RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
hamta
جان برات اصلا مهم نباشه وقتي اين حرف رو زد شما هم به حالت خنده بگو اين حرفها كه عاديه ، بگو كه دوستهاي ما هم در مورد شوهرشون و رابطشون حرف ميزنن اينطوري بهش ياد ميدي كه اين موضوع اصلا قابل اهميت نيست و اين فكر براش به وجود مياد نكنه شما هم..........بعد از يه مدتي از سرش ميافته.
عزيزم در مورد گير دادن هم بهت نميگم گير نده اما اينو به جرات ميگم كه فقط خودتو ناراحت ميكني و از بين ميبري به خدا من تمام اين كارهايي رو كه شما ميگي انجام دادن نتيجه =ميگرن گرفتم و الان سردرد دارم.يه خواهش ديگه اي هم كه ازت دارم اينه كه :نذار شوهرت بفهمه چقدر بهش وابسته اي.
موفق باشي
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
همتا جان شما اصلا جوابی در مورد نظر دوستان ننوشتید که تا بتونیم به شما کمکی بکنیم
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
همتا این چیز ها برای بعضی پسر ها عادی هست .
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
سلام.hamtaگرامي .اين جور عکس العملها بيانگر دوست داشتن ومحبت خاص نسبت به همسرتون ولي افراط که موجب وسواس ميشه کار صحيحي نيست .
شما براي اين حساس بودنتون دليلي دارين؟ (دليل قطعي نه از سر يه احتمال ) ..آيا به همسرتون شک دارين .؟ اعتماد لازم يک زندگي مشترک رو نسبت به ايشون ندارين؟ واقعا" از خودتون سوال کنيد.
آيا همسر شما حق نداره از خاطرات دوران مجرديش تعريف کنه وبراي بار دوم از اونها لذت ببره؟ چه بسا شما رو در اين لذت سهيم کنه ؟
(من اين رو بر حسب تجربه خودم مينويسم) .همسرتون اگه حرفهاي که بين ايشون وهمکارهاش رد وبدل ميشه رو پيش شما ميگه بدون شک شما رومحرم بدون حريم خاصي ميدونه( به اين دليل ميگم محرم بودن حريم چون خيلي پيش مياد که زن ومرد 100% زندگيش رو براي همسرش تعريف نميکنه ) وپيش همکارهاش صحبتي از زندگي شخصيش به زبان نمياره .ميشه گفت چیزي رو از شما پنهون نميکنه .. اگه به همسرتون اطمينان دارين .وباز هم اطمينان دارين که ايشون مرد زندگي شماست ؟ ديگه دليل خاصي براي اين وسواس ندارين .مشخصه چقدر به همسرتون علاقه مندين وهر مردي هم اين رو ميدونه .پس سعي کنيد با رفتار ها وبرخوردها تون اين حس از ايشون نگيريد.
.بهتره که ما آدمها براي هر کار ويا رفتارمون دليل خاصي داشته باشيم اینکه من بيام فکر کنم که ايشون در دوان مجردي چيکارکرده يا نکرده گذشته ديگه «البته ميشه استثناء قائل شد .ولي نه براي همسر شما».امروز_ خودتون رو به خاطر گذشته نديده وفقط در حد احتمال فنا نکنيد . باز هم ميگيم :به عقيده من قضيه اي که بطور کامل مشخص نشده باشه عکس العمل شديد در مورد اون کار صحيحي نيست .
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
دوستاي عزيز از همتون ممنونم
خيلي خوشحالم كه تونستم باهاتون دردو دل كنم خيلي حالم بهتره و دارم سعي مي كنم كه خيلي كمتر گير بدم ديگه كمتر موبايلشو چك مي كنم و وقتي از كارش تعريف مي كنه كمتر مثل قديم سوال هاي مچ گيرانه مي كنم ( البته مناسفانه همسرم خيلي كم برام از محيط كار و اتفاقات روزمره تعريف مي كنه )
براي همتون آرزوي خوشبختي مي كنم اگه توصيه ديگه اي هم داشتين با كمال ميل مي پذيرم....
RE: مشكل از خودمه ! كمكم كنيد...
ای بنازم حرف حرف دل رو که میگه "گیر نده".
خواهر من، فکر میکنم تو دیگه هیچ مشکلی نداری و از بی مشکلی داری برای خودت مشکل تراشی میکنی. آخه شوهرت هم که میگی پسر خوب و سنگینیه دیگه چی میخوای از خدا؟ انتظار داشتی جوونی نکنه و زمانی که مجرد بود می مرد؟ بهتر نیست الان بکشیش؟ بابا تو چقدر گیر هستی دیگه.
حتی اگر ایشون دوران مجردیش دوست دختر هم میداشت و نه یکی بلکه 500 تا می داشت تو حق نداری بهش گیر بدی و در حقیقت زندگی رو واسه خودت و ایشون جهنم کنی. شما چقدر واسه جهنم رفتن عجله دارید؟:43: چند سالی صبر کنید بعد از مرگ همه میریم اونجا. من نمی خوام دوست دختر داشتن رو توجیه کنم اما تو واقعا داری گیر میدی اونم گیر سه پیچ و اون هم در مساله ای که جسارتا باید عرض کنم هیچ ربطی به شما نداره.از حرف من ناراحت نشو اما این حقیقتی است که شما (و همه ما هم) با دوران مجردی همسرتون ازدواج نکرده اید و گذشته ایشون متعلق به خودش بوده و خدا در اون مورد داوری خواهد کرد (نه شما) بلکه شوهر شما در حال حاضر متعلق به شماست نه در گذشته. البته این که میگم ایشون در حال حاضر متعلق به شماست هم به این معنی نیست که می تونید دهانشو سرویس کنید. :72:
مگه من چه گناهي كردم ؟؟؟تنهام نذاريد
سلام بچه ها كمكم كنيد
قضيه از اينجا شروع شد كه من يه ماهي هست كه خيلي بي نظم سر كار مي آم و شديدا مريض بودم . خانواده همسرم براي كاري مجبور بودن يك هفته اي برن خونه مامان من كه تو يك شهر ديگست دو روز بعدشم من و همسرم رفتيم البته سر زده ( من هنوز توعقدم و هنوز شرايط عروسي نداريم و به خاطر محل كارم مجبورم با همسرم تو خونه مادر شوهرم زندگي كنم )فرداي روزي كه ما رسيديم خونه مامانم خانواده همسرم بر گشتن فرداش مادر شوهرم به همسرم زنگ زد كه ما تو راهيم و داريم ميرسيم
مادر شوهرم وقتي زنگ زد كه منو همسرم داشتيم شديدا با هم دعوا مي كرديم همسرم بهم گفت از دست گير دادنات خسته شدم اين از وضع سر كار رفتنت اين از درس خوندنت اين هم از خانوادت كه دامادشون اومده مي زارن مي رن مجلس عزاي همسايه ........... خلاصه منو تا پاي طلاق برد و بعد از چند ساعت دعوا و گري ذاري از من خواست رويه زندگيمو عوض كنم ( بعدش بهم خيلي محبت كرد ) اما ديگه فراموش كرديم كه به مادرش زنگ بزنيم ببينيم كه رسيدن يا نه!!!!!!!!
ما هم شبش را افتاديم كه من صبح برسم سر كار اما توراه همسرم خوابش گرفت و شبو بين راه توي خونه يكي از اقوامش خوابيدم و من نتونستم صبحش به محله كارم برسم ........ صبح مادر شوهرم به من زنگ زد و با عصبانيت گفت كه چرا به فكر كارو زندگيت نيستي بعد از سه روز تفريح نمي خواستي امروزو بياي سر كار و..................................
