RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه جان.من هميشه پستات رو ميخوندم اما به خاطر اينكه ثبت نامم مشكل داشت نميتونستم نظر بدم اما واقعا خوشحالم از صميم قلبم...:73:
اميدوارم روز به روز رابطه تون بهتر و عاشقانه تر بشه...:16:
خيلي خوشحالم كردي و اميدواريمو بيشتر كردي...از خدا ميخوام همه مشكلاتشون حل بشه و مثل تو بيان و خبراي خوب بدن..
واسه منم دعا كن:203:
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستاي عزيزم.خداروشکر شرايط خوبه.روز به روز هم بهتر ميشه و داره مثل سابق ميشه.ولي نيما هنوز گير داره.يعني اينکه احساس ميکنه اگه بخواد محبت کنه يه جورايي غرورش از بين رفته.براي همين ابراز محبت اصلا نميکنه.اصلا.ولي يه جور ديگه محبتشو بروز ميده.مثلا فکر ميکنه پول بهم بده وظيفشو در قبال من انجام داده.نميدونم عقيده اونم اينه ديگه.درصورتيکه شايد يه بغل کردن و بوسيدن ساده اون براي من از هرچيز مادي بيشتر ارزش داشته باشه.
بازم خدارو شکر.خدارو شکر که روز به روز شرايط داره بهتر ميشه.سرجاش کنار من ميخوابه.ولي اينقدر مغروره که با من نمياد بخوابه.ميذاره من برم بخوابم بعدش مياد.احساس ميکنم براش سنگينه.هنوز هم غرورش رو داره.
اينا درد نيست.من چيزايي رو تحمل کردم که حالا ديگه اين مسائل زياد به چشمم نمياد.خداروشکر روز به روز هم داره بهتر ميشه.
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام!:43:
چکامه جان من وقتی این تاپیکتو دیدم تازه یاد تاپیک قبلیت افتادمو و رفتم اونجا رو هم تا جائی که وقت اجاز میداد مطالعه کردم.واقعا قابل تحسینه که بگم شما از این مدت دوری و از این امتحان الهی چطوری برای بهبود روحیه شخصی و خودسازی استفاده کردی و صبر و شکر گذاری و دیدن نشونه های مثبت الهی رو تحت هر شرایط یاد گرفتی .:104:
حالا بهت تبریک میگم و امیدوارم زندگی رو که با اینهمه سختی داری باز پس گیری به یاری خدا به همین محکمی نگه داری و روز به روز شادی و بهبود بیشتری پیدا کنی !:73:
موفق باشی خانمی!:72::72::72:
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
بعد از یه مدت تقریبا طولانی دوباره برگشتم.البته همیشه به تالار سرمیزنم.ولی سعی میکنم بیشتر بخونم تا اینکه بنویسم.
دوستای گلم شرایط روز به روز داره بهتر و بهتر میشه.تقریبا میتونم بگم 90 درصد زندگیم به حالت عادی خودش برگشته.هفته پیش سه روزی با نیما رفتیم کیش.خیلی خوش گذشت.خداروشکر، خداروشکر که همه چیز روبراهه و داره بهتر و بهتر میشه.
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
تو نمونه يك زن كامل و عاشق هستي . به وجود نازنين ات افتخار مي كنم . اميدوارم هميشه لبهاي ات ميزبان لبخند باشه و آغوش پرمهرت سرايي براي رفع خستگي هاي همسرت و همينطور برعكس .
كيش . فوق العاده است . هميشه خوش باشي .
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستان خوبم مردی مثل شوهر چکامه و خانواده شوهرش این ارزش رو داشتند که چکامه به خاطرش این همه نا ملایمات رو تحمل کنه. این نکته رو برای دوستانی می گم که اگه واقعا پایه از اصل خراب بوده خودشون رو با چکامه مقایسه نکنند و فکر نکنن از سکوتو حقیر شدنشون حتما همون نتیجه ای رو خواهند گرفت که چکامه عزیز به لطف خداوند گرفت
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستای گلم.خیلی وقت بود که توی تالار چیزی ننوشته بودم فقط خواننده مطالبش شده بودم.کلی حرف دارم براتون بزنم.بچه ها دلم یه ذره شده بود براتون.از خیلیها خبر ندارم.f-z ، شاد ، طراوت ، bloom و ...... نمیدونم داستان زندگیشون به کجا رسید.ولی از ته دلم براشون و برای بقیه بچه های تالار دعا میکنم.برای ani عزیز که همیشه توی هر تاپیک نظراتشو میخونم و استفاده میکنم و بقیه دوستای عزیزم.
پارسال این موقع بدترین لحظه های عمرم رو میگذروندم.باور کنین همینطوره که میگم.دیگه شماها در جریان زندگیم بودین.کاملا در مرز فروپاشی بود.ولی امسال،الان ،همین لحظه که دارم اینارو براتون مینویسم زندگیم کاملا مثل سالهای قبل و حتی خیلی بهتر هم شده.میگم بهتر چون من خودم به شخصه خیلی خیلی ساخته شدم.خیلی از اشتباهات قبلمو تکرار نمیکنم.نیما هم همینطور.برای همین خیلی شرایط فرق کرده.
بچه ها امشب شب قدره.پارسال همین موقع اشک میریختمو دعای جوشن کبیرو میخوندم.و امسال..... خدا خیلی بزرگه.خیلی زیاد.همیشه توی بدتری لحظه ها هم باهامونه.یادمه پارسال نذر کرده بودم هر هفته چهارشنبه ها میرفتم امامزاده صالح.همونجا نذر کردم اگه مشکلم حل شد هر سال ماه رمضان یه چیزی توی امامزاده افطاری بدم.پریروز با نیما رفتم امامزاده صالح و نذرمو دادم.خیلی لحظه های خوبی بود.خیلی زیاد.
بچه ها من پارسال همین روزا خیلی ناامید بودم.ولی خدا خیلی قشنگ جوابمو داد.
دوستای گلم خیلیهاتونو نمیشناسم چون تازه عضو تالار شدین و خیلیهاتون هم که قدیمی هستین.فقط میخوام به همتون بگم باور کنین اینو از ته قلبم میگم باور کنین که توی تموم مشکلات و سختیهاتون حکمتی وجود داره که تا زمانیکه توی گود هستیم متوجه اون نمیشیم.چون خیلی درگیریم و ذهنمون مشغوله.ولی باور کنین همون مشکلات هم نعمته.شاید بهم بخندین ولی به خدا همینطوره.منی که الان دارم این حرفارو میزنم خودم کلی مشکل دارم و بقول معروف از روی شکم سیری حرف نمیزنم.ولی یاد گرفتم که با هر مشکلی از پا نیفتم چون اون مشکل در جهت ساختن من وارد زندگیم شده و اومده که درسی رو بهم بده و من تا اون درس رو پاس نکنم به مرحله بالاتر نمیتونم برم.من واقعا به این مسئله رسیدم.
دوستای گلم، دوستای مهربونی که توی تک تک روزای سختم دلداریم میدادینو و همراهم بودین،نازنین عزیزم ،دانه و الینای مهربونم و ......خیلی ازتون ممنونم.خیلی خیلی زیاد.همیشه براتون دعا میکنم و بهترینهارو براتون آرزو میکنم.برای من هم دعا کنید.:72:
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
به به چکامه جان
چقدر دلتنگ ات بودیم . خدا را شکر که همه چیز مرتب است و راه و رسم زندگی کردن را آموخته ای . :73:
همیشه موفق باشی و در کنار نیما محترم روزگار به کامتان باشد . نذرتان قبول حق باشد عزیزم .
از دید من تو یک زن کاملا عاشق هستی . :72:
چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:( به نمایندگی از طرف تمام بچه های تالار )
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چكامه عزيز
باور كن بعد ازخواندن آخرين پستت و فكر كردن به آن دوران سخت و بحراني كه پشت سر گذاشتي اشك توي چشمهام جمع شد.
تو لايق بهترينها بودي.
ذات تو مهربان و نجيب و پاك بود. خداوند سزاي خوبي ها را مي دهد. تو وفادر بودي، صبور بودي، غرور بي جا نداشتي، و هزاران صفت خوب كه ستودني است.
