-
RE: كتاب احساس.....
آه ....
بايد اين كتاب رو از لابلاي احساسات خاك گرفته ام بيرون بكشم و دوباره احيا بشه...
فكر ميكنم اگه احساسم رو روش بذارم كتابي خوبي بشه....
پس بيرون بيا .... كتاب خاك خورده احساسات ناپايدار من....
شايد ... احساسات پاك ديگري در قلب سپيد تو نوشته شود و من نيز بهره مند شوم ....
....
هر روز بزرگتر ميشوم و احساساتم نيز با من رشد ميكنن...
شايد احساسم حرفي براي گفتن داشته باشد كه نشنيده باشم.....
شايد.....
-
RE: كتاب احساس.....
من حقيقت را ديده ام .....
مثل آنچه با ذهنم ساخته بودم نيست.....
من آن را ديده ام . ديده ام ......
و تصور زندگي كردن با آن .... روحم را براي هميشه تسخير كرده است.....
اگر يك روز.. يك ساعت .. ناگهان همه چيز بخواهد به يك چيز تبديل شود....
برترين آنها "مهرورزيدن" است....:72::72:
"فئودور داستايوسكي"
تمام چيزي كه خدا از بشر ميخواد يك قلب آرام است......:72::72::72:
****
"ميستر اكهارت"
[/size]
ميدانم كه قادرم ذهنم را با ذهن الهي اتصال داده و در هرلحظه آرامش خودم را ضمانت كنم....:72::72::72:
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1285775895_6468_4e87cefd1e.jpg" />
اگر درهاي ادراك پاك بودند.....
همه چيز آن طور كه هست ظاهر ميشد..... نامحدود......
"ويليام بليك"
-
RE: كتاب احساس.....
[/size][/b]
:72::72:
به نام او كه يكتاست در همه چيز....
و يگانه است در همه چيز....
و بيكران است آنطور كه در خيال "ما" هم نگنجد...
به نام او كه هرچه آفريد "مقدس" شد!
به نام او كه "درخت" را آفريد.... آفريدگار درخت!!
درخت مقدس پشت پنجره من!
تابلو زنده اي از زندگي و آينه اي كه مدتهاست كدر شده... و مرا ياراي ديدن آن نيست!
براستي كه چه بسيار است هنر سرانگشتان خالق هنرمند...
و چه بسيار است بي تفاوتي "تو" و "من"!!
بايد كه احساسش در تو بجوشد... بايد كه طغيان كند اين سرچشمه كوچك!!
بايد كه احساس كني با بندبند وجودت درد زشت آفريده هاي "انساني" را ....
تا اينكه بتواني ببيني آفريده هاي "خداوندي" را.... بايد كه ... بايد كه ..... !!
درخت مقدس من نشاني از وجود خداي من :
چرا دل نمي كني از برگهاي زرد و زشت و كثيف خود!!
نگران چه هستي كه اينگونه با تمام قدرت به اين برگهاي بي خاصيت چسبيده اي؟؟
رها شو ! ...
رها كن خود را از اين تعلق پوچ...
بگذار تا جدا شود اين بار سنگين از دوشت...
برگهاي زرد خود را به باد سخت بسپار كه اين نيز موهبتي است از سوي خداي تو!!!
و
تن لخت خود را به زمستان سرد تقديم نما و اميدت را اما نه!!
چرا كه "خدا" در تن و رگ تو جاري است و دوباره در بهاري ديگر لباسي سبز برتن تو خواهد پوشاند!!
...
آه اي خداي زيباييها... آه اي خداي زيباي من!!
به من بياموز كه چگونه بردبار باشم و اميدوار.... هميشه!
و فراموشم نشود كه تو در رگهاي من جاري هستي در نفس هايم نه در تن لخت بي برگم!!!
عشقت را دوباره بر قلب رنجورم بريز كه اين ماتمكده ديريست كه پذيراي بيگانگان شده !
و دردي كه از غير در او لانه گزيده جز با " ورودت " التيام نمي بخشد...
اي زيباي من بيا!!
بيا كه خسته ام از اين دردها... بيا كه خسته ام از اينهمه رنج....
بيا كه تنها تويي لايق پرستش اي معبود من...
مرا در خود ذوب كن تا چيزي از من نماند! كه امان از اين "من"!!!!
بيا تا "تو" شوم نه "من"...!:72:[/color]
................
از دل نوشته هاي خودم در زمان بيقراري ...
http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1...eb45167a50.jpg
-
RE: كتاب احساس.....
وه ! ... چه کتاب خواندنی و نابیه این کتاب:104::104::104:
-
RE: كتاب احساس.....
حکایت میکنند که دو نفر بر سر قطعه ای زمین نزاع میکردند و هریک میگفت:
این زمین از آن من است!
نزد حضرت عیسی علیه السلام رفتند.
حضرت عیسی گفت: اما زمین چیز دیگری میگوید....
گفتند: چه میگوید؟
گفت: میگوید هردو از آن منند!!!
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1354012404_6468_ab69ed5d6d.jpg" />
-
RE: كتاب احساس.....
چند روز پیش داشتم با پسر خواهرم که کلاس ششم ابتداییه و فوق العاده باهوشه و بیشتر از سنش میفهمه
از دین و امامها صحبت میکردم....
اسمش کیانه و هرچی که بخواد داره اتاقش پر از لوازم کامپیوتریه که من شاید بعضی هاشو حتی تجربه نکرده
باشم... بگذریم عاشق ورزش و پارکور و کشتی کج و ... تو این حال و هواهاست....
بعضی اوقات میشینم باهاش از امام زمان (ع) حرف میزنم به زبونی که خوشش بیاد....
میبینم چشای قشنگش پر اشک میشه....
اونروز هم بحثمون تو همین مایه ها بود....
یدفعه پرسید: خاله تو مدرسه مون کسایی هستند که میخوان مسیحی بشن یا هستن...
منم یه مدت دوست داشتم صلیب بندازم خاله من گناه کردم؟؟ مگه مسیحییت بده؟؟
دلم گرفت.... میدونم که ما بزرگترها تو شناخت امامهای عزیزمون و دینمون کم گذاشتیم ...
اما به دلم رجوع کردم من خودم مگه چقدر میدونم ...؟؟؟ امان از نادانی که ریشه همه بلاهاست....
یه کم فکر کردم... گفتم کیان.. تو خیلی بازیهای قشنگ و بروزی داری... دوست داری بازیهای کامپیوتریتو
ناقص انجام بدی یا تا آخرش بری؟؟ کدوم با لذت تره؟؟
گفت خب معلومه... خیلیها رو تا آخرش میرم خاله خیلی باحالن....
گفتم دین مسیح هم خوبه اما کامل نیست نصفه اس.... باید با احترام بهش. ازش رد شی و به آخرش برسی...
آخر دین ها اسلامه.... که خیلی خیلی شیرین و راحته.... اما خیلیها به اشتباه مارو ازش سرد میکنن....
اشکال تو نشون دادن درست دین به آدمهاست...
و اگر درست بیان بشه چه بسیار آدمهایی که تشنه اش بشن....
حالا سوالم اینه:
چه باید بکنیم واسه شناسوندن این دین به نوجونها و بچه ها...؟
-
RE: كتاب احساس.....
یه جایی داشتم نوشته های زنده یاد "حسین پناهی" رو میخوندم ...
دوست داشتم این جملات رو واسه شما هم بنویسم تا بخونین....:72:
میدونی بهشت کجاست؟ یه فضای چند وجب در چند وجب! بین بازوهای کسی که دوستش داری...:72:
ماندن به پای کسی که دوستش داری... قشنگ ترین اسارت زندگی است...:72:
وقتی کسی اندازه ات نیست ... دست به اندازه ی خودت نزن!!!:72:
مگه اشک چقدر وزن داره؟ که با جاری شدنش اینقدر سبک میشیم ....:72:
من اگه خدا بودم یه بار دیگه تموم بنده هامو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه...
و هوای دونفره هارو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم....:72::72:
میدانی...
یک وقت هایی باید ... روی یک تکه کاغذ بنویسی "تعطیل است"! و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی ... دراز بکشی ... دست هایت را زیر سرت بگذاری ....
به آسمان خیره شوی... و بی خیال سوت بزنی! و در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی
ذهنت صف کشیده اند.... آنوقت با خودت بگویی: "بگذار منتظر بمانند!!!!!":72::72::72:
روحش شاد....
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1357629828_6468_a4d13e4287.JPG" />