RE: نداشتن دل مشترك با همسر
دانه جان
باور کن من هم اوایل این مشکلات رو داشتم ولی الآن خیلی بهتر شده سعی کن مرتب به او ابراز علاقه کنی تا یاد بگیره (باور کن جواب میگیری)
بعد هم توی یه نامه انتظاراتی رو که ازش داری بنویس و ازش بخواه انتظاراتی رو که از تو داره به زبون بیاره(یا بنویسه)
من به تو حق میدم عزیزم ولی من مطمئنم که تو بالاخره میتونی اونو رام کنی
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
سلام دانه جان
من هم اوایل ازدواج این مشکل رو داشتم و خیلی عذاب کشیدم ولی الان به تو توصیه می کنم اصلا و اصلا و باز هم می گم اصلا ذهنت رو روی این موضوع متمرکز نکن، آزاد و رها، به موضوعات دیگه و به کارهای دیگه ای که در دوران نامزدی و عقد می تونی انجام بدی فکر کن و برنامه ریزی کن و به آقا امر کن،
منتظر بمون، صبر کن و در واقع بهش فرصت بده تا خودش به مرحله ای برسه که این احساسات رو درک کنه، اگه تو بخواهی بهش یاد بدی اون هیچ وقت یاد نمی گیره و همیشه در زندگی تو باید آغازگر یک حرف و صحبت صمیمی و درددل شوی، در عین حال سعی کن خودت همیشه در یه رنج ثابتی از محبت و صمیمیت قرار بگیری یعنی یه وقت خیلی صمیمی و یه وقت خیلی خشک نباشی. با صبر و حوصله و برخورد عاقله در این دوران می توانی شوهری بسازی که در طول زندگی از بودن در کنارش لذت ببری
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
سلام دانه عزيز
چه خبر وديگه چه خبر کلمات خوبي برا ادامه صحبت کردن نييستن. همينطور که دور وبر خودتون لابد ديدين که بعضي آدما يه اتفاق 1دقيقه اي رو تو 30 دقيقه تعريف مي کنن بعضيها هم برا گفتن سلام وخداحافظ هم پول مي خوان. خوب اينا خصلت آدماست.
درثاني چرا اينقدر به فکر عوض کردن همسرمونيم ، کار ساده تر، پذيرفتن اوناست.
ضمنا خيلي از خانوما گله ميکنن که شوهرشون اجازه صحبت رو بهشون نمي ده وعاشق مردائين که همش گوش بدن و بيشتر شنونده باشن خب بنظرم اين يه نعمته که دراختيار شماست ، البته اينو ميدونم که شنونده صاحب سخنو برسرشوق مياره ولي شما ميتونين همينطور تعريف کنين وبگيد وبگيد بعد برا اينکه مطمئن بشيد داره به شما گوش ميده وسطش ازش يه سوالاتي رو بپرسين. اينارو که ديگه خودتون استادين.
يه کم به موضوعاتي که براش مهمه دل بدين اون هم حتما به موضوعات شما توجه مي کنه ، عجله هم نکنين. وقت بسياره و...
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
من مي گم اصلا حرفي براي صحبت وجود نداره شما مي گوييد صحبت كن و و او گوش بده.
بابا جان
من هر چي هم كه بگم آخرش احساس مي كنم اصلا نفهميد چي شد؟!؟!
توي باغ كتاب و نامه و اين حرفها هم نيست.
من هم به محبتش احتياج دارم. اگر بهم محبت نكنه نمي تونم بهش نزديك بشم
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
اونقدرها هم كه بايد ايده آل گرايانه فكر كنه نمي كنه.
وقتي هدفش رو از تشكيل زندگي مي پرسم مي خنده و مي گه: چه سئوالهايي مي پرسي يا!! خوب هدف مرد از ازدواج تشكيل زن و زندگي و بچه است ديگه. اين پرسيدن داره؟!
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
دانه عزيز
چرا حرفي برا گفتن وجود نداره، چطور تو جاهاي ديگه (مثلا تو همين تالار ) شما اين همه حرف برا گفتن دارين. همين داستانهاي کوتاه ، حکايتها ، مقالات جالب و... خب اينا رو تعريف کنين. نقل قول کنين و ... از دوران مجرديتون ، از کوچه وخيابون و زندگي و ... ممکنه بعضياش هم تصنعي باشه اما شما بگيد.
اينطور هم که از گفته هاتون برمياد همسرتون خيلي تمايلي به صحبتهاي جدي (هدفتون از زندگي و...) نداره ، خب سربه سرش نذارين موضوعات عادي وپيش پا افتاده رو فعلا مطرح کنين. اون به شادي وتفريح نياز داره. سعي کنين اون از بودن با شما احساس لذت وشادي کنه ، اونوقت شما هم با بودن با هاش لذت مي برين.
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
گاهي فكر مي كنم كه اشتباه كردم و منو و اون به درد هم نمي خوريم
چند وقت پيش بهش گفتم كه مي خوام ازش جدا بشم چون ديگه نمي تونم اين روابط رو تحمل كنم
با زبون حل نشد، با قهر حل نشد، با گوشه و كنايه حل نشد
ببخشدا! ايشون در حال حاضر فقط اسمشون روي منه. من چيز ديگه اي ازش نديدم و اصلا اميد هم ندارم كه ببنيم
چطور بهش دل ببندم وقتي چيزي ازش نمي بينم
هر وقت هم گله و شكايت مي كنم مي گه حق با تو. تو منو درك كن. من توي شرايط خوبي نيستم. از اين طرف فكر خونه خريدن، از اين طرف فكر وام و ... از يه طرف ديگه كارهاي عروسي. تو بايد شرايط منو درك كني.
خوب من هم سعي مي كنم ديگه حرفي نزنم اما اگر بخواهيم اينطوري حساب كنيم اين جور مشكلات هميشه در زندگي هست يعني من هميشه بايد دورشو خط بكشم. خيلي از چيزهايي كه دغدغه هاي فكريشه اينقدر بزرگ نيستند كه بخواد منو و خواسته هاي منو فراموش كنه.
من هم اينقدر بچه نيستم كه نفهمم بايد چطور باهاش رفتار كنم اما اون انگار توي باغ نيست. وقتي يكبار بهش گفتم گفت فكر مي كردم كه هيچ ايرادي ندارم اما حالا كه تو مي گي مي فهمم كه من توي زندگي به خيلي چيزها اهميت ندادم.بهش مي گم زن با مادر و خواهر فرق مي كنه. تا حالا هر كي هر چي بهت گفته در نهايت همون كاري رو كردي كه خودت مي خواي اما زن فرق مي كنه. الان همه چيزما پنجاه پنجاهه. هر دومون توي همه چيز با هم سهيم هستيم.
گرفتاري كاري و چك و ... تو مربوط به من هم مي شه. مريضي و دلتنگي من هم به تو مربوط مي شه.
در جواب همه حرفهام مي گه حق باتوا اما فردا روز از نو روزي از نو
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
سلام
دانه جان شخصیت آدم ها با هم فرق دارد . برای بعضی ها ( مخصوصا مردها ) احساساتی بودن مشکل و حتی بی معنی است . ضمن اینکه شما مدت زمان کمی است که با همسرتان آشنا شدید . بنظر من شما باید کمک کنید تا ایشان وارد باغ ! بشوند . اولا شما به ایشان محبت کنید ( الان هم همین کار را میکنید ) اما مراقب باشید بیش از حد و عادی نشود .
برای صحبت کردن هم باید ببینید همسرتان از صحبت درباره چه موضوعی لذت میبرد و شما هم درباره همان صحبت کنید و بعد شنونده خوبی باشید ( این قسمت کمی سخت است چون ممکنه همسرتان بخواهد مثلا درباره مسائل کاری صحبت کند ) اما برای شروع خوب است .
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
دانه جان حتي حرفي از زمان آغاز زندگي مشترك ، حنا بندان ، خريد عروسي ، رهن خانه ، ان شاء ا.. مدل لباس عروس و پس اندازاتون و خرج كردن و .....
صحبتي از خاطرات روز خواستگاري و روزاي شاد بعد از نامزدي و اتفاقات روزمره كه بخوايد با هيجان براي همديگه تعريف با هم نداريد .
دانه جان شما نبايد اجازه بدي زندگيت روزمره و كسل كننده بشه .پس بايد سعي كني شوهرت رو هم به گفتگو واداري و باهاش حتما" در اين مورد كه سردي و سكوت اينجوري روابط شما رو اذيت مي كنه باهاش صحبت كني .
دانه جان شما وشوهرت بايد با هم عهد ببنيد كه اصلا" اجازه ندهيد كه زندگيتون تكراري بشه و روابطتون راكد بمونه .
RE: نداشتن دل مشترك با همسر
مثل اينكه بايد به اين وضعيت عادت كنم و منم بشم مثل خيلي از زن و شوهرهايي كه فقط با هم هستن. همين.
شايد بگيد مگه نمي شناختيش كه باهاش ازدواج كردي، مگر تحقيق نكردي و...
بايد بگويم نه نمي شناختم. از عيبهاي ازدواج سنتي همينه كه شخص مقابلتو نمي شناسي.
من فقط فهميده بودم كه پسر پاكي هست. اهل زندگي يه. كاري يه. خونواده داره. سالمه و...
ديگه از كجا بايد مي فهميدم كه دنياش با دنياي من يكي نيست.
مني كه از اون عشق پرشور به خاطر مصلحت خودم و يك خانواده ديگر دست كشيدم و تن به ازدواج دادم بايد جوابم از روزگار اين مي شد كه حالا گدايي محبت كنم؟!
نمي گم كلا به من بي اهميت هست اما به خيلي چيزها بي توجهي مي كنه. بهترين حرفهايي كه به من مي زنه مي گه چطوري عزيزم. جيگرتو. همين
چند بار هم كه باهاش دعوا كردم كه چرا به خيلي چيزها اهميت نمي دي براي اينكه دعوا رو تموم كنه گفت به خدا من تو رو از دنيا بيشتر دوست دارم. البته تا حالا احساس مي كنم واسم تلاش مي كنه اما تلاشش بي فايده است چون اون چيزي نمي شه كه من مي خوام. من از او احساس مي خوام. توجه مي خوام. مي خوام همه چيز من واسش مهم باشه. مي خوام وقتي از كارم باهاش صحبت مي كنم طرف مدير و همكارامو نگيره. مي خوام وقتي از خريد رفتن باهاش حرف مي زنم هاج و واج نگام نكنه. وقتي بهش مي گم از فلان چيز خوشم اومده قيمتش واقعا ارزونه يه تعارف بزنه بگه توي يه فرصت حتما واست مي خرم نه اينكه برو بر نگام كنه. التماسش مي كنم يه روز توي هفته بريم بيرون مي گه نه فقط جمعه ها من مي يام خونتون. وقتي هم كه مي ياد يا داره تلويزيون نگاه مي كنه يا مي خوابه يا اينكه من دارم ازش پذيرايي مي كنم. ديگه از اين قرارها هم خسته شدم . وقتي اعترا مي كنم مي گه چاره چي يه. بذار بريم خونه خودمون...