سلام بر شما....
با توجه به سوال هایی که از شما کردم و پاسخی که شما فرمودید.....
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام بر شما....
با توجه به سوال هایی که از شما کردم و پاسخی که شما فرمودید.....
سلام بر شما....
با توجه به سوال هایی که از شما کردم و پاسخی که شما فرمودید.....باید بگوییم همسر شما از یک بیماری رنج می برند که مادرزادی است و پایین بودن سطح هوش ایشان....روی رفتار ایشان تاثیر زیادی می گذارد و او نمی تواند کودک درون خود را سازماندهی کند.....از آنجا که بیشتر کسانی که دچار این اختلال هستند زمینه مادرزادی یا زمینه تولدی دارند...درمان آنها و بالاتر بردن سطح هوشی ایشان بسیار مشکل است....اما راه های زیادی وجود دارد و تست ها و تمرینات بسیاری که روان شناسان از طریق می تواند رفتار ایشان را بهبود بخشند...البته فقط بهبود نه درمان کمال...
ولی به شما توصیه می کنم هرگز نا امید نشوید و روان شناسان و روان شناسان بالینی دیگری مراجعه کنید.....بخصوص روان شناسان بالینی بسیار آسان می توانند مشکل افسردگی ایشان را حل کنند...
همسر شما مانند یک جوان هست که هنوز رفتارش شکل نگرفته(بخاطر اختلالی که دارد)....اما شما و روان شناسان می توانند کم کم و رفته رفته و طی سالها این رفتارها و رشد را در ایشان به وجود آورند....پس باز هم جای امیدی هست...
می دانم و شما را درک می کنم زیرا در اطرافیان بنده هم کسی دچار چنین مشکلی است اما با تلاش و مراجعه به روان شناسان متعدد و خستگی ناپذیری در طول دوره درمان مشکل ایشان تا حدی حل شده است...
و در مورد وابستگی ایشان به پدر و مادر بسیار طبیعی است ....و چند دلیل دارد....1:اختلال ایشان....2:اجازه ندادن والدین به او تا خود تجربه کرده و با مشکلات کنار بی یاید..
این اختلال ها قابل درمان هست اما نه در حد کامل.....نیاز به زمان دارد..
دوست عزیز به شما توصیه می کنم یک بار دیگر تلاشتان را بکنید....و پس از آن اگر مشکلتان حل نشد ....آخرین راه را برگزینید..موفق باشید
با تشکر از دوستان اما فکر میکنم یک مساله رو خوب توضیح ندادم و اون اینکه نامزد من هیچ علاقه قلبی به من ندارد.من خیلی سعی کردم این علاقه رو به وجود بیارم به خدا هرکاری کردم اما من با اونی که اون میخواد متفاوتم.برای همینه که تلاشام بی نتیجه میمونه
چرا دیگه کسی جوابمو نمیده؟
میدونید بزرگترین ترسی که الان من دارم چیه؟ این که الان کمکش کنم شخصیتش شکل بگیره اما مطمئن هستم همین که شخصیتش شکل گرفت و تونست تبدیل به مرد بشه راحت منو میذاره کنار چون همیشه از پدرو مادرش عقده داره (با اینکه تابع اوناست و تو کوچکترین چیزی از اونا نظر میخواد)بنابراین همین که شخصیتش شکل گرفت خیلی راحت منو میذاره کنار و میره سراغ اونی که خودش میخواد اون حتی از منم عقده داره همیشه وقتی دوتا نامزد کنار هم بودن و به هم محبت میکردن اون به من کم محلی میکرد که نشون بده من اینو نمیخوام مرتب سعی در خرد کردن من داشت با اینکه خودش روز اول گفت من تورو انتخاب کردم.به خدا اصلا نمیشه رو حرفش حساب کرد اون اصلا خودشم نمیدونه از زندگیش چی میخواد همیشه دنبال مقصر دونستن دیگرانه.اصلا خودش نمیدونه چی میخواد
اين نيز بگذرد !
بنظرم اگر شما بهش کمک کنید همین باعث میشه مهر شما به دلش بشینه . ضمنا خدا هم پاداش کارهای خوب شما را خواهد داد .نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole mohamadi
موفق باشید .