خسته دل
شوريده حال
در پي آرزوهاي محال
اين است احوال
يك مرغ شكسته بال
نمایش نسخه قابل چاپ
خسته دل
شوريده حال
در پي آرزوهاي محال
اين است احوال
يك مرغ شكسته بال
به دوست عزيز خسته
رويا ساختن خوبه به شرطي كه بعد نخواي با معادل كردنش توي واقعيت خراب و سياهش كني به گل بايد آب داد تا پژمرده نشه ... هنوز هم هستند كسايي كه مثل سهراب هستند ... اگر در دنيا چشم باز كني و دنبال بديها بگردي همان را مي بيني و اگر زيادي از حد حقيقتها را جستجو كني تلخ و زننده خواهد بود ... همه ما شايد خسته از ناملايمات و آرزوهايي باشيم كه دويديم و بهش نرسيديم اما اين دليلي نشده از ايستادن و فقط نگاه كردن به خوشبختي يا بدبختي ديگران ... گام برداشتيم اما آروم و آهسته ... چشم دل بازكرديم تا حكمت هر چيز را ببينيم هر آنچه كه در پس حكمت هر كاري نهفته است ... به دريا با عظمتش فكر كن و پاك بودن پاك كه هر چه بدي و ناپاكي است مي شوره همه چيز را مي بينه اما با پاكي خودش همه چيز را پاك مي كنه به آسمون فكر كن كه روز با روشنايي اش زندگي را باهاش شروع مي كنيم و با سياهي اش باز مي بينيم هر آنچيزي كه در روز هم بوده فقط بخاطر وجود نور زيادش از ديد ما مخفي بودن هميشه تاريكي و سياهي بد نيست چون مي شه روز و روشنايي اش را درك كرد اگر الان خسته اي و زشتي ها را مي بيني علتش اينه كه زيبايي ها را ديدي و الان درك مي كني زشتي و بدي چيه پس سعي كن تا دلت را مثل دريا كني و افكار آسموني باشه
پيروز باشي
سلام
منم یه روزی مثل شما خسته بودم.خسته بودم از روزگار ،از مردم ،از بی وفایی ها و ...
اما از اون زمان که به خدا و به خوبیها فکر کردم با وجود مشکلاتی که باعث رنجش روحم بود به آرامش رسیدم .شاید هنوز من در اون جایگاهی نباشم که بتونم کسی رو نصیحت کنم اما به چیزی رسیدم که با اون شاید نتونم افرادو تغییر بدم اما دید خودم رو به دنیا می تونم تغییر بدم . فقط به خودت و به خدا فکر کن ،
ممنونم از دوستايي كه پيام دادين و پيام هاي خوب پيامايي كه اروم كنندس
اما دوستاي مهربونم هيچ وقت از ياد خدا غافل نيستم همهيشه باهاش صحبت مي كنم همين قبل خستگيم تو خونش بودم برا همين اين همه فشار بهم اومده كه چرا خدا جون چرا من كه اين همه باهات راز و نياز كردم ازت خواستم راه خوبو نشونم بدي صبرم بدي چرا ؟؟نشد
مي دونم جواب اين چرا رو هيچ كس نميدونه غير خدوش كه قربونش برم مصلحت همه چيز دستشه اما ازش ميخوام شبانه روز مي خوام همونطور كه اين مسير رو خودش جلو پام گذاشته من بدون اجازش وارد اين مسير نشدم خودشم تا آخر حفظم كنه راهنماييم كنه تنهام نذاره اين چند مدت احساس مي كردم خدام قهره باهام نمي دونم اما هيچ وقت از صداش كردن خسته نمي شم شايد اون از صداي منه بنده گناهكارش خسته شه اما من از تنمها چيزي كه خسته نمي شم صدا كردنه اونه ازش خواستم ازش خواستم اگه قراره اين مسير ديگه پيموده نشه بهم صبر بده صبرشو بده كه بتونم تحمل كنم موندم سر دوراهي موندم كه چيكار كنم
و اما دوست عزيزمsayehhaye_mah درسته دريام يه زموني تميز بود الان درياي خليج و ديدي؟درياي خليجم سرخ شده ديگه رنگش آبي نيست ديگه نمي تونه همه چيو بشوره پاك كنه و خودش دوباره آبي شه .آسمونه تهرونو ديدي؟از اون بالا وايسا از روي كوهاي شمالش وايسا نيگا كن پايينو ديگه روزو شب باهم فرقي نداره صبحا دود و دم ماشينا سياهش مي كنن شباهم سياهيه شب فقط نور ماهه كه به آدما اميد ميده اميد اينكه تو هر سياهي نوري هست اما صبا خورشيدم نمي توني نيگا كني چون بس كه به خودش مغرور شده پشت دود و دم قايم ميشه وقتيم مياد بيرون چشم آدما رو با نورش كور مي كنه
آسمون آبيه دريا آبيه اما نه واسه هر كسي نه همه جا نه براي همه
سلام
پس دست به قلم بشيد و هر چي در دل داريد بنويسيد و خستگيتان را به كاغذ منتقل كنيد.
