سلام به
فكور
انيسا
شيدا
خاله قزي
حرفاتون درست....من قبول دارم كه اسلام نميپسنده كه مردي از دست زبون زنش در امان نباشه وراحت نباشه...ميدونم اگه زن بازبانش حرفايي بزنه كه شوهرش روناراحت كنه بزرگترين گناه مرتكب شده
ما بد بزرگ شديم...توي محيط بسته ومتعصب بزرگ شديم...اگه بدونيد شايد حق ميدادين كه اينطور باشم...من حس ميكنم مريض رواني هستم روحم فاسد شده...خراب شده ديگه به درد نميخوره...بخداخيلي خستم...روحيم خيلي داغونه...براي همين نميتونم خوب شاد باشم...راحت ازته دل بخندم....قبلا خيلي سرزنده بودم
من ازشوهرم ناراحتم كه قبل از ازدواج خوب برام توضيح نداد كه اعتقاداتش طوريه....يعني يطوري گفت كه يعني نمازش ميخونه...كه من اينطور برداشت كردم كه نماز بيشتراوقات ميخونه...ولي بعدازدوران عقد ديدم اصلا نميخونه....روزه قبلش بهم گفت چون چشماش خيلي ضعيفن وهمش زير آفتابه روزه نميتونه بگيره....ولي دوساله باهاش هستم ميبينم تمام روز خوابه توماه رمضان ولي غروب كه آفتاب ميره سركارميره..من اينو نتونستم قبول كنم
شيدا دارم تمرين ميكنم به كنترل اعصاب...خوشرويي...گيرندادن به عقايدش...ازپريشب ديگه سعي كردم خودم كنترل كنم...غرنزنم....خيلي سخته ولي ديگه نميخوام حساس باشم
خاله قزي...حقوق شوهرم چون آزاده متغيره بستگي به كاري كه ميگيره...يه بارميبيني 1500ميگيره يه بار ميبيني 400تومن يه بار ميبيني 2500....بستگي به تلاشش داره...اين دوماهه ميبينم كه نميره وهمكاراش تابهش زنگ نزنن نميره...بهم ميگه من اخلاقشون بلدم 15ساله دارم باشون كارميكنم بايد هميشه بزارم اينجوري دنبالم بيان براي كار...براي همين ديگه من دخالت نميكنم ولي ببينم همش خوبه ديگه طاقتم تموم ميشه
شوهرم بعضي جها تكيه گاه خوبيه...توبعضي جاها خيالم ازش راحته وچشاموميبندم وقتي ميره دنبال يه كاري...اون تنها دارايي منه...وقتي حس ميكنم يكم بهم سرد شده انگار همه دنيارو ازدست دادم...ولي وقتي خوبيم همش ميرم تو نخ بعضي مسائل والكي خودم ناراحت ميكنه وايراداي بني اسرائيل ميگيرم..يا زندگي زنايي ك شوهرشون كارمنده روميبينم كه خيلي راحتن....واقعا حسرم ميگيره
من فقط فقط ميخوام ديگه زندگيم يه رنگ وبوي ديگه اي بگيره عوضش كنم
باخيلي جيزاكناربيام
خيلي چيزاروبپذيرم
:72: