بابا هنوز سنت کمه .این از این عشقای عنفوان جوانیه . زیاد بهش توجه نکن .
نمایش نسخه قابل چاپ
بابا هنوز سنت کمه .این از این عشقای عنفوان جوانیه . زیاد بهش توجه نکن .
سيد احمد عزيز
خوب شد تصميم گرفتي براش نامه ننويسيا ، وگرنه الان ديوونه شده بود!!!!
بابا خيلي خوب مي نويسي.ارسال 8# رو مي گم.
پيشنهاد مي دم رو قصه نويسي تو اين ايام سربازي فکرکن.بنظرم موفق ميشي.
سلام خوشامدی با تالار مثل خودم...:72:
حرفاتو خوندم اول یه کم خندم گرفت...خیلی باحال نوشته بودی ...کاملا" مشخصه که یه جوکری...:D
تو اگر این جوری بخوای با دختره صحبت کنی که حرفاتو جدی نمی گیره...
به نظر من اول برو به فکر تحصیل وکارت باش...که از این طریق امید پیدا میکنی به آینده و جوابه دختره...(توی این زمونه واقا" نمی شه بدون پول و... که نداری یه زندگی رو شروع کنی...)شما حالا حالا پله برای موفقیت وامید داری اینقدر ناامید و نالان نباش دوست عزیز.
بعدم باید بدونی اصلا" معیار دختره چیه برای ازدواج...شاید اصلا" به فکر کسی باشه ویا...از یه طریقی به دختره بفهمون که تو از ایشون خوشت اومده بعد به فکر و...فرو برو...
موفق باشی...:72::shy:
سيد احمد عزيز
بازم سلام
بنويس دلا به يار کاغذ
بفرست به آن نگارکاغذ
نه سيم ونه زر نياز داري
پس ... توبه جهان چيکار داري؟
خب اين شعر رو حاجي ملک برا گلپر خانم نوشته اينم حکايتش. پيوست رو حتما ببين:D
دوست عزیز
چرا افسردگی؟؟؟
سن شما اقتضای این جور عشق ها رو میکند. این قدر تند نرید...تصادف میکنید... شاید بعد سفر حالتون بهتر شد، راحت تر تونستید تصمیم بگیرید.
یه توصیه دوستانه...
تو این سفر، بدون اینکه به اون خانم فکر کنید،
اول حسابی خوش بگذرونید، تا میتونید تفریح کنید، بعد یه دست فوتبال حسابی بزنید تو رگ، بعد از اینکه کلی از کت و کول افتادید یه دوش آب گرم بگیرید...
بعدش یه چایی داغ نوش جان کنید... یه 10 ساعت درست و حسابی بگیرید بخوابید...
ببینید زندگی مجردی چه حالی میده...
حالا واقعیت های زندگی مشترک رو ببیند. مسئولیت های مشترک رو ببینید. آیا آمادگی پذیرفتن اون را دارید؟؟؟آیا از نظر عاطفی و عقلی به اون حد رسیدید که بتونید این مسئولیت رو بپذیرید؟؟؟
سلام
ببخشید رک می نویسم :
به نظر من تو قبل از این که عاشق اون دختر باشی ، عاشق خودتی . به یه دلیل برای زندگی نیاز داری ، به یه کسی که دوستش داشته باشی و به یه کسی که بتونه بهت انگیزه بده ادامه بدی . به عبارتی تو به یه معشوق نیاز داری و توی این قضیه حالا بر حسب تصادف از یکی خوشت اومده و این نقش را یکی برات پر کرده . یه بار دیدیش و یه تصور ازش پیدا کردی و بعدش هم این قدر به این قضیه بال و پر دادی تا همون کسی که می خواستی را توی ذهنت ازش ساختی !
حالا بر فرض که اون دخترخانم نمی گیم جیگر گوشه بلکه "قلوه گوشه " به شما جواب مثبت بدهد ، چی چی می شه ؟
هیچی حضرت عالی اولش خیلی کیفور می شی و کلی هم انگیزه که به هر چی می خوای برسی . بعدش هم به خودت میای می بینی با یه دختر بزرگتر از خودت ازدواج کردی که بعضی وقت ها بچه حسابت می کنه و حرفت را نمی شنوه ، بعضی وقت ها هم خودت فکر می کنی می تونستی موقعیت بهتری را داشته باشی و ...
و البته هزار مشکل دیگه ...
خوب ،
چی شد ؟
خورد به تریپت ؟
حتما دوست داری بشنوی که بله عزیزم بهش نامه بنویس و قصه عشقت را بازگو کن و پای عشقت وایسا و ...
نه !
راستش همینه که گفتم . اگه قبول نداری یه امشب را مرد و مردونه بشین با خودت فکر کن ببین راست می گم یا نه ؟
سلام
دیروز برگشتم
تموم شد :47::47::47:
سلام.
چی تموم شد؟!!
سلام
خوبید ؟
الان حالم واقعا خوبه
بعد از سفر حالم خیلی خوب شد
البته داستان دارد که چند روز بعد تعریف میکنم
موفق باشید :72::72::72::72:
عشق از نظر من
خواهشا تا آخرش بخونید
اوایل وقتی این کلمه رو میشندیدم خنده ام میگرفت
میگفتم : عشق چه کشکیه
کل زندگی رو عقل و منطق هست
اما حالا چیزهای زیادی ازش فهمیدم
بعد اینکه در ظاهر عاشق یه دختری شدم فهمیدم زندگی یکم برام فرق داره
قبلا به پولو کار فکر میکردم
الان به اون فکر میکنم و پول برام اهمیتی نداره
قبلا قلبم برای خودم میتپید
الان برای یکی دیگه میتپه
و....
اما رسیدن به این عشق آسون نبود
یعنی من شرایط رسیدن بهش رو نداشتم
پس دوتا راه برام تداعی شد
1 – بی خیال بشم و برم دنبال زندگیم
2 – برای لیاقت پیدا کردن تلاش کنم
یکی از دوستان عزیزم (من یکی از بزرگترین چیزهایی که دارم دوستان خوب و فهمیده است که هرجا زمین میخوردم کمکم میکردن . دوست خوب بهترین نعمته) میگفت :
عشق برای اینه که آنسان به کمال برسه
و عشقی که انسان رو به کمال نرسونه عشق نیست
اعتیاد هست
عشق باید باعث جنب و جوش بشه
عشق یه هدف تایین میکنه
وظیفه عاشق اینه که بهش برسه
عشق کمال آفرینه
این مدت خیلی این کلمه رو شنیدم
عشق
من یه جور میدیدمش
و دیگران هم جور دیگه ای
من عاشق یه آدم مثل خودم بودم که به خاطر زیبایی و اخلاقش شیفته شده بودم
و دیگران یا عاشق خدا بودن یا عاشق کار بودن یا عاشق علم .
این وسط کدوم عشق واقعی بود ؟
عاشقی اشارتم کرد که چرا مست و خرابی؟
تو خودت مریم عشقی چرا دنبال سرابی؟
من یه نگرانی داشتم
اونم این بود که به عشقم نرسم
نکنه بهم " نه " بگه
شاید هم یکی زودتر از من بهش برسه
اون وقت من چی ؟
کل زندگیم میباخت
پس سعی میکردم عشقمو بهش نشون بدم
اما نمی شد
لازمه قبول کردن عشق و زندگی مشترک مردانگی بود
و من هنوز به مردانگی خودم ایمان نداشتم
نمیتونستم کسی رو دلبسته دیوانگی خودم کنم
که شاید این کارم باعث بدبختی هر جفتمون میشد
نمیدونستم آیا این عشق بود یا یک مرض جوانی و زود گذر
به قول دوستم عقیل
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
من مونده بودم هزارتا سوال
یه روز اتفاقی به این داستان بر خوردم
*****
قصه عاشق
روزي پير معرفتي، يکي از شاگردانش را ديد که زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت کرد و اين که دختر مورد علاقه اش به او جواب منفي داده و پيشنهاد ازدواج ديگري را پذيرفته است.
شاگرد گفت که سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد ديگر او احساس مي کند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي کند.
استاد پير با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطي به او دارد ؟
شاگرد با حيرت گفت : ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود ؟!
استاد پير با لبخند گفت : چه کسي چنين گفته است. تو اهل دل و عشق ورزيدن هستي و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به دخترک ندارد. هرکس ديگر هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار دخترک برود! اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست . مهم اين است که شعله اين عشق را در دلت خاموش نکني. معشوق فرقي نمي کند چه کسي باشد ! دخترک اگر رفت، با رفتنش پيغام داد که لياقت اين آتش ارزشمند را ندارد.
چه بهتر ! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا کند ! به همين سادگي !!!
*******
عشق
چه جالب کلمه ای است
روزی با شنیدنش خندم میگرفت
اما امروز با هر بار شنیدنش به فکر میرم
این داستان عشق و علاقه منو کلا از زندگی انداخت
نه میشد درس خوند
نه میشد کار کرد
نه میشد خوابید
و نه کار دیگه
کل قدرتمو ازم گرفته بود
کل عقلم
کل اراده امو
منی که مثل کروکودیل پوست کلفت بودم
الان حوصله خودمو هم نداشتم
تو یک کلمه من
دیونه شده بودم
یه دیونه که دیگه هیچی جز عشقش براش مهم نبود
همه زندگیش
فکرش
هدفش
نیازش
شده بود عشقش
برای اولین بار دیگه از دست دادن چیزی نمیترسیدم
برای اولین بار خودم برای خودم ارزشی نداشت
میگن خدا عاشق بنده هاست
برای چی ؟
مگه من بنده چی دارم که اون عاشق من باشه
هر چی هم که دارم خودش بهم داده
اگه من عاشق یکی بودم
دلیلم زیباییش بود
صداش بود
چشمانش بود
حرفهاش بود
اما من بنده چه چیزم عاشق کننده است؟
اونم برای کسی که وصف کردنی نیست
قبل از من بوده و بعد از من هم خواهد بود
علمش از من بیشتره
اخلاقش از من بهتره
خودش از من کاملتره
اون چرا باید عاشق من میشد ؟
انسان مثل پرنده است
پرنده افریده شده تا بزرگی آسمان را فتح کند
پرنده ، پرنده است چون برای پریدن آفریده شده
برای همین بال دارد
برای همین سبک است
اگه پرنده پرواز نکند دیگر پرنده نیست
آدم هم آفریده شده تا عاشق بشه
برای همین خدا بهش دل داده
برای همین خدا بهش قدرت عقل و اراده داده
اگه انسان عاشق نشه نمیشه بهش گفت " انسان "
ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون
آیا خدا به من نیاز داشت که خلقم کرد؟
آیا نیاز به بندگی من داره ؟
اونی که هیچ نیازی و وابستگی به من نداره پس نمیشه گفت از رو طمع عاشق شده
چرا دوست داره من بشناسمش ؟
آره
خدا عاشق اخلاق و قیافه من نیست
اون عاشق منه
چون من از وجود اونم
اون در من بزرگی خودشو میبینه
اون عاشق همه چیز منه
قیافم
فکرم
صدام
حرفام
چون اگه دوست نداشت خلق نمیکرد
خدا منو برای خودش آفریده
اون به من هیچ نیازی نداره
اون فقط از روح بزرگش به من مرده داده
اون به من عشق داده
اون از خودش به من بخشیده
خدا خودش آخر عاشقیه
اون بهترین عشقیه که پیداش کردم
اگه من بریم اون نمی میره
اگه من شکست بخورم اون شکست نمیخوره
اون همیشه با منه
اون و عشقش
عشقی ازش به منم داد
الان دیگه از این کلمه خنده ام نمیگیره
الان دیگه به عاشق مسخره نمیکنم
این عشق (خدا)با ارزشتره برای من
چون اونو به دست میارم
برام دیگه هیچی مهم نیست
زندگیم شده مثل دیونه ها
دیگه برام موقعیت ها ارزشی ندارن
دیگه خودم هم برای خودم ارزشی ندارم
اون چیزی که برام ارزش داره خداست
قبل از اینکه من باشم
عشقش بود
و منو با همه چیزی که هستم میخواد
و قبولم داره
یاد حرف چمران می افتم :
خداوندا مرا چنان در تارو پورد عشقت عجین کن که در وجودت محو شوم
اما نمیشه به این عشق رسید
چون من مردانگی این کار رو ندارم
باید خودمو بسازم که لیاقتمو برای داشتنش نشون بدم
الان ساعت 3:33 دقیقه نصف شبه
چقدر حرفهام عجیب شده
به خودم میگم چه قدر با حال نوشتی
اما این زبان من نیست که حرف میزنه
من اختیارم دیگه دست خودم نیست
من عشقمو به اون دختر الان نمیگم
اگه من برای اون بودم و اون برای من بود پس به هم میرسیم
من الان عشقمو پیدا کردم
و نگرانش نیستم
که نه اون مریض میشه
نه اون قدر کوچیکه که فقط برای من باشه
نتیجه :
اساس تمام کارها عشقه
زندگی کردن
به دنیا اومدن
فهمیدن
درس خوندن
ثروت مند شدن
با یه مثال حرفمو اثبات میکنم
شاید شنیدید که خیلی ها میگن :
برای خوب درس خوندن بهتره صبح زود شروع کنی
نرمش کنی
صبحانه خوب + سبک کوفت کنی شبا زود بخوابی و...
به نظر من خنده داره
این حرف شبیه راهنمایی در مورد دعا کردنه
هنگام باریدن دعا کنی قبوله
بعد از نماز شب دعا کنی حله
و...
اما این وسط یه سری هستن که مستجاب دعوه هستن
یعنی براشون فرق نمیکنه که زیر بارون دعا کنن یا وسط کویر
بعد از نماز دعا کنن یا قبل از خواب
دعای اینا همیشه قبوله چون
اونقدر با خدا رفیق شدن که اگه ازش چیزی بخوان
نه نمیگه
مثل پیامبران و امامان
اما این رفاقت از عشق بین اونا و خدا حکایت داره
که این عشق اونها رو ثابت قدم کرده
این عشق اونها رو نترس کرده
و...
حالا برای اونهایی که نمیدونن درس خوندن و یاد گرفتن یعنی چی
باید با فرمول های یه عده پیش برن
اما کسانی که تو یاد گرفتن عشق دارن و با عشق یاد میگیرن
براشون مهم نیست که کی و کجا باشن
هر لحظه که اراده کنن اون مطلوب رو میفهمن و یاد میگیرن
یه داستان جالبی هم هست که خوندنش خالی از لطف نیست
*******************
خانمي ۳ پير مرد جلوي درب خانه اش ديد.
- شما را نمي شناسم ولي اگر گرسنه هستيد بفرماييد داخل.
- اگر همسرتان خانه نيستند، مي ايستيم تا ايشان بيايند.
همسرش بعد از شنيدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت يکي از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمي شويم.
خانم پرسيد چرا؟
يکي از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن يکي موفقيت و ديگري عشق است.
حال با همسرتان تصميم بگيريد کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنيدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شايد خانمان کمي بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقيت نه؟
خانه مان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن بداخل بيايد. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر ديگر نيز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت:
من فقط عشق را دعوت کردم!
يکي از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و يا موفقيت را دعوت مي کرديد، ۲ نفر ديگرمان اينجا مي ماند. ولي هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال مي کنيم.هر جا عشق باشد.موفقيت و ثروت هم هست!
حتما اولین برداشت شما از این داستان اهمیت عشق هست اما من میخوام برداشت دیگه ای از این داستان بکنم و اون این هست که :
«برای به دست آوردن هر چیز باید از چیزی گذشت و از دست داد»
*******************
این داستان رو هم برای عشق مادرم برای همه عاشقا ضمیمه میکنم
فرشتۀ يك كودك
كودكي كه آمادۀ تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد:« مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد. اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟»
خداوند پاسخ داد :«ازميان بسياري از فرشتگان ، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد.»
اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه.
-اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند.
خداوند لبخند زد:« فرشتۀ تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.»
كودك ادامه داد:« من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟»
خداوند او را نوازش كرد و گفت:« فرشتۀ تو ، زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد دادكه چگونه صحبت كني.»
كودك با ناراحتي گفت:« وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم، چه كنم؟»
خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت:« فرشته ات دستهايت را كنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني.»
كودك سرش را برگرداند و پرسيد:« شنيده ام كه در زمين انسان هاي بدي هم زندگي ميكنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟»
- فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.
كودك با نگراني ادامه داد:« اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم، ناراحت خواهم بود.»
خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات هميشه دربارۀ من با توصحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت،گرچه من همواره در كنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد.
كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سؤال ديگر از خداوند پرسيد:«خدايا! اگر بايد همين حالا بروم، لطفأ نام فرشته ام را به من بگوييد.»
خداوند شانۀ او را نوازش كرد و پاسخ داد:«نام فرشته ات اهميتي ندارد. به راحتي مي تواني او را مادر صدا كني.»
آره
عشق چیز باحالیه
من عاشق شدنو با عشق اون دختر فهمیدم
و عشق واقعی رو پیدا کردم
هنوز نمیدونم آیا میتونم تشکیل خانواده بودم یا نه
هنوز نمیدونم آیا میتونم خودمو غرق زندگی مشترک و مشکلاتش کنم یا نه
اما میدونم که هیچ وقت تنها نیستم
حتی اگه اون دختر بهم نه بگه
حتی با کسی جز من ازدواج کنه
من معنی عشق رو پیدا کردم و همین برام بسه
مرداد ماه میرم خدمت
به سفارش دوستان (گل و عزیزم) میرم دنبال کار
از خودم تعجب میکنم که دیگرانی که فقط HTML بلدن از طراحی سایت پول پارو میکنن
اما منی که با ASP.Net کار میکنم و کلی وقته تو خط شبکه هستم هنوز وارد بازار نشدم
زندگی مشترک فقط عشق نیست
درسته که عشق مهم ترینشونه
اما چیزهای دیگه ای هم هست
زندگی خرج داره
مسئولیت می خواد
مرد زندگی میخواد
دعا کنید که منم به عشقم برسم
[ Ahmad ]