بعضي وقتا همه ماها ممكنه خسته بشيم.
بيانتان بسي زيباست،اگر همت كني مي توني نويسنده موفقي باشي دوست من.
سلام broken-hearted
به تالار خوش اومدی
اول از همه می خوام بهت بگم که هر چه بیشتر اسم خستگی رو بیاری بیشتر احساس خستگی می کنی و هر چه بیشتر از غم ودلتنگی و این چیزا بگی بیشتر احساسش میکنی و خسته ت میکنه و هر چه مطالب و عکسهای غمگین و نا امید کننده ببینی بیشتر روت تاثیر منفی می ذاره و خسته ت میکنه خصوصا همین آواتارت که بدجوری این احساس خستگی رو در تو بیشتر می کنه.
میدونی آدم به هرچی بیشتر فکر کنه همون چیز رو بیشتر جذب می کنه. پس اصلا به خستگی و تنهایی و نا امیدی و این چیزها فکر نکن تا جذب ذهنت نشه واعصابت رو بهم نریزه. خودت میدونی که این بدیها ونیرنگها وسیاهیها هیچ وقت تمومی ندارن و همیشه هستن. پس چه بهتر که اصلا بهشون فکر نکنیم وخودمون رو بزنیم به دنده ی بی خیالی. باور کن این روش برای من نتیجه داده. به خوبیها و مهربونیهای تو این دنیا فکر کن. به داشته هات، به موفقیتهایی که تا الان کسب کردی، به شادمانیهای کودکان و دنیای رنگارنگ آنها نگاه کن و فکر کن. باور کن صد درجه عوض می شی. حتی میتونی به قول اندیشه دست به قلم بشی و خستگیت رو به کاغذ منتقل کنی. باور کن خیلی خالی میشی اینجوری. همه ی روشها رو امتحان کن و مطمئن باش که بالاخره یکیش نتیجه میده. امیدوار باش دوست خوبم .
سلام دوستم
شنيدي كه آدم هر چي رو بخواد و بهش فكر كنه به سمت خودش جذب مي كنه خوب شما هم به جاي نشستن و زانوي غم بغل گرفتن روحت را پاك كن و با چشم دل ببين تو كه اينقدر به خدا نزديكي چطور ميگي كه آب مي تونه ناپاك باشه آب در جريانه دريا با جويبارهاي پاكي كه بهش مي ريزه در قسمت خليج از بقيه مناطقش پاكتره فقط كافيه چشم ديده ببندي و با روحت و دلت احساس كني كه مي خواي و واقعا اينقدر اعتماد و اعتقاد به اوني كه صداش مي كني داري كه هرچي برات مقرر كرد بپذيري و خودش گفته اگر مي خواي دلت آروم بگيره قرآن بخوان ... ميگي آسمون تهران سياهه خوب چطور سياهي اونو درك كردي اگر معني روشنايي را نمي دونستي چطور مي تونستي بفهمي كه تاريكه و حالا مي دوني كه در پس هر تاريكي روشنايي است و اين پرده هاي تيره كه جلوي ديده هاي ما رو گرفته دليل انكار روز نمي شه ... با دوست ديگه مون موافقم براي نوشتن هر آنچه كه شما را خسته و دلگير كرده و صبر را از شما گرفته
جايي خوندم روزي مردي مشكلات غير قابل حلي براش پيش امد در عين استيصال و درماندگي هر كاري كرد قادر به حل مشكلات نبود و فكر كردن به اونها بيش از پيش آزارش مي داد و صبر و طافت رو ازش گرفته بود و ديگه احساس آرامش نمي كرد ، بعد تصميم گرفت تا همه مواردي را كه باعث ناراحتي و آزارش مي شه و تمام مشكلاتش را روي كاغذ بنويسه و در داخل جعبه اي نگهداري كنه ... همينكار را كرد و هر چي توي فكرش بود را نوشت و نوشته ها را در داخل يك جعبه داخل كمدش نگهداري كرد ، ماهها از اين موضوع گذشت و مشكلات رفته رفته كم شد و از بين رفت و مرد فراموش كرد كه روزي چقدر مشكل داشته و اونها را يادداشت كرده ... يه بار زماني كه در حال مرتب كردن وسايلش بود نوشته هاي آشفته اون روزها را پيدا كرد و از اينكه اينقدر مشكلاتي كه الان اونقدر ها هم سخت و بزرگ نبودند باعث آزار روح و جسمش مي شدند تعجب زده شد ولي همين انتقال ناراحتي روي كاغذ باعث سبك شدنش شده بود و اينكه اون افكار را از توي ذهنش به روي برگه منتقل كرده بود و ديگه بهش فكر نمي كرد و اين خودش راهي شد براي باز شدن افكارش تا بتونه راه حل و صبر كافي براي برطرف كردن اونها را بدست بياره
ببخش كه پر حرفي كردم برات اما واقعا دلم مي خواد از اين حالت خارج بشي شايد من خودم هم مثل شما بودم اما با يادآوري اون آبي بيكران و قدرت بي انتهاي خداوند و گفتن اين كلمه كه مشكلات من خداي بزرگي دارم كه هميشه با منه چه من ببينمش يا نه و چه جوابي ازش دريافت كنم يا نه باز هست و محافظ من هست و اين از كوچيك بودن منه كه درك عظمتش را ندارم تا بشنوم اونچه كه مي گه ... شما اينقدر دانا و صبور هستيد از خدا مي خوام صبر بيشتري براي تحمل همه چيز به شما بده
بازم ممنون از همتون
از همه دلداده ها
يكي از دوستا گفته بود دست به قلم شم من وبلاگ مي نويسم و با اين كارم آروم ميگيرم
