-
سلام.خوب هستین. به عقب برگردید ببینید وقتی تو دوران دانشجویی وبا اون همه استعداد به خاطر کسی که همسرتون نبوده رفتید شهر غریب الان نمیتونید به خاطر زندگیتون بمونید شهر غریب.ما خانوما همیشع احساسی تصمیم میگیریم.الان که خیلی گذشته بهتره که واضحتر از مشکلاتون بگید.شما فقط میگید افسرده وناراحتین وهیچ مشخصاتی از همسرتون یا خواسته های اون یا خودتون رو نمیگید.نوع مشکلتون اینجور که میگید فقط افسردگیه خودتون هست که با دوری به وجود امده.توی اون شهر نگفتید سر کار میرید یا نه؟نگفتید دقیق همسرتون به جز شکستن حرمتا چه مشکلی داره؟اعتیاد داره؟رفیق بازه؟یا .....خیلی مشکلات دیگه تا بتونیم راهنمایی کنیم که تک تک مشکلات رو یا حل کنید یا ببینید ریشش چیه.شوهرتدن بیکاره؟مشکلتون فقط با خودشه یا با خانوادش ودخالتهای اونا هم هست.شما فقط از شرایط روحیه خودتون گفتید واسه خالی شدن.و هیچ توضیحی از این مشکلات متعددی که ازش گفتین رو متوجه نشدم.و فقط میتونم بگم افسرده شدید.بیشتر توضیح بدید راجع به مسائلی که پرسیدم
-
سلام، درست میگید، بذارید یکم واضح بگم،
میدونین مشکل کجاست، من خیلی خیلی وقتا میبینم ما اینقدری متفاوتیم و دنیا و دیدگاهمون متفاوته که سازگار نیستیم، اینو حتی خود شوهرمم بهش رسیده، ختلافای شخصیتی فرهنگی،مذهبی و ... من و ایشون، باعث شده انگار هردومون توی رابطه خسته شدیم، زندگیمون خیلی وقتا بخاطر همین چیزا به مشکل خورده، هر دومونم سنمون کم بود، هر دو بهم آسیب زدیم، ایشون ترک و من فارس هستم، با وجودی که همو دوس ذاشتیم، که اگه نداشتیم تا الانم با هم نبودیم، خیلی زیاد همو اذیت کردیم و هنوز بعد از سه سال از عروسیمون میگذره به هیچ ثباتی که نتونستین برسیم هیج، هر روز هر دومون عصبی تر و افسرده تر شدیم، از کوچیکترین چیزا مثل اداب و رسوم و غذا گرفته تا چیزای بزرگتر، متاسفانه، منطقمون بهم نخورده، حرف همو متوجه نمیشیم، میخایم خوب باشبم با هم ولی بخصوص الانم که من بعد ازون مشکلات و با وجودی که به یه ثبات نسبی رسیده یودم از نظر کاری و تحصیلی و... پاشدم باز رفتم شهر ایشون و تموم زندگیم باز برای بار چندم بهم ریخت، بیشتر عصبی تر شدم و دیگه انگار احساس میکنم حتی کمتر از قبلم سازش داریم. وقتی میگن تفاهم نداشتن، واقعا همینه، من نمیخان ایشونو تخریب کنم، هر انسانی خوبی و بدی داره، خود منم خوبی و بدی دارم، ولی رابطه برامون فرسایشی شده، بخصوص اختلاف مکانیمون پ رفت و امد طولانی 13 ساعته، که باعث میشه حتی وقتایی که خوبیم بازم یه جای کار بلنگه، وقتی با کسی که مثل خودمون نبست، ازدواج میکنیم، نمیتونیم به این راحتیا به ارامش برسیم.
-
سخت تر مبشه برامون وقتی میبینم هردو نسبتا ادمای سالمی هستیم خداروشکر، ایشون نه اعتیاد داره، نه خساست، نه اهل کار خلاف، نه اهل خیانت، نه ازار جسمی هیچی، درسته یه اخلاقیات خاصی دارن، اعتقادا رفتارا و شخصیت خاص و پرخاشگر اهل تجمل و شهرت بازی و مشروب و سیگار و اینها... ولی خب هر انسانی نقاط منفی و مثبت داره، مثل خود من، ولی متاسفانه ما چون از راه دوستی بود و مثل خیلیا اول وارد رابطه شدیم بعد فکر کردیم به ملاکا، به مشکل خوردیم، ما تناسب فرهنگی و مذهبی و شخصیتی و خانوادگی و... نداریم، و نمیتونیم ارامش بگیریم از هم.
ارزشا و اهداف مشترکی نداریم، دوریم از هم انگار، هرکدوم تو دنیای خودمون زندگی میکنیم، من هرکار میکنم درنهایت میبینم زیادی متفاوتیم، خسته میشه فکرمون از هم، بخصوص که این گذشته خراب و روح و روان اسیب دیدمون و این اختلاف مسافت، بدتر دیگه اجازه نمیده با هم به ارامش برسیم، رابطه مون پر از لحظات تلخ شده...
-
سلام. من فقط از صحبتای شما اینجور برداشت کردم که خیلی زیادی احساس گناه دارین و بیش از حد دارین خودتون رو مقصر میدونین و اینکه احساس میکنم اعتماد به نفستون کم باشه.
و اینکه آیا شده که منطقی و واضح نگرانیهاتون و مشکلاتتون رو با همسرتون مطرح کنید؟
چرا اینقدر خودتون رو مقصر میدونید؟ مگه طرف مقابلتون چه کار خاصی کرده؟ چه قدر به خواسته شما و حساسیتهاتون توجه کرده؟ چرا اون نباید احساس گناه و تقصیر داشته باشه؟
گاهی لازمه آدم تو زندگی برای رسیدن به حقش خودش رو طلبکار بدونه نه مقصر.
اگر همسرتون شما رو واقعا دوست داشته باشه. مطمئنا بخاطر شما سعی میکنه خودش رو تغییر بده.
با اطلاعاتی که شما دادید، من میگم خیلی قاطع و صریح و منطقی درمورد مشکلاتتون باهاش صحبت کنید و بهش اولتیماتوم بدید برای اینکه توجه کنه به حرفای منطقیون. اگر دیدین مایل به تغییر و حرکت به سمت شما نیست، ادامه این زندگی بعیده به نفعتون باشه. (البته این نظر شخصیه منه با توجه به اطلاعاتی که دادید ولی به هر حال خودتون هستید که تصمیم میگیرید.)
-
سلام عزیزم خیلی متاسفم
اول یکم اروم باش شما اگه مشکلت نمره 10 داشته باشه اینقدددر بزرگش کردی رسوندی به 100
یکم ارومتر اینکا زندگیهای بدتر از شما بوده که به لطف خدا و این سایت تبدیل به زندگی نرمال شده پس نگران نباش درست اومدی!!!!!
اول من به شما یه چیز بگم اگه قول بدین به راهکار هایی که اینجا میدیم عمل کنی چند ماه دیگه میای تاپیک میزنی خداروشکر چقدر زندگیم ارومه!!!!
شما دو راه داری یا جداشی یا بمونی اول بشین خوب خوب زمانی که باهم عادی هستین یعنی نه دعوا دارین نه عشقولانه هستین معایب و محاسن جدایی رو برا خودت بنویس اگر دیدی معایبش بیشتر پس دیگه باید بخودت بگی بطور کل من این راه حل رو میدارم کنار یعنی جدایی هرگززززززززز
خوب حالا میریم سراغ راه دوم که با راهکارهایی که میگیم زندگیت رو تغییر میدی انشاالله
من در پستهات از یکسری خصوصیات همسرت مطلع شدم اما خیلی کلی گویی داری کامل و ریز از خصوصیات خوب و بد خودت و همسرت بنویس
مثلا یکی از دعواهایی که اخیرا داشتی رو جزیی برامون بگو و رفتار هردو درون دعوا رو بنویس
درضمن علت اینکه اینقدر جزع فزع میکنی بعلت کمالگرا بودن شماست
یادت باشه هیییچ کس شمارو مجبور به رابطه قبل ازدواج و ادامه و در نهایت ازدواج نکرد شاید بگی تقصیر شوهرم بود و.......اما بدون در زندگی شاید به ما پیشنهاد بدن اما هیچچچچچچ کس نمیتونه مارو مجبور کنه اینا رو گفتم که بگم مسولیتت کارت رو بپذیر و تلاش برای اصلاح کن
قبل هر چیز سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد و اقتدار مرد دکتر رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشاللهاینجا زیاد مطالعه کن از تاپیکهای دوستان گرفته تا مقالها خییلی کمکت میکنه منتظرم
-
درود بانو
خیلی کلی نوشتید شما بهتره هدفمند بنویسید.
۱، پنج تا از مشکلات اصلی خودت و شوهرت با مثال بنویس
۲، پنج تا خصوصیا مثبت و منفی خودت و شهورت را بنویس.
شما اول باید ذهنت آرام باشه تا بتوانی تصمیم درست بگیری خیلی پریشان هستید
-
خب...
بذارید بگم،
ما چون خودمون اشنا شده بودیم، از اول کار شوهرم چندان توجهی به بزگترا نداشت، من میخاستم گوش کنم، ولی اون تسلط عجیبی روم داره، یا بخاطر علاقه م یا بخاطر فوق العاده مهارت داشتنش توی متقاعد کردن بقیه، اینو فقط من نمیگم،
من از ابتدای کار متوجه شدم ایشون و من تو زندگی سازگاری نداریم، حتی بهشون گفتم، ولی اصلا قبول نکرد، داد و بیداد کرد، انداخت ماشین رو توی اتوبان با سرعت خیلی بالا رفت و... که میخان خودمو بکشم، من اونروزا ادم اروم و منطقی بودم، کم کم با اینجور کارا و رفتارا، تبدیل شدم ب یه ادم ضعیف بی اراده، که الان دو ساله، با اینکه میدونم تمایلم بیشتر به حداییه و ما باذهم سازگار نبستیم، دیگه توان روحیشو ندارم الان ک اقدام کنم، الان ایشون یکم نرمال تر شدن و انگاری منم الان که مشکل دارم،
در صورتی که من خیلی ضربه ها خوردم، به امید زندگی خوب رفتم اونجا و بعد دیدم با یه خانواده پر مشکل روبرو هستم، مادرشون هم چون دختر ندارن و شوهرشونم فوت شدن، وابستگی عجیبی به اینها داره بخصوص شوهر من و از ابتدا خیلی مثل بچه ها با ما برخورد کرد، رفتاراشون تاثیر خیلی بدی روی رابطه ما داشت، فکر کنید کسی که من میخاستم مرد من باشه و بهش تکیه کنم، رفتم توی خانواده ش و دیدم یک بچه هست از نظر اونها و خیلی راحت سرش داد میزنن و توی همه کاراش دخالت میکنن، یک خانواده پر تنش عصبی که منم عصبی کرد، من حتی اوایل وقتی اونجا خیلی تنها بودم، و از اینکه میدیدم با چه کسایی هستم، میگفتم شاد خدا منو برای اینا گذاشته تا ارومشون کنم!! ولی الان میبینم زدم خودمو داغون کردم!
وقتی وارد خانوادشون شدم، یه دختر اروم و ساده و شاد بودم، اونا، تازه پدرش فوت شده بود، برادرش سن بلوغ بود، هنوز متاثر دعواهای مادر پدرش، همیشه تو خونه دعوا داشتن، همشون عصبی بودن، همیشه جر و بحث داشتن، من ازشون متنفر شده بودم، من از یه خانواده شاد و سالم بودم، خیلی سعی کردن ارومشون کنم، خوب باشم،
من و همسرم روز به روز بیشتر از هم فاصله گرفتیم بخاطر مشکلات خانوادگی ش، بخاطر شخصیت خودکامه و اینکه حرف هیچ کس رو نمیخوند ، گذشته پر از اشتباهات ایشونه و من ، ولی الان بعد از متارکه ای که داشتیم، با وجودی که شاید اگر من میتونستم و خوب بودم از نظر روحی، شاید تازه میشد به این زندگی و نرمال شدنش امید داشت، ولی انگار جوری شدم که دیگه کشش ندارم برای ادامه رابطه باهاشون، ترجیح میدم دیگه تو شهر خودم تنها رو پای خودم وایسم، انگار خستم از زندگی باهاشون...
من همیشه ازین ازدواج پشیمون بودم، چون هر روز که گذشت، دیدم خیلی زیادی باهم ناسازگاریم و متفاوت...
اختلاف مسافتم میتونم بگم 70_80 درصد مشکلامونو باعث شده
چون شاید اگر دور نبودیم، حداقل من هرازگاهی میومدم پیش خانوادم و یه ریکاوری میشدم!
-
جواب سوالم را ندادید.لطفا کوتاه و کامل بنویسید با خاطره نویسی کمکی از دست کسی بر نمیاد.خودت باید اقدام کنی.
یاعلی
-
سلام دوست عزیز
واااااای خدای من چه گارد محکمی گرفتی. چرا مثل برنامه های کامپیوتری که از قبل نوشته شدن هیچ انعطافی نداری. منم هم رشته تو هستم و دخترای این رشته رو درک می کنم خیلی منطقی و البته کمال گرا. دوست دارن زندگیشون بدون باگ و بدون هیچ بی نظمی پیش بره. اگرم نرفت خودشون مقصرن. و چون مراعات همه رو می کنن همه هم باید مراعاتشون رو بکنن.
عزیزم یه ذره بی خیال شو. چرا انقدر نگاهت از بالا به پایینه به شوهرت. فرهنگشون زبانشون. تو دیگه قبول کردی پس چرا سعی نمی کنی زبانشون رو یاد بگیری؟ چرا سعی نمی کنی دوست از فرهنگشون پیدا کنی؟ عزیزم ما همه ایرانی هستیم. اصلا فرض کن زن یه هندی شدی. یا اروپایی خوب هر جا فرهنگ خودشو داره چرا سعی نمی کنی به تفاوت هاتون احترام بذاری؟ نمی گم مشروب می خوره خوبه. نه . اما انقدر سفت واینستا بگو تفاوت داریم ناسازگاریم. اگر بخوای خیلی هم خوب می تونی سازگار باشی.
به صحبتهای ما خواهشا توجه کن هی نیا اینجا فقط بنویس هر کس یه خط هم برات بنویسه توش دنیایی از تجربه است. به نظرم اصلا به نظر بچه ها توجه نمی کنی چون سوالاشونو جواب نمی دی. بذار به زبان برنامه نویسی بگم. تو وقتی می خوای یه برنامه بنویسی هدفت حل یه مشکله درسته؟ خوب میای اون مشکل رو می شکونی تبدیلش می کنی به ماجول. الان زندگی توام همینه ولی تو فقط یه الگوریتم و دستورالعمل رو گرفتی داری می ری جلو . که با هم فرق داریم من راهم دوره و .... طلاق؟
خدایی خنده دار نیست ؟ عاشق شوهرت بودی و به خاطرش کلی سختی کشیدی رسیدی اینجا. شوهرت دوست داره. الان می خوای جدا شی چون راحت به خونوادت 1000 کیلومتره و با شوهرت تفاوت داری؟ کدوم دوتا آدمی رو دیدی که مثل هم باشن. اتفاقا زن و وشوهر مثل هم نیستن مکمل هم هستند اگر مثل هم بود که نمی شدن مکمل. تفاهم رو خودت به وجود می آری. اگه همه مثل تو فکر می کردند الان همه کشورها با هم تو جنگ بودن و شهرهای شمالی و جنوبیشونم توی جنگ بودن. خود من الان دارم برات مینویسم خیلی تفاوتها با شوهرم دارم و هر دو از دوتا شهر متفاوتیم هر غذایی من دوست دارم اون بدش میاد هرچی هم اون دوست داره من بدم میاد حالا باید جدا شیم ؟
چرا نسبت به فرهنگشون گارد گرفتی. تو دو تا از غذاهای محلیشون رو یاد بگیر بپز ببین شوهرت چه بال و پری بگیره. دوبار بچه گونه یه چیزی رو به ترکی بگو ببین شوهرت چه جوری ذوقتو می کنه. سرکار می ری. باهوشی، نیاز مالی نداری، 1000 کیلومترو نمی تونی دوماهی یه بار با هواپیما بری همش یه ساعت ونیم راهم نیست. انگار کمر همت رو بستی مشکلاتت حل نشن. من خیلیارو می شناسم با اختلاف مذهبی زندگی کردن جالبه بدونی خانوم مذهبی بود ولی شوهرش نه بچشون خیلی خوب و راحت انتخاب کرد باباش می گفت بفرستمت کلاس رقص مامانش می گفت کلاس قرآن آخرش رفت نقاشی. مشکلت انعطاف پذیریته. اصلا نمی خوای راه بیای. هی می گی سختی کشیدم ولی جایی که لازم نبوده راه اومدی الان که باید کنار بیای نمیای. جایی که نباید می رفتی شهرشون رفتی. جایی که نباید اجازه رابطه می دادی دادی. الان هیچ جوره حاضر نیستی به حل مشکلت حتی فکر کنی
مشکل دست بزن شوهرت دیگه مقصر واقعا مقصر خودت بودی تو می تونی کار رو به جایی برسونی که مثل شوهرت متقاعد کننده خوبی باشی می تونی هم شوهرت رو به حالت انفجار برسونی.
بابا شوهرت که از مریخ نیومده اونم یه انسانه مثل بقیه و فکر نمی کنم انقدر پیچیده باشه که نتونی تحلیلش کنی و رفتار درست باهاش رو یاد بگیری . بزرگترین حسنی که دارید علاقه به همدیگست. شوهرت رو خیلی راحت می تونی آروم کنی. خونوادش بد بودن عصبی بودن ؟ چرا قضاوتشون می کنی . اگر جنگ و دعوا تو خونشون بوده مقصر شوهر تو نیست اگه سر هم داد می زنن مقصر شوهرت نیست طبعا پدرش باعث اینا بوده اما تو چرا از شوهرت متنفر می شی. اگر یه روز بچه دار شدی و جدا شدی دوست داری همسر بچه ات بگه نمی خوادش چون مامانش جدا شده و خونواده مشکل دارن؟
همسرت در کنار عیب و ایرادش کلی حسن داره. به نظرم اول روی حال خودت کار کن و دست از قضاوت خونوادش و نفرت از اونا و شوهرت به خاطر داد زدن سر همدیگه بردار. دست از مقایسه خودت و خونوادت با اونها بردار. شاید جدا شی ازدواج بعدیت بدتر از این باشه. راستشو بخوای با عینک قضاوت بری جلو هیچ خونواده ی سالمی نمی تونی پیدا کنی.
مشاوره که نمی ری به حرف ما ها هم که توجه نمیکنی :47: حداقل این چند خط آخر من رو بخون به عنوان هم رشته ایت. همین فردا برو باشگاه یا کلاس شنا ثبت نام کن. از شوهرت بخواه 10 تا کلمه ترکی پرکاربرد رو برات بنویسه و باهاش یه دور تمرین کن. آش دوغ خوشمزشون رو از مادرش دستورشو بگیر و برای خودت بپز و بشقاب رو تزئین کن و بشین با خوردنش لذت ببر . برای خودت درست کن نه برای کس دیگه. برو یه بلیط هواپیما بگیر برای تعطیلات عید فطر و مرخصی هم بگیر برو شهرتون . اگه شوهرتم همراهت بیاد چه بهتر. ببر شهرتون رو بهش نشون بده شده جاهای تکراریشو. یه هوایی به سرتون بخوره.
یه هدف برای خودت تعیین کن هرچی مثلا زبان انگلیسی بخونی یا یه زبان برنامه نویسی جدید یاد بگیری. بگو تا آخر سال باید به این سطح برسم. و به خودت قول بده این کار رو بکنی. می خوای ادامه تحصیل بدی دانشگاه فراگیر پیام نور رشته مارو داره ثبت نام می کنی بهت 6 7 تا کتاب معرفی می کنه اونارو می خونه یه امتحان جامع می دی مثل کنکور اگه حد نصاب نمره رو آوردی از ترم 2 می ری سر کلاس و انگار ترم یک رو پاس کردی به خاطر اون کتابایی که خوندی و امتحان دادی. باور کن درس خوندن حالت رو بهتر می کنه. برو ارشد بخون دوست ترک پیدا کن باهاشون برو بیرون شام بخور. یا نه تو دانشگاه باهاشون درس بخون. تو هنوز سنی نداری که افسرده شی. گشتن با همسن و سالات حالت رو خوب می کنه.
اسم 10 تا از دوستان و آشنایانی که پیدا کردی توی شهر شوهرت بنویس برای خودت جشن تولد بگیر و دعوتشون کن باور کن حالت ازین رو به اون رو می شه.
موفق وشاد باشی. از خودت شروع کن شوهرت و شهرش و فرهنگش هیچ مشکلی ندارن. همه از خداشونه شوهر با غیرت آذری داشته باشن دوست داشتن آذری ها زبانزده خاص و عامه. قدرشون رو بدون دیدت رو عوض کن ترک زبانانمون خیلی خیلی مهربونن . کافیه دو سه تا دوست پیدا کنی خودت می فهمی...
-
سلام دوست عزیز برات این شب دعا میکنم ان شاا... مشکلت حل شه منم مث خودت گرفتارم خدا خودش بهمون رحم کنه