زندگي نامه جبران خليل جبران
با تشكر از دوستان عزيز كه نظر دادن و ممنون از لطفشون :43:،خوشحالم كه اين مطلب مورد توجه شما قرار گرفته و با تشكر از خانم ياسي من هم مطالب ديگه اي از زندگي جبران خليل جبران اضافه مي كنم :
جبران خلیل جبران عارفی است که در ایران به هیچوجه نمیتوان از محبوبیتاش چشمپوشی کرد؛ نویسندهای که آثارش بارها و بارها به فارسی ترجمه شده است. آنقدر حائز اهمیت که حتی نجف دریابندری مترجم صاحب نام ایرانی هم تصمیم گرفت اثر معروف این نویسنده یعنی "پیامبر" را به فارسی ترجمه کند.
جبران خلیل جبران سال 1931 دار فانی را وداع گفت اما او همچنان محبوب است و هر سال به مناسبت بزرگداشت او در لبنان جشن به پا میکنند.
این نویسنده، شاعر، نقاش و فیلسوف لبنانی سال 1883 متولد شد." این نویسنده بزرگ، سال 1931 در آمریکا از دنیا رفت او را به لبنان آوردند تا در دهکده مادریاش به خاک بسپارند... "
8 ساله بود که پدرش به اتهام تقلب در پرداخت مالیات به زندان افتاد و آنها بیخانمان شدند.
برای مدتی در خانه اقوام و دوستان خود زندگی میکردند، تا این که مادرش تصمیم گرفت با فرزندان به آمریکا مهاجرت کند. سال 1894 پدر بدخلق جبران از زندان آزاد شد. او مخالف سفر به آمریکا بود، در نتیجه همان جا در لبنان ماند و به خانواده خود ملحق نشد.
جبران در آمریکا به مدرسه رفت و هوش و ذکاوت بالایی را از خود نشان داد و در12 سالگی شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد.
اواخر سال 1896 بود که "دینسون هاوس" تاسیس کننده مرکز هنری بستون از طریق یکی از دوستانش با جبران آشنا شد و از او خواست که وارد مرکز خلاقیتهای هنری او شود.
اما جبران یک سال بعد به زادگاهش در لبنان بازگشت، تا تحصیلات خود را به زبان عربی در کشورش ادامه دهد، آنجا به دبیرستان رفت و شروع به خواندن علم اخلاق و مذهب کرد.
در 19 سالگی دوباره راهی بوستون شد و پیوند عاطفی شدیدی با یک دختر شاعر پیدا کرد، اما همان زمان بود که مادر، خواهر و برادر ناتنیاش براثر بیماری سل از دنیا رفتند.
"ماری هسکل" رئیس مدارس بوستون بود که مسئولیت ساپورت کردن جبران را برعهده گرفت و او را دوباره راهی مدرسه کرد.
سال 1905 جبران مختصری از مقالات خود را در مورد موسیقی در روزنامه "ال مهاجیر" چاپ کرد. پس از آن مجموعهای از اشعار خود را در کتابی عربی زبان با عنوان "گریه، خنده و توفان ها" منتشر کرد، که اخیرا این کتاب تحت عنوان "رویا (منظره)، توفان و محبوب" به زبان انگلیسی ترجمه شده است.
سال 1906 جبران کتاب "spirit Brides" خود را که شامل داستانهای کوتاهش بود، نوشت و چاپ کرد. یک سال بعد دومین سری از همین مجموعه با عنوان "spirits Rebellious" در اختیار مخاطبانش قرار داد.
او در این هنگام در پاریس مشغول یادگیری نقاشی بود. پس از چند سال آموزش در فرانسه، دوباره به بوستون سفر کرد.
در این زمان بود که او علاقه عجیبی به ماری هاسکل
" در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد... "
ماری برای این که به موقعیت اجتماعیاش لطمهای وارد نشود، از این عشق دوری میکرد.
سال 1910 جبران به گروه "Golden Links Soeiety" که متعلق به نویسندههای عربی – آمریکایی بود، پیوست و مجموعه آن سوی خیال را منتشر کرد.
"بالهای شکسته" تنها داستان بلند او در مورد عشق، سال 1912 در نیویورک به زبان عربی چاپ شد.
در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد.
با وجود تمام این نوشته ها و فعالیتهای هنری هنوز موقعیت جبران به عنوان یک نویسنده در جامعه تثبیت نشده بود، تا این که سال 1923 با منتشر شدن کتاب "پیامبر" و استقبال فراوانی که در سراسر دنیا از این اثر شد، او موقعیت هنری خود را به ثبات رساند.
در همین سال بود که مری هسکل – زنی که جبران رابطه عاطفی عمیقی با او داشت – به جوجیای آمریکا سفر کرد تا کاملا خود را از زندگی جبران خارج کند. دیگر نام جبران خلیل جبران برای تمام مردم دنیا شناخته شده بود و او همچنان به نویسندگی خود ادامه میداد.
کتابهای "Sand and Foam" (1926)، "خداوند زمین"، "باغ پیامبر"، "مرگ پیامبر"، فرشتگان مرغزار"، ((Nymph of The Valley (1948)، نام دیگر آثار او هستند، که تعدادی از آنها نیز پس از فوت جبران چاپ شدند.
کتابهای جبران خلیل جبران هیچ مشابهتی به هم ندارند، اما همدیگر را هم نقض نمیکنند، در واقع مکمل هم هستند و هر کس اجازه دارد برداشت خاص خود را از کتاب داشته باشد.
مقالهها، کتابها و شعرهای جبران به وضوح از روحیات و اعتقادات او سخن میگویند و دیگر لازم نیست که ما به توصیف شخصیتش بپردازیم، تنها میتوان گفت که اندیشه و تفکر فلسفی جبران در عمق وجودش نهفته است، او در آثارش با کلمات و عبارات خاص خود بازی میکند تا نگرشی جدید از عرفان، فلسفه، طبیعت و ماوراءطبیعت را در ذهن مخاطبش ترسیم کند.
RE: شادي را كي احساس مي كني ؟
سلام جان شیرین
خلیل جبران حضرت حافظ ثانی ست. در وصف او چیز دیگری نمیتونم بگم.
شاد زی...
RE: شادي را كي احساس مي كني ؟
آنگاه زنی که کودکی در آغوش داشت گفت : با ما از فرزندان سخن بگو .
و او گفت : فرزندان شما فرزندان شما نیستند .
آن ها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد .
آن ها به واسطه ی شما می آیند ، اما نه از شما و با آن که با شما هستند ، از آن شما نیستند .
شما می توانید مهر خود را به آن ها بدهید ، اما نه اندیشه های خود را .
زیرا که آن ها اندیشه های خود را دارند .
شما می توانید تن آن ها را در خانه نگاه دارید ، اما نه روح شان را .
زیرا که روح آن ها در خانه ی فرداست ، که شما را به آن راه نیست ، حتی در خواب .
شما می توانید بکوشید تا مانند آن ها باشید ، اما مکوشید تا آن ها را مانند خود سازید ، زیرا که زندگی واپس نمی رود و در بند دیروز نمی ماند .
شما کمانی هستید که فرزندتان مانند تیر زنده ای از چله ی آن بیرون می جهد.
کمانگیر است که هدف را درمسیر نامتناهی می بیند و اوست که با قدرت خود شما خم را می کند تا تیر اورا تیزپر و دوررس به پرواز در آورید .
بگذارید که خم شدن شما دردست کمانگیر از روی شادی باشد ، زیرا که او هم به تیری که می پرد مهر می ورزد و هم به کمانی که در جا می ماند .
RE: شادي را كي احساس مي كني ؟
سلام به همه دوستان عزيزم....
ياسي جان . آرمان عزيز و sedmammad عزيز ممنون و متشكرم....
مطالبتون رو خوندم و استفاده كردم باز هم ممنون....:43:
1 فایل پیوست
RE: شادي را كي احساس مي كني ؟
می دانید شادی را چه موقع می توان احساس کرد ، زمانی که خدا با تو باشد وبه زبان دیگر تو با خدا باشی .چون خدا همواره با ما است ولی ما متوجه نمی شویم .زمانی که بتوانی او را خشنود سازی و خود نیز احساس رضایت کنی.
RE: شادي را كي احساس مي كني ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آرمان 26
شادی شما همان غم بی نقاب شماست ... چاهی که خنده های شما از آن در می آید چه بسا با اشکهای شما پر شود و آیا جز این چه می تواند باشد ...
پس هر گاه که دیو غم دندان های خود را بیشتر در اعماق وجودتان فرو برد شادی در درونتان دو چندان خواهد شد ...
هرگاه شاد شدید در اعماق قلب خود جستجو کنید تا ببینید که سرچشمه های شادی شما همان غمهای شماست ... و ... هرگاه غمگین هستید به اعماق قلب خود به دقت بنگرید تا ببینید به راستی گریه ی شما برای آن چیزی نیست که مایه ی شادی شما بوده است ...
:72::72::72:
غم و شادی از هم جدا نیستند این دو با هم می آیند و با هم می روند ...
آنها همچون دوقلوهایی هستند که از هم جدا نمی شوند ... هرگاه یکی از آنها به تنهایی بر سفره شما نشست به یاد داشته باشید که دیگری در بستر خوابیده است ...
:104::104::104:
جبران خلیل جبران
برام جالبه که همه تا این حد از این مطلب جبران تعریف کردن به نظر من اگه بخواهیم این جوری فکر کنیم که حالا اگه الان شادی ("غم و شادی از هم جدا نیستند این دو با هم می آیند و با هم می روند ") حواست باشه سر و کله غم هم پیدا می شه یا بر عکس مثلا اگه الان ناراحتی پس شاید این یک قل("آنها همچون دوقلوهایی هستند که از هم جدا نمی شوند") شادی گذشتت هست که .... به نظر من اگه عمیق فکر کنی پر از ایراده مفهوم این نوشته....