نه وبلاگي كه نويسنده باشم وبلاگي كه يه سري از خاطراتم و يه سري نوشته هاي زيبا از نويسنده هاو شاعراست بعضي وقتا وقتي دلم ميگيره ميرم اونجا يعني ميرفتم اما خيلي وقته اونجام متروكه شده
مي دونين خيلي احساسا دارم خيلي كارا ميتونم انجام بدم و مي خوام اما نمي تونم
دوست عزيزم گفته سعي كن بي خايل شي سعي كن مشكلاتت رو از ياد ببري به خوبيا فكر كني دريا جاري و روانه منم جاري و روان بودم اما الان مثل يه بركه ميمونم كه آب توش بي حركته جاري بودم موواج بودم آدمي بودم كه سنگ صبور همه بودم كسي كه خنده رو روو لب همه مينشوند الانم همينم تو ظاهر اما تو دلم غوغاس قبلنا تو دلمم خنده بود اما الان فقط
خنده بر لب ميزنم
دل چه داند خنده چيست
خنده بر لب ميزنم
دل چه داند اين خنده ها از بهره چيست
ميبين بعضي وقتا شعرم مي گم ;))
نمي دونم ميخوام تكوني بخورم زندگيمو متحول كنم اما با با تحول تو زندگيم يه چيزايي رو از دست ميدم كه حاضر نيستم اينطوري بشه
يادم مياد يه انگيليسي كه همكارم بود هميشه بهم مي گفت تو مظهر تموم شادياي عالمي هر موقع تو رو ميبينم خندم ميگيره منم بهش گفتم مگه من دلقكم ؟خنديد و گفت هي بگي نگي آخه دلقكم آدما رو شاد مي كنه
نمي دونم اون انر»يه هميشگيم كجاس نمي دونم اون دختر فعال و اكتيوي كه هميشه همه به فعاليتاش به شور و شوقش به اين كه خسته نميشه كجا رفته خودشو كجا گم كرده؟مي گم مي خندونم مي خندم اما تو خلوت خودم پريشونم
كاش روشنايي رو نمي شناختم كه از پس اون تاريكيم بشناسم كاش همون كودكي باقي مي موندم كه با ديدن يه آبنبات كلي ذوق مي كرد و هنوز جهان دورش رو نشناخته بود نميدونست جهان چقدر ظالمه پر ظلمته يه هركي خوبي كنه و آبنبات بده اون آبنباتش رو ميگيره و مي خوره اما روز بعد آبنبات به دست مياد و پز اونو بهش ميده دريغ از اين كه آبنباتشو با تو تقسيم كنه پشتشو بهت مي كنه و ميره
كاش همون دختر چند سال پيش بودم كه به همه خوبي مي كردم سنگ صبورشون بودم همه روم حساب مي كردن هيچ نيازيم به هيچكي نداشتم و همه رو خوب ميديم چهره واقعيشون برام رو نشده بود نمي خواستم كسي سنگ صبورم باشه فقط ميخواستم سنگ صبورشون باشم
يادمه مياد پارسال استاده پروژم بهم گفت نميدونم كي اور فلو ميشي تو
گفتم استاد
شادم و
شاد ميزيم
ز بهر اينكه شادم
شادتر زيم
نمي دونم كاش
همون دلقكي اون همكار بهم گفت باقي مي موندم
همه چي عوض شده همه چي همه چي
با اينكه خيلي چيزا تو زندگيم مطابق خواسته من شده چه آرزوهايي كه واسه اين لحظها هم داشتم چه اهدافي كه داشتم و به هيچ كدوم رو عملي نكردم[hr]
سهراب ميگه
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم
تقدير من اينه تقدير من
تقدير من نميدونم چيه نمي دونم وقتي آدم برسه سر يه دوراهي چه جوري بايد مسيرشو انتخاب كنه وقتي عقل از حركت باز مونده مثل ايست زمان
كاش دوراهيهاي زندگيه ما انسانهام تابلو داشت
درسته دو راهيه زندگي تابلو داره اما چشم ميخواد كه ببينه يه چشم بينا
گوش مي خواد كه بشنوه يه گوش شنوا
و پا مي خواد كه قدم بذاره تو اين راه يه پاي پايدار و قوي
كاش آخر اين راهها بن بست نباشه واسه همه ميگم واسه همه دعا مي كنم
كاش آخر اين راهها به تابلويي بر نخوريم كه روش نوشته :
<<آه كاش هيچوقت اين راه رو امتحان نمي كردم >>
كاش اگه قراره نشانه اي رو دريابيم همين اول مسير ببينيمش لمسش كنيم نه تو انتهاي مسيري كه بيهوده سپريش كرديم و تازه آخر راه يادمون ميفته كه من نشانه رو ديدم تابلو رو ديدم كه بايد ميرفتم تو اون مسير اما نفهميدم دركش نكردم و تون موقس كه تو اون لحظه دلمون به فرياد مياد عقلمون به كار ميفته و با هم آه بلندي مي كشن و دوباره تو خودشون گم ميشن
نمي دونم از اون بالايي از اون مهربون خواستم كه اگه راهم غلطه سدش كنه واسم نرم توش بهم صبرشم بده يه مدت سد شد اما دوباره اون مسير باز شد نمي دونم برا چي شايد برا اينكه از ته دل راضي به مسدود شدنش نبودم شايد بعد اينكه خواستم مسدود بشه ازش خواستم گفتم خدا
خداي مهربون من كه هيچ وقت تنهام نمي ذاري ميشه مسير و برام باز كني اما هموارش كني؟ميشه من برم تو اين مسير اما زير سايه خودت باشم ؟ميشه تنهام نذاري؟اگه تو بخواي آخر اين مسير ميشه آخر همون مسير خوبه شايد اصراراي من بوده دوباره رفتم تو اين مسير شايد مي خواد برم تو اين مسير و يه پسگردني بخورم كه واسم بشه يه تجربه؟قربون حكمتش برم نمي دونم چه حكمتي تو اين كاراش داره
ببخشيد خيلي پر حرفي مي كنم :(
عزيز دل خسته باز هم سلام و باز هم سلام
نوشته هاتو خوندم همه را كلمه به كلمه و سطر به سطر انگار كه از اعماق دلم گفته بودي بركه زيبا گل مرداب توي آب روان گل نمي كنه بلكه توي آبهاي راكد بركه به گل مي شينه و يه گل نيلوفر براي اينكه باز بشه به آرامش بركه نياز داره درسته كه الان حس مي كني همه چيز تغيير كرده اما يكم نگاه كن به اطرافت ... يه لحظه تأمل كن ... آيا اين تو نيستي كه تغيير كردي نه محيط اطراف ... آيا اين ذهن تو نيست كه قدرت درك بيشتري پيدا كرده ... حالا ديگه درد را مي شناسي پس كسي كه درد را مي شناسه خيلي بهتر همدردي مي كنه ... لحظه هايي كه دلم از اسارت زمانه مي گيره و احساس كاستي مي كنم به كودكي فكر مي كنم اون زمان كه از شوق رفتن به پارك تمام روز قند توي دلم آب مي شد وقتي مي رسيدم به اونجا به اون بهشت بدون اينكه فكر كنم چه كاري خوبه چه كاري زشته كفشهامو مي كندم و توي چمنها غلط مي زدم مي خنديدم اينقدر شاد بودم كه همه كسايي كه منو مي شناختن مي گفتن خوش به حال تو ولي الان واقعا همه چيز هماني هست كه بود من ديدم عوض شده هنوز همه چيز همانقدر زيبا و بهشتيه عزيز من باز هم مي توني همانطور باشي آيا اين دردي كه باعث شده اينطور باشي را نميخواي ازش حرف بزني اون چيزي كه دوباره فعال و متحول بودنت از بينش مي بره را بگو ... آيا فكر مي كني كه ارزشش اينقدر هست كه بخاطرش خود خودت را از ياد ببري و به فراموشي بسپاري آيا هيچ چيزي اينقدر مي تونه پر بها باشه از لحظات زندگي ات كه ديگه برنمي گرده مهمتر باشه
درد عشقي كشيده ام كه مپرس ...
