دوستان سلام
صحبتهاي الماس عزيز من رو ياد خواهر خوبم انداخت
ما3 خواهر و 1 برادر هستيم و من دومين فرزندم خواهرم كوچكترم (فريبا) هم مثل الماس متاسفانه مدتي است كه دچار چنين مشكلي شده و من از اين موضوع خيلي ناراحتم
تو خانوادة ما متاسفانه از روابط گرم و صميمي خبري نيست پدرم در خانواده اي بزرگ شده كه خشك و سرد بودند و پدرش را در زمان مجردي از دست داد براي همين اصلاً نمي دونه محبت پدري چجوريه و مادرم با اينكه در خانواده با فرهنگ و گرمي بزرگ شده اما متاسفانه خيلي راحت ابراز علاقه نمي كنه تو خونة ما در آغوش گرفتن، بوسيدن بي دليل، نوازش و ... معني نداره گريه كردن حرامه (از نظر پدرم چون هميشه دوست داشت ما فرزندان قوي باشيم)
نقل قول:
دقيقاً صحبتهاي مثل من:
ببین این حسی هست که اکثرا بین بچه های وسط خانواده بوجود میاد خوب بچه های بزرگ که نقش بچه اول رو دارند و احترام و توجه خاصی بهشون میشه بچه ی آخرهم که ته تقاریه و همه مواظبش هستند و .... اما بیچاره بچه وسطی این وسط مظلوم واقع میشه. ممکنه مامان همه چیز رو ببخشه به خواهر کوچیکه و همیشه سر سفره واسه بچه بزرگه که دیر میاد یه پشقاب غذا بزاره کنار و تازه به بچه وسطی میگه پاشو اینو ببر بزار تو یخچال که خواهر یا برادر بزرگت که میاد گرسنه هست و اصلا هم متوجه نمیشه که بچه وسطی غذا خورد یا نه
در خانة ما هم حاكمه
خواهر بزرگترم خيلي مغروره و مادرم بيش از حد بهش بها مي ده او هم سوء استفاده مي كند و برادر كوچكم هم چون تك پسر هست و فرزند آخر خيلي بهش اهميت مي دن و اين وسط من و خواهر كوچيكم كه خيلي خيلي دوستش دارم مظلوم واقع شديم
نمي دونم الماس جان برايت پيش آمده كه از يك جمعي از زنهاي فاميل بيرونت كنند اما خواهري كه فقط 3 سال از تو بزرگتره رو نگه دارن؟ تا حالا شده توي جمع يكي بگه خواهرت مي تونه اين كار رو انجام بده اما تو نمي توني؟ تا حالا شده چوب كارهاي خواهرت رو بخوري؟ تا حالا شده براي كمك به خانواده ات تمام سعيت رو بكني اما دست آخر بگن فرشته اصلاً به فكر نيستي؟ تا حالا شده براي پدر و مادرت با گريه و بغض نامه بنويسي اما اونها فقط 2 خط اولش رو بخونن و بقيه اش رو رها كنند بعدم بگن چرا اينجوري حرف زدي چرا به خواهر بزرگترت احترام نمي گذاري و ... اصلاً نفهمند چي گفتي و چي نوشتي؟ تا حالا شده به خاله يا مادربزرگت پناه ببري و اونها هم تردت كنند؟ و هزاران اتفاق تلخ ديگه
اينها خلاصه اي از دوران شيرين زندگي من بود
درحقيقت خواهرم بيش از حد روي پدر و مادرم تسلط داره و هميشه تمام اتفاقات رو به نفع خودش براي اونها برداشت مي كنه كوچكترين اشتباه ديگران و كوچكترين خوبي و لطف خودش رو بزرگ جلوه مي ده و ...
من براي رفع اين مشكلات دور خانوادهام را يك خط قرمز كشيدم در خانه هستم اما فقط فيزيكي ، با مادرم صحبت مي كنم اما ديگه ازش توقع همدردي ندارم و توقع ندارم هر حرفي كه مي زنم كف دست خواهرم نگذاره(چون خواهر بزرگم بيش از حد فضول تشريف دارن) ، از پدرم هيچ پولي طلب نمي كنم و در سختترين شرايط بي پولي هم يك كلام بهش نمي گم حتي براي پرداخت شهريه ام و بجاي گفتن به او از خدا مي خواهم كمكم كند و خدارو شكر خدا اكثراً كمكم كرده و راه هاي ديگه
اما همين موضوع باعث شده هيچوقت احساس امنيت نكنم خيلي وقتها بي دليل مي ترسم و تپش قلب پيدا مي كنم با هركس دوست مي شم همش ترس و دلهرة از دست دادنش رو دارم همش مي ترسم يكي(مخصوصاً خواهر بزرگم) ازم بگيرتش هميشه مي گفتم وقتي ازدواج كنم حتماً همسرم بهم توجه مي كنه و ديگه اين مشكلات رو نخواهم داشت در كنار او احساس آرامش مي كنم اما الان از همين هم مي ترسم من كه نمي تونم مانع برخورد خواهر بزرگم با همسرم بشم يا اگه خواهرشوهرم هم اينطوري باشه ...
مي دونم راهم درست نبوده و بايد سعي مي كردم مشكلم رو حل كنم اما من فرار كردم
من توي اين دوران فقط يك هدف داشتم هدفم اين بود كه نگذارم خواهر و برادر كوچكترم اين سختيها رو داشته باشند هميشه ارزو مي كردم خدا بهم اين قدرت رو بده تا مانع اين اتفاق بشم.
به برادرم خيلي نمي تونم كمك كنم اما سعي مي كنم حداقل نمك رو زخمش نپاشم ضمن اينكه خانواده به اندازة كافي روش تمركز دارند اما فريبا ...
دوستان مي خواهم من رو راهنمائي كنيد و بگيد من براي فريبا چكاري مي توانم انجام بدم؟ دوست ندارم او اينطور ناراحت و دلسرد باشد دوست ندارم اينقدر كسل باشد درحاليكه دختر مهربان-صبور-منطقي-دانا-هنرمند-راستگو-يكرنگ- همدرد و از همه مهمتر رازنگهدار و قابل اعتماد است اما در مقابل اينهمه محاسن و خوبي فقط روابط عمومي پاييني دارد كه به نظر من اين عيب نيست بلكه نقص است
من از اينكه با او مشورت كنم و از دانسته هايش استفاده كنم خيلي خوشحال مي شوم او تقريباً 95% افكار ، علايق و زندگي من را مي داند شماره تلفن دوستاي من رو داره درحاليكه من اصلاً دوست ندارم خواهر بزرگم حتي شماره يكي از دوستانم را داشته باشد چون بهش اعتماد ندارم
اما مشكل اينجاست كه او تمايلي به صحبت كردن نداره و معمولاً از سوال كردن ديگران بدش مي ياد من سعي مي كنم توقعاتي كه از خواهر بزرگترم داشتم و هيچوقت برآورده نشد رو براي او انجام بدم اما نمي دانم او راضي است و او هم اينگونه مي خواهد يا نه
وقتي مي بينم همه توقع دارن او كارهايشان را انجام دهد خيلي ناراحت مي شم حتي يكبار نزديك امتحانات ترمش بود و بايد كارهايش را تحويل مي داد من و مادرم داشتيم كمكش مي كرديم (با اينكه امتحانات خودم هم بود اما گفتم فوقش نمرم پايين مي شه فريبا واجبتره) اما خواهر بزرگم مي دونيد چكار كرد ظرفهايي كه بايد خودش مي شست رو گفت فريبا بشوره من خيلي عصباني شدم اما وقتي ديدم فريبا خودش قبول كرد و شست ديگه چي بايد مي گفتم.
آخه تو خونه فقط من يك مدتي به كارهاي بزرگه اعتراض مي كردم اما وقتي ديدم بي فايده است و فقط دارم انرژي صرف مي كنم ديگه ساكت شدم و گفتم بگذار هرجور دوست دارن رفتار كنند بالاخره من هم خدايي دارم اما گفتم من از هيچكدوم از حقوقي كه از من سلب كرديد نمي گذرم بايد پيش خدا پاسخگو باشيد.
نقل قول:
برای اینکه بتونید بهتر رابطه برقرار کنید و راوبط عمومی خوبی داشته باشید باید تمرین کنید . از اطرافیان شروع کنید با خانواده همسایه مغازه دار همکاران و ... سعی کنید تمرین کنید ( صحبت کنید ، گپ بزنید ، انتقاد کنید ، کمک بخواهید و ...) و هر روز مهارت خود را بیشتر کنید . حتما موفق خواهید شد .
من حاضرم روي من تمرين كند حتي باهام دعوا كند يا ناراحتيش را با كتك زدن من خالي كند و هر كار ديگري كه لازم است
اما مشكل اينجاست كه او هنوز من رو محرم خودش نمي دونه و فكر مي كنه من هم مثل بقيه هستم درحاليكه من خيلي از مشكلاتش را لمس مي كنم چون خودم هم با آنها دست و پنجه نرم كردم
لطفاً من رو راهنمايي كنيد.
البته من اين مشكلات رو (سر بسته) در اين تاپيك http://www.hamdardi.net/thread-5959.html عنوان كردم كه متأسفانه راهنمايي نشدم
نقل قول:
الماس:
هنوز هم ميگم اونا از احترام من سو استفاده ميكنن اونا وقتي ميبينن من هنوز تو انتخاب شغل دائمي براي ايندم سردرگمم بجاي كمك هر كدومشون سعي ميكنن منو بكشونن تو كار خودشون تا ديگه دردسر يه ادم غريبه و كسي كه راحت نظرشو ميگه و مخالفت ميكنه رو نداشته باشن
اگر از كارت راضي نيستي حتماً بگو درسته اونها ناراحت مي شن طبيعي است چون كارمند خوب و قابل اعتمادشان را از دست مي دهند اما اگر مخالفت مي كنند يا توقع دارند كه تو به زور كارت رو ادامه بدي يعني به فكر تو نيستند پس تو هم به فكر آنها نباش و با احترام وادب عذرخواهي كن و نرو
الماس جان اميدوارم بزودي عنوان تاپيكت رو عوض كني و بنويسي من عاشق خودم هستم
اميدوارم هميشه در آرامش و شاد باشيد