باید یکی غیر از شما به مادرتون اطمینان بده که مشکلی نیست نه شما
هرچقدر هم که شما به مادرتون بگین اون فکر می کنه بخاطر دوست داشتن زیاد چشماتون بسته شده
سعی کنین کسه دیگری با ایشون صحبت کنه و متقاعش کنه
نمایش نسخه قابل چاپ
باید یکی غیر از شما به مادرتون اطمینان بده که مشکلی نیست نه شما
هرچقدر هم که شما به مادرتون بگین اون فکر می کنه بخاطر دوست داشتن زیاد چشماتون بسته شده
سعی کنین کسه دیگری با ایشون صحبت کنه و متقاعش کنه
سلام خواهر من دقیقاً مثل شما عاشق هم بودن و خواهر من دیابت داشت خیلی جالب پسره هیچی به خانواده اش نگفت چون عاشق هم بودن الان هم هنوز بعد از 13 سال زندگی هنوز خانواده شوهرش نمی دونن با وجود تزریق انسولین و گاهی ضعف و دو تا بچه سالم هم داره ولی شوهرش چون عاشقش بود کنار بود و تا الان هم خدا را شکر خوب کنار آمده و همراهیش کرده پس اگه شما هم واقعآً خودت مشکلی نداری و با دکتر هم مشورت کردی پس خانواده تو از راه ملایمت راضی کن
سلام دوست عزیز
یه سوال اگر خدای ناکرده شما دیابت داشتید اونوقت هم مادرتون با ازدواج شما مخالف بود ؟ این مطلب رو تا بحال به مادرتون گفتید ؟ دیابت بیماری انچنان خطرناکی هم نیست اگه کنترل بشه . مادرتون رو پیش یه پزشک متخصص غدد ببرید و از دکتر بخواهید براشون توضیح بده . این همه دختر و پسر هستن که دیابت دارن و الان هم دارن با خوبی و خوشی با هم زندگی میکنن .
سلام
پیامبر گرامی ما که درود خدا بر ایشان و خاندان مطهرشان باد فرموده اند:
تصمیم راسخ و احتیاط مقدمه پیروزی است.
اگر این جمله نیاز به توضیح داره بگو تا بگم.
پیروز باشید
از همه شما ممنوونم كه منو راهنمايي ميكنين
راستش من اين كارايي كه شما دوستان گل اشاره ميكنيد انجام دادم
از مادرم خواستم كه با پزشك شيما جلسهاي بگذاره و مشورت كنه اما سكوت كرده انگار نه انگار...!
چرا مادرها هنگامي كه دخترشوون رو شوهر ميدن اينقدر حساس نيستن؟
نوبت ازدواج پسرشون كه ميشه اينطوري ميكنن؟!
من به شخصه انتخاب آگاهانه و فهیمانه شما رو تایید می کنم و به شما اطمینان می دم که خواهید توانست از پس مشکلات بربیاید و به عزیزتون هم در این راه کمک کنید.عاطفه یک دختر به دید من مهترین چیز اوست و حال که این را تایید می کنید بی شک زندگی برای شما زیبا خواهد بود. شما باید به ایشان افتخار کنید و به اونیز یاد بدهید که باید به خود افتخار کند و این مشکل بیماری را هرگز به رخش نکشید. بلکه طوری که حتی احساس نکند شما ترحم می کنید از آلام او کم کنید
. برای کاهش نگرانی مادرتان:
کاملا موافقم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
منو شيما به هم قول داديم تا نفس ميكشيم دست از هم نكشيم
به همتون اطمينان ميدم كه نگذارم آب تو دلش تكوون بخوره
من عاشقشم
همه وجوودم و ميدم تا بدستش بيارم
اينو ميدوونم كه احتمالا بعضي از شما دوستان يا شايد هم همتوون به اين احساس من ميخندين و به خودتون ميگين مگه ممكنه يه پسر و اين همه احساس
آره ... اما اين عجيب نيست...
باور داشته باشيد كه اگه روزي خدا خواست و عشق رو به سراغتوون فرستاد شما هم همين حال و هوا رو پيدا ميكنيد
انتظار رسيدن به يار... خيلي سخت و كلافه كنندست
اما تحملش ميكنيد...اينو ميدوونم كسي پيروزه كه صبر كنه
اما بخدا خيلي سخته
آخ ... يادم رفت يه چيز جالب براتون بگم
من ((حامد)): متولد 15 اسفندم
عشقم ((شيما)):متولد16 اسفند
جلبه نه؟
براتوون جالبتر ميشه اگه يكبار فال روزانهي اسفندي هارو بخوونيد!
سلام
بهتون به خاطر اين عشق و احساس پاكي كه دارين تبريك ميگم....واقعا زيباست
با نظر bloom كاملا موافقم........عزمتون رو جزم كنين تا با ملايمت مادرتون رو پيش اون دكتر ببرين تا از زبون خود ايشون اين حرفا رو بشنون
موفق و خوشبخت بشين