توصيه نمي كنم بيخيال شي اصلا اين كار آدمهاي سست و بي انگيزه است كسايي كه طاقت مواجهه با مشكلات را ندارند اما مشخصا شما اينطور نيستين ... در ضمن شما قراره خودتون را متحول كنيد چون نمي تونين در دنيا تغييري ايجاد كني پس فقط به اين فكر كن كه تا زيبا فكر نكني و خوبي را نخواي همه چيز همينقدر سياه باقي خواهد ماند از كودك درونت دلجويي كن و بخاطر اينكه ناديده گرفتي اونو و به نياز روحي و عاطفي و اون لبخندي كه بهش نياز داره محرومش كردي بهش محبت كن اگر مي خواي كسي را راضي و شاد كني بايد اول از خودتون شروع كنيد ... شما همه چيز هستين فقط كافيه بخواين و اگر خواستيد بهش مي رسيد خداوند هميشه حامي شماست
ببخش كه زياده گويي مي كنم از خلاقيت و هنرتون كه به شعر بدل مي شه استفاده كن هنري كه در وجودته نشأت گرفته از عشق الهي درونته پس بهش افتخار كن ... شايد اين مرحله زندگي آزمايشي باشه براي شما هميشه در روي يه پاشنه نمي چرخه گاهي شاد و گاهي غمگين گاهي موفق و گاهي شكست خواهيم خورد تا جدول زندگي ما از تجربه هاي مختلف پر بشه
شب سرديست و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
مي كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غمها
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر سحر نزديك است
هر دم اين بانگ برآرم از دل
واي اين شب چقدر تاريك است
خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟
مثل اين است كه شب نمناك است
ديگران را هم غم هست به دل
غم من ليك غمي غمناك است
:(
دوست عزيزم خوشحالم مخاطب درداي دلم شخصيتي مثل شما رو داره ممنون كه پاي درد دلم ميشيني
نمي تونم آدمه بي خيالي باشم چون تو ذاتم نيست بي خيالي كار آدماي بي خياله
من هنوز كودكم كودكي رشد نيافته كه خوب و بد زندگيشو نمي تونه تشخيص بده هنوز اونقدر بزرگ نشدم كه با كودك درونم فاصله زيادي پيدا كرده باشم
شايد با خوردن يه آبنبات يا به قول شما رفتن به يه پارك پر چمن و تاب و الا كلنگ هنوزم كه هنوزه خوشحال شم اما اين خوشحالي زود گذره تو كودكي اون خوشحالي مثل اين بود كه تموم زندگيه من رو احاطه كرده لبخندام ادامه داشت تا چندين ساعت و چندين روز و ماه
اما الان چندقديقه هم طول نميكشه كه غنچه وا شده لبام بسته ميشه
درد رو ميشناسم چون طعم تلخش رو چشيدم
بي رحمي رو ميشناسم چون بي رحميه روزگار و آدماشو ديدم
تحول تحول
يه يا علي مي خوام
نه يا علي زبوني يا علي كه دلمو بلرزونه همت بده بهم
بعضي وقتا همتشم مياد دلمم ميلرزه يا علي بلندي هم ميگم و پا ميشم
اما وقتي به مرحله اجرا ميرسه ميبينم
نه نمي تونم از دست بدم
اون چيزي رو كه مي خوام اون هدفي رو كه دارم با عملي كردن يه هدف ديگه از دست بدم
شايد اون هدف با وجودم آميخته حسش مي كنم لمسش مي كنم
اگه نباشه من هم نيستم !مرددم ترديد دارم كه دارم خودم رو قول مي زنم يا واقعيته؟
يه رويا جلو چشم رو گرفته يا نه من واقعا تسليم اين هدفم هستم مي خوام عمليش كنم؟
آيا مسيرم درسته؟تو راهش خسته نمي شم؟ميبينم كه از الان خسته شدم نمي دونم شايد شايد اگه به هدفم برسم اين خستگي از تنم بره
اما
اما كاش وقتي به هدفم برسم انرزيه زنده بودن از تنم بيرون نرفته باشه
شايد وقتي به اون هدف برسم ديگه لذت داشتن و عملي كردن هدف رو از دست داده باشم؟
كاش سرنوشت جز اين مينوشت من قانع بودم قانع به همين زندگي كه داشتم بيشتر از اينشو نمي خواستم چرا وقتي اون بالايي خودش منو تو اين راه قرار داده چرا زودتر همه چيو تموم نمي كنه كه قال قضيه كنده شه و من از اين سرگردوني رها شم؟