-
اعجاز اشک
ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم انگار هیچ ارادهای از خودم نداشتم هیچ کار و عملم قابل دفاع نبود فقط نگاه می کردم یکی آمد و دوسال نمازهای من را برد دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت و ...
بلاتشبیه شبیه گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند و من هم فقط نگاه می کردم چون هیچگونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد در دنیا انسان هرچند مقصر باشد اما در دادگاه از خود دفاع میکند و با گرفتن وکیل و ... خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند اما اینجا مگر میشود چیزی گفت فقط نگاه می کردم حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه رسد به اعمال انسان برای همین هیچ کس نمی تواند بی دلیل از خود دفاع کند
در کتاب اعمال خود هر چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضربالمثل بود: آش نخورده و دهان سوخته! شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد
خیلی سخت بود .خیلی! حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زمانی که بررسی اعمال من انجام میشد و نقایص کارهایم را میدیدم گرمای شدید از سمت چپ به سوی من میآمد حرارتی که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند اما... این حرارت تمام بدنم را میسوزاند طوری که قابل تحمل نبود همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم برای من جای تعجب بود چرا این سه قسمت بدن نمیسوزد
لازم به تکلم نبود جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم من از نوجوانی در هیأت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم پدرم به من توصیه میکرد که وقتی برای آقا امام حسین (ع) و یا حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) اشک میریزی قدر این اشک را بدان اشک بر این بزرگان قیمتی است و ارزش آن را در قیامت می فهمیم پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را میکرد من نیز وقتی در مجالس اهل بیت (ع) گریه می کردم اشک خود را به صورت و سینه ام می کشیدم
حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمیسوزد نکته دیگری که در آن وادی شاهد بودم بحث اشک و توبه به درگاه الهی بود من دقت کردم که برخی گناهانی که مرتکب شده بودم که در کتاب اعمال نیست آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم بعد از اینکه انسان از گناه توبه میکند و دیگر سمتش نمیرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده کاملاً از اعمالش حذف می شود
قطعا اگر کسی حق الناس بدهکار است اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف میشود اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند.
-
بیت المال
از ابتدای جوانی و از زمانی که خودم را شناختم به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب بیت المال باش مبادا خودت را گرفتار کنی از طرفی من پای منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را میشنیدم لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم
اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم به همان میزان و کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود با خودم میگفتم حقوقی کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است
از طرفی در محل کار نیز تلاش میکردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم این موارد را در نامه عملم می دیدم جوان پشت میز به من گفت خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی
اتفاقاً در همانجا کسانی را می دیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم !گرفتار بیت المال ! این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کردهاند ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند
یا اگر کسی را میدیدم لازم به صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد یکباره در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند
اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت:
اینها باشه اینجا تا سربازهایی که بعداً میان در ساعات بیکاری استفاده کنند کتابهای خوبی بود یک سال روی طاقچه بود و سربازهایی که شیفته شب بودند یا ساعات بیکاری داشتند استفاده میکردند بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم
همراه با وسایل شخصی که می بردم کتابها را هم بردم یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود شرایط مکانی جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند لذا کتابها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم اینجا باشه بهتر استفاده میشه
جوان، پشت میزش اشاره به این ماجرای کتابها کرد و گفت این کتابها جزو بیتالمال و برای آن مکان بود شما بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند حلالیت میطلبیدی
واقعاً ترسیدم با خودم گفتم من تازه نیت خیر داشتم من از کتابها استفاده شخصی نکردم ، به منزل نبرده بودم بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود خدا به داد کسانی برسد که بیتالمال را ملک شخصی خود کردهاند
در همان زمان یکی از دوستان همکارم را دیدم ایشان از بچههای با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداری در جیب خودش گذاشت
روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت حالا وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کردهاند تورو خدا برو به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برساند من اینجا گرفتارم تو رو خدا برای من کاری بکن
تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد بیتالمال حساس هستند راست میگویند که مرگ خبر نمیکند!
در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل است : روز حرکت از سرزمین خیبر ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کرد و همان دم شهید شد یارانش همه میگفتند بهشت بر او گوارا باد خبر به پیامبر (ص) رسید
ایشان فرمودند من با شما هم عقیده نیستم زیرا عبایی که بر تن او بود از بیت المال بود و او آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد
در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت من دو بند کفش بدون اجازه برداشتهام حضرت فرمود آن را برگردان وگرنه روز قیامت به صورت آتش در پای تو قرار می گیرد.
