RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
لباس پوشیدن رو چه کار کنم؟ ما توی خانواده مان راحتیم، ولی من از همان اول فهمیدم که اونها اینجوری نیستم حالا من هر چه سعی می کنم پوشیده تر باشم اونها بیشتر می خواهند، البته اصلا همه فامیلشون اینجوریند، یه بر که من اونجا بودم، کت و شلوار تنم بود و روسری داشتم، فقط آستین کتم تا وسط ارنجم بود، عمه اش با شوهرش آمده بودند، شوهرش یه نگاه به آستین من کرد و سرش رو انداخت پایین، طوری که من خودم ناراحت شدم و احساس کردم لختم، می دونید لباس پوشیدنشون با ما خیلی فرق داره، لباس شیک می پوشم یه چیزی می گند، لباس ساده می پوشم یه چیز دیگه.
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
عزیزم می دونید بزرگترین خصلت ازدواج کردن از نظر من چیه ؟
اینه که آدم خیلی خیلی انعطاف پذیر می شه چون راهی نداره !!! زندگی مشترک. اسمش روشه باید شریک بشی در همه چی با همسرت. عشقت- درکت- آدابت- عادت هات- احترام ها و ... همه چی.
چاره ای نداری. باید مطابق با اونها لباس بپوشی خانمی.
از خودم مثال می زنم : قبل از ازدواجم خیلی خیلی راحت لباس می پوشیدم. کل خانوادمون هم همینن ولی حالا...
با همسرم به توافق رسیدم . تو خانواده اونا من بایستی پوشیده تر و سنگین تر باشم. ولی تو خانواده و دوستای خودم نه. همون نازنین سابقم.
در این خصوص با همسرت صحبت کن و با او به نتیجه برس.:72:
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط noosh1
لباس پوشیدن رو چه کار کنم؟ ما توی خانواده مان راحتیم، ولی من از همان اول فهمیدم که اونها اینجوری نیستم حالا من هر چه سعی می کنم پوشیده تر باشم اونها بیشتر می خواهند، البته اصلا همه فامیلشون اینجوریند، یه بر که من اونجا بودم، کت و شلوار تنم بود و روسری داشتم، فقط آستین کتم تا وسط ارنجم بود، عمه اش با شوهرش آمده بودند، شوهرش یه نگاه به آستین من کرد و سرش رو انداخت پایین، طوری که من خودم ناراحت شدم و احساس کردم لختم، می دونید لباس پوشیدنشون با ما خیلی فرق داره، لباس شیک می پوشم یه چیزی می گند، لباس ساده می پوشم یه چیز دیگه.
بحث پوشش از مباحثی است که باید قبل از ازدواج مطرح شود . آیا شما قبل از ازدواج از فرهنگ خانواده همسرتان بی خبر بودید ؟
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
من قبل از عقد فقط مادر همسرم رو دیده بودم و قبل از عروسی فقط یکبار جاری ام و عمه شوهرم رو دیده بودم، من و همسرم در مورد پوشش با هم مشکلی نداریم منظور من محیط ون خانواده و شهر اونهاست که اذیم می کنه
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
چاره ای نیست عزیزم. نمی تونی فرهنگ یک شهر رو عوض کنی ولی می تونی طرز فکر خودتو عوض کنی و انعطاف بیشتری به خرج بدی.
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
سلام دوست عزيز
قبل اينكه يه پيشنهاد كنم اونه كه منم تا حدودي مثل تو بودم البته زندايي شوهرم يا كسه ديگه نميومد اينا رو بگه اما خواهر شوهرم يا مادر شوهرم اينطوري هستن يا حتي رو به رو من حرفم ميزنن اوايل منم خيلي واسم سخت بود و سنگين تمام ميشد اما يه راه حل خوب واسه خودم پيدا كردم اميدوارم تو هم از اين راه حل استفاده كني البته نميدونم شوهرت رابطش با تو چه طوري اما نامزدمن هوامو داره و مثل بعضيها كه جرعت حرف زدن در مورد خانواده شوهرشونو ندارن نيست و راه حق عزيزم
اگه 2 روز يا هر چند روزي كه اونجا ميموني مهم نيست سعي كن فقط و فقط هر جايي كه شوهرت ميره تو هم همراهش برو وحتي اگه تو اتاق نشيمن نيست و تو با خانواده شوهرت نشستي بهانه بيار و همراه شوهرت پاشو برو و به شوهرتم بگو به چه علتي نميمونم اونجا تنها البته اگه شوهرت ميتونه اگه حرفي ديگران زدن جوابشونو بده اين كارو بكن وسعي كن سياست داشته باشي و خودتو بده نكنه و شوهرتو بنداز جلو چون خانواده اون هست و اون خوب ميدونه چطور با اونها رفتار كنه اگرم فكر ميكني خانواده شوهرت از چشم تو ميبينن با سياست رفتار كن انگار تو اين وسط هيچ كاره اي و تو بيشتر كارها بگو شوهرم هرچي بگه همونه تا فكر نكنن كه تو به اون نميگي چيكار كنه تو بايد رابطتو با شوهرت خيلي خيلي خوب كني تا اون باورت كنه تا هميشه پشتت باشه و سعي كن تا حدودي كارها خانه رو هم انجام بدب اما زياده روي نكن
من دركت ميكنم با اينكه من خانه مادر شوهرم نزديكه به ما تغريبن 2تا خيابون اونور تر اما خواهر شوهرهام راهشون دوره وقتي ميان 2 يا 3 ميان و من نامزدم بايد اون 2 يا 3روز اونجا بمونم واسه همين اوايل حرف ميشنيدم و وقتي بر ميگشتم از اونجا مثل تو بودم و سختم بود اما با اين راه حل الان راحت شدم و نكته ديگه هيچ وقت نگذار شوهرت تنها اونجا بره و تو نري چون هم اوضاع بد تر ميشه هم اونها ممكن پرش كنن و تو ميشي بده هيچ وقت از مشكلي كه داري فرار نكن باهاش بجنگ و از در آخر مطالبم با نظرهاي نازنين غ عزيزم موافقم
موفق باشي دوست عزيزم خواستي به منم سر بزن و دردو دلاي منم گوش كن شايد بتوني تو هم كمك كني به من
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
جواب من شاید بی ربط باشد ولی به نظرم خیلی هم بی ربط نیست ، به هر حال این به ذهنم رسید
می دانید خیلی دلم می خواست مادر شوهرم زنده بودند ، خوش به حال همه ی شما که مادر شوهر هایتان زنده هستند ، چقدر دلم می خواست زنده بود وآغوش اش را به رویم باز می کرد تا در آغوش اش خود را گم کنم و تن اش را با تمام وجود بو بکشم و کلی حرف که طی این سالها نتوانستم به کسی بگویم با او درمیان بگذارم ، و او هم در جواب بگوید : دخترم صبر کن ، انشالله همه چیز درست می شود،
حالا هی پز مادر شوهرهایتان را به من بی مادر شوهر بدهید ، در عوض ، من یک پدر شوهر دارم و یک خواهر شوهر که از روزی که مامان به رحمت خدا رفته اند سعی می کنند با تمام وجود به من محبت کنند و همه ی درد دلهایم با پدر شوهر لذیذ و خواهر شوهر لذیذ است ،حالا باز هم پز مادر شوهر هایتان را بدهید .
یکی از بزرگترین آرزوهایم که نشدنی است زنده بودن و حضور فیزیکی داشتن مادر شوهرم ( مامانی ) است ، خیلی چیزها هست که به آقا جونی و خواهر شوهری اذیذ نمی توانم بگویم ،
راستش خیلی دلم می گیرد وقتی اوضاع شماها را این جوری می بینم ، حیف ، واقعا حیف ، چقدر همه ی مامان ها و باباها را می شود دوست داشت ، چقدر می توانند همه مهربان باشند و وجود خواهر شوهر ها باعث انرژی گرفتن شوهر هایمان می شود ، چه وقتی که با هم مثل روزگار بچگی بازی می کنند و ادای آدم بزرگها را در میاورند و چه وقتی که مثل دو تا آدم بزرگ اما بچه جلوی هم می ایستند و نظرات همدیگر را نقد می کنند ،
خلاصه بابا جان ، خوش به حالتان . این جنگها هم انگاری یک جورایی قشنگ است .
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
سلام خواستم بگم تو يكي منحصر به فردي آني جون حرفات واسم خيلي عجيب مادر شوهرو...... اين حرفا خدا ميدونه اما من كه باورم نميشه مادر شوهر خوبي وجود داشته باشه خلاصه انشاء الله كه با پدر شوهر و خواهر شوهر عزيز خوش باشي
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
ما از محیط خانه و مادر ها و خانواده هایمان یاد گرفته ایم که باید با مادر شوهر و خانواده شوهر جنگ راه بیاندازیم . من به شما قول می دهم مادرانتان هم همین مشکلات را داشته اند ، خیلی از این مسئله دشمنی بر می گردد به قدیم و ربطی به زندگی های مدرن امروزی ندارد ولی زندگی مدرنیته نتوانسته یا بهتر است بگویم نخواسته ایم تغییری در رفتارو نوع نگاه ما ایجاد کند . عروسهای قدیم سر چه چیزهایی با مادر شوهرانشان بد بودند و شماها سر چه چیزهایی بد هستید ، بیچاره مادر شوهر برای اینکه بچه اش را دوست دارد و یک حرفی زده که به نظر شما دخالت بوده !
بعد هم فکر می کنم تا حد زیادی درگیر خاله زنک بازی هستیم هم عروسها و عم مادر شوهر ها و خانواده های شوهر
RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟
نه عزیزم. خوبی از خانواده شوهرت بوده. همیشه بزرگ تر ها هستند که احترام می خرن.
تو هم اگه به جای ما بودی و با محبت و احترام می رفتی جلو و چیزی جز بی احترامی و خاله زنک بازی و غرور کاذب نمی دیدی مطمئننا این احساس تلخ رو تجربه می کردی .
خدا رو شکر که هیچ وقت معنی این حرف ها رو نفهمیدی و نخواهی فهمید.