دیشب دوباره آمدی به خواب من
دیدار خوب تو
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا
شاد و شکفته، ما،
فارغ ز هست و نیست
در کوچه باغ ها
سرخوش ز عطر و بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو
از دست من رها شد و ...
خواب از سرم پرید.
"سیاوش کسرایی"
نمایش نسخه قابل چاپ
دیشب دوباره آمدی به خواب من
دیدار خوب تو
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا
شاد و شکفته، ما،
فارغ ز هست و نیست
در کوچه باغ ها
سرخوش ز عطر و بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو
از دست من رها شد و ...
خواب از سرم پرید.
"سیاوش کسرایی"
پیاده آمده بودم
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم كه هر كه مرا دیده، در گذر دیده
منم كه نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شكست من است
به سنگسنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
***
چگونه باز نگردم، كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكستهبالیام اینجا شكست طاقت نیست
كرانهای كه در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم
مگیر خرده، كه آن پای دیگرم آنجاست
***
شكسته میگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یك ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی
تویی كه كوچه غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
***
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهتان
اگرچه كودك من سنگ زد به شیشهتان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل كنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلك فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
محمد کاظم کاظمی شاعر افغانی
*گربه وپرنده*
دهکده با اندوه
به آوای پرنده ی زخمی گوش سپرده ...
آن که تنها پرنده ی دهکده است
و این هم ، تنها گربه ی دهکده .
کسی که پیکر او را ز هم می درد
و پرنده که به یکباره
دست میکشد از نغمه سرایی اش .
گربه هم خاموش میشود
و صورت خود را می لیسد .
دهکده ،
برای پرنده ، مراسم تدفین باشکوهی برپا میکند
گربه هم دعوت است
و پشت تابوت کوچک پر از کاه حرکت میکند
جایی که پرنده دراز به دراز افتاده .
تابوت بر شانه های دخترکی ست
دخترکی که سخت گریه میکند :
کاش میدانستم که تو چقدر درد کشیدی !
گربه رو به دخترک ، میگوید :
من درسته بلعیده بودم اش ...
اما برایت خواهم گفت
که چگونه یکباره
آزادانه ، تن به هوا زد و
پرواز کنان ، ناپدید شد !
***********************
ژاک پره ور
سلام
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم.
- تمام عبادات ما عادت است،
به بی عادتی کاش عادت کنیم.
- چه اشکال دارد پس از هر نماز،
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
- به هنگام نیت برای نماز،
به آلاله ها قصد قربت کنیم.
- چه اشکال دارد که در هر قنوت،
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
- چه اشکال دارد در آیینه ها،
جمال خدا را زیارت کنیم؟
- مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟
- پراکندگی حاصل کثرت است،
بیایید تمرین وحدت کنیم.
- وجود تو چون عین ماهیت است،
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
- اگر عشق خود علت اصلی است،
چرا بحث معلول و علت کنیم؟
- بیا جیب احساس و اندیشه را،
پر از نقل مهر و محبت کنیم.
- پر از گلشن راز، از عقل سرخ،
پر از کیمیای سعادت کنیم.
- بیایید تا عین عین القضات،
میان دل و دین قضاوت کنیم.
- اگر سنت اوست نو آوری،
نگاهی هم از نو به سنت کنیم.
- مگو کهنه شد رسم عهد الست
، بیایید تجدید بیعت کنیم.
- برادر چه شد رسم اخوانیه؟
، بیا یاد عهد اخوت کنیم.
- بگو قافیه سست یا نادرست،
همین بس که ما ساده صحبت کنیم.
- خدایا دلی آفتابی بده،
که از باغ گلها حمایت کنیم.
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم
مرحوم قیصر امین پور
"تولدی دیگر"
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آنرا با ادراک ماه و دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست
دل من
که به اندازه ی یک عشق ست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره میخوانند
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید
دست هایت را دوست میدارم.
"فروغ فرخزاد"
سر خوش از کوی خرابات گذر کردم دوش
به طلب کاری ترسا بچه ی باده فروش
پیشم آمد به سر کوچه پری رخساری
کافری، جلوه گری، زلف چو زنّار به دوش
گفتم این کوی چه کوی است، تو را خانه کجاست
ای مه نو خم ابروی تو را حلقه به دوش
گفت تسبیح به خاک افکن و زنّار ببند
سنگ بر شیشه ی تقوی بزن و باده بنوش
بعد از آن پیش من آ تا به تو گویم سخنی
سخن این است اگر بر سخنم داری گوش
زود دیوانه و سر مست دویدم سویش
به مقامی برسیدم که نه دین ماند و نه هوش
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست
وز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش
بی دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی همه در نوشا نوش
چون سر رشته ی ناموس بشد از دستم
خواستم تا سخنی پرسم از او، گفت خموش
این نه کعبه ست که بی پا و سر آیی به طواف
وین نه مسجد که در آن بی خبر آئی به خروش
این خرابات مغان است و در آن مستانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
گر تو را هست در این شیوه سر یکرنگی
دین و دانش به یکی جرعه چو "عصمت" بفروش
" خواجه عصمت بخارائی "
توکجايي؟
در گستره ي بي مرز اين جهان تو کجايي؟
من در دور دست ترين جاي جهان ايستاده ام:
کنار تو
تو کجايي؟
در گستره ي ناپاک اين جهان تو کجايي؟
من در پاکترين مقام جهان ايستاده ام:
بر سبزه سور اين رودِ بزرگ که مي سرايد براي تو!
«احمد شاملو»
آنکه مي گويد دوستت دارم خنياگرِ غمگيني ست
که آوازش را از دست داده است
اي کاش عشق را زبان سخن بود.
هزاران کاکلي شاد در چشمان توست
هزار قناري خاموش در گلوي من
عشق را اي کاش زبان سخن بود.
آنکه ميگويد دوستت دارم
دل اندوهگين شبي است
که مهتاب اش را مي جويد.
هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار ستاره گريان
در تمناي من
عشق را اي کاش زبان سخن بود.
(احمد شاملو)
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
" فروغ فرخزاد"
یک مرد چوپان در دوره ای که حضرت موسی پیغمبر بود با خدا مناجات می کرد و می گفت:
تو کجائی تا شوم من چاکرت چارفت دوزم زنم شانه سرت
ور تورا بیمارئی آید به پیش من تورا غمخوار باشم همچوخویش
گر ببینم خانه ات را من دوام روغن و شیرت بیارم صبح و شام
حضرت موسی وقتی شنید مرد چوپان با آن مضامین با خدا مناجات می کند خشمگین گردید و بانگ زد ای مرد روسیاه این حرفها چیست که بر زبان می آوری آیا می دانی که با این حرفها کافر شدی و خداوند تورا مجازات خواهد کرد.
مرد چوپان از بیم این که مافر شده لرزید و دیوانه وار سر به بیابان گذاشت و گریخت و بیدرنگ برای موسی وحی آمد و خداوند باو چنین گفت:
وحی آمد سوی موسی از خدا بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پامنه اندر فراق ابض الاشیاء ۰عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم هر کسی را اصطلاحی داده ایم
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود گرچه گفت و لفظ ٬ نا خاضع بود
زانکه دل جوهر بود گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
آتشی از عشق در جان بر فروز سربسر فکر و عبارت را بسوز
گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر شود بر خون آن را مشو
خون شهیدان را از آب اولی تر است این خطا از صد صواب اولی تر است
در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ارغواص را پاچیله نیست
ملت عشق از همه دین ها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست