-
Baran82 عزیز ممنونم از اظهار همدردیت و انرژی مثبتت. به نظر منم طلاق آخرین راهه.
واقعیت اینه که فکر کنم مسائلم رو درست شرح ندادم. به نظر منم کادو و پاگشا و زیر لفظی و هزار تا چیز دیگه ذره ای اهمیت نداره. برام اهمیت نداشت که بعد از هرکدومش اصلا چیزی نمیگفتم و سکوت میکردم. حتی ناراحت نمیشدم و میگذاشتم به پای اختلاف فرهنگی. ولی این ناراحتی ها م زمانی ایجاد شد که دیدم درست در موقعیتی که اونها با رفتارشون بی احترامی کردن و من با بزرگی نادیده گرفتم و سکوت کردم مادرش دقیقا نسبت به همون رفتار بعد از چند وقت طلبکار میشه! اصطلاحا دست پیش رو میگیره که پس نیفته! و بدتر از اون اینکه شوهر من که اصلا اهل این خاله زنک بازیها نیست صرفا به خاطر اینکه احترام مادرش رو حفظ کنه ناحق ترین حرفهای اون رو تایید میکنه و اینه که من رو اذیت میکنه و مجبورم میکنه اون خاطرات رو براش نبش قبر کنم که توجیه بشه وگرنه مزخرفات مادرش رو باور میکنه.
متاسفانه من بدجنس ترین مادرشوهر دنیا رو دارم اینقدری که هرکس فقط یکبار قیافه ش رو دیده گفته خدا به عروسش رحم کنهJ
در مورد کنترل خشم قبول دارم . به قول همسرم من زبون نیش داری دارم البته باور کنید این برای همه نیست اما اگر جایی بی انصافی و بی عدالتی ببینم دست خودم نیست بدون هیچ توهین و فحاشی چیزایی به طرف میگم که تا ابد نمیتونه فراموش کنهL
سعی میکنم توصیه تون رو گوش کنم. من هم متقابلا برای شما و زندگیتون آرامش پایدار از خدا میطلبم:72:
-
سلام دوست عزيز شباهت گذشته شما تقريبا شبيه منه از نظر كارهايي كه براي همسرتون كردين و از نظر موقعيت اجتماعي تون البته همسر من اصلا دست بزن نداره ولي كم محبت شده تو اين سايت اكثر دوستان همون حرفي كه به شما زدن به من هم گفتن كه مقصر خودمون هستين گذشته هرچي بوده گذشت و تموم شد و اسمش با خودشه گذشته پس تمومش كن منم تمام تلاشم و دارم ميكنم كه گذشته تموم بشه و ديگه تكرار نشه ....من هم از طلاق ميترسيدم بيشتر از جو كار و برخوردها ميترسيدم يك بار هم تا اين مرحله رفتم و همسرم حساب كار دستش اومد اما اخلاقش بعد اون رفتار من خيلي بد شده چون فكر ميكنه من دوسش ندارم و كم محبت شده من فكر ميكنم يه جاهايي حرف طلاق بياد واكنش مردها بدتر چون ديگه ميفهمن براي زن ارزش ندارن و جواب عكس ميده تاپيكهاي من و بخونيد متوجه شباهت شخصيت هامون ميشين توضيه هايي كه به من شده رو هم مطالعه كنيد بهتون كمك ميكنه دو تا تاپيك دارم با عنوان كاش هيچ وقت فداكاري نمي كردم و تاپيك اخرم هم چطور بديهاي خانواده همسرم و فراموش كنم و بتونم ارتباط برقرار كنم
-
سلام دوست عزیز. شرایط سختی دارین و واقعا شاید کس دیگه ای جای شما بود همچین تحملی نداشت. ولی به نظرم تا حد زیادی این شرایط سخت رو خودتون به وجود اوردین.
