آقاي ام وز خيلي ممنونم از صخبتهاي جامع و كاملتون
من يك مشكل بزرگي كه دارم (به جز موارد فوق !!!) اينه كه نسبت به زمان خيلي شرطي شدم . مثلا همون بيست و دو سه سالگي كه شروع كردم براي اهدافم و موفقيت كتاب خوندم و با مشاورهاي خبره مشوت كردم ، آنها هم درست مثل شما راهكارها و مثالهاي خوبي زدند و من واقعا شارژ مي شدم و با تمام وجود ميگم نميگذاشتم هيچ نقطه منفي درون من ايجاد بشه . اينقدر با خدا حرف ميزدم اينقدر به دعا كردن ايمان داشتم هيچوقت يادم نميره كه هر نوبت از نمازهاي يوميه من نزديك به يك ساعت و نيم طول مي كشيد و بيشترس هم مربوط به دعا كردن و حرف زدن از آرزوهام با خدا بود (كه 90 درصد براي ازداج بود!) . فراموش نميكنم كه چقدر آرامش مي گرفتم و شارژ مي شدم با تمام وجودم به قدرت دعا كردن ايمان داشتم و البته همراه با عمل صالح بودم . واقعا اصلا يادم نمياد تو اون چند سال گناه قابل توجهي مرتكب شده باشم .
بعد از چند سال پشت سرهم بد بياري آوردم و يادمه خيلي به هم ريخته بودم تا اينكه پيش يك مشاور رفتم كه البته ايشون هم خيلي خوب بودند . يادمه جلسه اول فقط گريه مي كردم و نميتونستم حرف بزنم . روزهاي بعد ديگه فقط خودم حرف زدم و اكثر زندگيم را براشون توضيح دادم و ايشون گفتند كه شما هيچ مشكلي نداريد و خانم عاقل و اتفاقا همسر خيلي خوبي خواهيد شد و اين مشكلات مربوط به جامعه ما و خيلي از جوانان ماست و دوباره براي آرامش ذهن من شروع كرن به توضيح در مورد اينكه آرامش خودت را حفظ كن صبر كن و تفريح كن و البته خيلي مطالب مفيد ديگه .
ولي حالا ديگه من زمان صحبتهاي ايشون فقط يك جمله تو ذهنم بود : اينكه من تمام اين راهها را رفتم و اين كارها را حفظم ! و حتي خيلي كامل تر از چيزي كه اون مشاور به من گفت. پس چرا الان با وجود اينكه من 5 سال به طور كامل با اين روشها زندگي كردم ولي به اهداف مهمم نرسيدم . اصلا چرا حال من خوب نميشد .
ولي بازهم از اون آرامش نسبي كه از حرفهاي مشاور گرفتم خودم را قانع كردم و برگشتم به زندگي ولي نه مثل قبل شور انگيز . ديگه نمازها و دعا هام مثل قبل نبود . آروم تر شده بودم ولي نه از نوع مثبت از نوع يه جور شك . شك به اينكه قرار نيست من به همه اهدافم و دعاهام برسم . تا اينكه كم كم زمان گذشت و تو اين دوسال اخير به اين مرحله رسيدم . خيلي راحت گناه مي كنم . تقريبا ديگه اصلا دعا نمي كنم . از هر مجلس مباحثه (چه سخنراني ديني چه روانشناسي چه صحبت در مورد ازدواج) به سرعت فرار مي كنم.
آقاي ام وز ؛ الان هم كه مطالب شما را خوندم باز يه چيزي درونم قلقلكم داد كه تو تمام اين راهها را رفتي و نتيجه نگرفتي واقعا شرمنده ام كه اينا ميگم.
همونطور كه گفتم نسبت به گذر زمان شرطي شدم . ميگم خوب چرا درست نشد . تا كي ادامه بدم و همين جاست كه متوقف ميشم. حالا ديگه مشكل من فقط ازداج نيست . انجام همين گناه ، نااميدي از رحمت خدا ، نااميدي شديد از آدمهاي جامعه .
حالا من چطور ميتونم زمان را فراموش كنم . و بدون اينكه به زمان وابسته باشم به سمت اهدا
- - - Updated - - -
ببخشيد ويرايش نداشت . جمله آخرم :
حالا من چطور ميتونم زمان را فراموش كنم . و بدون اينكه به زمان وابسته باشم به سمت اهدافم حركت كنم ؟