RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد عزيز من كاملا مشكل شما رو درك مي كنم چون منم با 1 سال تجربه كمتر از شما هميشه از نبودن عشق و محبت توي زندگي مشتركمون رنج كشيدم بيشتر وقتي از شرايط شما متاثر شدم كه ديدم از شدت ناراحتي و تنهاييت تو چند تا اتاق مختلف مشكلت رو بيان كردي به عنوان يه همدرد ازت خواهش مي كنم كه مايوس نشي و باز هم براي حفظ و تداوم زندگي مشتركتون تلاش كني من راه حلي بلد نيستم تا بتونم كمكت كنم اما به خاطر پسرت هم كه شده باز هم سعي كن مطمئنم كه خده هم كمكت ميكنه من به عنوان خواهر كوچيكت ازت ميخوام كه باز هم تلاشت رو بكني. ممنونم
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام ندا جان
اگه بدونی چقدر خوشحالم کردی که ابراز همدری کردی و البته متاسف که شما هم تو برزخی چون من گرفتاری.
میتونی بگی اگه من تحمل کنم چند سال بگذره و هم اون و هم من پیر تر بشیم بعد این مشکلات تحملمونو تموم کنه اون موقع افسوس نمیخوریم که کاش تا جوانتر بودیم جدا میشدیم شاید شانس زندگی بهتری داشتیم هم من هم اون؟آیا ادامه یه جورایی ظلم به دوتامون نیست؟
.
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
اقا حامد عزيز مشكل من رو قبلا با موضوع دلم به اندازه دنيا گرفته خونديد و حتي راهنماييم هم كرديد حتما يادتون رفته !همونطور كه احساس مي كنم چيزهاي قشنگ و عزيز ديگه اي رو هم تو زندگيتون فراموش كرديد فكر كنيد و منصفانه جواب بديد اين طور نيست؟
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام ندا جان درست میگی
اما فقط اسم شما را فراموش کرده بودم رفتم و خوندم یادم بود موضوع شما بازم اونجا نظر دادم .
باور کن زندگی من ممکن چیزای قشنگ هم داشته ولی بدون روح بوده ما به مسافرت هم رفتیم ولی اونجا هم من راضی نبودم و همش سعی میکردم که اون راضی باشه که حد اقل زندگی یه نفر کم نور باشه .
ازمن که دلگیر نشدی؟ کاش این گفتگوها و این تالارها رو در رو بود کاش ادما یه کم آزاد تر بودن کاش...
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
آقاي حامد حتما جلوي همسرتون هم از اين اي كاش ها زياد مي گيد..............:D:81:
ناراحت نشيد شوخي بود:43::D
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
عرفان جان از آزادی نترس .
شما هم اگه تو قدرت بودید آزادی از همه به بهانه سلامت زیستنشون میگرفتید نه؟
در حالی که میدونیم کسی که آزاد نباشه و فاسد باشه هم میتونه کارشو انجام بده نه؟
آزادی هیچ منافاتی با سالم زندگی کردن نداره . اگه به سرشت و سلامت انسانها اعتقاد داشته باشیم......
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد ،
نمی دونم درسته یا غلط ؟ اما وقتی نظراتت رو در موضوعات مختلف می خونم احساس می کنم دچار یاس و ناامیدی هستی ...
نمی دونم در ارتباط با همسرت تونستی رویه ی جدید و مفیدی رو در پیش بگیری یا نه ؟
برداشت من از نوشته هات اینه که همسرت رو کاملا مقصر می دونی و دوست نداری حتی یک میلیمتر از این عقیده ی خودت پا پس بکشی ... اینکه به تو ظلم شده و ظالم کسی نیست جز همسرت ...
حتما مقاله ی "من مقصرم هستم یا شوهرم" رو خوندی . اونچه که مهمه اینه که بویژه در زندگی خانوادگی یک عامل خاص نمی تونه تعیین کننده اصلی و صرف باشه بلکه مجموعه ای از عوامل ساختار زندگی رو می سازند ...
پیشنهاد می کنم همونطوری که آقای سنگ تراشان بهتون توصیه کردند حتی بدون حضور همسرتون به یک مشاور خانواده مراجعه کنید و سعی کنید نگاه تقصیر آمیز به همسرتون رو تعدیل کنید ... چون خیال می کنم بدون تعدیل و تلطیف گزاره هایی که از پیش ذهنیت شما رو در خصوص ایشون شکل داده اند ، هر اقدامی هم که برای زندگیتون انجام بدین نتیجه ی چندان رضایت بخشی نخواهد داشت ...
موفق باشید .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
طاهره خانم تشکر میکنم که راهنمایی کردین .
قبول دارم که خیلی بد بین و نکته سنج شدم در رابطه با رفتارهای همسرم.
اما من از اول اینجوری نبودم. اخیرا طی یک نامه مفصل همه درد دلها و خواسته هامو توش نوشتم .ازش خواستم که جواب کتب بهم بده در هر مورد و سوالهام .دادم بهش بخونه شب که رفتم دیدم که اونو پاره کرده و گفت شفاهی جواب میدم. به هیچ سوالی جواب درستی نداد و صحبتهای دیگه ای که سعی داشت از خودش دفاع کنه مطرح کرد مثلا در مورد وضعیت منزل و بهم ریختگی دائمی اون میگفت من همه تلاشمو کردم بهتر این نمیتونم !!
دوباره بعد چند روز باهاش گرم گرفتم جوری که اون راضی راضی بود ولی بازم اون هیچ تلاشی در وضعیت موجود نکرد سعی نمیکرد که چیزی عوض بشه .حتی همون وضع منزل که مثال زدم بازم همانطور بود و با اینکه میتونه انجام نمیده.
میدونی طاهره خانم از بس این مسائل تکرار شده دیگه دوستش ندارم نمیدونم اول داشتم یا عادت کرده بودم اما حالا خوب میدونم که دوستش ندارم .شاید علت من باشم شاید هم اون اما وقتی دیگه دوستش ندارم چیکار کنم؟احساس میکنم که فرصتها از دست رفته و اون نتونسته خودشو جا کنه حالا دیکه نمیشه کاری کرد .....
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام اقا حامد .
من نوشته هاي شما را خوندم . من به شما حق ميدم و ميدونم كه زندگي بدونه روح سخته اما شما قشنگ ترين موهبت خدا را داري و اون فرزند نازنينته . به خاطر اون بازم تلاش كن و نزار اين بي مهري روي اون تاثير بزاره . اون معصومه . گناهي نداره . و فقط از خدا كمك بخواه كه فقط اونه كه ميتونه بهت ارامش بده كه مشكلات را راحت تر حل كني .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام اقا حامد توي اين تالار جايي براي دلگيري نيست توي اين تالار همه همدردند اصلا اگر كسي دلتنگ نباشه و دردي نداشته باشه كه توي تالار همدردي نمياد همه ما از كسي يا چيزي توي زندگيمون دلتنگيم و دردي داريم كه ازارمون ميده و باعث ميشه كه به خودمون بپيچيم فقط تفاوت ما در نوع درد و نحوه بر خوردمون با اون درده شايد در مورد شما اون قدر سخت وطولاني بوده كه وادار به تسليمتون كرده ولي باز هم فكر كنيد مطمئنا چند تا راه حل ديگه مونده كه امتحانش نكرديد چرا ما ادما در برخورد با الام روحيمون نسبت به دردهاي جسمي اينقدر متفاوت عمل ميكنيم وقتي يه درد جسمي سراغمون مياد تا درموني براش پيدا نكنيم اروم نمي شينيم ولي در مورد دردهايي كه روحمون رو ازار ميده اون قدر بي تفاوت ميشيم كه به يه درد كهنه تبديلش مي كنيم كه به سختي درمون ميشه وقتي به يه درد جسمي سخت مبتلا ميشيم سراغ همه دكترا مي ريم اگر بهمون بگن كه اون سر دنيا يه دكتر هست كه درد لا علاج ما رو درمون ميكنه مي ريم همه زندگيمون و داروندارمون رو خرج ميكنيم تا اخرين راه رو هم امتحان كنيم اما در مورد دردي كه روحمون رو ازار ميده زود تسليم ميشيم و ميگيم ديگه نميشه كاري كرد من مطمئنم كه در مورد زندگي شما راههاي نرفته زيادي هست.فقط قدم اول اينه كه اروم باشيد و اون عينك بدبيني و نا اميدي رو از چشمتون برداريد