RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم، همسر شما از یه چیزی نا مطمئن شده، بگرد ببین اون چیه، چی باعث شده که یه آدم خوش مشرب یه دفعه انقدر بهونه گیر بشه، منظورم این نیست که شما چی کار کردی، به نظر من یه اتفاقی در درونش افتاده، سعی کن به همسرت بیشتر نزدیک بشی، ببین چی بوده که انقدر اونو به هم ریخته، شاید فهمیده که برادرهای شما با ازدواجتون موافق نبودن خوب فهمیدن این قضیه هم برای هر کسی سخته، سعی کن هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکنی حتی با برادرهات طوری باهاش صحبت کن که احساس کنه از همه برات مهمتره و بیشتر از هرکسی بهش بها بده، اینطوری می تونی اعتمادش رو به خودت جلب کنی و علت اصلی ناراحتی و بهونه گیریش رو بفهمی..
:72:
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نامزدم میگه من به تو شک ندارم تو رو دوست دارم به تو خیلی وابسته ام ولی همه این چیزا فقط حرفه مثل نوع رابطه اش با خانواده من میگه همونطور که با خانواده خودم برخورد میکنم همونطور هم با خانواده تو برخورد میکنم و این درصورتی که ایشون توی خونشون هر وقت که باشن بمب خنده هستن توی مهمونی های خانوادگیشون بحث و صحبت همیشه به دست ایشونه
هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکردم چون اینکار به او هم این اجازه رو میده که من رو با کسی مقایسه کنه بهش بی نهایت احترام میزارم و در حضور دیگرون و مخصوصا خانواده خودم خیلی بهش بها میدم
دو روز تمام با وجود مشغله زیاد برای ایشون شال گردن و کلاه بافتم با همون رنگ و مدلی که خودشون قبلا انتخاب کردن ولی حاصلش این شد که وقتی بهش دادم از من گرفت و گفت خوبه گرمه بعد گذاشتش روی تختم و فرداش(که امروز باشه) با خودش نبرد وقتی زنگ زد که ازم سئوالی بپرسه بهش گفتم چرا شالگردن رو نبری خیلی راحت گفت یاد رفت وقت مگه باید استفاده می کردم گفتم نمی دونم گفت مهم نیست بگذریم من کار دارم شب می بینمت بعد گوشی رو قطع کرد
واقعیتی که ایشون نسبت به من هیچ هیجانی ندارن هیجانش فقط وقتیکه نیاز جنسی داشته باشه اونهم فقط در حد ارضا شدن خودش نه من
خیلی وقتا به خودم میگم من اونهمه خاستگار رو رد کردم چون می دونستم به خاطر پدرم و برادرام من براشون مهمم با ایشون ازدواج کردم چون فکر می کردم من براش مهمم و به خاطر من اطرافیانم مهمم ولی حالا می بینم که ایشون هم مثل اون خاستگارم بودن ایشون با من ازدواج کردن که برادرام براش یه کار توی وزارت خونه پیدا کنن و پدرمم یه خونه براش بخره و طبق عرف هم یه جهیزیه عالی بگیره زندگی خودش رو بکنه تفریح خودش رو داشته باشه در کنارش حالا اگه وقت کرد یه نیم نگاهی هم به من داشته باشه
وقتی با مادرش صحبت میکنم که پسرشون رو نصیحت کنن خیلی راحت به من میگن بهتر از پسرم پیدا کردی برو به اون
خیلی وقتا وقتی به رابطمون فکر می کنم می بینم که براش حکم یه فاحشه خیابونی رو دارم که فقط برای عیشش من رو می خواد و از بابت من هم می خواد از خانواده ام باج بگیره فقط همین
چه کنم با این همه فکر دارم به حد جنون می رسم
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز شما برای حل مشکلتون به وقت احتیاج دارین اول باید به خودتون فرصت بدین تا آروم بشین بدشم باید یه راهی پیدا کنین که بهانه گیری های شوهرتون کم بشه
اول از خودت شروع کن سعی کن کاری نکنی که ازت ایراد بگیره اولش شاید اذیت بشی ولی بعدش عادت می کنی عزیزم اگه می خوای زندگی کنی باید یکم حساسیت ها شو کم کنی
وگرنه یه عمر باید بجنگی اگه دوسش داری و دنبال آرامشی اول کارایی خودت فکر می کنی اشتباه بوده و باعش تنش بیشتر می شده تو روابطت حذف کن
البته نه این که کامل شخصیت و خواسته های خودتو فراموش کنی در حدی که هممسرت حس کنه که تو کنارشی نه مقابلش اون موقع باید کم کم ذهنیتشو نسبت به خانوادت درست کنی
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم این فکرارو از خودت دور کن این چه حرفیه که در مورده خودت می زنی آروم باش
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نمي دانم بايد چه بگويم. بدترين درد براي زن تو زندگي اينه كه فكر كنه مرد فقط براي لذتش اونو مي خواد و بس. من داخل زندگيتون نيستم ولي بهتر نيست كه همديگر رو كمتر ببنيد و رابطه جنسيتون را براي بعد از ازدواج بگذاريد. يا حداقل زياده روي نكنيد.
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط harfedel
نمي دانم بايد چه بگويم. بدترين درد براي زن تو زندگي اينه كه فكر كنه مرد فقط براي لذتش اونو مي خواد و بس. من داخل زندگيتون نيستم ولي بهتر نيست كه همديگر رو كمتر ببنيد و رابطه جنسيتون را براي بعد از ازدواج بگذاريد. يا حداقل زياده روي نكنيد.
این رو امتحان کردم حساسیتش رو چندین برابر میشه مدام برام مسیج می فرسته که چیکار میکنی چرا حالی از من نمی پرسی کجا بودی دوست دارم چرا جوابمو نمی دی و خدانکنه یه موقع خطم اشغال باشه یا دیر جواب مسیجش رو بدم میگه دوسم نداری برات همینقدر اهمیت دارم دیگه یه بار نشد که بهت نیاز داشته باشم و کنارم باشی مادربزرگ خونتونی بایدم نرسی که جواب منو بدی اونقدر بچه داری که یادت بره حال بچه کوچولوت رو بپرسی ومنظورش از بچه کوچولو خودشه
هیچ وقت هم به خط خونمون زنگ نمی زنه فقط به موبایلم زنگ میزنه بهش میگم من دلم می خواد بعضی وقتا به خونمون زنگ بزنی دلم می خواد دیگرونهم بفهمن تو منو دوست داری به فکر من هستی و جواب من فقط پوس خنده است همین و بس
در مورد رابطه جنسی اگه ازم بخواد و بهش بگم نه اولش خیلی منطقی میگه خب نمی خوای زوری که نیست ولی بعدش اونقدر اخم و بد قلقی میکنه که خودم میگم باش هر کاری که دوست داری بکن توی س ک س کارهایی رو ازم می خواد که به هیچ وجه دوست ندارم ولی با کوچکترین مخالفتی از جانب من اونقدر دلیل و برهان میاره که انجام دادن این کار خوبه و اگه من انجام ندم چه اتفاقاتی میفته که محض اینکه مشکلاتم از اینکه هست بیشتر نشه و حوصله قهر و بداخلاقیش رو هم ندارم قبول می کنم و کوتاه میام خیلی مواقع کارهایی رو هم خودم انجام میدم که ازم نخواسته محض اینکه بیشتر به من نزدیک بشه با هم صمیمی تر بشیم ولی فایده نداره باهاش س ک س میکنم ولی به ندرت خودم لذت می برم خیلی میگه برای من لذت بردن تو مهمه ولی کمتر دنبال اینکه ببینه من هم ارضا شدم یا بعضی مواقع هم خودش میگه بذار من ارضا بشم کمک می کنم تو هم ارضا بشی ولی همینکه ارضا میشه یا یه بهونه ای میاره و حواله میده به فردا و یا به طور کل از همون اولش فراموش میکنه که چنین کاری قرار بوده انجام بده و این در حالیکه من آدم بسیار حرارتی هستم
آقای سنگ تراشان در جریان این مشکل من هستن من پارسال اوایل نامزدیمون به صورت تلفنی در مورد مشکلم با نامزدم در مورد شکش به من و رابطه جنسیمون صحبت کرده بودم به ظاهر هم مشکل حل شد ولی متاسفانه به ظاهر حل شد
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
وهم عزیز شما برای حل مشکلتون به وقت احتیاج دارین اول باید به خودتون فرصت بدین تا آروم بشین بدشم باید یه راهی پیدا کنین که بهانه گیری های شوهرتون کم بشه
اول از خودت شروع کن سعی کن کاری نکنی که ازت ایراد بگیره اولش شاید اذیت بشی ولی بعدش عادت می کنی عزیزم اگه می خوای زندگی کنی باید یکم حساسیت ها شو کم کنی
وگرنه یه عمر باید بجنگی اگه دوسش داری و دنبال آرامشی اول کارایی خودت فکر می کنی اشتباه بوده و باعش تنش بیشتر می شده تو روابطت حذف کن
البته نه این که کامل شخصیت و خواسته های خودتو فراموش کنی در حدی که هممسرت حس کنه که تو کنارشی نه مقابلش اون موقع باید کم کم ذهنیتشو نسبت به خانوادت درست کنی
به من بگید چیکار کنم تا بتونم آروم باشم با این همه فکر توی سرم
خودش از آرایش کردن من لذت می بره و دوست داره من لباسهای خیلی گشاد بپوشم و بر عکس خانواده اش با آرایش و لباس خیلی گشاد مشکل دارن و من همیشه سرگردون بین این پدر و مادر و پسرشون هستم
شما کمکم کنید
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم تا حالا حضوری به همراه همسرت پیش مشاور رفتین؟ متاسفانه شما در روابط جنسی نقش قربانی رو دارید و نباید این رابطه به این شکل باشه، همسر شما باید یک سری مهارت هم در برخوردها و ارتباط برقرار کردن با خانواده همسر و هم در مورد روابط جنسی پیداکنن، بهتره زودتر به یه مشاور مراجعه کنید.
حتما و حتما باید با همسرتون یه مشاور صحبت کنه..
عزیزم در مورد اینکه چرا به موبایلت فقط زنگ میزنه حساس نباش، اگه دوست داری دیگران بفهمن که بهت زنگ میزنه بعضی وقتها برو جلوی خانواده ات باهاش صحبت کن، اما این چیز مهمی نیست که بخوای خودتو به خاطرش ناراحت کنی.
:72:
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
هروقت ازش خواستم که بریم پیش مشاور بهم میگه من خانواده و اطرافیان و دوستانم رو راهنمایی می کنم و به اونها مشاوره می دم حالا خودم برم پیش مشاور؟
حتی یه بار بهش گفتم دو تا راه پیش پات میزارم یا میریم پیش مشاور یا طلاقم رو میدی؟ جوابی داد غیر قابل تصور بهم گفت کارت همینه تا به حال چند نفر مثل من رو بدبخت کردی عقد می کنی بعد مهریه ات رو میذاری اجرا و پولش رو میگیری من چندمیم کارت تیغ زنیه ولی من اهلش نیستم بهت مهریه نمیدم من هم فقط تونستم بهش بگم من تیغ زنم؟ 3بار این جمله رو پرسیدم و 3بار جواب داد آره تو تیغ زنی من هم گفتم خیلی پست فطرتی و گوشی رو قطع کردم و تا وقتی که خانواده ام و خانواده اش وساطت نکردن باهاش صحبت نمی کردم و روز آشتیمون هم قرار شد بریم پیش مشاور که مادرش گفت پسرم مگه دیونه است بره پیش مشاور و کلی بد و بیراه نثار مادرم کرد دیدم قضیه داره بالا میگیره من هم اهل طلاق نیستم کوتاه اومدم و قضیه مشاور رو فراموش کردم
حالا چیکار کنم
به من بگید چیکار کنم که خودم آروم بشم
خیلی شبا تا صبح بیدارم و گریه می کنم گریه به این حال روزی که دارم و اونقدر به خودم لعن و نفرین کردم که فکر نکنم خداهم دیگه دوست نداشته باشه صدامو بشنوه
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم الان شما شاغلی یا درس می خونی؟؟
باید فکرت رو آزاد کنی، برای چند وقتی برنامه ریزی های جدید برای زندگیت داشته باشی، یه توقف کوتاه داشته باش، به خودت اجازه بده نفس بکشی. سعی کن یه مدت کاری رو بکنی که دوست داری و به هیچ وجه کارهایی که دوست نداری یا مجبوری روانجام نده.
عزیزم، اگه میتونی خودت بروپیش مشاور، یا یه سری کتاب بگیر بده به همسرت بخونه، احساس می کنم اون داره از وضعیت و احساس شما سواستفاده می کنه، شاید من بد برداشت کردم اما این حس بهم دست میده.
باید جدی باهاش صحبت کنی، یه بار دیگه همه حرفات رو باهاش بزن... البته بعد از اینکه به آرامش نسبی رسیدی و تونستی احساست رو کنترل کنی. خودت رو مجبور به کاری نکن، سعی کن با چشم باز و با منطق تصمیم بگیری..
:72: