نوشته اصلی توسط
*مونا*
خیلی ممنونم که بهم روحیه میدین از ته دلم برای عاقبت بخیری تون دعا می کنم
این یه ماه که چکاب ها و آزمایشات رو میدادم خیلی حالم خوب بود و احساس شادی می کردم اما الان که می بینم خواهرم با اینکه کوچیک تره زودتر باردار شده هم براش خوشحالم هم براا خودم ناراحتم.یه جور حس عجله دارم که زود بجنبم همش استرس دارم .میگم کاش جایی دعوت نشم تا دیگران بهم حرفی بزنن .میدونم نباید به حرف مردم اهمیت داد ولی بی ناراحت شدن هم نیست روم تاثیر میزاره.
فاصله شهرمون تا مشهد فقط 1 ساعته دیشب از همسرم خواستم منو ببره زیارت اما قبول نکرد و من داشتم اصرار می کردم منو ببره چون واقعا به زیارت نیاز داشتم اما سرم داد زد منم که معطل بهونه زدم زیر گریه و شروع کردم داد زدن به همسرم که تو مقصری من اینهمه از خواهرم عقبم اخه پارسال موقعیت خونه خریدنمون رو خراب کرد الانم انقد سر بچه دار شدن باهام لج کرد که 5 ساله ازدواج کردیم هنوز بچه نداریم.
جوابش در همه حرفا اینه پوووول ندارم.با اینکه میدونم درآمد خوبی داره