محبت یک بخش زندگی هست ولی انجام دادن کارهای مردونه یه بخش دیگه. من اسم این کارهارو محبت و ایثار نمیزارم. شما اینجوری توانایی مرد بودن رو از همسرتون گرفتین و ایشون با خشمشون و سخت گیریهاشون شاید میخوان این مرد بودن رو احساس کنن. شاید پیش خودش میگه ایشون که درآمد داره خوبم داره. از پس هر کاری هم بر میاد ماشینم داشته باشه.. شبم دیر بیاد.. میدونی حس میکنم خودشو داره تو خطر میبینه.
شما و همسرتو هر دو تحصیل کرده هستین. ایشون چه مشکلی داشتن که شما رفتین دنبال خونه و مطب و اجاره و... این به نظرم خیلی اشتباه بوده.
و بحث بعدی راستش من خودم از اینکه برم جایی برنگردونن و این مشائل اصلا ناراحت نمیشم. خب مهم خوش گذشتن و با هم بودنه شما وقت دارین شما ارزش قائل بودین شما مهربون بودین رفتین دیدن اقوام
دلیل نمیشه که حتما اونا هم اینجوری باشن.
به نظرم یه مقدار این بحث مقایسه که فامیل من فامیل اونا. و .. اینارو بزارین کنار.
پیشنهادم به شما اینه که
اولا رو جنبه های زن بودن خودتون خیلی کار کنید.
سعی کنید به همسرتون احساس مردونگی بدین. بهش بفمونید بهش نیاز دازینو بهش بفهمونید از پس یه سری کارا بر نمیاین و اون باید کمکتون کنه.
مسئولیت زندگی رو به ایشون بسپرین و به جاش همسرش باشین. هم فکرش باشین ولی اجرا کننده نباشین. بزارین خودش مشکلات رو حل کنه و بعد ازش بینهایت تشکر کنید. حتی اگه خیلی موفق نبود بخاطر تلاشش تشکر کنید.
من نمیدونم این حرفایی که اینجا در جواب حرفای مادر شوهرتون گفتین و مقایسه هارو به خود ایشونم گفتین یا نه اگه گفتین خیلی اشتباه کردین.
یه مقدار واسه ارمش خودتون تو رابطه با اقوام و مادر شوهر یه گوشتونو در کنید یکی رو دروازه. برین بیاین ولی کمتر و در کمال احترام نه صمیمیت بیش از اندازه.رفتار کنید.
که کم کم دل شوهرتونو بدست بیارین و بعد باقی مسائل هم حل میشه:72::72::305:
-
خانم sahare67، شرایط تحصیلی و اجتماعی برای آدمها اعتماد به نفس ایجاد نمیکنه بلکه این آدمها هستن که معمولا با اعتماد به نفسشون میتونن به بهترین سطوح اجتماعی و تحصیلی برسن. اینی که شما نوشتین رو که خودم نوشته بودم!!بله تکرار میکنم احساس میکنم منی که روزی کوهی از اعتماد به نفس بودم الان اعتماد به نفسم کم شده. البته اعتماد به نفس و عزت نفس متفاوت هستن. عزت نفس بسیار وسیعتر از اعتماد به نفسه و خوشبختانه خللی در عزت نفسم احساس نمیکنم. چرا فکر میکنید چون نمیخوام جدا بشم و میخوام زندگیم رو بسازم آدم با عزت نفس پایینی هستم/!؟من واقعا فکر میکنم طلاق آخرین راهه و برای آدمهای کم تلاش، خودمحور، خودشیفته و فاقد تربیت صحیح که عادت کردن همه چیز راحت و بدون زحمت در اختیارشون قرار بگیره حتی راحت ترین و اولین راهیه که به ذهنشون میرسه. اگر میگم نمیخوام جدا بشم به این معنی نیست که حاضرم به هرچیزی تن بدم بلکه نمیخوام و نمیتونم راحت و بدون تلاش شکست رو بپذیرم و اعتقادم اینه که اگر زندگیم اون چیزی نیست که شایسته ش هستم میتونم اون رو تا حد قابل قبولی تغییر بدم و اگر تا الان نشده، ممکنه به خاطر عدم آگاهی من از رفتار صحیح در زندگی مشترک باشه و درست به همین دلیل اومدم اینجا تا از تجربیات دیگران استفاده کنم.