-
صدقه
در میان روزهایی که بررسی اعمال آنها انجام شد یکی از روزها برای من خاطره ساز شد چون در آن وضعیت ما به باطن اعمال آگاه می شدیم یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را میفهمیدیم چیزی که امروزه به اسم شانس بیان می شود اصلاً آنجا مورد تأیید نبود بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت ها رخ می داد.
روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسیده نمی دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار می کردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتم دیدم یک نفر جای من خوابیده!
من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دوعدد پتو برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم و چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من را اذیت کند لذا همین طور که پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم
یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد می زند کی بود؟ چی شد؟
وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست.
اما لگد خیلی بدی زده بودم بنده خدا یک دست به قلبش بود یک دستش به پشتش حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه ، مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی! اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.
خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو ماشین میخوابم. فقط با اجازه بالش خودم رو برمیدارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره.
حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب را کشتیم حاجی نگاهی به من کرد و گفت جون من را نجات دادی اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم من هم رفتم توی ماشین خوابیدم روز بعد اردو تموم شد و برگشتیم.
روز بعد من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی پایم شکست اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته بود
جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد اما صدقه ای که آن روز دادی مرگت را به عقب انداخت همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم.
عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که همسایه ماست خیلی مشکل مالی دارد هیچ چیزی برای خوردن ندارند اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتیم مبلغی بهشون بدم؟ گفتم آخه من پول ها رو گذاشتم برای خرید موتور! اما عیب نداره هر چقدر می خواهی بهشون بده.
جوان گفت صدقه مرگ تو را عقب انداخت اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد ولی به نفرین ایشان پای تو هم شکست.
بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: « کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم پنهان و آشکار انفاق میکند تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست»
یا حدیثی که امام باقر (ع) فرموده اند: صدقه دادن هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع می کند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد.
البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته که صدقات، صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جز مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
-
گره گشایی
بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور میکند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید .
در بررسی اعمال خود مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلا شخصی از من آدرس میخواست من او را کامل راهنمایی کردم او هم دعا کرد و رفت و نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل مشاهده کردم.
یا اینکه وقتی کاری برای رضای خدا و حل مشکل مردم انجام میدادم اثر آن در زندگی روزمره مشاهده میشد اینکه ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم و می گویم خوب شد این طور نشد یا میگویم خدا را شکر که از این بدتر نشد به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم.
من هر روز برای رسیدن به محل کار مسیری را در اتوبان طی میکنم همیشه اگر ببینم کسی منتظر است حتما او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود که زنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم.
ساک وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد اما چیزی نگفتم. پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد بعد هم خواست که کرایه بدهد که نگرفتم و گفتم هرچه می خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست
من در آن سوی هستی بستگان و اموات خودم را دیدم آنها از من به خاطر دعاهای آن پیرزن و صلوات هایی که برای شان فرستاده حسابی تشکر کردند این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر و دعای معجزه گری است آنقدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم.
پیامبر اکرم صلی الله فرمودند: گره گشایی از کار مؤمن از ۷۰ بار حج خانه خداوند بالاتر است .
ثمرات این گره گشایی آنجا بسیار ملموس بود بیشتر این ثمرات در زندگی دنیایی اتفاق میافتد یعنی وقتی انسان در این دنیا خودش را به خاطر دیگران به سختی بیاندازد اثرش را بیشتر در همین دنیا مشاهده خواهد کرد
یادم میآید که در دوران دبیرستان بیشتر شبها در مسجد و بسیج بودم جلسات قرآن و هیئت که تمام می شد واحد بسیج بودم و حتی برخی شبها تا صبح می ماندم و صبح به مدرسه میرفتم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود او چهره زیبا داشته و بسیار پسر ساده ای بود.
یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت به اذان صبح بود بقیه دوستان به منزل رفتند من هم به اتاق دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد و سریع در کنارم نشست وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم چیزی شده؟
با رنگ پریده گفت هیچی شما الان چه نمازی میخونی گفتم نماز شب قبل اذان صبح مستحب است که این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد گفت به من هم یاد میدی به او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد اما می دانستم او از چیزی ترسیده و نگران است بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم
گفتم اگه مشکلی برات پیش اومده بگو من مثل برادرت هستم.
گفت: روبروی مسجد یک جوان بدکاره منتظرم مانده بود و با تهدید می خواست من را به خانه اش ببرد و حتی تا نیمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پیش شما آمدم.
روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان بدکاره کردم و حسابی او را تهدید کردم آن جوان بدکاره دیگر سمت بچه های مسجد نیامد این نوجوان هم با ما رفیق و مسجدی شد البته خیلی برای هدایت او وقت گذاشتم خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.
مدتی بعد دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید تمام رفقای من فکر میکردند که من پارتی داشتم اما آنجا به من گفتند زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود البته این پاداش دنیایی اش بود پاداش آخرتش در نامه عمل شما محفوظ است.
حتی به من گفتند اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید من شنیدم که مأمور بررسی اعمال گفت کوچک ترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا میکند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد...
یک روز همسرم به من گفت دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است چندین بار از حال رفته و ...
پیگیری کردم یک دختر یتیم و بی سرپرست است میای امروز به منزل ایشان برویم ؟آدرس شان را بلدم. با هم راه افتادیم در حاشیه شهر وارد یک منزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت هیچ گونه امکانات رفاهی در آنجا دیده نمیشد یخچال و یک اجاق گاز در کنار اتاق بود.
مادر و دو دختر در آن خانه زندگی می کردند پدر این دختر ها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود به بهانه خوردن آب سر یخچال رفتم هیچ چیزی در این یخچال نبود سرم داغ شده بود
خدایا چه کنم خودم شرایط مالی خوبی نداشتم چطور باید به آنها کمک میکردم فکری به ذهنم رسید به سراغ خاله ام رفتم همسر شهید و انسان مؤمن و دست خیری بوده و هست او را به منزل آنها آوردم شرایط منزلشان را دید خودم نیز کمی کمک کردم و همان شب برای آن دو دختر کاپشن و لباس مناسب خریدیم.
خاله ام آخر شب با کلی وسایل برگشت و یخچال آنها را پر از مواد غذایی کرد در ماههای بعد تا توانست زندگی آنها را تأمین نمود وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم مشاهده کردم که شوهرخاله ام به سمت من آمد او از رفقایم بود که شهید شد و در کنار دیگر شهدا در بهشت برزخی ، عند ربهم یرزقون بود.
به من که رسید در آغوشم گرفت و صورتم را بوسید خیلی از من تشکر کرد وقتی علت را سوال کردم گفت توفیق رسیدگی به آن خانواده یتیم را شما به همسر من دادی
نمیدانی چه خیرات و برکاتی نصیب شما و همسر من شد خدا میداند که با گرهگشایی از کار مردم چه مشکلات دنیایی و آخرتی از شما حل می شود. یاد حدیث نورانی امام صادق (ع) افتادم که فرمودند : هر کس یک حاجت برادر مؤمن خود را برآورده کند خداوند در قیامت صدهزار حاجت او را برآورده کند که یکی از آنها بهشت است و دیگر آن که ایشان او را به بهشت بفرستد (اصول کافی جلد ۲ ص ۳)
-
با نامحرم
خیلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنیده بودم اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار میگیرند نفر سوم آنها شیطان است یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان با ابزار جنس مخالف به سوی او میآید و...
یا در جای دیگر بیان شده که در اوقات بیکاری شیطان به سراغ فکر انسان می رود و ...
خیلی از رفقای مذهبی را دیدهام که به خاطر اختلاط با نامحرم گرفتار وسوسه های شیطان شدند و در زندگی دچار مشکلات شدند این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد.
زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار میشوند اینجا بود که کلام حضرت زهرا (س) را درک کردم که می فرمودند: بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبیند و نامحرمان نیز آنان را نبینند .
شکر خدا از دوره جوانی اوقات بیکاری نداشتم که بخواهم به موضوعات اینگونه فکر کنم و در همان ابتدای جوانی شرایط ازدواج برای من فراهم شد اما در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت
در سالهای اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پیامک میفرستادم بیشتر پیامهای من شوخی و لطیفه و ... بود آن زمان تلگرام و شبکههای اجتماعی نبود لذا از پیامک بیشتر استفاده میشد.
رفقای ما هم در جواب برای ما جک میفرستادند در این میان یک نفر با شماره ای ناآشنا برای من لطیفه های عاشقانه میفرستاد من هم در جواب برای او جک می فرستادم نمی دانستم این شخص کیست یکی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد اما بیشتر مطالب ارسالی او لطیفه های عاشقانه بود برای همین یک بار از شماره ثابت به او زنگ زدم به محض اینکه گوشی را برداشت و بدون اینکه حرفی بزنم متوجه شدم که خانم جوان است بلافاصله گوشی را قطع کرده از آن لحظه به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیام هایش را جواب ندادم
یادم هست با جوان پشت میز خیلی صحبت کردیم بارها در مورد اعمال و رفتار انسانها برای من مثال میزد همینطور که برخی اعمال روزانه مرا نشان میداد به من گفت نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان ها مشکل ساز است.
مگر نخوانده ای که در در آیه ۳۰ سوره نور می فرماید: به مؤمنان بگو چشم های خود را از نگاه به نامحرم فرود گیرند.
و یا امام صادق (ع) در حدیثی نورانی می فرماید نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او میدهد که طعم گوارای آن را در خود مییابد.
بعد به من گفت اگر شما تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت میشد و تاوان بزرگی در دنیا میدادی جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه من را به شهادت دید جمله ای بیان کرد که خیلی برایم عجیب بود او گفت اگر علاقه مند باشی و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاهی حرامی که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب میاندازد.
خوب آن ایام را به خاطر دارم اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامههای تدارکاتی این اردو باشی. مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکند اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست در ضمن از سربازها استفاده نکن
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو میرفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ کس حرفی نمیزدم شب اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد
من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم مطلب دیگری گفت و خندید و حرفهایی زد که...
من هیچ عکس العملی نشان ندادم خلاصه هر بار که به این اردوگاه میآمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبهرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم شنیده بودم که قرآن در بیان توصیف این گونه زنان می فرمایند: «ان کیدکن عظیم ، مکر و حیله برخی زنان بسیار بزرگ است»
در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم جوان پشت میز به من گفت اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار میشدی
به جز آبرو ، کار و حتی خانواده ات را از دست می دادی. برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد
یکی از دوستان همکارم فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت تو باید بری با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل بشوید.
اگه ازدواج کنی فلانی هم میشه پسرت. از آن روز به بعد سر شوخی ما باز شد من دیگه این رفیق را پسرم صدا میکردم هر زمان به منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را میدیدیم ناخودآگاه می خندیدیم در آن وادی وانفسا پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت
همان شهیدی که ما در مورد همسرش شوخی میکردیم ایشان با ناراحتی گفت چه حقی داشتید در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟
-
باغ بهشت
از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدار کردم یکی از آنها عموی خدابیامرزم بود او در بیمارستان هم کنارم بود
او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد سوال کردم عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند گفت من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند
البته هیچکدام آنها عاقبت به خیر نشدند. در اینجا نیز همه آنها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند .حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من دادهاند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم و اشاره به درب دیگر باغ کرد و گفت این باغ دو درب دارد
که یکی از دربهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز میشود. در نزدیکی باغ عمویم یک باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنی بود این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود همین طور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد
این فامیل ما بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه میکرد من از این ماجرا شگفت زده شدم با تعجب گفتم چرا باغ شما سوخت او هم گفت پسرم همه اینها از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد او نمیگذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد
این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار میکرد بعد پرسیدم حالا چه میشود چه کار باید بکنید گفت مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب و خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند
من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم برای همین بحث را ادامه ندادم آنجا می توانستیم به هر کجا که میخواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد میرسیدیم پسرعمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم بلافاصله وارد باغ بسیار زیبای شدم
مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و هیچ تصویر و فیلم از آنجا مشاهده نکرده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند
حکایت ما با بقیه مردم همین گونه است اما باید به گونهای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود از روی چمنها عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد درختان آنجا همه نوع میوه ای را در خود داشتند میوه های زیبا و درخشان.
من بر روی چمن ها دراز کشیدم گویی یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش میرسید اصلاً نمی شود آنجا را توصیف کرد.
به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما را دیدم با خودم گفتم خرمای اینجا چه مزهای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمتم خم شد من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم
در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی میشود اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود از جا بلند شدم دیدم که چمن ها به حالت قبل برگشت به سمت رودخانه رفتم در دنیا معمولاً در کنار رودخانهها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست
به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم به سمت قصر پسر عمه ام ناگفته نماند آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمیدانم چطور توصیف کنم با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود چیزی شبیه قصرهای یخی که در کارتونهای دوران بچگی میدیدیم
تمام دیوارهای قصر نورانی بود می خواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم که اگر بخواهم می توانم از روی آب عبور کنم از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زیبای پسر عمه ام شدم وقتی با او صحبت میکردم میگفت ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم
ما میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است حتی می توانید به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برویم.
