-
RE: همفکری میخوام
سلام به همه دوستان همدردی
من زهرا هستم که به حرف دوستم ساغراومدم که خودم حرف دلم را بزنم:
یکی از دوستان سوالش این بود که شوهرش بی دلیل نمیگذاره بره ، آره به نظر خودم تعادل روانی نداره ، یک روز میگه خیلی دوستت دارم وباز 2 هفته بعد حرفش راپس میگیره ، توی این 2 سال 2ماه آشتی بوده 2 ماه قهر، که قهرشام دلیل های بیخودی بوده
با هیچ کس رابطه خوبی نداره وهیچ کس را غیر از خودش قبول ندارد ومیگه همه اشتباه میکنن غیر از من
و با چند تا از هم کلاسی های دانشگاه هم ارتباط داره که اونها هم قبولش ندارن
وبه من میگن حق با تو، ولی به علی رومون نمیشه بگیم که اون مقصرهست،
دلالیش به جدایی اینکه میگه: لوسی ، ولخرجی ، پرتوقع وبی حجابی ، وتنها اوست که این مشکلات را در من میبنه>
بارها بهش گفتم که پس چرا دیگران منو این طوری نمبینن؟ اما باز هم حرف حرف خودشه
شما بگین من در برابر این مرد چه باید بکنم؟
-
RE: همفکری میخوام
سلام بر زهرا. خوش اومدی . زهرا آیا شما تا به حال پیش روان شناس یا مشاور خانواده رفته اید؟ یا به شوهرتون پیشنهاد داده اید که پیش مشاور بروید؟
-
RE: همفکری میخوام
سلام
آره من پیش بهترین مشاور شهرمون رفتم وصحبت کردم
با شوهرم هم صحبت کرد نتیجه این بود که : شوهرت مرد زندگی نیست اون اصلا در مورد زن ها چیزی دیگه بیان میکنه
مشکل من اینه که خانوادم به هیچ عنوان راضی به طلاق من نمیشن
من هرچی با اونا صحبت میکنم ، هر چی که آه وفغان میزنم گویی کسی نیست که به داد من برسه ، هیچ کس نمی فهمه که درد من ناشی از چی هست؟
مادرم میگه به هر حال خونه باشی واونم که تازه نباشه بهتره، همین که اسمش توی شناسنامت باشه کافیه
اینا به طلاق اصلا راضی نمیشن
شما بگو من چکار کنم؟
میخوام از این شهر برم> اما نمیدونم عاقبتم چی میشه؟
-
RE: همفکری میخوام
زهرا جان تو كه ميگي ميخوام از اين شهر برم آيا به عاقبت حرفي كه داري ميزني فكر كردي ؟! اونوقته كه هزار وصله ناجور ديگه هم بهت ميزنه !
تو خودت بهتر از همه دليل اينهمه بهانه گيريهاش رو ميدوني ، مطمئنم كه ميدوني ! حتما خودش هم اينو بهت گفته ! سعي كن باهاش حرف بزني . نه مثله دفعه هاي قبل ؛ كه با نتيجه
اصلا دليل اينكه عقدتون اينهمه طول كشيده چي بوده ؟ اينكه يه روز قهره يه روز آشتي ... اين عدم ثبات تو رفتار همسرتون دليلش چي ميتونه باشه عزيزم ؟ اينكه هزار مدل بهانه تراشيهاي به جا و بيجا ميكنه ؟
بهت توصيه مي كنم كه قبل از هراقدامي اينارو ريشه يابي كني !
-
RE: همفکری میخوام
زهرا جان تو كه ميگي ميخوام از اين شهر برم مطمئن باش عاقبت خوبي پيش رو نداري ! اونوقته كه هزار وصله ناجور ديگه هم بهت ميزنه !
تو خودت بهتر از همه دليل اينهمه بهانه گيريهاش رو ميدوني ، مطمئنم كه ميدوني ! حتما خودش هم اينو بهت گفته ! سعي كن باهاش حرف بزني . نه مثله دفعه هاي قبل ؛ كه با نتيجه
اصلا دليل اينكه عقدتون اينهمه طول كشيده چي بوده ؟ اينكه يه روز قهره يه روز آشتي ... اين عدم ثبات تو رفتار همسرتون دليلش چي ميتونه باشه عزيزم ؟ اينكه هزار مدل بهانه تراشيهاي به جا و بيجا ميكنه ؟
بهت توصيه مي كنم كه قبل از هراقدامي اينارو ريشه يابي كني !
-
RE: همفکری میخوام
زهرا جان
خوش آمدي
من تاپيك شما را تازه خوانده ام اما دوستان راهكارهاي خوبي را اشاره كرده اند.
اگر واقعا فكر ميكنيد كه شوهرتان قابل اصلاح نيست و يا اينكه شما توانايي اصلاح ايشان را در عدم ثباتشان نداريد بهتر به زندگي در زير يك سقف فكر نكنيد و به اصرارهاي خانواده هم اهميتي ندهيد چرا كه شما بايد يك عمر متحمل بدبختي شده و فرزنداني از خود باقي بگذاريد كه روزي هزار بار آرزو كنند كه اي كاش اصلا به دنيا نمي آمدند.
اول از همه ببينيد كه تصميم گيرنده نهايي در خانواده تان كيست؟ مادر؟عمو؟ دايي؟ كي؟؟ با او صحبت كنيد و به مرور زمان او را راضي كنيد كه به شما كمك كند تا بتوانيد آينده خود را تضمين كنيد و به او اطمينان دهيد كه اگر با اين مرد ازدواج كنيد آيندتان تضمين نيست. رفتارهاي شوهرتان را زير نظر بگيريد و مو به مو به ديگران انتقال دهيد و به آنها اين فرصت را بدهيد تا خودشان به اين نتيجه برسند كه شما به درد هم نمي خوريد.
-
RE: همفکری میخوام
ممنون ماندگار جان ودانه جان
آره ماندگار جان من خودمم هم فکر که میکنم تنم میلرزه از جدایی؟
واقعا از تاریکی وتنهایی میترسم
اما چه کنم ؟ راه حلی بهتر گیر نمیارم؟
دانه جان به خدا نمیتونم ، باور کن انقدر باهاش صحبت کردم از هر دری ، با نرمی، با خوبی، با محبت ، با تندی، با هر چی که شما فکر میکنی؟
اما گویی این آدم مهر ومحبت حالیش نیست؟
خانواده ام هم اصلا به طلاق راضی نمیشن. اصلا وابدا ، اگرنه مگه من خودم دوست دارم که برم شهر دیگه ای زندگی کنم
پدروبرادری ندارم که پشتم به اونا گرم باشه . مادرم مریض احواله
موندم تو کار خودم وزندگی ام
تنها امیدم به خدا که شاید فرجی بشه؟ اما گویی که خدا ما را برای هم درست نکرده
نمیدونم ، نمیدونم شاید که مشکل من باشم ، اما چرا من؟
ازعاقبت خودم میترسم.
با خودم میگم آیا این همان مردی بود که روز اول خواستگاری به من گفت من شما را از امام رضا طلب کردم ومن با این حرفش نرم شدم وفکر کردم که واقعا میتونه تکیه گاه من باشه
گاهی اوقات فکر میکنم که شاید واقعا دیوانه شده ام؟
شما دوستان واقعا منو با جواب دادنتون خوشحال میکنین
یک راه حل پیش دلم بذارین که انقدر من فکر های بیهوده نکنم
-
RE: همفکری میخوام
چرا از این آقا شکایت نمی کنه . ایشون باید از طریق قانون اقدام کنه بره به دادگاه شکایت کنه که شوهرش رفته و برنمی کرده و وکیل بگیره تا دست بسته بیارنش و تکلیفشو روشن کنه . و جلو خانواده دختر بگه که نمی خواد و طلاق می خواد تا خانواده دختر هم راضی بشن. به هر حال این آقا هنوز امادگی مسئولیت پذیری و نداره و هیف که این دختر به پاش حروم بشه. به زهرا بگو فکر خودت باش و به هیچ کس هم گوش نکن و با این آقا زندگی نکن.
-
RE: همفکری میخوام
شادزي عزيز شوهر زهرا جان كه فرار نكرده كه بره شكايت كنه. تازه دادگاه و قاضي مگه الكي هستند كه واسه اين چيزها بهش مراجعه كنه. با كدوم دليل و مدركي. اگر خانواده اش حمايتگرش بودند كه كارش به اينجا نمي كشيد. تك و تنها بره دادگاه چي بگه؟!
با شوهرت صحبت كن زهرا جان. اگر تو را مي خواهد كه بگو اين رسمش نيست. اگر نمي خواهد كه خودش بيايد و توافقي طلاقت بدهد. خانواده ات هم در يك عمل انجام شده قرار خواهند گرفت.
زندگي و اعصاب تو و بچه اي كه فردا قراره بياوري مهمتر است يا آبروي آنها.
نكند اصلا خانواده تو خودت را مقصر مي دانند و فكر مي كنند كه او مشكلي ندارد؟!؟!
بهتر نيست از يك مشاور نزديك به محل سكونتت كمك بخواهي تا او بتواند خانواده ات را راضي كند به اينكه طلاق بگيري؟!
شايد هم شوهرت مدت زماني را از تو دور بوده و كمي احساس دوري مي كند و نمي تواند به تو احساس داشته و ابراز محبت كند. شايد اگر بتواني او را مدتي برگرداني و از نزديك به او محبت كني كمي رفتارش بهتر شود.
به هر حال بايد همه راهها را امتحان كرد.
-
RE: همفکری میخوام
دانه جان هیچ مشاوری نیست که نزدیک خونه ما باشه
تازه شم مادرم وخواهرما اصلا قبول ندارن، من خودم انقدر که صحبت کردم باهاشون به هیچ نتیجه ای نمیرسم
هر چی که شما فکر کنی کردم کاری نمونده که انجام نداده باشم
از هر دری وارد شدم اما گویی که تمام درها به رویم بسته شده
خودم هم نمیدونم باید چکار کنم؟
نمیدونم به خدا نمیدونم؟ حتی یک بار بهش پیشنهاد دادم که برو زن بگیر توی همون شهر هم زندگی کن اما اسم من توی شناسنامت باشه فقط همین کافیه
اما انگار دوست داره منو خیلی اذیت کنه اون جوریه به سالم بودنش شک دارم
خیلی از اذیت کردن من لذت میبره
حالا جالب اینکه پدر ومادرش هم اصلا یادی از این پسر نمیکنن؟
گویی که هم چین فرزندی ندارن
خودشون میدونستن که پسرشون چه جور آدمی هست اما با خیال خام خودشون فکر کردن که درست میشه
دیگه موندم
برام دعا کنین