در مورد دوخط آخر نوشته تون هم معلومه که شما مساله رو متوجه نشدین چون من هم دقیقا همین کار رو کردم!!
-
اسرین85 عزیز، ممنون که وقت گذاشتی و نظرت رو گفتی. حتما تاپیکهاتون و توصیه هایی که به شما شده رو مطالعه میکنم. فایل صوتی کلید مرد دکتر حبشی رو هم به توصیه یکی دیگر از دوستان اینجا گوش دادم. خیلی عالی بود. فکر کنین من اینقدر تو تین زمینه نا آگاه بودم که بعد از یکی دوبار عدم دریافت جواب مثبت به خواسته ام از جانب همسرم اونقدر بهم برخورد که یادم میاد به همسرم گفتم کاری میکنم تا آخر عمر حسرت این رو بخوری که من چیزی ازت بخوام!![IMG]file:///C:/Users/User/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.gif[/IMG]اگر فایل صوتی مناسب دیگری هم سراغ داشتید بهم معرفی کنین لطفا.
دوست عزیز، golnaz66، ممنون از شما. بله با نظرتون در مورد اینکه خودشو داره در خطر می بینه و... کاملا موافقم. اینکه سوال کردین همسرم چرا خودش کارهاش رو نمیکنه واقعیت اینه که اینجوری تربیت شده یعنی همیشه پدر و مادرش و به ویژه پدرش کارهاش رو براش کرده . عادت کرده همیشه 100% وقت خودش رو به خودش اختصاص بده، کوچکترین کمکی نه به من و نه حتی به پدر و مادرش نمیکنه. یادم میاد دوسال پیش توی اثاث کشی خونه پدر و مادرش من کنارشون بودم اما همسرم روز تعطیل تو خونه نشسته بود و داشت روی مقاله هاش کار می کرد!! تا قبل از اینکه من تو زندگیش پیدا بشم خیلی از این کارها رو پدرش براش انجام میداد و گاها منشی اش. ولی متاسفانه دقیقا لطف مکرر من امروز براش تبدیل شده به حق مسلم اون و وظیفه من!!! الان اگر یه کاری( مشابه مثالهایی که قبلا زدم) از من بخواد و من نخوام یا وقت نکنم انجام بدم ناراحت میشه و میره تو فاز سرسنگینی و قهر و میگه تو فقط به خودت و کارهات مشغولی!!
در حال حاضر چند روزیه خداروشکر یه مقدار رابطه مون بهتر شده اما در رابطه با مادرش! حقیقت اینه که مادر همسر من متاسفانه بسیار آدم غیر قابل تحملیه و من این مطلب رو از روزهای اول هم فهمیدم ولی گفتم خوب میتونم با یه رابطه خیلی رسمی و کوتاه مساله رو مدیریت کنم. منتها متاسفانه در طی این چندسال همسرم مدیریت این رابطه رو به من واگذار نکرد و این وسط مشکلات زیادی اتفاق افتاد. مثلا مدام از من میخواست که حداقل هفته ای یکبار بدون دلیل خاصی زنگ بزنم حال پدرمادرشو بپرسم یا مثلا ما حتما هفته ای یکبار باید میرفتیم خونه شون. مثلا ما الان دو ساله که سفر ایام عیدنوروز رو با پدر و مادرش می ریم .فکر کنید تحمل یه همچین آدمی به مدت ده روز چقدر نفس گیر و سخته. همسرم تدارک این سفرها رو میچید و با ذوق و شوق کارهاش رو میکرد فکر میکرد حالا با هم سفر بریم رابطه مون باهم بهتر میشه غافل از اینکه خیلی از ناراحتیهای من دقیقا ریشه ش توی همون سفرا بود. من نه مشکلی با تماس تلفنی داشتم نه با رفتن به خونشون. اما مادرش سعی میکرد که مدام رابطه رو غیر رسمی تر و صمیمیتر بکنه . من با شناختی که ازش داشتم سعی میکردم همیشه یه فاصله ای نگه دارم. ولی بالاخره با دخالتهای همسرم در این رابطه، اون مرز و فاصله از بین رفت و حتی دیگه کم کم مادرش به خودش جرات میداد درهر تماس تلفنی یا دیداری حرفهایی بزنه که من ناراحت بشم. بارها به همسرم گفتم که اخلاقای من و مادرت به هم نمیخوره هرچی فاصله نگه داشته بشه احترامها بهتر حفظ میشه ولی همسرم دقیقا عکس من فکر میکرد و بالاخره به خاطر افکار اشتباه شوهرم به اینجا رسید رابطه من با اونها... . الان که اینجوری شده تازه شوهرم میگه آره راست میگی من نباید اینقدر اصرار میداشتم به این رابطه.
واقعیت اینه که حدود دو ماهه که بعد از یه مشاجره خیلی بد باهاشون رفت و امدی ندارم.
سعی میکنم هیچوقت بهش فکر نکنم اما اینقدر این زن به من و خانواده م بدی کرده که الان که داشتم این چند خط رو مینوشتم اون احساسات منفیم دوباره شروع به غلیان کرد.
- - - Updated - - -
اسرین85 عزیز، ممنون که وقت گذاشتی و نظرت رو گفتی. حتما تاپیکهاتون و توصیه هایی که به شما شده رو مطالعه میکنم. فایل صوتی کلید مرد دکتر حبشی رو هم به توصیه یکی دیگر از دوستان اینجا گوش دادم. خیلی عالی بود. فکر کنین من اینقدر تو تین زمینه نا آگاه بودم که بعد از یکی دوبار عدم دریافت جواب مثبت به خواسته ام از جانب همسرم اونقدر بهم برخورد که یادم میاد به همسرم گفتم کاری میکنم تا آخر عمر حسرت این رو بخوری که من چیزی ازت بخوام!![IMG]file:///C:/Users/User/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.gif[/IMG]اگر فایل صوتی مناسب دیگری هم سراغ داشتید بهم معرفی کنین لطفا.
دوست عزیز، golnaz66، ممنون از شما. بله با نظرتون در مورد اینکه خودشو داره در خطر می بینه و... کاملا موافقم. اینکه سوال کردین همسرم چرا خودش کارهاش رو نمیکنه واقعیت اینه که اینجوری تربیت شده یعنی همیشه پدر و مادرش و به ویژه پدرش کارهاش رو براش کرده . عادت کرده همیشه 100% وقت خودش رو به خودش اختصاص بده، کوچکترین کمکی نه به من و نه حتی به پدر و مادرش نمیکنه. یادم میاد دوسال پیش توی اثاث کشی خونه پدر و مادرش من کنارشون بودم اما همسرم روز تعطیل تو خونه نشسته بود و داشت روی مقاله هاش کار می کرد!! تا قبل از اینکه من تو زندگیش پیدا بشم خیلی از این کارها رو پدرش براش انجام میداد و گاها منشی اش. ولی متاسفانه دقیقا لطف مکرر من امروز براش تبدیل شده به حق مسلم اون و وظیفه من!!! الان اگر یه کاری( مشابه مثالهایی که قبلا زدم) از من بخواد و من نخوام یا وقت نکنم انجام بدم ناراحت میشه و میره تو فاز سرسنگینی و قهر و میگه تو فقط به خودت و کارهات مشغولی!!
در حال حاضر چند روزیه خداروشکر یه مقدار رابطه مون بهتر شده اما در رابطه با مادرش! حقیقت اینه که مادر همسر من متاسفانه بسیار آدم غیر قابل تحملیه و من این مطلب رو از روزهای اول هم فهمیدم ولی گفتم خوب میتونم با یه رابطه خیلی رسمی و کوتاه مساله رو مدیریت کنم. منتها متاسفانه در طی این چندسال همسرم مدیریت این رابطه رو به من واگذار نکرد و این وسط مشکلات زیادی اتفاق افتاد. مثلا مدام از من میخواست که حداقل هفته ای یکبار بدون دلیل خاصی زنگ بزنم حال پدرمادرشو بپرسم یا مثلا ما حتما هفته ای یکبار باید میرفتیم خونه شون. مثلا ما الان دو ساله که سفر ایام عیدنوروز رو با پدر و مادرش می ریم .فکر کنید تحمل یه همچین آدمی به مدت ده روز چقدر نفس گیر و سخته. همسرم تدارک این سفرها رو میچید و با ذوق و شوق کارهاش رو میکرد فکر میکرد حالا با هم سفر بریم رابطه مون باهم بهتر میشه غافل از اینکه خیلی از ناراحتیهای من دقیقا ریشه ش توی همون سفرا بود. من نه مشکلی با تماس تلفنی داشتم نه با رفتن به خونشون. اما مادرش سعی میکرد که مدام رابطه رو غیر رسمی تر و صمیمیتر بکنه . من با شناختی که ازش داشتم سعی میکردم همیشه یه فاصله ای نگه دارم. ولی بالاخره با دخالتهای همسرم در این رابطه، اون مرز و فاصله از بین رفت و حتی دیگه کم کم مادرش به خودش جرات میداد درهر تماس تلفنی یا دیداری حرفهایی بزنه که من ناراحت بشم. بارها به همسرم گفتم که اخلاقای من و مادرت به هم نمیخوره هرچی فاصله نگه داشته بشه احترامها بهتر حفظ میشه ولی همسرم دقیقا عکس من فکر میکرد و بالاخره به خاطر افکار اشتباه شوهرم به اینجا رسید رابطه من با اونها... . الان که اینجوری شده تازه شوهرم میگه آره راست میگی من نباید اینقدر اصرار میداشتم به این رابطه.
واقعیت اینه که حدود دو ماهه که بعد از یه مشاجره خیلی بد باهاشون رفت و امدی ندارم.
سعی میکنم هیچوقت بهش فکر نکنم اما اینقدر این زن به من و خانواده م بدی کرده که الان که داشتم این چند خط رو مینوشتم اون احساسات منفیم دوباره شروع به غلیان کرد.
-
خب به نظرم الان انرژیت رو اصلا نزار رو رابطتت با اقوام و مادر شوهر و این مسائل.
الان فقط شوهرت. تا الان اگه همسرتون تنبل هم بوده بوده. به نظرم از الان ی سری وظایف رو خیلی غیر مستقیم بسپرین به خودش که یکم اون حس تامین توش بیدار شه بعد که ببینه لذت بخشه شاید خودش بیشتر بره سمت تامین نیاز های شما.
اگه کاری ازتون خواست نگین من کار دارم من نمیتونم چرا خودت نمیری. یه جوری به خودش محول کن و بجاش ی کار زنونه که دوس داره رو به خودت محول کن. ی ازش بخواه باهم برین. بگو وقتی پیشته احساسا ارامش میکنی.
بگو مثلا یکی دو بار که با تو رفتیم مثلا مشاور املاک حس کردم چقدر راحت ترم . چقدر ارامش دارم. دیگه حس بدی از اینکه تو مشاور املاک رفتم ندارم. حس امنیت میکنم وقتی باهامی. کم کم بسپر به خودش این جور کارارو.
بجاش تو خونه ی خانوم واقعی باش. دلبری کن براش. لباس قشنگ حرفای قشنگ. یه نوشیدنی خنک.. خودت بلدی دیگه. کم کم ببرش به سکتی که بفهمه مرده.
یه چیز دیگه. باهاش مخالفت نکن. تو قدرت مخالفت داری و اون از این قدرت میترسه همش میخواد ازت بگیره. وقتی میگه حق نداری ماشین بگیری چون و چرا نیار. بگو چشم من واسه وقتایی که این ماشینو لازم داشتی میخواستم ی ماشین دیگه داشته باشیم. ولی اگه تو دوس نداری خب نمیگیریم. از خدامم هست همش تو باشی و باهم جایی بریم. اینجوری هم کنار توام هم احساس امنیت میکنم. اگه یه موقع دیدیم واقعا داره سختمون میشه یه ماشینی دربارش فکر میکنیم.:72:
-
سلام عزيزم خيلي ذهنت درگير مادرشوهرت حتي الان كه رابطه ات با شوهرت خوب شده!!!اين فكرها انرژي منفي و توي رابطه ات با همسرت ناخداگاه اثر بد ميزار ذهنت و پاك كن به اين فكر كن خيلي زنهايي ديگه هستن كه مادرشوهراشون از مادرشوهر تو بدترن مثل خانواده شوهر من ...من از ذهنم پاكشون كردم اينقدي كه اصلا پيش شوهرم باهاشون حرف نميزنم اگه هم همسرم چيزي از مشكلات پدر و مادرش بگه گارد نميگيرم و تاييد ميكنم از الان تصميم بگير درباره خانواده شوهرت با شوهرت ديگه حرفي نزني نخواه مدارم بهت بگه كه تو رابطه تو با اونها اشتباه كرده با همه شون هم قطع ارتباط نكن بزار خوب بودن تو رو يكي از افراد خانواده همسرت بدونه و گهگاهي به همسرت بگه درباره تنبلي اصلا قبول ندارم كه ميگي اينطور تربيت شده ببين برادر من بچه اخر بود تو يه محيط زنانه من و دو تا خواهرم پدر هم نداشتيم هيچ كاري نميكرد حتي تا دبيرستان بند كفش شو مادرم ميبست ولي خانومش خيلي زن زندگي و با سياسته الان همه ما تعجب ميكنيم كه خانم برادرم تنها جايي نميره همهجا برادرم ميبره همه كارهاي مردانه حتي نقاشي خونه شون هم انجام ميده به برادرم وظايف شو فهمونده طوري كه احساس قدرت ميكنه تو خونه ما من و خواهرم و مادر مستقل بوديم بارها توي تهران دوران تحصيل تو خونه تنها بوديم و برادرم خوابگاه بود كاري به كارش نداشتيم حتي غذا ميبرديم در خوابگاهش شما تا خدي خودت هم مقصري و همسرت رو اينطور عادت دادي
-
من با حرف شما کاملا موافقم و به شدت به حرف شما معتقدم که زندگی رو باید ساخت و سعی کرد اخرین چیزی که به ذهن میرسه طلاق باشه من اگر گفتم به هر چیزی تن ندهید به این معنی نیست که برید طلاق بگیرید
شاید حرفام زیادی مختصر بود و کامل منظورمو بیان نکردم
ببنید داشتن عزت نفس و اعتماد به نفس باعث میشه که ادم تو زندگی به هر خواسته غیر منطقی تن نده و من گفتم مشکل شما اینه که چرا باید اینقدر برا خودت ارزش قایل نباشی که هر چی که ایشون گفت قبول کنی ولو غیر منطقی فقط به این دلیل که میخوای جدا نشیچرا فکر میکنی اگر به خواسته هات اهمیت بدی باید بری جدا شی؟؟؟
اتفاقا کوتاه اومدن زیاد زندگیتونو به سمت جدایی میبره چون مگر شما تا چند سال توان اینو داری که از خواسته های به حق خودت بگذری و مورد توهین و بی احترامی قرار بگیری پس یه روزی خسته میشی اگر قراره یه روزی خسته و درمونده بشی از مسیری که رفتی و برگردی به عقب و فکر کنی ای کاش فلان جا فلان کارو نمیکردمو فلان چیزو قبول نمیکردم و اینقدر کوتاه نمیومدم و زندگیتو از دست رفته ببینی بهتر نیست از الان روی خواسته های به حقت کوتاه نیای و سعی کنی زندگی در حد و اندازه ی خودت داشته باشی و اگر همسرت بلد نیست چطور زندگی بکنه و چطور با زنش رفتار بکنه شما هم زمینه رو براش مساعدتر نکنید با کوتاه اومدن ها!!!
من نگفتم شمارو برو طلاق بگیر و هیچ تلاشی نکن گفتم یه جوری با عزت نفس رفتار کن با همسرت که ایشون بترسه اگه رفتارهای غیر منطقیشو ادامه بده امکان از دست دادن شما هست و واقعا هم باید همین طور باشه مگر شما چندبار قراره زندگی کنی که همسرت بخواد تا این حد ازارت بده و عزت نفستو ازت بگیره؟؟
مگر دوران برده داریه؟؟؟
راجع به دوخط اخرمم باید این توضیح رو بدم که منظور من این بود این مسایل تو همه ی زندگی ها وجود داره و اصولا بی ارزشتر از اونه که بخواد ذهن شمارو درگیر بکنه از کنار این قضایا بگذر و نذار قسمتی از انرژیتو بگیره نذار به قسمتی از مشکلاتت با همسرت تبدیل بشه فعلا انرژیتونو بذارید روی همسرتون و زندگی دو نفرتون
و در اخر دوست گرامی اگر من وقت گذاشتم و چند خطی رو برای شما نوشتم فقط و فقط به هدف این نوشتم که بتونم کمکتون کنم اگر احیانا از کلام من ناراحت شدید یا حرفام بهتون کمکی نکرد عذر میخوام قصدی به جز کمک نداشتم از لحنتون مشخص بود از حرفای من خوشتون نیومد سعی میکنم دیگه پستی اینجا نذارم که خاطرتونو مکدر کنم این پست رو هم فقط برا روشن کردن پست قبلی نوشتم امیدوارم موفق باشید
-
سلام دوست عزیز...من خیلی نمیخوام وقتتون رو بگیرم ولی بشین فقط با خودتو خودت منطقی فکر کن که آیا من قادر به ادامه این زندگی هستم یا نه؟و بنظرم اینجور اختلافا رو فقط میشه از طریق مشاوره حضوری حالا یا حل کرد یا پایان داد، ینی هم خودتون و هم شوهرتون برین و مشاوره بگیرین که چجوری باید با همدیگه برخورد کنید یا حتی چجوری با اطرافیانتون که همون مادرشوهر و .... باشن، رفتار کنید...از من این نصیحت رو قبول کنید البته شما بزرگ مایی عزیز ولی فقط مشاوره حضوری
-
با سلام خدمت دوستان عزیز و متشکرم از این سایت بسیار سازنده و مفید. من حدود 1.5 هست که عقد کردم ولی از همسرم دور هستم هردو دانشجو هستیم در دو شهر متفاوت و تحصیلات عالیه داریم. شوهر من زمانی که من باهاش مهربونم و ارومم خیلی بهم توجه میکنه و خیلی قربون صدقم میره ولی وای به حال اون وقتی که من از ی چیزی گله کنم یا بهونه بگیرم توقع دارم که نازمو بکشه و ی جمله ای بگه ارومم کنه چون ما در ماه فقط 3 روز همو میبینیم و این خیلی وقتا باعث میشه که دلتنگیم تبدیل به بهونه گیری میشه اونم اصلا صبر نداره و شروع به فحاشی میکنه حتی به خونوادم فحش میده گاهیم زنگ میزنه یهو تبدیلش میکنه به ی کوه حتی تا حالا دستم روم بلند کرده خواسته خودشو بکشه یا از پنجره پرت کنه پایین :47: قبول دارم من با غر میگم خواستمو ولی میتونه با راه های دیگه جواب بده...در ضمن به رابطش با مامان و خواهرشم خیلی حسادت میکنم همش حس میکنم اونارو بیشتر از من دوس داره ولی هیچوقت بهشون بی احرامی نمیکنم توروخدا کمکم کنید این مشکل منه یا همسرم عصبیه؟