-
سلام اقلیما جان :72:
من هم با نظرات دوستان موافقم ...
مردها موقع دعوا یه ویژگی قلدری رو از خودشون به نمایش میذارن که در واقع بیشتر منحصر به جنس "نر" هست ... ذاتشونه شاید ته دلشونم واقعا چیزی نباشه ...
اینجور مواقع زن بهتره با قلدری مقابله به مثل نکنه چون اون وقت مرد در ضمیر ناخودآگاهش حس می کنه با یه نر دیگه طرفه و ناخودآگاه برخوردهاش میشه شبیه درگیری و خشونت با یک مرد دیگه ... (این چیزیه که همسرم برای خودم توضیح داده و شاید بتونه بهت کمکی کنه) ...
وقتی اون پرخاش می کنه یا حالت های عصبی نشون میده تو سکوت کن ... می دونم خیلی سخته ... مثلا فقط بگو عزیزم آروم باش ... ولی بعد از دعوا نتیجه بهتری می گیری و باعث میشی اون پیش خودش شرمنده بشه و حتی بیاد ازت عذرخواهی کنه ...
من خودم امتحان کردم جواب داده:wink:
در مورد خانوادشم بهترین راه اینه که اصلا حساسیت نشون ندی ... چون همه مردها به شدت رو خانواده شون تعصب دارن حتی اگر تو دلشون بدونن که خانواده شون ایراداتی داره !! این برای همه هست و فقط مخصوص من و تو هم نیست ...
تو جای خودتو تو دل شوهرت باز کن و حفظ کن ... همین کافیه ... اصلا هم محبت شوهرت به خانواده شو با محبتش به خودت مقایسه نکن چون اندازه ش مهم نیست مهم اینه که جنسش فرق می کنه ...
تو همسرشی مادر بچه هاشی و هیچکس و هیچ چیز نمی تونه این جا رو براش پر کنه نه مادر نه خواهر و نه عمو !! پس حساس نباش !!
سخنرانی های دکتر حبشی کلید مرد و اقتدار مرد رو گوش کن و مقاله هنر زن بودن رو بخون ... دوستان همینجا به من معرفی کردن و خیلی چیزها یاد گرفتم و واقعا استفاده کردم ...
غصه نخور درست میشه ...
-
خیلی خیلی ممنون بابت نظرهای خوبتون
اره بعد از یازده سال خوب قلق شوهرم رو می دونم، قلقش خانواده اش هستن، تعطیلات رو با خانواده اش بودیم بعدم خواهر همسرم بیمارستان بستری شد و من روز عملش کنارش بودم و همه اینا باعث شد همسرم دوباره خوب بشه، ولی من اصلا خوب نیستم آخه چرا باید به خاطر دیگران با من خوب باشه مطمئن هستم اگه تعطیلات رو با خانواده من بودیم الان اوضاع فرق می کرد،
احساس بدی دارم
همش احساس می کنم داره بهم ظلم میشه، بی عدالتی میشه، وقتی با خانواده اش هستیم یا مراسمی تو خانواده اش هست اینقدر مهربون و خوشحاله که نگو اینجور وقتا من براش میشم همسر ولی وقتی با خانواده من هستیم میشم یه غریبه همش دلم می خواد تلافی کنم و مثه خودش رفتار کنم ولی دلم نمی آد خوشیش رو خراب کنم
خیلی فکرم خسته شده، فکرم مریض شده، همش میره دنبال مقایسه، همش میره سمت اثبات برای بی مهری ها و نا عدالتی های همسرم، دلم می خواد به این چیزا که تنش زاست فکر نکنم ولی نمی شه بازم هی فکرم خراب میشه
وقتی فکر می کنم خیلی راحت می تونم دلبری کنم یا هرچیز دیگه ای چون رگ خواب همسرم رو می دونم، ولی دلم گرفته ازش، دلم باهاش یکی نیس که محبت بی چون و چرا کنم، احساس می کنم داره حق زندگی رو ازم می گیره
هر وقت از طرف خودم مهمانی دعوت شدم با چشم گریان رفتم و زهرمارم شده
بهم کمک کنید
به نظرتون من افسردگی گرفتم
-
سلام خانوم گل
امیدوارم با یاری خداوند مهربان این روزا تموم شه و شادی به خونتون برگرده
به نظر منم سعی کنین حرفای ایشونو در موقع عصبانیت ملاک قرار ندین ، بقول معروف تو دعوا حلوا خیرات نمیکنن
اگه ایشون شما رو دوس نداشتن هیچوقت ممکن با شما ازدواج نمیکردن ، بچه دار نمیشدن، و برا زندگیشون صبح تا شب تلاش نمیکردن و ببخشید ینو میگم دائما دنبال عیاشی و... بودن
شما سعی کنین زمان بدین تا یکم از عصبانیتتوم کم بشه
اما تو این مدت سعیتون این باشه محیط خونه براشون جذاب کنین
مثلا گل بخرین بذارین تو پذیرایی ، به خودتون برسین ، آهنگ شاد وا کنین ، غذاهای خوشمزه درست کنین
انشالاه که مشکلتون حل بشه دوست عزیز