محبت می کنم فایده نداره و بدتر می شه آخه چشه؟؟؟
RE: نمیدونم؟؟این همه سردی !چرا؟
مریم جان من گفتم بچسب به زندگیت نگفتم کوتاه بیا
خب شما خیلی کلی نوشتی منم کلی گفتم.
اگه ممکنه جزییات رو بنویس اینکه:
بعد از مشاوره کجا رفتین ؟
چه حرف هایی بینتون رد و بدل شد؟
عکس العمل همسرت در برابر حرف های مشاور چی بود؟
این مشاور رو کی پیشنهاد داد ؟ممکنه تبانی بین همسرت با مشاور انجام شده باشه؟(البته فقط یه حدسه )
الان همسرت چه تصمیمی داره ؟
اصلا چه حرف هایی میزنه؟چیکار میخواد بکنه؟
در گذشته چه چیز هایی ناراحتش می کرده؟ چرا الان صبرش تموم شده؟(خودتون به این اشاره کردین)
عکس العمل شما در برابر مشاور و همسرتون چی بود؟
و اینکه الان شما چه تصمیمی داری؟(بگو که در موردش فکر کنیم )
اگه میشه اینا رو جواب بده
در نهایت آروم باش محکم باش و به خدا توکل کن