-
آبی آسمان من متخصص نیستم فقط از روی تجربه میگم وقتی پدر مادرها دخالت میکنن فقط در صورتی اوضاع بهتر میشه و تاثیر مثبت داره که هر دو خانواده بسیار عاقل و منطقی و آرام و بیطرف با موضوع برخورد کنن. بدونن چی بگن و جملات رو چطور ادا کنن که سو تفاهم ایجاد نکنه و الی اخر ....حالا ببین آیا این خصایص رو در مادر خودت و پدر مادر همسرت میبینی؟
-
درست میگی .
مامانم تحت تاثیرناراحتی من هم البته قرار گرفتن ولی مطمینا خودشون هم از شرایط ناراصی ان
البته چون چند روزی هست فقط گریه میکنم و حال روحی بدی دارم .میخوام برم روانپزشک هفته بعد .من مطمینم باید قرص بخورم مریضم واقعا مریضم .از همه بدم میاد .واقعا خیلی از شوهرم سرد شدم .ما مشکلات دیگه ای هم داریم که بیانش نمیکنم .میدونم احمقانست ولی ارزوی مرگ دارم ماه هاست روزمو با این ارزو شروع میکنم جدیدا هم توی فکر خودکشی ام ولی میترسم خیلی میترسم من ادم ضعیفی هستم
مادر و پدر همسرم کلا ادمای بیخیالی هستن .فقط فکرشون اینه بدون عروسی بریم خونمون البته طبقه بالای اونها
من اصلا عروسی برام مهم نیست .ترجیح میدم عروسی نگیرم
اما نمبخوام وقتی هنوز تکلیف سربازی مشخص نیست برم اونجا اونم طبقه بالای اونها با اونهمه خیال راحتی و البته دخالت .
-
به نظر بهترین کار الان رفتن پیش روانشناس خبره هست که اجازه داشته باشه دارو تجویز کنه.
قطعا با دارو حالت خیلی بهتر میشه.
همسرت و مشکلاتش رو بیخیال شو یه مدت.
سعی کن خودتو از لحاظ مالی خیلی قوی کنی.
اصلا فکر کن مجردی و با یکی همخونه هستی فقط.
تمرکزت رو بزار رو خودت و اهدافت.
الیته چون میگی هرجایی برات بهتر از زندگی با خانوادت هست، این پیشنهاد موقت رو دادم.
-
آبی آسمونی
پیشنهاد من اینه که اول با یه روانشناس خانم چند جلسه صحبت کنی و اگه اون تشخیص داد سراغ دارودرمانی و روانپزشک بری...
بلاتکلیفی و شرایط بد خونه باعث افسردگی و احساس بد نسبت به خودت میشه ..
ولی تو هنوز خیلی جوونی و هنوز کلی موقعیت و فرصت در مقابلت هست. ببین صرفنظر از همسر و خانوادت، خودت برای بهتر کردن شرایطت چه کاری میتونی بکنی. خودت رو دست کم نگیر. ما آدم ها خیلی بیشتر از تصورمون قدرت و توانایی داریم. فقط کافیه به خودمون باور داشته باشیم.
در مورد همسرت هم ممکنه اونم دچار افسردگی و ناامیدی شده باشه... ولی اگه خودش نخواد کسی نمیتونه مجبورش کنه ...
-
از هر دو دوست عزیزم ممنونم
نیکی جان من نمیدونستم روانشناس میتونه دارو تجویز کنه .حالا باید بگردم و ادم درستی پیدا کنم .متاسفانه سه چهار نفر رفتم قبلا پیششون و چندین جلسه اما مشاورین خوبی نبودند باید باز دنبال بگردم .
پیشنهاد روانپزشکو مادرم داد .گفت تو اصلا حالت طبیعی نداری باید درمان بشی هیچوقت انقدر ناراحت نبودی.طفلک چه زحمتی پای ما کشیدن و حالا باید شاهد چی باشن .توی 25 سالگی برم روانپزشک ...
البته من بشدت ادم توداری هستم .تا الان هیچوقت نرفتم از شوهرم بد بگم اصلا .الان هم حالم انقدر بده که نمایانه.وگرنه باز هم تو خودم میریختم .
در مورد اینکه شرایط مالیمو قوی کنم میدونم اونطور توجهم از شوهرم کم میشه و اروم تر میشم .اما کاری پیدا نمیکنم .یعنی بهتره بگم اعتماد بنفس انجام کاری ندارم .حس میکنم بشدت بی عرضه ام .
حالا هرطور شده باید بزنم بیرون و برم پی کاری تا دستم توی جیب خودم باشه و بتونم تصمیم بگیرم .ولی چطور بخودم اعتماد کنم نمیدونم.خونه مجردی برای من در حال حاضر حتی یک روز قابل تحمل نیست .خواهر و برادرها هم در این محیط پر تنش مشکلات زیادی دارن و هممون عصبی و طلبکاریم و در زندگیمون دچار مشکلات زیاد هستیم .
بهاره جان درسته خیلی حرفهات ارومم کرد .
من به همسرمم حق میدم در خیلی موارد چون خانواده تاثیر زیادی دارن و با یک تفکر اشتباه باعث میشن تربیت بچه خراب بشه .
اونم درگیر عادات غلطشه .من هم پر از مشکلم