لا بدّ من قید ان ینکسر
اذا الشعب یوم اراد الحیواۀ
ت بدین
نمایش نسخه قابل چاپ
لا بدّ من قید ان ینکسر
اذا الشعب یوم اراد الحیواۀ
ت بدین
ترا چنان که تویی هر نظر کجا ببیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
کاف
کاری که به عقل بر نیاید
دیوانگئی در آن بباید
دال
در این سرای بی کسی ,کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
در عالم اگرچه سست خيزيم
در کوچگه رحيل تيزيم
میم
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چكنم نام دگر ياد نداد استادم
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
سين بده
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
يارب آن نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش
شين بده