RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
دوست عزیز من خودم خارج هستم و زنم را از ایران آوردم .
بچه های که خارج هستن دوست دارند که زنی مستقل و کم
وابسته به خانواده داشته باشند.سعی کن شما و خانواده شما زیاد از
قربت شما و این چیزها صحبت نکنند و خودتان هم او را درک
کنید که اون به دنبال یک زن زرنگ و دست و پا دار است.
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام
آقای mome ممنون که نظرتون رو دادین. راستش باید بگم که نظره همه نسبت به من اینه که حتی از یه پسر هم دست و پا دارتر هستم. یعنی اصلا دختره عاطفی یا بی عرضه ای نیستم. تازه من خیلی احساستم رو درونم میذارم و اصلا اهله بروز دادن نیستم.
تازه اونطور که فهمیدم اون هم ظاهرا یکجورایی از همین دست و پا دار بودن من هم ناراحته نمیدونم چرا ولی مادرش به من گفت که گفته من براش هرکار باید از سها اجازه بگیرم و اون کاری رو که نخواد امکان نداره بذاره انجام بشه. راستشش در مورده اینکه کاری را نخوام نمیذارم انجام بشه رو تا حدودی درست گفته اما من هیچ وقت اون رو تحمیل به هیچکاری نکردم و تازه اون هم اگه کاری را از من خواسته من صد در صد تا جایی که امکانش بوده انجام دادم براش.
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان
هنوز اعتقاد دارم كمي صبر كن و رابطه ات را كمتر كن
بذار در خلوت خودش بيشتر فكر كنه
اگر گاهي بهت زنگ زد تا حد امكان جواب نده اما اگر هم جواب دادي خيلي سرسنگين. سريع قربان صدقه اش نرو. ممكن است زنگ زدنش از روي عادت باشد.
بگذار با خودش خلوت كند و وجود تو در زندگيش و نياز به تو را حس كند.
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان می دونی چیه آقایون یه وقتایی مثل کش میشن میخوان ازت دور شن و دور شن و دور شن و هر چقد سعی کنی بکشیشون طرف خودت بیشتر فاصله میگیرن تا اینکه یهو تحملشون تموم میشه و با سرت وحشتناکی بهت میچسبن عزیزم پس هر وقت دیدی داره سعی میکنه ازت فاصله بگیره اصلاً اصرار به برگردوندنش نکن بعد میبینی یهو به سرعت نور اومد طرفت این فرمول واسه بعد از ازدواج هم کاربرد داره !!!!!!!!!!
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
خانومی حالا که متوجه اشتباهش شده یکم آروم باشو بازم با همون منطق قبلت با هاش صحبت کن و به زندگی امیدوارش کن
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان سلام. خوشحالم كه همسرت يه كمي به خودش اومده ولي تو هم طاقت بيار و سريع باهاش اخت نشو. بذار اشتباهشو بفهمه تا براش عادت نشه. اما شما هم يه كمي اخلاقتو عوض كن. مردي كه يه عمر فكر مي كرده مي تونه براي خودش تصميم بگيره حالا براش خيلي سخته كه يه زن براش اين كار رو انجام مي ده. تو مي گي تحميل نكردي ولي مردها اين برداشتو مي كنن. مگر اينكه خيلي ضعيف باشند. يه كمي رويه تو عوض كن عزيزم. شايد هم زياد بهش گير مي دي. شايد.
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
متاسفانه دیشب فهمیدم که موضوع بیش از این حرفاس.
چیزهایی رو فهمیدم که آرزو میکردم مرده بودم و نمیفهمیدم.
دیشب تلفن زد و کلی ابراز پشیمونی کرد برای من کلی هدیه خریده بود و برای معذرت خواهی این چند روز فرستاده بود.بعد از کلی منت کشی کمی ملایم تر باهاش برخورد کردم چون طاقت نداشتم اون غرورش رو جلوم بشکنه. بعد از اینکه تلفنمون تموم شد یهو خوابم برد.
تو خواب یکی بهم گفت ایمیلشو چک کن. نمیددونم چی بود اما یهو از خواب پریدم سریع رفتمو گشتم تا پسوردشو که حدودا یک سالو نیم پیش بهم داده بود رو پیدا کردم.
وقتی وارده ایمیلش شدم نفسم حبس شد. باورم نمیشد اون چیزی که میدیدم.تمام صفحاته اول ایمیل پر بود از ایمیل هایی که یه دختر براش فرستاده بود و ایمیل هایی که خودش براش ارسال کرده بود.
باورم نمیشد.گفتم شاید همکارشه.باید خوش بین باشم من به همسرم اعتماد دارم. ایمیلو باز کردم اما باورم نمیشد چیا میخوندم.از یک ماهه پیش ارتباطشون شروع شده بوده.
توی ایمیل ها فهمیدم که امروز هتل رزرو کرده برای دو نفر. واقعا احساس میکردم دیگه خون به مغزم نمیرسه احساسه خفگی بیش از حد. زنگ زدم پدرشوهرم و به زحمت بهش گفتم که چی شده.بهش گفتم این دختر کیه؟ پدر شوهرم گفت این دخترو میشناسم و از هم کلاسی های دوران مدرسه شه. بهش گفتم بگین چیکار کنم؟چطور به بابام بگم؟ به زحمت خودم کنترل کرده بودم که با سر به زمین نخورم. پدر شوههرم گفت من طاقت ندارم الان زنگ میزنم بهش.گفتم نه زنگ نزنین اونا الان هتلند. باور کنید یک لحظه احساس خورد شدن پدر شوهرم رو حس کردم.
پدر شوهرم گفت فقط آدرسه هتله بده من و تلفنو قطع کرد.
نیم ساعت بعد دیدم خوده همسرم زنگ زد.طاقتشو نداشتم ازش تنفر پیدا کرده بود اما نمیدونم چه نیرویی تلفن رو جواب داد. داشت التماس میکرد و گریه میکرد و میگفت من غلط کرردم اونطوری نیست که تو فکر میکنی. من بهش گفتم تو غلط میکنی اسمه منو میاری.تو لایق یک تاره موی گندیده من هم نیستی.تو اصلا آدم نیستی. من با تو حرف ندارم گوشی رو بده پدرت. پدر داشت به سختی نفس میکشید. گفت من اومدم توی هتل و گفتم شماره اتاقش چنده فقط. وقتی گفتن بدونه اینکه منتظر بشم سوار آسانسور شدم و مامورین هتل دنبالم دویدند.ولی من زودتر به اتاقش رسیدم. در رو کوبیدم و داد زدم.بلافاصله در رو که باز کرد یکی محکم زدم توی گوشش و دیدم با اون دختر دارن سره میز صحبت میکنند.
میگفت پدر دختره از اون تعصبی های آخرش هست که اگه بفهمه هردوشون رو بی برو برگرد میکشه. و قبلا هم یک نفر که با دخترش دوست بوده رو کشته و تازه آزاد شده. گفت تا دره اتاقو باز کردند بهشون گفتم بابات توی لابی هست و داره میاد بالا. میگفت دختره سکته کرد و پا گذاشت به فرار.
شوهرم التماس میکرد و میگفت بذار برات توضیح بدم اما من گفتم برای غلطی که کردی نیازی به توضیح نیست.حیف از تمامه خوبی هایی که من در حقت کردم.تو لایق من نیستی.من عشقمو نثار کسی میکنم که لایق باشه نه آشغالی مثله تو و گوشی رو قطع کردم.
شروع کرد به مسیج دادن که من با این از بچگی تا دبیرستان همکلاس بودم و همیشه فکر میکردم باهاش ازدواج میکنم اما یکدفه عاشق تو شدم و از اون بدم اومد و یک ماهه پیش من اتفاقی اون رو دیدم.یهو یاده گذشته افتادم و نفهمیدم چی شد که یاده گذشته ها افتادم.خیلی احتیاج داشتم که با کسی حرف بزنم. و میدونم که غلط کردم و میدونم که گناهم بخشودنی نیست اما بهش ایمیل زدم و یک ماهه در ارتباطیم و چندین بار تو رستوران و بیرون با هم قرار گذاشتیم.
میگفت من میخواستم از تو جدا شم و با اون ازدواج کنم اما اونروز که سرم فریاد زدی و گفتی شیطون تو وجودت رفته انگار تازه بیدار شدم و فکر کردم تا صبح فکر کردم و دیدم من که اصلا اونو دوست ندارم.من عاشقه زنم هستم. من که نمیتونم از تو جدا شم.
میگفت اول به تو التماس کردم و به پدرت که بذارن یکبار دیگه باهات حرف بزنم. بعدش به اون زنگ زدم که باید ببینمت.میخواستم بهش بگم که باید ما هردومون فکره همدیگرو از هم دور کنیم. میگفت دختره خیلی به من علاقه داره .
گفت دختره گفت من نمیتونم باهات بیام بیرون دیگه چون ممکنه کسی ما رو ببینه و به پدرم خبر بده اونوقت هردومونو میکشه. میگفت خودش گفت که هتل رزرو میکنه و اونجا حرفامونو بزنیم. میگفت منم نمیدونم چه غلطی کردم که قبول کردم. رفتم و بهش گفتم. گفتم که من یک تاره گندیده زنمو با تویی که راحت با یه پسری که زن داره میایی هتل عوض نمیکنم. من زنمو دوست دارم.
شوهرم هی مسیج میزد و التماس میکرد
یکبار تلفن رو برداشتم اون بلند بلند زار میزد و اشک میریخت. میگفت اگه تو از من جدا شی من میمیرم. میگفت میدونم غلط کردم میدونم ازم متنفری اما من نوکرت میشم. من حتی حاضرم ازت جدا شم ولی بذاری نوکره توی خونتون بشم تا تو رو ببینم. میگفت من دیشب به خودم اومدم. من یک تاره موی تو رو با خوشکلترین دختر هم عوض نمیکنم.
من هم گفتم حق نداری دیگه به من زنگ بزنی و من زنگ زدم به باابام. یکدفه احساس کردم حالش بد شد گفت نه بابات دیگه امکان نداره.چرا من غلط کردم بگو که دروغ میگی به بابات نگفتی.
جوری زار میزد و اظهار غلط کردن میکرد که دله سنگ هم آب میشد چه برسه من. اما باز هم به دروغ گفتم نه بابام باهات زنگ میزنن دیگه حق نداری اسمه منو بیاری.تو لایقه اسمه من هم نیستی چه برسه خوده من.
وقتی باهاش پشته تلفن بودم باباش هم زنگ زد بهش و گذاشت رو بلندگو. باباش بهش گفت امکان نداره دیگه بذارم سها رو بگیری. دیگه هم حق نداری پاتو بذاری تو خونه من. تو دیگه نه پدر داری نه مادر. آخه نگفتی من به پدره این دختر چی بگم. باباش هم اشک میریخت و میگفت تو لایقه زنت نیستی. تو لیاقته اونو نداری. تو لیاقتت یه دختره هرزه آشغالی هست که باهاش تو هتل بودی.
باباش گریه میکرد و بهش میگفت من تا حالا کسی گریمو ندیده اما امروز تو منو خورد کردی له کردی. تو دیگه پدر و مادر نداری ما هردو تو رو آق میکنیم.
من هم تلفن رو قطع کردم و دیگه هرچی زنگ زد جوابشو ندادم. نزدیکه 30 تا مسیج زده بود و غلط کرده بود.نوشته بود اگه از من جدا شی شک نکن میمیرم. بهم بگو که دروغ میگی و به پدرت نگفتی.
من هم براش مسیج زدم و گفتم همه چیز تموم. تاوانه کارت فقط جدایی هست.
بعد از مسیج خوابم برد و یهو با زنگه تلفن بیدار شدم. دیدم 4 ساعته خوابیدم.
تلفنو برداشتم دیدم میگه همسره شما پشته ماشین سکته خفیفی کرده و تصادق کرده رسوندنش بیمارستان. تازه بعد از 4 ساعت به هوش اومده و با اشک به ما گفته چی شده و اینجا رو گذاشته رو سرش.
بهم گفت من پزشکش هستم. گفت من فقط میتونم بگم که این اشتباه کرده اما الان وضعیتش اصلا خوب نیست و اگه باهاش حرف نزنی قطعا دوباره سکته شدیدتری میکنه. گفت فشارش شدیدا بالاس و حالش هم اصلا خوب نیست. گفت فقط میتونیم بگیم که این باید واقعا عاشقه تو باشه که به این حال در اومده.
من طاقت نیاوردم و گفتم گوشی رو بدید بهش.
راستش خیلی دلمو شیکونده بود خیلییییییییی غرورمو له کرده بود اما طاقت مردنش یا اینکه چیزیش میشد رو نداشتم. بهش گفتم حالت چطوره؟ چرا با خودت و ما اینطوری کردی؟
گفت غلط کردم.بدطور داشت نفس نفس میزد. گفت اگه بهم بگی نه میمیرم. نمیخوام زنده بمونم.بدجور نفس نفس میزد و دکترا به زور میخواستند تلفن رو ازش بگیرن و قطع کنن اما التماس میکرد و داد میزد. منم گفتم باشه آروم باش آروم باش. من باید فکر کنم. باید فکر کنم و آرومتر بشم. تو فقط آروم باش.
زنگ زدم به برادرش و گفتم خودشو برسونه بیمارستان و بگه حالش چطوره چون پدر و مادرش گفته بودن دیگه کسی حق نداره اسمه اینو جلو ما بیاره.
داداشش زنگ زد و گفت الان بیمارستانم داداشش هم گریه میکرد و میگفت داره میمیره داره جون میده. خودش فهمیده چه غلطی کرده. مرتب زار میزنه و میگه من رفتم هتل که بهش بگم من زنمو دوست دارم من عاشق زنمم. میگه غلط کردم. میگه من به اون دختر دست نزدم. فقط به سها بگید به خدا دستش هم نزدم. میگه پدرم که یهو اومد تو اتاق دیدم ما فقط صحبت میکردیم. من دست هم بهش نزدم.
داداشش گفت این داره میمیره.
دوباره باهاش حرف زدم و گفتم فقط آروم باش. اگه واقعا منو دوست داری و میخوای که فکر کنم آروم باش. اگه یه بار دیگه گریه زاری کنی و داد بزنی و حالت بد بشه کاری باهات ندارم. طاقت نداشتم اینطوری زجر کشیدنش رو ببینم. به من بد کرده بود اما طاقت نداشتم اینطوری ببینمش.
خلاصه حس میکنم خواب میدیدم همه این اتفاقاته امروز رو.
احساس میکنم فقط ازم جسدم مونده و روحی توش نیست فقط دارم نفس میکشم.
نمیدونم چیکار کنم.
پدر و مادرش از خونه بیرونش کردن.
مادرش گفته من نفرینش کردم دیگه حق نداره اسمی از ما بیاره.
نمیدونم چیکار کنم. نمیدونم طاقت بیارم و اینطوری حالشو ببینم یا باید از خودم بگذرم و خودمو بسپارم دسته خدا تا ببینم چی پیش میاره
چیکار کنم؟
بهم بگین چیکار کنم
باورم نمیشه طاقت آوردم.
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان خیلی واقعا متاثر شدم از خوندن اتفاقاتی که امروز برات افتاده به نظر من به خاطر خودت این گذشت را یک بار دیگه انجام بده و فرصتی دوباره به همسرت بده میدونم خیلی سخته ولی این کار را انجام بده .
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سهای عزیز، حالا فهمیدی دلیل تمام رفتارهای اخیر همسرت چی بوده. به نظر من هم بهتره بهش فرصت بدی، سعی کن ببخشیش، میدونم که خیلی سخته اما سعی کن این کار رو بکنی :72:
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
ببخشمش؟ آخه چطوری؟
چطوری فراموش کنم کارایی که در حقم کرد. چقدر دلمو شکوند!!!!
چطوری ایمیل هایی که با اون دختر داشت رو فراموش کنم؟؟ یعنی میتونم؟
ای کاش میمردم و اینقدر احمق نبودم. ای کاش دوستش نداشتم!!
اون منو خورد کرد...له کرد
از خودش و از پدرش پرسیدم من چی از اون دختر کم داشتم؟؟بهش گفتم فقط بگو چی برات کم گذاشتم؟؟؟