نمایش نسخه قابل چاپ
Lord.Hamed جمله خیلی قشنگی نوشتن. من هم بر این باورم.
حالا خودم یه چیزی بنویسم!
بدترین روز زندگی من ؟نه ,بدترین لحظه زندگی من: زمانیست که از یاد خدا غافل بشم چون در این صورت ........!!
(بهتره بگیم بدترین لحظه زندگی چون خیلی کم پیش میآد که آدم یک روز بد داشته باشه)
چه جالبه که من خودم فکر می کردم چقدر روزای بد تو زندگیم داشتم ولی الان که فکر می کنم چیزی یادم نمیاد که بتونم بگم بدترین بوده .
ولی فک می کنم بدترین روز زندگی من روزی بود که بهترین و عزیزترین دوستم ترکم کرد و اونجا احساس کردم حتی خدا هم دیگه دوسم نداره .
به نظرم بدترین لحظه های زندگی لحظاتیه که آدم نا امید بشه .
سلام
من بدترین روز ندارم بلکه بدترین روزها دارم .
روزیکه با کار نابجایی کاری کنم که لیاقت اشرف مخلوقات بودن رو نداشته باشم.
روزی که بتونم برای خلق خدا کاری کنم و گره از مشکل کسی باز کنم اما مغلوب شیطون بشم و حرکتی نکنم.
روزی که دل کسی رو بشکنم اونم چی ، ناخواسته و بدون منظور .اما مخاطبم زود رنج باشه و به عذرخواهی هام جواب نده.:302:
روزهایی که منتظِرم و منتَظَرم منتظِرم بزاره:302:
بدترين روز من اون همه روزهايي بود كه بي عقل سخن گفتم و بي درايت كاري رو انجام دارم كه فقط حس مي كردم درسته اي كاش به جاي حس كردن يه ذره فكر مي كردم و البته كمي تأمل.
بد ترین روز زندگی من روزی که:
مثل دیروزم باشه چون هم خسته کننده است هم احمقانه هم نکات اشتباهم دوباره تکرار شده.
خدا را شكر بدترين روز زندگي نداشتم ولي بدترين روز زندگي ميتونه روزي باشه كه بدترين روزهاي ديگران را ميبينم و ناراحت ميشم دوست ذارم همه هميشه خوشحال و خندان باشند ولي افسوس كه شدني نيست
بدترين روز زندگي هر كسي روزي است كه نااميد است اميد كه هيچوقت تجربه نكنيد.
بدترین روز زندگیم روزی بود که شنیدم پسر عموم که خواستگارم بود عقدش بود اونم با یه دختر جلف .البته اون روزو خیلی ناراحت شدم اما الان می فهمم خلایق هر چه لایق
خانم دانا ، آن روز را در هر صورت بد می دانید ؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانا
** تکرار **
اگر پیرو خدایی هستم که میداند صلاح من در چیست ، پس هیچ وقت بد برایم جلوه پیدا نخواهد کرد .
بدترین روز زندگی من:
روزی که در چشمان عزیزترین کسم نگاه کردم و اشک ریختم...........:302:[/code]
آخرین بار که چشمهایش را دیدم ,محو و خاموش......
روزی که عسل کوچولو 2 ساله ای به خاطر سهل انگاری یه راننده زیر دستام مرد با تمام تلاشی که برای نجاتش کردم و چهره پدر و مادر جوونش که بهم التماس می کردن.........اینکه از خدا خواستم نجاتش بده ولی ............
و روزی که:
دستی برای کمک نداشته باشم.........
روزی که خدا از لحظه هایم دور شود.........
روزی که لبان بیمارانم به خنده باز نشود.................و بسیار دیده ام.............:203: