RE: دوری همسرم رو نمیتونم تحمل کنم...اصلا
دانه عزیز درست حدس زدی یکی تنهایی و دور بودن از خانواده و همیشه با همسرم بودنه و یکی هم اضطراب جدایی دوران عقد و سختی هایی که طی اون شش ماه عقد کشیدم توی این دوران من حدود 13 کیلو کم کردم الان دیگه خیلی ترس دارم از اینکه چند روز نبینمش چون هنوز اون ترس درونم مونده و از یادآوری اون خاطرات حالم بد میشه
اما اجازه بدین اون روی قضیه رو هم براتون بگم....شوهر من هم تقریبا همین طوره
شاید به خاطر غرور مردانش چیزی به روم نیاره اما از رفتارها و بدخلقی هاش همه چیز دستم میاد...وقتی قرار میشه بدون اون جایی برم مثلا مهمونی خانمها یا مراسمی که خانمها هستن اون یا اجازه نمیده یا اگرم بده اگه طوری بشه که یه مقدار طول بکشه بعد از اینکه بر میگردم خیلی بد اخلاق میشه..و همش میخواد بهانه بگیره تا حالا نشده جایی برم و اگه طول کشید وقتی برگشتم با روی باز باهام برخورد کنه
خودش چند بار گفته که نمیتونم خونه بدون تو رو تحمل کنم..میتونه دور باشه اما به شرط اینکه اونجا خونه نباشه جایی باشه که مشغول باشه و گذشت زمان رو حس نکنه ....رفتنم پیش خانوادم با یه بچه که آروم و قرار نداره خیلی سخته با اینکه اونها آرزوشون هستش که برم
من سر کار میرم و تقریبا همیشه من و شوهرم بعدازظهر ها با هم بودیم
شاید کسانی باشن که از این همیشه پیش هم بودن دلزده بشن ولی برای من اینطوری نبوده بعدازظهر هام به خاطر وجود بچه نمیتونم برنامه ای داشته باشم چون کسی رو غیر از شوهرم ندارم که اونو نگه داره پدر شوهر و مادرشوهرم خیلی خوبن ولی مسنن و نمیتونم از اونها هم توقع داشته باشن دخترم رو نگه دارن
از طرفی الان اون روزهایی که شوهرم میره تعطیل هست و من باید خونه تنها باشد تا الان اینجا تونستم یه دوست پیدا کنم که اونم هم محله ای هستش و ازدواج کرده اما خوب با اون هم محدود میتونم رابطه داشته باشم مخصوصا اینکه روزای تعطیل دیگه اصلا نمیشه چون اون مثل من نیست و فقط روزای تعطیل میتونه با شوهرش باشه..متاسفانه محل کارم همکار خانم که تو قسمت ما باشه ندارم و تنهام و این تنهایی های مضاعف باعث میشه که بیشتر به شوهرم بچسبم
باور کنید گاهی دلم میخواد یکی غیر از شوهرم یه همجنس باشه تا بتونم حرفایی که مردها حوصله شنیدنش رو ندارن بزنم طرف شوهرم هستن خواهری شوهرم که یکیشون تقریبا همسن و سال خودمه و ازدواج کرده ولی آیا به نظر شماها میشه با خانواده شوهر یه رابطه صمیمی و راحت داشت مثل رابطه ای که آدم با مادر و خواهرش داره..آیا میشه پیششون درد و دل کرد بدون این که مطمئن باشی عواقبی برات نخواهد داشت
دانه جان درست فهمیدی همه اینها ریشه در تنهایی و هم صحبت نداشتن داره
و این منو بیش ار پیش به شوهرم وابسته میکنه
من یه فرد اجتماعی هستم و از تنهایی به شدت بیزارم...توی اون چهار پنج روز که شوهرم میره و تعطیل هم هست و هر کس میخواد با خانواده خودش باشه چطور میتونم تنهاییم رو تحمل کنم
کاش شوهرم این چیزا رو می فهمید
اون فرد اعتقادیه ..و حاضره به خاطر عشق به اون چیزی که داره روی احساسات من و دخترم پا بذاره
من تحسینش میکنم و خدا رو به خاطر این موهبتی که بهم داشته شکر میکنم اما خدا شاهده نمیتونم
الان که فکر میکنه عرق سرد روی بدنم میشینه...وقتی تو خونه حرفش رو میزنه به شدت عصبی میشم و سر درد میگیرم
نمیدونم چیکار کنم این مشکلیه که من توی این سه سال داشتم و نتونشتم خودم رو عوض کنم
میدونم پیامد بد برام داره و ممکنه روزی واقعا شوهرم خسته بشه
اما نمیدونم اونم حاضره چند روز بدون من توی اون خونه زندگی کنه
زبانا میگه آره. ..ولی میدونم نمیتونه
حتما میگین حرف زدن با این فایده نداره چون همش حرف خودش رو میزنه
ببخشید دوستان اما خیلی خیلی خیلی خیلی................................برام سخته
RE: دوری همسرم رو نمیتونم تحمل کنم...اصلا
اول علت وابستگی به همسرت را باید شناسایی کنی
RE: دوری همسرم رو نمیتونم تحمل کنم...اصلا
وابستگي بيش از حد پايه هاي زندگيتان را لغزان مي كند. شوهر شما هم به اندازه شما به وجود شما نيازمند و وابسته است. بهتر است هر دوي شما همديگر را درك كنيد.