-
جانبازی در رکاب مولا
سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه شعبان زائر مکه و مدینه باشم. ما مُحرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم بعد از اتمام اعمال به محل قرار آمدم روحانی کاروان به من گفت سه تا از خواهران الان آمدند شما زحمت بکش این سه نفر را برای طواف ببر.
خسته بودم اما قبول کردم سه تا از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم یک حوله اضافه داشتم یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم گفتم من در طی طواف نباید برگردم.
حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید
یکی دو ساعت بعد با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در کل این مدت اصلا به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم در روزهایی که در مکه مستقر بودیم خیلی ها مرتب به بازار می رفتند ، اما من به جای این گونه کارها چندین بار برای طواف اقدام کردم
ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا مشغول شدم و از فرصتها برای کسب معنویات استفاده کردم در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه میشد جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت به خاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانم ها انجام دادی ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد!
بعد گفت ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسربچه را که میخواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم
بعد به انتهای قبرستان رفتم من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت چی میگی داری لعن می کنی گفتم نخیر دستم را ول کن
اما همین طور داد می زد و با سر و صدا بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیر المؤمنین (ع) زد من دیگر سکوت را جایز ندانستم تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند دیگر سکوت را جائز ندانستم یکباره کشیده محکمی به صورتاو زدم
بلافاصله ۴ مأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند یکی از مأمورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم میکرد چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و سریع فرار کردم اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی (ع) با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید
برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی (ع) در نامه عمل شما ثبت شده است
-
شهید و شهادت
در این سفر کوتاه به قیامت ، نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد. علت آن هم چند ماجرا بود. یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت که بچه ها را جذب مسجد و هیئت کند و خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت
این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آن ها بود توانستم با او صحبت کنم ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود در واقع در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت
اما سؤالی که در ذهن من بود تصادف و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ایشان به من گفت من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جای دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهر ما به خاک سپرده شده بود را دیدم اما خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و ... اما چرا ؟ خودش گفت من برای جهاد به جبهه نرفتم من به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام.
اما مهمترین مطلبی که از شهدا دیدم مربوط به یکی از همسایگان ما بود خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان بیشتر شبها در مسجد محل کلاس و جلسه قرآن و یا هیئت داشتیم آخر شب وقتی به سمت منزل می آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور میکردیم از همان بچگی شیطنت داشتم با برخی از بچه ها زنگ خانه مردم را میزدیم و سریع فرار میکردیم
یک شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدند یک چسب را به زنگ یک خانه چسباندند صدای زنگ قطع نمی شد یکباره پسر صاحبخانه که از بسیجیان مسجد محل بود بیرون آمد
چسب را از روی زنگ جدا کرد نگاهش به من افتاد او شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگم چیکار می کنی هرچه اصرار کردم که من نبودم و ... بی فایده بود او مرا به مقابل منزلمان برد و پدر مرا صدا زد
آن شب همسایه ما عروسی داشت توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود پدرم وقتی مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمال نوشته شده بود
به جوان پشت میز گفتم من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد و گفت لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید من اجازه دارم انقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی بعد یک باره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد گناهان هر صفحه پاک می شود و اعمال خوب آن میماند خیلی خوشحال شدم ذوق زده بودم
حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد جوان پشت میز گفت راضی شدی گفتم بله عالیه البته بعدا پشیمان شدم چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند اما باز بد نبود همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام و روبوسی کرد خیلی از دیدنش خوشحال شدم گفت با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم و حضوری از شما حلالیت بطلبم هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی.
-
حق الناس و حق النفس
از وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت میکردم با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستانم گفت یک پیرمرد روحانی در محل ما هست بیا و خمس مالت را به ایشان بده و رسیدش را بگیر
در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم خیلی مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد من از اواسط دهه هفتاد مقلد رهبری معظم انقلاب شدم یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید یکی از همان سال ها وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد
هفته بعد وقتی رسید خمس را آورد با تعجب دیدم که رسید دفتر آیتالله ... است گفتم: این رسید چیه اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم او هم گفت فرقی نداره با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاوری من به شما تأکید کردم که مقلد رهبری هستم و میخواهم خمس من به دفتر ایشان برسد
او هم هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه از سال بعد هم خمس خودم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می کردم یکی دو سال بعد خبر دار شدم این پیرمرد روحانی از دنیا رفت و بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را هم به همین صورت جابجا کرده
در آن زمانی که مشغول حساب و کتاب اعمال بودم یک باره همین پیرمرد را دیدم خیلی اوضاع آشفته ای داشت در زمینه حقالناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود بیشترین گرفتاری او به بحث خمس برمیگشت برخی آدمهای عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند
پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم اما اینقدر اوضاع او مشکل داشت که با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت میطلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند. حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم به برزخ وارد شوند حساب و کتاب شما با آنها که زنده اند بعد از مرگشان انجام میشود
و دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را مراعات نکردند اما این را هم بدان اگر کسی در زمینه حقالناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ده برابر آن در نامه عملت ثبت میشود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود
اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است میگویند دست خداست و ان شاءالله خداوند از تقصیرات ما میگذرد حق الناس هم که مشخص است اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن تقریباً حساسیتی بین مردم دیده نمیشود
گویی حق بدن را هم خدا بخشیده! اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق بدن (حق النفس) میشد در روزگار جوانی با رفقا و بچههای محل برای تفریح به یکی از باغهای اطراف شهر رفتیم کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد
سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و دست رفقا می داد من هم در خانه ای بزرگ شده بودم که پدرم سیگاری بود اما از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت اما برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم
حالم خیلی بد شد خیلی سرفه کردم انگار تنگی نفس گرفته بودم بعد از آن هیچ وقت دیگر سراغ قلیان و سیگار نرفتم اما در آن وانفسا این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی
همین باعث گرفتاری ام شد در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند بسیاری از احکام دین را رعایت کرده بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر به بدن، گرفتار بودند
-
تشکیل خانواده و صله رحم
در مورد اهمیت تشکیل خانواده شاید لازم به هیچ گونه تذکر نباشد درست است که قبول بار خانواده کار سخت و سنگینی است اما در روایات ما ازدواج سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان منوط به ازدواج و تشکیل خانواده است
وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود خداوند در آیه ۳۱ سوره اسراء در مورد رزق و روزی خانواده میفرماید : «ما آنها و شما را روزی می دهیم» در این آیه روزی همسر و فرزندان قبل از انسان بیان شده به تعبیری باید گفت بسیاری از برکات و روزی ها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل می شود البته این را هم باید اشاره کرد که تمام امور دنیا به خصوص همین تشکیل خانواده با سختی و گرفتاری همراه است چرا که خداوند در آیه ۴ سوره بلد میفرماید : « به درستی که ما انسان را (همواره) در سختی و رنج آفریده ایم » یعنی حال دنیا اینگونه است که با سختیها و مشکلات آمیخته شده
اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد برای همین است که پیامبر اسلام فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من (در مدینه) محبوب تر است . از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد
برای همین است که امام رضا (ع) میفرماید : وقتی خداوند خیر بنده اش را بخواهد وی را نمی میراند تا فرزندش را ببیند .
بنده از نوجوانی یاد گرفتم که هر کار خوبی انجام میدهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادرانم نثار کنم در آن سوی هستی پدربزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود ما همیشه برایت دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید
در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج میکنند من هم با دختردایی خودم ازدواج کردم از طرفی من در میان فامیل معروف هستم که خیلی اهل صله رحم هستم زیاد به فامیل سر میزنم و تلاش میکنم که تا جایی که امکان دارد مشکلات بستگان را برطرف نمایم
عمه ای دارم که مادر شهید است همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود تمام فامیل به من میگویند که تو پسر این عمه هستی از بس که به عمه سر میزنم و تلاش در راه حل مشکلات ایشان دارم خاله نیز همسر شهید است بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات آنها هستم دیگر بستگان نیز به همین صورت تا جایی که در توانم هست برای حل مشکل فامیل اقدام می کنم برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیدهام
دعای خیر اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاری هایم بوده حتی به من نشان دادند که در برخی موارد حوادث سختی که شاید منجر به مرگ می شد با دعای فامیل و والدین من برطرف شد چرا که امام صادق (ع) می فرماید: صله ارحام ، اخلاقرا نیکو ، دست را با سخاوت دل و جان را پاک و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر میاندازد .
در جای دیگری پیامبر اکرم (ص) فرمودند : کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد خداوند متعال اجر صد شهید را به او عطا میکند.