-
سلام
متونم بگم درک میکنم شرایطت رو و بهت تا حد زیادی حق میدم
خودم گاهی با این قضیه مواجه شدم و می دونم که تا توی این شرایط قرار نگیری نمیشه بگی فلان کارو بکن یا بهمان کارو
همسر شما بعد از حرفهای غیر منطقی پدرش خونه مونده ولی اخم می کنه اخم کردنش رو تحمل کن و عادی رفتار کن دائم به روش نیار که چرا اخلاقت اینجوریه و ...
نذار دائم حرف خانوادش پیش بیاد خیلی عادی رفتار کن تا کمی به موضوع فکر کنه
خودتو یه جور سرگرم کن که نخوای بهش گیر بدی
به نظر من همسر شما نیاز به فکر کردن داره وقتی باهاش هی صحبت کنی و راجع به بدیهای پدرش بگی فکر نکرده حق رو به ایشون میده
بعدا هم یه چند وقت دیگه همونجوری که قبلا با خانوادش آشتی میکردید آشتی کن به پیشنهاد خودت
همینکه بعضی وقتها نرید و اونها بدونن حضور شما دائمی و ثابت نیست خودش یه قدم مثبت هست
گاهی از خانوادت بخواه دعوتتون کنن جمعه ها
دو هفته یکبار برید روستا
در رابطه با بچه هات چکار میکنن؟ یعنی چقدر علاقه به دیدنشون دارن خانواده همسرت؟
همسرت با بچه ها چه جوریه روابطش؟
گاهی از همسرت بخواه که مثلا یه روز یه برنامه بذاره بچه ها رو ببره شهربازی سرپوشیده نمیخواد اسمی از جمعه بودن اون روز بیاری ولی با توجه به کار همسرت اون روز قطعا جمعه هست
هر چقدرم که بعد از رفتن اخم کرد به دل نگیر
این یک قدم مثبت هست در مسیر تبدیل شما به یک خانواده مستقل که البته افراد این خانواده به پدر مادر هم احترام میذارن ولی برنامه های شخصی هم دارن یعنی گاهی دیدن پدر مادر گاهی هم سایر برنامه ها
هر چند همسر شما دفعات اول قطعا اخم می کنه ولی حضور در چنین محیطهایی و دیدن شادی بچه هاش ممکنه یواش یواش دیدگاهشو عوض کنه
اصلا اگر خواست پدر مادرش رو هم بیاره ولی گاهی اونها بیان توی برنامه شما نه اینکه دائما شما توی برنامه اونها باشید
نمیدونم شاید مواردی که گفتم کمی بدجنسی به نظر بیاد ولی به هر حال به نظر من داشتن یه استقلال نسبی از نیازهای هر آدم محسوب میشه
-
سلام فکور عزیز، ممنون از پاسخت
واقعیتش تو این هفته همسرم خیلی بهتر بود انگار اونم داره تلاششو می کنه که آرامشمون بهم نخوره، خوب و مهربان برخورد می کنه و همش می گه درکت می کنم که چقدر با این دوتا بچه سختته،
منم سعی کردم تو این هفته هر روز عصر بچه ها رو ببرم پارک هم برای روحیه خودم خوبه هم برای بچه ها
هیچ حرفی هم از پدر و مادرش تو این هفته بینمون رد و بدل نشد،
حتی من سعی کردم که این هفته خونه پدر و مادر خودمم نرم تا آرامشمون بهم نخوره
حالا موندم که چی کار کنم، بهش پیشنهاد رفتن خونه پدر و مادرشو بدم یا نه؟
پدر و مادرش خیلی به بجه های من وابسته هستن و دو ستشون دارند
ولی آخه واقعا من مقصر نبودم که بخوام برم معذرت خواهی یا....
