تولد آرزوهای عزیز ممنون از پاسختون
منظورتون از اینکه عجولانه تصمیم گرفتم چیه ؟ به نظر شما توی مشاجرمون من مقصر بود ؟ الان راه کارم چیه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
تولد آرزوهای عزیز ممنون از پاسختون
منظورتون از اینکه عجولانه تصمیم گرفتم چیه ؟ به نظر شما توی مشاجرمون من مقصر بود ؟ الان راه کارم چیه؟
بی کران عزیزم
میشه لطف کنین بفرمایین در این و دو هفته به چه فکر کردین و چه تصمیماتی گرفتین؟
شماهیجانی رفتارمیکنید یعنی اگه اون داد بزنه شماهم میزنین اگه سیلی بزنه شمامشت میزنی و....این کارها یعنی به جای اینکه آتیش رو با آب خاموش کنی نفت بریزی روش.نتیجه این میشه همه جا را آتیش میگیره.
درمورد عجولانه رفتارکردنتون:بعد از هر دعوایی سریع عذاب وجدان میگیرین میخواهین هرجور شده باهمسرتون ارتباط بگیرین.این خیلی خوبه که شماهم سهم اشتباهاتتون رو میپذیرین ولی باید درستشون کنین.شما مثل یه دانش آموز که نمره امتحانیش بد شده باشه ولی فقط بگه امتحانمو خراب کردم بدون اینکه برای امتحان بعدی تلاش کنه رفتارمیکنید.
نتیجه اینکه فعلا صبر کنین همسرتون خشمش فروکش کنه بعد در یه شرایط آروم برای حل مشکلاتتون اقدام کنید در آخر باعزت واحترام به خونتون برگردین
ممنون از همه شما عزیزان بابت فرصتی که برام گذاشتین
تولد آرزوهای عزیز درسته من واقعا هیجانی رفتار میکنم و زود پشیمون میشم
سحر جون من توی این دو هفته خیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا من مقصر بودم ولی وقتی مقایسه های شوهرم با خانم های دیگه یا سیلی زدنش یادم می افته با خودم میگم اونم بی گناه نبود خانوادم مخصوصا مامانم میگه باید برم شکایت کنم که شوهرم من و دخترم رو دوهفته هست آورده خونه پدرم و هیچ خبری ازش نیست خطم رو هم قطع کرده ولی من تا اسم شکایت و دادگاه و طلاق میاد می خوام از اضطراب بمیرم
بی کران عزیزم
همسر شما باید یاد بگیرن با احترام رفتار کنن، با احترام صحبت کنن.
باید یاد بگیرن که بعنوان یک مرد در حد معقول برای زندگی خرج کنن.
باید شما رو در زندگی ببینن و براتون ارزش قائل باشن.
شما وقتی واکنشی به تهدید ایشون نشون ندادی ، رفت سراغ سیمکارت و ناراحتی خودشو رو سیمکارت خالی کرد.
اگر بر میگشتین ناراحتی روی شما خالی میشد.
ایشون نیاز دارن که روی عیوب خودشون کار کنن و از بین ببرن و زندگیشونو حفظ کنن.
اگر شرایط جدایی رو ندارید دست نگه دارید و با شکایت بدترش نکنید.
الان بیشتر از بیست روزه من و دخترم خونه پدرمیم . هیچ خبری از همسرم نیست . حتی سراغ دخترش هم نیومده
سلام
ما توی این مدت خیلی کم از شما شناخت پیدا کردیم شناخت همسر شما از شما قطعا اگر بیشتر از ما نباشه کمتر از ما هم نیست...
شوهرتون میدونه شما الان مثل اسپند روی آتیشی و با محلی هاش بالاخره شما رو تسلیم میکنه... چرا باید بیاد دنبال شما و دخترش؟؟
قبلا هم گفتم رفتارهای شوهر شما فقط برای خودتون عجیبه برای ما کاملا قابل پیش بینیه...
بیکران جان جواب سحر66 رو ندادی؟ به ما بگوتوی این بیست روز به چه چیزایی فکر کردی؟ چقدر روی خودت کار کردی که صبورتر باشی؟ چه تصمیمهایی گرفتی؟
نیکیا جون بازم ممنونم ازتون
من توی این بیست روز خیلی سعی کردم صبور باشم و مثل دفعات قبل خودم برنگردم . ولی وقتی به طلاق فکر میکنم می خوام بمیرم . از این طرف هم مامانم همش اصرار داره که برم شکایت بنویسم که بیست روزه ما رو آورده خونه پدرم و خبری ازش نیست و ... ولی من اصلا نمی تونم
به نظر من مشکلات زندگی شما باید جدی حل بشه. اوضاع زندگی شما انقدر وخیم نیست که جدا بشید ولی نباید خودتون هم برگردید حالا که بحث به خانواده تون کشیده شده صبر کنید تا شوهرتون پاپیش بذاره دیر یا زود میاد. بعد به صورت جدی ازش مبلغی را به عنوان ماهیانه طلب کنید . خودتون را دست کم نگیرید اعتماد به نفس داشته باشید روی اعصابتون کنترل پیدا کنید . الانم به جای حرص خوردن هرروز یکبار سوره طلاق را بخونید هم آرومتون میکنه هم معجزه می کنه. با دخترتون برید پارک و سینما و فکرو خیال نکنید.
دوستهای همدردی موندم توی این وضعیت چیکار کنم خانوادم مخصوصا مامانم اسرار داره که یه اقدام جدی بکنم و دم به دم بهم گوشزد میکنه که کسی که بیست و چهار روزه که نه از تو نه از پاره تنش ( دخترش) خبری نگرفته باید باهاش جدی رفتار کرد . مخصوصا مامانم میگه که باهاش تماس بگیریم بگیم بیاد دنبال بچش . وظیفه ما نیست از بچش نگهداری کنیم تا بلکه یه تکونی به خودش بده ولی من نمی تونم از دخترم بگذرم . تا مثلا میگن شکایت کنم . البته پدرم میگه فقط صبر کن . خیلی توی شرایط بحرانی هستم لطفا کمکم کنید