-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال
به نظر می رسه شکل مشکل عوض شد....
اگر شما جرات ابراز وجود نداری یا در نه گفتن مشکل دارید، توصیه می کنم به تالار اعتماد به نفس و موضوعات مرتبط سر بزنید.
اما این را بگویم مشکل شما این نیست که زیادی به روشون می خندید و دوست ندارید ناراحتشون کنید. اتفاقا این نقطه قوت شماست... و اگر شوهرتان اینگونه هنوز پشت سرتون و حامی شماست به خاطر این روشتون هست... اما چون فکر می کنی مجبوری و ضعیفی و ....، و نمی توانی حقت را بگیری دچار مشکل شدی.... اگر همه این کارها را از ته قلب و با مهربونی انجام بدهی و احساس اجبار نکنی، این همه احساس فشار هم نخواهی کرد...
-
RE: از دستشون خسته شدم
نمیدونم چطوری از شما تشکر کنم انگار تو دل من هستید وکاملا میفهمید من چی میگم من دقیقا احساس میکنم که نمیتونم از اونها حقم و بگیرم ولی این رو هم بگم فقط نسبت به خانواده همسرم اینجوری هستم ونسبت به بقیه خیلی قاطع تر رفتار میکنم ولی از خانواده همسرم یه ترس پنهان دارم که نمیتونم باهاشون اونجوری که شخصیتم خورد نشه برخورد کنم و تا حالا هر کاری کردم نتونستم من واقعا اون صبوری که در موردشون میکنم از ته دل نیست وفکر میکنم که مجبورم با هاشون خوب باشم ولی اگه اونا فقط یه کمی با من خوب باشن وتوقعات بی جاشونو از من وشوهرم کم کنن متونم از ته دل بااشون خوب باشم وبه ارامش برسم
-
RE: از دستشون خسته شدم
مارال جان سلام
بايد بگم كه من هم مثل تو هستم و نمي تونم جواب كسي رو بدم و اينجوري همش مي ريزم تو خودم ولي به نظرم اينجوري بهتر مي ياد چون اگه بخوام منم جواب بدم كه اون موقع كدورت و ناراحتي بيشتر مي شه من هميشه مي گم ولش كن هر كي هر چي مي خواد بگه بگه مهم اينه كه من و شوهرم همديگر و دوست داريم من سعي مي كنم هميشه جواب و كسي رو ندم اينجوري خودمم پيش اونها سنگين تر هستم اگه جواب بدي مي شي مثل خودشون به خاطر همين اخلاقمم هميشه همه توي فاميل خودمون مي گن كه تو خيلي صبرت زياده و خيلي محترمي
-
RE: از دستشون خسته شدم
من هم نظر honarmand را قبول دارم ، اگه شما از اینکه نمی تونید جواب آنها را بدهید رنج می برید ، با تمرین اعتماد به نفس ، کم کم حرف های دلتان را بزنید .
چون اگه قرار است خودتو از بین ببری ، بهتر که حرف بزنی .
اما خود من به این نتیجه رسیدم که بعضی آدم ها را فایده جواب دادن و حرف دل زدن نیست چون آب در هاون کوبیدن است .
من خودم هر کسی ، هر چی می خواد بگه بگه . پیش خود میگم : بالاخره بابت حرف های نادرست خودش خسته میشه ،اصلا کر و لال باش ، حرفی که حتی ارزش گوش دادن نداره ، جوابی دادن داره ؟
باور کنید اینطوری آدم نه اذیت میشه ، نه سبک و بی ارزش میشه، نه دائم در حال فکر کردن به نحوه جواب دادن به دیگران است .
فقط گاهی اوقات یک جواب منطقی و عادلانه در پاسخ به حرف هایی که باید پاسخ داده شود ، باید داد.
چون همیشه سکوت کارساز نیست .
من فقط این را تو زندگی ام فهمیدم : باید تمرین دریادلی کرد .
باید تمرین با ایمان بودن کرد .
باید تمرین صبوری ، سکوت عاقلانه ، حرف عاقلانه کرد .
اگه آدم خودش ضعیف باشه ، وقتی یک چنین چیزهایی پیش می آید ، قدرت مقابله نداره .
باور کنید جسم کاملاً سالم ، با تغذیه مناسب و مقوی خیلی روی روح و روان تاثیر می گذارد .
باید روحمان را پرورش بدیم .
نماز واقعی خیلی کمک می کند .
تکیه به خدا خیلی کمک می کند .
اعتماد و باور و یادآوری خدا در ذهن کمک میکنه
وقتی فکر میکنی خدا با آن همه عقل ، قدرت کنارت هست ، ترسی نداری .
باید هر روز به خدایمان از کاستی و هستی مان بگوییم .
-
RE: از دستشون خسته شدم
دوستای گلم خیلی ازتون ممنونم خلاصه این جواب ندادنه وتوی دل ریختنها میترسم کار دستم بده کیمیا جون کاش واقعا به اون مرحله برسم که دریا دل باشم و بتونم اگه از حرفها وتوهینهای کسی گذشتم دوباره نشینم حرص بخورم کاش با وجود اینهمه مشکلات دیگه ای که تو زندگیم دارم دیگه این حرص خوردن از دست دیگران را نداشتم کاش منم یه بچه داشتم وسرمو با اون گرم میکردم واینقدر فکر وخیال نمیکردم وایکاش همه مردم این سخن که هر انچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند رو عمل میکردن ولی متاسفانه بیشتر مردم فقط به دیگران این شعارو میدن مثلا فکرشو بکنید یه مادر اگه بفهمه دخترش بچه در نمیشه چقدر ناراحت میشه چقدر براش دلسوزی میکنه چقدر کمکش میکنه ولی وقتی مادر شوهر اینو میفهمه اصلا براش مهم نیست وتوقعات یه ادم معمولی وحتی بیشترشو ازت داره وهیچوقت یه لحظه فکر نمیکنه اگه دختر خودش یه مشکلی داشت ایا دوست داشت باهاش اینجوری رفتار بشه
من باهمچین افرادی طرفم که فقط دنیا رو تو خودشون خلاصه میکنن ولی اگه میتونستم کوبنده چند بار جلوشو ن بایستم وجواب بعضی از نفهمیهاشونو بدم شاید به خودشون میو مدن اما همیشه این تصمیم و میگرم ونمیتونم عملیش کنم من همیشهتو دلم این سوال ازاونا دارم ولی هیچوقت نتونستم بپرسم ایا اگه این کارهایی که شما با من کردید دیگری به دخترتون میکرد قبول میکردید
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال جان
جالبه حرفات و زندگیت کمی شبیه منه.
دقیقا حرفت را قبول دارم که بعضی آدم ها فقط دنیا را می بینند .
مارال ، منم یک بار تصمیم گرفتم که از حقم دفاع کنم و حرفم را بزنم.همین کار را نیز کردم ، ولی ای کاش اینکار را نمی کردم چون علیرغم اینکه خانواده شوهرم را ترساندم و دیگه چیزی بهم نمی گویند ولی شوهرم خیلی خیلی ناراحت شد و همیشه یک خاطره بد تو ذهنش هست . البته من تند رفتم .
ببین دقیقا احساس فعلی تو را داشتم ، حتی من افسرده و بی رغبت به زندگی شده بودم ، ولی وقتی به این تالار اومدم و به مرور حرفای آقای مدیر را اجرا کردم و تمام انرژی را روی شوهرم گذاشتم ، به مرور در عرض دو ماه نتیجه گرفتم و باید تا مدت های طولانی همین روش را داشته باشم ، ببین من وقتی مادرشوهرم حرفای ناحق و دورغ می گفت ناراحت می شدم و می خواستم جواب بدم و چند بار هم جواب دادم ولی الان دیگه بعد از اون پشیمانی ( نمی خوام شما تکرار کنید ) حرفای مادرشوهرم را نمی شنوم ، وقتی خونشون می روم بیشتر به مجله ای،روزنامه ، تلویزیون نگاه می کنم ، با فرد دیگری حرف می زنم ، باورت نمیشه دیگه برام حرفای ناحق مهم نیست .
بزار اینقدر از این حرفا بزنه که خسته بشه .
از من می شنوی خواستی جواب بدی ،خیلی با فکر و درایت اینکار را انجام بده و محترمانه حرفات را بزن تا کمی حساب ببرند .
باید برای خودت ارزش قائل باشی و به اونها هم بفهمونی که به خاطر سنشان سکوت کردی .
یادت باشه نمره اعتماد، علاقه شوهرت را به خودت 100 کنی.این نمره بهت خیلی کمک می کنه که دریا دل بشی چون نیرو میگری .
سعی نکن با جواب دادن به فامیل شوهر اعتماد شوهرت را کم کنی.
واقعا حرف آقای مدیر درسته ، زمان حلش می کنه .
مشکل شما فامیل شوهر است نه خود شوهر.
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال جان
سعي كن روش سكوت و به كار ببري همه ما وقتي بهمون چيزي گفته مي شه كه ناحقه و جواب نمي ديم بعدش مي شينيم و كلي قصه مي خوريم كه چرا جواب نداديم ، مي ريزيم تو خودمون و خودمون و سرزنش مي كنيم
فكر نكن كه اين موضوعها فقط مختص خودته و كسي اين شكلي نيست و فقط تويي كه داري اين حرفهارو تحمل مي كني همه اينجورين و بيشتريا اين مشكلات و دارن ولي من بازم مي گم سكوت بهتر از جرو بحث و بي احترميه هميشه گفتن جواب ابلحان خاموشيست
-
RE: از دستشون خسته شدم
وافعا از همه شما که اینقدر دلسوزانه منو راهنمایی میکنید ممنون
کیمیا جان شوهر من همیشه به من میگه چرا جوابشونو نمیدی تقصیر خودته اینقدر به اونا رو میدی حالا نمیدونم از ته دل میگه یا برای اینکه منو راضی نگه داره میگه ولی خودشم میدونه که چقدر بی ملا حظن من که تا حالا چیزی نگفتم خدا کنه بعد از اینم نگم ولی فکر نمیکنم چون کاسه صبرم لبریز شده واگه دوباره سکوت کنم اینبار خودم از بین میرم صبر برای ادماییه که هنوز جا دارن ولی من دیگه نمیتونم دیگه دلم اینقدر شکسته وپره که نمیدونم چطوری واز کجا دردم و بگم واقعا ادمها باهم خیلی فرق میکنن من خودم ادمی هستم که اگه کسی بهم خوبی کنه اگه نتونم جواب خوبیشو بدم حداقل ازش تشکر میکنم ولی افتادم بین ادمهایی که اصلا شعور این حرفا رو ندارن دوستای خوبم هروقت شروع به تایپ میکنم یکی از ماجرا هایی که این ادما سرم اوردن یادم میافته مثلا روزای که میرفتم خونه مادر شوهرم وکلی براش کار میکردم که از من راضی باشه ولی موقع رفتن همه به خونه هاشون از دخترش تشکر میکرد ویا زمانیکه مریض بودم و بیمارستان بودم بدون هیچ دلیل وناراحتی قبلی هیچکدومشون نیومدن عیادتم حتی جاریهم ووقتی همسرم گلایه کرد گفتن کار داشتیم بچه هامون مدرسه میرن ومادر شوهرم هم میگفت عروسم ابروی مارو برده نیومده خونه ما بخوابه در صورتیکه اگه اونجا میرفتم هم همه جا میگفت انگار پدر ومادر نداره اومده اینجا منو به زحمت بیاندازه فکر نکنید منفی فکر میکنم چون میشناسمش ومیدونم چطوری فکر میکنه
-
RE: از دستشون خسته شدم
مارال عزیز اینها اصلا آنقدر اهمیت نداره که تو ذهنت را مشغول کنی این موضوع را بپذیر که انها خانواده ای هیتند با فرهنگی متفاوت با تو هیچوقت انتظار نداشتهرباش آنها همانطور باشند که تو دوست داری همانطور که تو نمیتونی مثل آنها باشی .
من هم اوایل ازدواجم مشکلاتی دقیقا مشابه تو داشتم اوایل مثل الان تو خیلی حرص میخوردم ولی کم کم تمرین کردم که از آنها هیچ انتظاری نداشته باشم ، حرفهاشون نشنوم و از شوهرم هم خواستم هر چی پشت سر من گفتند به من نگوید . البته ناگفته نماند که گاهی اوقات رفتارهای انها را عملا تلافی میکنم . مثلا بعد از زایمان دومین پسرم آنها چهل روز دیدنم نیامدند ، وقتی هم امدند من به هیچ عنوان گله نکردم طوری که اصلا برام مهم نبوده ، ولی زمانی که دختر آنها زایمان کرد من هم دو ماه بعد رفتم دیدنش و انها نتوانستند از من گله کنند ملی متوجه شدند برای چی نرفتم . من همیشه به این قانون عمل میکنم که :
هر عملی را عکس العملی است مساوی با آن ودر جهت عکس
البته سوء تفاهم نشه به آنها به عنوان بزرگتر و این که بالاخره والدین همسرم هستند و به عنوان مادر و پدر به گردن او حق دارند احترام میگذارم .
در هر صورت گذشت زمان وتلاش خودت این موضوعات را حل میکند انشا الله وقتی خودت مادر شدی متوجه میشوی توقعات آنها خیلی هم غیر طبیعی نیست .
عزیزم صبر کن ، وشوهرت را هیچ وقت به خاطر این موضوعات اذیت نکن خوشبخت باشی
-
RE: از دستشون خسته شدم
حرفای moghadam بسیار قشنگ و گلچینی از تجربه چند ساله اوست .من هم که تجربه آنچنانی ندارم موافقم
به نظر من هم :
از خانواده شوهر انتظار نداشته باش ،
به حرف هایشان گوش نده ،
وقتی حرفی می زنند احترام بگذار و سر تکان بده ولی کار خودت را بکن .
خیلی محتاطانه رفتار کن ولی سعی کن دلت را باهاشون صاف کنی و خوبی هایشان را پیش خودت مرور کنی و حتی به خودشان راجع به خوبی هایشان صحبت کنی
آنها را با رفتار منطقی شرمنده کن .
برای خودت ارزش قائل باش که اصلا تحت تاثیر حرف و رفتار آنها نباشی.