همیشه هر طور می خوان رفتار می کنند اخرش من باید برم خونشون
نمی دونم تو این چند هفته همسرم رفته خونخ پدر و مادرش یا نه، دلمم نمی خواد بدونم
یعنی جوری شدم که از کوچکترین چیز که بخواد آرامش نسبی زندگیمو بهم بزنه فراریم، حتی حاضرم مدتها پدر و مادر خودمم نبینم ولی رابطم با همسرم همین جوری بمونه
خواهش می کنم بهم بگید در ادامه با خانواده همسرم چی کار کنم
آیا دوباره برم خونشون
یا به همسرم بگم که بریم اونجا
- - - Updated - - -
سلام فکور عزیز، ممنون از پاسخت
واقعیتش تو این هفته همسرم خیلی بهتر بود انگار اونم داره تلاششو می کنه که آرامشمون بهم نخوره، خوب و مهربان برخورد می کنه و همش می گه درکت می کنم که چقدر با این دوتا بچه سختته،
منم سعی کردم تو این هفته هر روز عصر بچه ها رو ببرم پارک هم برای روحیه خودم خوبه هم برای بچه ها
هیچ حرفی هم از پدر و مادرش تو این هفته بینمون رد و بدل نشد،
حتی من سعی کردم که این هفته خونه پدر و مادر خودمم نرم تا آرامشمون بهم نخوره
حالا موندم که چی کار کنم، بهش پیشنهاد رفتن خونه پدر و مادرشو بدم یا نه؟
پدر و مادرش خیلی به بجه های من وابسته هستن و دو ستشون دارند
ولی آخه واقعا من مقصر نبودم که بخوام برم معذرت خواهی یا....
همیشه هر طور می خوان رفتار می کنند اخرش من باید برم خونشون
نمی دونم تو این چند هفته همسرم رفته خونخ پدر و مادرش یا نه، دلمم نمی خواد بدونم
یعنی جوری شدم که از کوچکترین چیز که بخواد آرامش نسبی زندگیمو بهم بزنه فراریم، حتی حاضرم مدتها پدر و مادر خودمم نبینم ولی رابطم با همسرم همین جوری بمونه
خواهش می کنم بهم بگید در ادامه با خانواده همسرم چی کار کنم
آیا دوباره برم خونشون
یا به همسرم بگم که بریم اونجا
-
سلام
فعلا از زندگیت لذت ببر و کاری کن که همسرت هم لذت ببره
یه جاهایی مثل موزه شهربازی و یا مثلا برج میلاد برید
مکانهای تفریحی که توی شهر شما زیاد هم هست رو پیشنهاد بده برای گردش بذار همسرت ببینه که تفریح فقط رفتن به روستا نیست
هر جایی که رفتید بعدش حسابی ازش تشکر کن و بگو چقدر به این گردشها نیاز داشتی
اگر موقعیت مناسبی پیش اومد یا حرفش پیش اومد به همسرت بگو اون جریان رو (حرفهای پدرش رو) فراموش کردی و اگر همسرت صلاح بدونه حاضر هستی به دیدن پدر مادرش بری بگو ودیگه ادامه نده بذار فقط به عنوان یک گزینه توی ذهنش باشه
زیاد نذار فکر کردن به دیگران و صحبت راجع بهشون تمام اوقات خوش زندگیت رو تلخ کنه (فعلا به اینکه اونها وابسته بچه ها هستن زیاد فکر نکن شاید موقعیت ایجاد شده باعث بشه یه استقلال نسبی شما پیدا کنید)
فقط اگر ازت خواست اونجا بری و رفتید خیلی عادی برخورد کن نه توقع معذرت خواهی داشته باش و نه معذرت خواهی کن پدر شوهرت که سنش بالاست و احتمالا معذرت نخواد شما هم دلیل نداره برای ادامه رابطه از کاری که نکردی عذر خواهی کنی
موفق باشی
-
بسته به شرایط و رفتارهای والدین همسرت ( اگه می دونی خیلی اهل پشت سر حرف زدن و پر کردن گوش همسرتون نیستن )
یه روز عصر بچه ها را بده همسرت بگو برید به مامان اینا سر بزنید منم یه دوش بگیرم یه کم استراحت کنم.
بذار بچه ها را ببینن و کینه نشه توی دلشون.
به همسرت بگو ایشالا دفعه بعدی منم باهاتون می آم. الان خیلی سرم درد می کنه و می خوام استراحت کنم.
به مامان اینا سلام برسون.
---------------------------
من از پستهات حس کردم خودت هم ته دلت نمی تونی نری. دلت نمی آد.
زود نظرت عوض می شه و دلت به رحم می آد.
