شیدا جان دقیقا درست می گی ومن فکر می کنم بر اساس بحث هایی که با خانوادش داشتم بیشتر به خاطر ترس از مهریه است و این من رو اذیت می کنه. باهاش صحبت کردم و گفتم که همچین حسی دارم و همچین فکری می کنم گفت اشتباه می کنی ولی دلیل دیگه ای نداره غیر از این چون از نظر استقلال و مدیریت با توجه به اینکه از 19 سالگی تنها بوده و روی پای خودش بوده و طبق تعریفاش، باباش کمک زیادی بهش نکرده (چون مثلا می گفت پولش نمی رسیده پیاده می رفته خونه و از این دست مثالا که برای من عجیب بود چرا از پدرش کمک نمی خواسته) رو داشته همون طور که تو دوره دوستی و نامزدی من متوجه این ضعفش نشدم . به پیشنهادش پیش مشاور هم رفتیم که مشاور به من گفت به تو چه که پولشو به کی می ده نباید دخالت کنی !!!! دوست داره بده باباش براش نگه داره . منم زبونم کوتاه شد و گفتم بشینم زندگیمو کنم.
اما اینکه می ترسه به پس اندازش دست بزنه فکر می کنم به خاطر ترس از باباشه. با این استقلال نداشتنش چیکار کنم؟ با این ترسش ار مهریه چیکار کنم ؟ یعنی به جونش بستست این پول لعنتی. از طرفی هم حاظر نیستم الان با کاری که خونوادش باهام کردن برم مهریه ام رو ببخشمش؟ ولی فکر می کنم همش دلیلش همینه چون موقع عقد هم عندالاستطاعه ش کرد و الان همه رو می ده به باباش که بگه هیچی نداره. ولی آخه هدف من از زندگی اینا نیست. دارم اذیت می شم.
شیدا جان دقیقا درست کفتی من مدتیه احساس نا امنی می کنم اونم به خاطر رفتارایی که از ایشون دیدم فکر می کنم حس نا امنی رو ایشون بهم القا کرده چون از اول اینجوری نبودم. حالا ایشون به خاطر مهریه و هرچی که هست این کار رو می کنه من فکر می کنم از نظر اخلاقی کارش درست نیست و من رو همسرش نمی بینه و همش می ترسه. جدا از این ها من همیشه از نظر مالی پشتش بودم و کم توقع بودم نمی دونم بعد از 3 سال چرا هنوز می ترسه یعنی من رو نشناخته و فکر می کنه مثل خونوادش دارم فیلم بازی می کنم یعنی ؟ یکبار هم که بحثمون بالا گرفت سر خانوادش گفتم همش رو می بخشم فقط بذار برم. (آدم تو اوج عصبانیت اینو بگه یعنی دنبال مهریه نیست) . ولی بازم هم این رفتارها رو می بینم.
از بعد از اینکه مشاور هم گفته به شما ربطی نداره پولشو کجا می ذاره دیگه خلع سلاح شدم انگار حرف بزنم می گه بریم پیش همون مشاور تا الان نزدیک 1 تومن خرج مشاور کرده اما برای من زورش میاد یه مانتو بخره. اینارو به کی بگم؟ فکر می کنم فکر می کنه پول خرج من کنه هدر رفتن پولشه . اینا بهم حس بدی می ده. حس می کنم حروم شدم زنش شدم.
متاسفانه مشاور کمکی به من نکرد من مشکلاتم رو گفتم ایشون هم گفتن و به من گفت زندگیت خوبه (حالت مرد سالارانه داشت چون می گفت خوراک و مسکنت که سر جاشه پس دیگه چرا گیر می دی ؟ آخه مگه زندگی فقط غذا و مسکنه من هنوز که هنوزه حس می کنم مادر و پدرم حامی منن و دارم با یه آدمی که غریبه است فقط یه جا زندگی می کنم .هنوز فکر می کنم دوستیم و خرجامون سواست). مشاور به ایشون هم گفت ببرش سفر و تفریح . ولی از تفریح و سفر هم خبری نیست چرا چون ایشون پول ندارن ، دارن قسط می دن ، و پس انداز می کنن برای وقتی که می خوان برن خارج. و سفر هم به من می گن فلان مقدار جمع کن بریم سفر !!!!