نوشته اصلی توسط sayehhaye_mah
از همه دوستان كه منو راهنمايي كرديد كمال تشكر را دارم
شايد بايد ماجرا را كاملتر مي گفتم ولي فكر كردم از حوصله همگي خارج باشه ، شكايت نمي تونم بكنم چون نمي تونم كار زشتي را با عمل بدتري تلافي كنم شاهدي ندارم و شاهد ساختگي دروغي بزرگ است و نمي خوام كسي را درگير كنم از اين ماجرا فقط دو تا دوست در جريان هستند كه يكي شون خانمي است كه همكارمه و پول را ابتدا از ايشان قرض كرده بودم
اين مردي كه در موردش گفتم را طي اين چنديدن ماه كه با هم ارتباط داشتيم واقعا دوست داشتم آدم مقيد به ديني به نظر مي رسيد نماز و روزه و خلاصه تمام كارهاي ديني اش درست بود خودم هم آدم بي قيدي نيستم شايد فكر كنيد با 33 سال سن نبايد توي اين دام مي افتادم تا به حال دوستي نداشتم ايشان هم اينطور مي گفت و ابراز مي كرد كه بهم علاقه داره و قصدش فقط ازدواج است از اينكه مادرش بيماري قلبي داره مطمئنم چون برادرش تأييد كرد و اولين بار از ايشان شنيدم كه در صدد طلاق گرفتن از همسر قبلش هست زماني كه به منزلشون زنگ زدم ولي اين شايد تنها دروغي بود كه در تمام اين مدت به من گفته بود البته مطمئنم كه خدا واقعا با وجود اشتباهاتي كه داشتم پشتيبانم بوده چون بعد از چند ماه كه از رابطه ما گذشت با اينكه اوايل زياد راضي حتي به اين رابطه نبودم همان اول كه ابراز علاقه كرد و درخواست آشنايي كرد ماجرا را با مادرم در ميان گذاشتم و بعد از يك يا دوماه چون موضوع را با خانواده اش مطرح نكرد باهاش ارتباط را قطع كردم ولي چون بهم علاقه مند شده بوديم نتونستيم و دوباره با هم ارتباط برقرار كرديم و از تمام زندگي اش و خانواده اش و جزئيات زندگي اش بيماري مادرش و ناراحتي قلبي خودش همه چيز را برام مي گفت هر چند وقت يه بار هم را مي ديديم يكي دو ساعت و راجع به آينده صحبت مي كرديم راجع به مشكلاتي كه هست يكي از دوستان كه روزنامه نگار است مي گه كه اينها بخاطر جلب اعتمادت بوده تا به چيزي كه مي خواد برسه اما همچين آدمي كه ميگيد خطرناك به نظر نمي رسيد به امام و دين معتقد بود شايد بگيد تظاهر شايد هم اينطور بوده و من چون خودم اعتقاداتي دارم اينطور حس مي كردم ولي بعد رابطه ما تنگ تر شد بيشتر بهم عادت كرده بوديم و خوب مي تونيد حدس بزنيد در اين روابط اتفاقات عاطفي هم مي افته و اينكه به اسرار با وجود مخالفتي كه داشتم ازم خواست با هم ارتباط داشته باشيم البته نه به اون حدي كه مشكلي الان داشته باشم ولي بعد عذاب وجداني كه در اين رابطه داشتم مانع از تكرار اين قضايا مي شد و اون هم اسرار بيشتري نكرد و هميشه حد و حدود را نگه مي داشت اگر فقط نوع رفتارهاش و طرز فكرش را در نظر بگيريم مي تونم بگم كه دقيقا اون چيزي بود كه در نظر داشتم و اين باعث شد كه به راحتي و بدون مدرك چيزي را كه خواست بخاطر كمك بهش دادم و راضي بودم ولي وقتي مدتي گذشت و رابطه اش سرد شد حدس زدم اتفاقي افتاده وقتي با خانواده اش تماس گرفتم و موضوع ازدواج قبلش را فهميدم خيلي از نكات مبهمي كه داشتم روشن شد برام و بعد كه خودش بهم گفت كه قرار بوده از همسرش جدا بشه ولي همسرش درخواست طلاق را رد كرده به گفته برادرش همسرش خانواده خوبي نداشته و بعد از بيماري برادرش مشكلشون بيشتر شده كه ماهها با هم قهر بودند و درخواست طلاق كرده بودن اين مسئله ضربه روحي كه بهم زد بيش از ضربه مالي اش بود با اينكه الان خودم و خانواده ام بهش احتياج بيشتري داريم ولي خوب مي گيد باهاش تماس بگيرم چطوري وقتي كه تلفنهاشو جواب نمي ده و خاموشه با خانواده خودم هم نمي تونم بگم چون فكر مي كنند خيلي وقت پيش باهات قطع ارتباط كرده ام و همچين حماقتي را از من بعيد مي دونن ولي در اون زمان انجام دادم كاري كه بتونه مشكل كسي را كه دوستش داري برطرف كنه به نظر من حماقت نبود بارها و بارها بهم گفته بود كه فقط براي ازدواج باهام ارتباط داره و حتي ازم خواسته بود بعضي موارد كه مورد پسندمون نيست را ترك كنيم خوب الان كه رفته درسته از نظر روحي واقعا داغونم و حتي مي تونم بگم تازه دارم خودم را بازيابي مي كنم با اينكه سخته و خيلي وقتها بخاطر اشتباهم و رو راست بگم گناهاني كه انجام دادم ( چون در هر صورت به نظر من هر نوع رابطه اي بدون اعلام محرميت گناه محسوب مي شد) الان هم فقط از خدا مي تونم كمك بخوام البته اينكه باز با برادرش تماس بگيرم با و يا اينكه به همراه همان خانم كه دوستمه به در خانه شان برم دو دلمه فكر مي كنم شايد اگر به خدا اعتماد دارم و همه چيز را به خودش واگذار كردم بايد صبر كنم و ببينم چي مي شه شايد خودش گشايشي كرد و الا اين را بگذارم جاي بهاي شرافتي كه به مدد خدا از دست نرفته
از اينكه سرتون را درد آوردم و از همدردي شما و كمكهاي فكري شما ممنونم
شايد اگر اميد به ياري خدا نداشتم و ترس از خدا نبود كار خودم را تمام كرده بودم اما خدا هميشه درهاي رحمتش بازه و اميدوارم كه منم ببخشه و كمكم كنه