خدا را شكر مي گويم كه خوبيهاي تو بي نتيجه نماند و زندگيت رو به راه شد. اميدوارم از اين هم بهتر شود و مادر شدنت را هم ببينيم.
چكامه عزيز خوشحالم. خوشحالم كه زندگيت به فرجام رسيد.
اميدوارم كه نيما بيش از پيش قدر تو را بداند.
لبت خندان و دلت شاد باشد.
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستای عزیزم مرصی از محبت و عشق همتون.
بچه ها یه سوال ازتون داشتم.یعنی یه جورایی نظرتونو میخواستم بدونم.راستش یه مدتیه که باردار شدن فکرمو مشغول کرده بود.حتی رفتم و کلیه آزمایشهای قبل از بارداری رو هم دادم و خدارو شکر همه چیز طبیعی بود.ولی تنها مشکل این بود که نیما مخالف بود.یعنی نه از سر لجبازی.میدونین چیه حرفش این بود که هنوز آمادگی برای پدر شدن رو ندارم.یه جورایی میترسید.میگفت من هنوز خودمو در حدی نمیبینم که بخوام یه انسان دیگه رو بوجود بیارم.خیلی مسئولیت سنگینیه.راستش بهش حق میدادم.هرچی سنمون میره بالاتر هرجفتمون سختگیرتر میشیم.فقط بخاطر حرف پزشکم که بهم گفته بود نهایتا تا آخر امسال باید باردار بشی به نیما فشار میاوردم.پزشکم میگفت هرچی سن بالاتر میره تخمدانها ضعیفتر میشن.میگفت بهترین سن بارداری همین سنیه که تو الان داری.یه بارداری سالم و بدون استرس.(من 27 سالمه و نیما 30 سالشه)
ولی حالا مشکل چیز دیگه ای شده.راستش چند روزه خیلی دارم فکر میکنم به اینکه اگه اصلا بچه دار نشیم چی میشه؟مگه همه آدما ازداواج میکنن که بچه دار بشن؟شاید بعضیها یکی از دلایل ازدواج رو همین بدونن.ولی من اصلا به این مسئله اعتقادی ندارم.کسانی رو اطراف خودم میشناسم که با وجودی که هر دو نفرشون قدرت باروری داشتند ولی هیچوقت بچه دار نشدند و خیلی هم خوب دارن زندگیشونو میکنن.میدونین چیه احساس میکنم خیلی مسئولیت بزرگیه.نه این که بخوام از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنم،نه،حرفم اینه که بچه دار شدن فقط تامین خوراک و پوشاک بچه نیست،فقط بازی کردن و لمس کردن بچه نیست،چرا این مسئله یه عادت و شاید بهتر بگم یه قانون شده تو جامعه ما که یکی دو سال که از ازدواج گذشت حالا باید بچه دار بشن.به نظر من این اصلا درست نیست.یعنی ما اونقدر از خودمون مطمئن هستیم که بخواهیم یه انسان دیگه رو روی این کره خاکی بوجود بیاریم؟نه،من که مطمئن نیستم.ما الان هفت ساله که ازدواج کردیم و چقدر دردناکه که یواش یواش اطرافیانمون احساس میکنن که بچه دار نشدنمون دلیل خاصی داره.مثلا شاید مشکل داریم و بچه دار نمیشیم.من واقعا متاسفم برای طرز فکر بعضیها.بچه دار شدنو افتخار میدونن در شرایطی که ............نمیدونم چی بگم.شاید هم من اشتباه میکنم.درهر صورت این مسئله مدتیه فکرمو مشغول کرده که اصلا بچه دار نشیم.ما هنوز خیلی با خودمون کار داریم.ما بی دلیل پا به این دنیا نذاشتیم.آیا به اون چیزایی که باید برسیم رسیدیم که حالا بخواهیم یه موجود بیگناه دیگرو وارد زندگیمون کنیم که به خدا اگه بی فکر و ناآگاهانه اقدام کنیم گناه بزرگی کردیم.
دوستای عزیزم دلم میخواست نظرات شمارو هم در این مورد بدونم.خواهش میکنم مثل همیشه نظرات و راهنماییهاتون رو از من دریغ نکنید.:72: