-
صاحب مال،قیمت مال را میداند. خدا یک موي سر مؤمن را به همه ي عالم نمیفروشد. شما قیمت خودتان را نمیدانید، لذا گاهی اوقات خودتان را ارزان میفروشید. بهلول الاغ لنگی داشت آن را به حراجی داد تا بفروشد. حراجی شروع به تبلیغات کرد که این الاغ نیست، بلکه براق است و همان مر کبی است که پیامبر اکرم (ص) با آن به معراج رفتند. آنقدر از آن الاغ تعریف کرد که خود بهلول باورش شد و دید حیف است آن را بفروشد؛ لذا فریاد زد نمیفروشم، نمیفروشم وحق الزّحمه ي حراجی را داد و الاغ را پس گرفت. بدن مؤمن به راستی براق است وبا آن عبادت میکند و به معراج میرود. هر چه خدا و اولیاي خدا میگویند تو خوبی و باارزشی، تو باور نمیکنی و خودت را بد و کم ارزش میدانی. مشکل در باور خودت است. شخصی که خود را فقیر و بد میپندارد خود را ارزان میفروشد، اگر کسی پیدا شود که بتواند براي او حق مطلب را در توصیف ارزش وبزرگی یک دوست اهل بیت ادا کند و آن شخص هم آن را باور کند، دیگر حاضر نخواهد شد آن را درقبال متاع کم ارزش دنیا بفروشد. ما مصنوع خدا و ائمه هستیم. آنها به کار خودشان ایمان دارند ، بیایید ما هم به خودمان ایمان بیاوریم.
-
خیلی شلوغ نکن
بزرگی می گفت که عزیز من وقتی یک جا نشسته ای،اگر جایت خوب بود که همینطور برای خودت بنشین.اگر جایت خوب نیست صبر کن.
نمی خواهد شلوغ کنی.چون این فضاها همه اش ملائکه اند.
وقتی سلام می کنیم و در مجلس وارد می شویم و می نشینیم ، ملایکه برای ما جا باز می کنند.
انشالله امیدوارم درک کنید وقتی با همسر ، با بردار یا خواهر هستی یا خودت تنهایی،بدان که تنها نیستی و این فضاها پر است.
آنها لطیفند ، از جنس عقلند ، از نورند ، مال انبیا و اولیا هستند. و فرمانبر خدایند
انشالله امیدوارم شما اهل بهشتید و اهل رحمت خدا هستید اما اگر یک وقت نگرانی و کدورتی بود اگر توانستید صبر کنید .
می دانید که وقتی می گویم "جایت"یعنی هم جای منزلی تو را و هم جای زندگی ات را می گویم.
جای زندگی ات یعنی مثلا اگر یک نفر بداخلاق در زندگی تو هست یا اموالت یک مقدار کم است یا رزقت کم است و مثل اینها ؛خیلی سختگیری نکن.
از خدا تشکر کن و قدر بدان.آن وقت خدا عوض می کند.فضا را برایت قشنگ می کند .اصلا خودت را تکان بده . شاید جای خوبی باشی چون ما در قبضه خدا هستیم و تشخیص نداریم.
همین قدر که ببینیم در تنگی هستیم ناراحت می شویم. اما اگر بدانم در این تنگی که من هستم شخص بزرگی مرا تنگ گرفته است ، مثلا بابایم آمده و مرا بغل گرفته است ،آیا آن وقت به من بد می گذرد؟
اول خیال کرد دشمن او را گرفته است و می ترسد ، ناگهان می بیند بابایش است!آن وقت شما بگویید چه قدر خوشش می آید؟
آیا دلش نمی خواهد که هر چه معصیت و کدورت و هر چه جهل است را از آدم ببرد؟
وقتی که او انسان را بغل می گیرد جهل و کدورت از بین می رود.
-
یک سال تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکنه با دیدن صحنه از مقدرات الهی مکدر شوم ، حتی به سر مزرعه ام هم نرفتم . یک از پیرمردهای ده به من گفت : وقتی هم که کارها خراب شده، باز هم فکرش را نکن و بگیر بخواب. دیدم راست می گوید و با مزاج من هم سازگار است. وقتی هم که خراب شده، ظاهرش خراب شده، باطنش درست است. این ملخ هایی که خورده اند، جنود الهی و لشکریان خدا بوده اند. به امر الهی مزارع را خورده اند. خدا هم آنچه اراده کرده جز خیر نیست؛ منتهی صورت ظاهرش با خواسته ها و تشخیص های ما تعارض دارد، خیر نمی دانیم. وقتی صورت ظاهر کارها خراب شد باز هم فکرش را نکن و برو بگیر بخواب. اگر فکرش را بکنی، غصّه بخوری، تقلاّ کنی تو که زورت نمی رسد، ملخ ها آمدند خوردند و تمام شد.
هر وقت کسی شما را اذیت کرد و یا از کسی ناراحت شدید، نمیخواهد به کسی بگویید بلکه استغفار کنید، هم برای خودتان هم برای کسی که شما را اذیت کرده است. بگو بیچاره کار بدی کرده است اگر فهم داشت نمیکرد. وقتی استغفار میکنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی میکند. اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن آن وقت یکدفعه دلت نرم میشود. اگر دو سه مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمیتواند شما را بگیرد
چی چی حالا می خواهی غصّه بخوری؟ اگر اعتماد و حسن ظن به مقدّرات الهی را نداری، لااقل بفهم که غصّه خوردن فایده ندارد. رفیق من که افتاد مُرد، هزاری هم من بالای جنازه اش گریبان چاک دهم، زنده نمی شود. ثروت من آتش گرفت و سوخت، آنقدر معرفت ندارم که بگویم: خدا این کار را کرد و خیر من در این بود. چه خوب شد که ثروت من سوخت و از بین رفت. هنوز به این معرفت نرسیده ام، اقلّش این است که بفهمم اگر بنشینم و زانوی غم بغل بگیرم و غصّه بخورم، چیزی حل نمی شود. ثروت سوخته ی من دوباره درست نمی شود. بی خودی چرا غصّه بخورم؟ برو بگیر بخواب.
-
سلام طنین باران عزیز ،
اومدم تشکر کنم ازت ، بابت این همه تاپیک های مفید و عالی که برامون به اشتراک می گذاری :72:
من خودم خیلی صحبت های افراد عارف رو دوست دارم ، یه بار که از نظر روحی مناسب نبودم توی اینترنت یکی از جملات آقای دولابی رو خوندم و خیلی آرومم کرد و به دلم نشست، فکر میکنم این جمله بود: گذشته که گذشته و دیگر نیست ، آینده هم که هنوز نیامده ، پس دیگر چه قصه ای چه غصه ای ؟
من خیلی اون موقع از این جمله خوشم اومد.
این تاپیک بهم یادآور شد که بیشتر درباره این بزرگان مطلب بخونم
-
فیلم ( مدت زمان هفت دقیقه) : توصیه هایی از حاج اسماعیل دولابی
می خوای سرت کمتر بشکنه، با خدا رفاقت کن. هر چی نصایح رو بیشتر رعایت کنی با خدا رفاقت کردی و گرنه خدا خودش اجرا می کنه.
حق خدا ( میشه عبادت کردن)
حق خودت به خودت ( میشه کار صالح و نیک انجام دادن که برای خودت می مونه)
حق خدا به خودت ( میشه اینکه از خدا بخواهیم تا اجابت کند)
حق خودت به مردم ( میشه هر چی برای خودت خواستی برای دیگران هم همون رو بخوای)