تو راه برگشت همسرم بهم خيلي محبت كرد و من بهش قول دادم كه كوتاهيامو جبران كنم و لي وقتي رسيديم خونه مادر شوهرم ان چنان قيافه اي گرفته بود كه ازش مي ترسيدم بعد شروع كردن با شوهرم دعوا كه هم ي بي احترامي هارو از چشم تو ميبينيم چرا زنگ نزدي ببيني خاوندت رسيدن يا نه چرا زودتر را نيوفتادين وووووووو بهد با من دعوا ميكرد كه چرا انقدر سهل انگاري و........ همه چيزو با هم قاطي كرد و ايراداتي كه تو اين چند روزه از خانوادم ديده بودو تو سرم ميزدن كه مثلا چرا مامانت صبحا پا نمي شه به دادشت صبحونه بده تا بره مدرسه و اصلا به فكر زندگيش نيست و ............. همسرم هم فقط گوش مي داد و هيچي نمي گفت من فقط دو بار محترمانه از خودم دفاع كردم و گفتم مثلا اشتباه فكر مي كنين ( خانواده همسر من خيلي با
نظم بودن مثلا خواب زيادو يه عيب بزرگ مي دوننو..........)بعد از اين سرو صدا شب همسرم با من دعوا كرد كه خجالت نمي كشي وقتي مامانم نصيحتت ميكنه جوابشو ميدي / هر چي مي كشم از دست تو خانودته دارين كاري ميكنين كه خانوادم منو هم ول كردن / گفت با اينكه من خيلي با خانوادم خوب نيستم اما اگه يه روزي بفهمم داري با اونا زرنگي مي كني با ده تا بچه هم شده مي فرستمت خونه بابات و........ انقدر گفت تا خسته شد .من از صبح رفتم سر كار و شب اومدم به مادر شوهر و پدر شوهرم سلام كردم وقتي ديدم همسرم نيست از مادر شوهرم پرسيدم كه رفته سره كار او گفت نمي دونم شايد به همسرم زنگ زدم با عصبانيت گفت چي كار داري گفتم كي رفتي گفن چي كار داري ساعت 6 گفتم شب نمي ياي گفت نه
( همسرم شب كاره) گفتم چرا عصباني هستي گفت كاري نداري و گوشي روگذاشت !!!!!!!!!!!!دارم ديوونه ميشم مگه اينجا به غير از اون كسي رو دارم از صبح هم زنگ نزده فكر كنم ديشب با خانوادش دعواش شده و چون از چشم من مي بينه از دست من هم عصبانيه مي گين چي كار كنم بهش زنگ بزنم يا نه آخه من امشب هم دير ميرم و اون رفته و دوباره تا فردا شب نمي بينمش !!!!!!!!!!!!مي گين از مادر شوهرم معذرت خواهي كنم يا نه آخه من دوسشون دارم و وقتي تو خونه انقدر فضا سنگينه احساس تنهايي مي كنم ببخشيد زياد حرف زدم ولي تورو خدا كمكم كنيد من خيلي تنها هستم ......................
RE: مگه من چه گناهي كردم ؟؟؟تنهام نذاريد
عزیز دلم مگه کاری کردی که میخوای عذرخواهی کنی؟ هیچ وقت بدون دلیل عذرخواهی نکن
RE: مگه من چه گناهي كردم ؟؟؟تنهام نذاريد
همتا جان سعي كن كارهات رو با برنامه ريزي انجام بده به طوري كه جاي ايراد گرفتن براي ديگران باقي نگذاري .همسرت هم فكر مي كنم فشارهاي ديگري هم متحمل شده كه در برابر شما نا شكيبايي مي كند . در مورد ايرادهايي كه از خانواده ات گرفته مي شود و تو مقصر نيستي به همسرت بگو من براي درست شدن اوضاع من چه كار بايد بكنم ؟ شايد پيشنهاد تازه اي دارد .
سعي كن در برابر رفتارهاي مادر شوهرت عكس العمل خاصي نشان نده و به اميد روزي كه استقلال پيدا كني صبور باش .