اما انتظار داری دیگران هم همینقدر مراعاتت را بکنن و منصف باشن ... که متاسفانه همیشه اینطور نیست.
-
سلام
ممنون که بهم کمک می کنید
راستش چند روزی همه چیز خوب بود، جمعه هم با هم بودیم و خوب بود
تا امروز که همسرم به من گفت که می خوام هفته ای یه بار می خوام بجه ها رو ببرم خونه بابام اینا و تو هم نیا چون من دیگه حوصله حرف و حدیث نه از جانب تورو دارم نه از جانب اونا، که من گفتم بچه ها هر کجا باشند منم همون جا هستم، بعد گفت توخیلی برای بجه ها تعین و تکلیف می کنی که من گفتم من برای خودم تصمیم می گیرم نه برای تو و نه برای بچه ها که گفت باشه خودم تنها می رم خونه پدر و مادرم که من گفتم چرا تنها منم باهات می رم، خلاصه بحثمان مثه همیشه بی نتیجه موند
حالا موندم که چی کار کنم و چه طوری این قضیه رو حل کنم
دوست ندارم خذف بشم، ولی انگا ر اونا اینو می خوان، اخه خواهرشم بدون شوهرش خونخ مامان و باباش می اد
لطفا منو راهنمایی کنید که چی کار کنم
-
سلام
نمیدونم دقیقا شرایط به چه صورت هست ولی یه مدت اگر میذاشتی با بچه ها بره بد نبود
بچه ها رو مادر باید نگه داره مثلا اونجا برن بدون شما چقدر میتونن بمونن خودشون به این نتیجه میرسن که مادر لازمه
مثلا بچه شما دستشویی بخواد بره یا اون پسر کوچکه پوشکش رو خراب کنه شاید مادرشوهرت این کارها رو انجام بده ولی مطمئنا خسته میشه
خواهر شوهرات زن هستن که میتونن با بچه هاشون بیان تنها خونه مادرشون
من اگر جای شما بودم به همسرم می گفتم که فعلا برای یه مدت مشکلی نیست گاهی با بچه ها برو (هم کلمه "یه مدت" و هم کلمه "گاهی" رو استفاده میکردم)
حسن این کار اینه که همسرت و بچه ها نهایتا دو سه ساعت اونجا دوام میارن
شما هم میتونی یه نفس راحت بکشی توی اون تایم و استراحت کنی
همسرت پدر مادرشو میشناسه و میدونه که الان صلاح نیست شما بری اونجا
اگر دیدی این سیستم ادامه پیدا کرد و دفعاتش در هفته زیاد شد اون موقع میتونی مانع از رفتن بچه ها بشی
چرا انقدر اصرار داری الان بری اونجا
شما که الان که نمیری بیشتر آرامش داری چه اشکال داره فعلا نری
فعلا این حذف شدن برای شما آرامش به ارمغان آورده
اینکه ما گفتیم به همسرت بگو اگر بخواد شما میری دیدنشون منظور فقط نشون دادن حسن نیت شما به همسرت بود نه دیدار پدر مادر ایشون
مهم آرامش شماست نه دیدار اونها
-
سلام
من دو هفته هست که دوباره دارم با خانواده همسرم رفت و آمد می کنم
ولی رفتارهای سابق به قوت خودش باقیه
توقع زیادشون و اینکه همش می خوان تعطیلات رو با اونا بگذرانیم
و جالب اینجاست پدر شوهر می ره منبر و شروع می کنه به سخنرانی که باید بیاین و به ما سر بزنید و تعطیلات با ما باشید
دلم می خواد خیلی خیلی محکم تز از قبل باشم، تا زندگیم دوباره خراب نشه
تنها چیزی که تونستم عوض کنم بعد اون دعوا، این بود که ارتباط تلفنی روزانه ام رو کامل قطع کردم چون واقعا از زنگ زدن های زیادشون تو طول روز کلافه بودم و استرس می گرفتم م ش هر چند روز یه بار زنگ می زنه ولی من اصلا زنگ نمی زنم
خواهش می کنم بهم بگید رفتار درست این وسط چیه
من باید چطوری رفتار کنم تا اینا دست از سرم بردارند