RE: آیا من واقعا خوشبختم؟
دوستان siamak - yes -goleyas -sorena-arman:
به عنوان برادر کوچکتر از اینکه با اراده و امید وار تا به حال راه را پیمودید درس گرفتم.
و تجربه خودم که شاید مشابه شما عزیزان است عرض میکنم :
به این نتیجه رسیدم که سرچشمه کل استرس ها و غمها و.. افراط است یک طرف حب دنیا است منظورم نگاه مادی است و از طرف دیگر ترک دنیا منظورم نگاه درویشانه است و کلید خوشبختی و آرامش تعادل و عدالت است اگر کل زندگی یک کفه ترازو در نظر بگیریم هر چه به وسط نزدیکتر باشیم از سراشیبی سقوط دورتریم یعنی با توجه به وزن (قدرت )طول (موقعیت ) مکان ( شخصیت ) میتوان به تعادل نزدیکتر شد سرتان را درد نیاورم ولی این فرمول همیشه چراغ راه من بوده و خیلی موثر چون حاصل تجربه صدها مشگل و ...است .ممنون از همه عزیزان همدرد که از تجاربتان درس ها گرفتم
RE: آیا من واقعا خوشبختم؟
سلام
سیامک عزیز
به عقیده من به بیشترین چیزی که احتیاج داری ایجاد ارامش در درونت است و رها کردن خودت از این همه فشار .ببین من خودم بارها شده که در وضعی بودم به خودم سخت گرفتم احساس کردم که خیلی سردرگم هستم و اینکه هیج راهی نیست اما مدت ها بعد که به همان روزها نگریستم دیدم که ای دل غافل من چه کارها میتونستم بکنم و نکردم
ببین من در این وضضعیت به شما توصیه میکنم که گوشه نشینی اختیار نکنین و منزوی نشین که این خودش سرمنشا بیماری روحی است و بیماری روحی هم باعث تشدید بیماری جسمی میشه من خودم در مورد خودم دیدم که این افسرگی چه به روز جسم من اورد
متاسفانه من بدترین ضربه ها را زمانی خوردم که تنها تنها شده بودم و هیچ کس کنارم نبود من یه بار دیدم که این پناه اوردن به کسی در تنهایی چهه اسیبی بهم زد
اما در همان حال خیلی برایم سخت تر میگذشت زمانی که در خانه روزا میشستم و گریه میکردم تا زمانی که در جمعی بودم (البته جمعی خنثی که نه ازارم میداد و نه از دردم چیزی میدانست)
به هر حال بدنید که شما موفق میشین اگر از تقلا دست برداشته و از نعمت زندگی گه بهت داده شده استفاده کنی
فقط یه تجربه بهت میگم یه روز من خیلی ناراحت بودم با مامانم رفته بودیم جایی که در اونجا یه خانم نابینا اومد و یه سوالی از مون پرسید خلاصه که با هم شروع به صحبت کردیم و خانم خیلی باسواد و جالبی بودن /در پایان صحبتامون ایشون یه حرفی زدن که دلم اتیش گرفت گفتن که بزرگترین ارزوم اینه که بدونم که اصلا این آدم که میگن چه شکلی هست میگفت من هیچ تصوری از شکل آدم تو ذهنم نیست در او ن لحظه ناخوداگاه احساس درد عجیبی در وجودم کردم
خلاصه سیامک انقدر خودت را غرق نکن در اتفاقات
بدون گاهی برای زندگی کردن باید دست از تقلا کردن برداشت و با ارامش عمل کرد شاید این بهتر نتیجه دهد پسبا ارامش درست را بخون و لازم نیست که بخوای به همه مسائل فکر کنی و خودت را به هم بریزی
این فکر کردن زیاد خودش گاهی ادم رو نابود میکنه