RE: می خواهم خوشبخت باشم اما !؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
خوشحالم که درد منو می فهمی منم وقتی 15 ساله بودم مادرمو از دست دادم و الان یه نامادری دارم و اونم یه دختر.
خلاصه اینکه این نامادری یکی از مشکلاتم برای درس خوندنه. چون موقع دانشگاه رفتن خواهرم بارها دیدم که به پدرم می گفت اینقدر پول شهریه برای دخترت نده. حق دختره من چی میشه . آخه یکی هم نیست بگه که بزار دخترت بزرگ شه و دانشگاه بره ببین کسی حقشو می ده یا می خوره و بعد. اینجوری بود که من قید دانشگاه پولی رفتنو برا همیشه زدم و سعی کردم تو دانشگاه سراسری بخونم که اونم هزار تا مشکل داره واسه خودش
به: می خواهم خوشبخت باشم اما !؟؟؟؟؟؟؟
سلام
مشکل شما اینه که خودت رو گم کردی.اول خودت رو پیدا کن ببین کی هستی؟ چه شرایط روحی و مالی داری؟چه توقعاتی از زندگی داری بعد بر اون اساس به دنبال چیزهای حقیقی باش که با تو و خصوصیاتت جو ر هستند.خیلی ساده زندگی کن چون شادی در سادگی نهفته هست.بیشتر از توانت از خودت انتظار نداشته باش.باور کن که همینی و با همین چیزی که هستی شاد باش.
به: می خواهم خوشبخت باشم اما !؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزيز.ميخوام صادقانه بهت بگم كه منم مثل تو بودم.هميشه تو روياهام بودم يعني تخيلاتم خيلي قوي بود و هر چيزي رو كه اراده ميكردم ميتونستم تو روياهام ببينم،از هر كس كه خوشم ميومد ميبردمش تو روياهام و مدتي باهاش زندگي ميكردم اما تا يكي بهتر رو ميديدم دوباره جايگزين ميشد،مهم نبود اصلا اون فرد كي باشه گاهي جاي دوستم،گاهي جاي خواهرم و گاهي جاي شوهرم...اما اين موضوع ها ادامه داشت تا اينكه واقعا عاشق شدم و از رويا پردازيهام در جهت درستي استفاده كردم،ديگه رويا هام خيال باطل نبود و خيلي چيزا رو كه الان دارم مديون همين روياهام هستم،شايد شوهرم با آدماي تو روياهام گاهي تفاوت داشته باشه اما اينو ميدونم كه بهترين كسيه كه الان ميتونست كنارم باشه،شايد رشته ي كه تو دانشگاه اونم از نوع آزادش خوندم خيلي از روياهاي دوران دبيرستانم فاصله داشته اما مطمئنم كه خيلي ها آرزو دارن جاي من اين رشته رو در دانشگاه ميخوندن...پس بايد شروع كني،همين الان تصميم بگير به روياهات جهت بدي و اونا رو كم كم ببري سمت واقعيت.من 24 سالمه و واقعا دركت ميكنم. يه مثال از خودم ميزنم كه باور كني ميشه فقط خودت بايد بخواي.من خيلي سختي كشيدم تا به عشقم رسيدم و تو اوج تحمل ناراحتي ها و رنجها ميدوني چي كار ميكردم؟؟؟ميرفتم تو اتاقم و ساعتها ميرفتم تو رويا و خودم رو در كنار شوهرم تصور ميكردم حتا جزيي ترين چيزها رو تصور ميكردم اما در قالب واقعيت مثلا هيچ وقت تصور نميكردم تو يه كاخ زندگي ميكنم و شوهرم با ماشين آخرين مدل مياد دنبالم،اون چيزهايي رو تصور ميكردم كه از داشتنش احساس لذت ميكردم و جالب اينه كه بدوني الان تو همون خونه اي زندگي ميكنم كه قبلا تو روياهام تصورش رو ميكردم و كارهايي رو انجام ميدم كه دوست داشتم انجام بدم حتا الان هم رويا پردازي ميكنم و هر چيزي رو كه ميبرم تو قالب رويا زودتر بهش ميرسم.
تو هم فقط بخواه،مهم نيست كه چند سالته و تحصيلات چه قدره،مهم اينه كه به قانون جذب ايمان داشته باشي و هيچ وقت خسته نشي... قانون جذب يعني اين كه تو دقيقا هدفهاي زندگيت رو مشخص كني و بدوني كه چي ميخواي،اگه اونا رو روي كاغذ بنويسي خيلي بهتره اين جوري ميتوني بهشون فكر كني و به هدفهات ايمان بياري و اگه تو ايمان آوردي اون موقع است كه عوامل نامرئي دست به دست هم ميدن و راه رو برات هموار ميكنن،بيا شبها موقع خواب به كاغذي كه روياهات رو روش نوشتي نگاه كن و براي رسيدن بهشون فكر كن،مطمئن باش جواب ميده...امتحان كن.
اميدوارم تونسته باشم مطلب رو برسونم.موفق باشي عزيز.