-
با سلام
راستش شاید برای ما خانمها خیلی قابل فهم نباشه ولی کار و شرایط کاری ای که مردا درش قرار می گیرن روی روحیه شون و تصمیمات دیگشون خیلی تاثیر داره. برای همدردی می خوام بهت بگم که من سال پیش به مدت چندین ماه در شرایط شما قرار داشتم در حالیکه باردار بودم و یک فرزند دیگه هم از همسرم داشتم ولی همسرم چون مشکل کاری پیدا کرده بود اصلا حوصله هیچ چیزی نداشت و حتی می خواست زندگی مشترک ده سالشو با دو تا فرزند تموم کنه.
سعی کن فعلا در هیچ موردی تحت فشار قرارش ندی (از نظر زمانی ) نه در مورد اینکه زودتر تکلیف زندگیتون رو مشخص کنه و نه در مورد عروسی و نه در مورد طلاق یا حتی صحبت کردن. اما بعد از اینکه حالش بهتر شد می تونی بگی اصلا می تونید بدون مراسم عروسی و با یک سفر برید سر زندگیتون (البته اگر واقعا فقط زندگیت برات مهمه). اما قبل از اینکه حالش بهتر بشه در کنار صبوری می تونی جلسه خانوادگی تشکیل بدی یا فقط وقتی خودتون دو تا در مورد طلاق قراره صحبت کنید بگی من به شرطی توافقی جدا می شم که یک جلسه خانوادگی تشکیل بشه و بعد هم زیر نظر مشاور چندین جلسه زندگیمون بررسی بشه و به دستورهای مشاور عمل بشه.
-
سلام
مشکل شما خیلی شبیه مشکلات من هست،منم همچین مشکلات و رفتاری بعد از چندین سال رابطه و عقد باهام شد ولی خیلی بدتر، بنظر من الان هیچ اقدامی نکنید و فقط یه مدت شماهم سکوت کنید و حرفی راجعب چیزی نزنید و بزارید همسرتون یه مدت رو بدون شما بگذرونه، هرچقد شما تو این وضعیت بیشتر اصرار به ادامه زندگی و رابطه کنید امکانش زیاد هست همسرتون بیشتر ازتون دور شه ،من اینجوری شد رابطمون هرچقد من تلاش کردم با اینکه مشکل از اون بود و بدهی هاشو...ولی دورتر و دورتر شد.
بزار هر تصمیمی میخواد بگیره بهش فکر کنه و خودش اقدام کنه،اگه بعد از دو سه ماه خبری نشد ازش دیگه بدونید که واقعا تصمیمش بر جدایی هست و خودتون و خانوادتون ازش بخواید تکلیفو مشخص کنه اگه نکرد که دیگه کارتون سخت میشه و تصمیمات جدی برا زندگیتون
-
ممنونم ازتون عزیزانم.حق با شماست کاملا,من تو این مدت خیلی بهش محبت کردم ولی هیچ فایده ای نداشت و ازم دورتر شد و فقط می گفت حوصله ندارم.حلسه خانوادگی هم تشکیل دادیم البته همسرم مخالف بود.من و پدر و مادرم هم سرزده رفتیم خونشون و تو عمل انجام شده قرار گرفت.هر دوتا خانواده مخالف طلاق بودن ولی همسرم با عصبانیت حرف میزد و فقط گفت می خوام جدا بشم و از نظر بقیه هم هیچ دلیل منطقی نداره.اصلا همسرم حاضر نیست با کسی در مورد دلیل اصلی جداییش حرف بزنه.هر کسی هم میخواد باهاش حرف بزنه میگه حوصله ندارم و فقط عصبانی میشه.من مطمینم دلیل این رفتارهاش مشکلات مالیش هست ولی خودش حاضر نیست قبول کنه و میگه تفاهم نداریم و نمی خوامت.حتی بهش گفتم 2,3 ماه صبر کن تا تلاشمون رو بکنیم و بعد اگه دیدیم درست نشد اونوقت توافقی جدا میشیم ولی قبول نکرد.حتی گفتم مراسم عروسی نمیخوام و بدون تشریفات بریم سر خونه زندگیمون ولی قبول نکرد.دیروز هم که اخرین بار باهاش تماس داشتم خیلی عصبی بود و گفت به خاطر بدهکاریم بانک داره حسابام رو مسدود می کنه و کلی سرم دادو بیداد کرد.هر چی میگم صبر کن تا مشکل مالیت حل بشه و اروم بشی و بعد بشینیم واسه زندگیمون تصمیم بگیریم قبول نمی کنه.حتی مدرم و داداشم چند بار بهش زنگ زدن باهاش صحبت کنن ولی جواب نداد.
انگار داره تلافی مشکلاتشو سر من در میاره.مشکلات مالی و بدهکاری های همسرم انقدر زیاده که حالا حالاها فکر نکنم حل بشه و در ضمن ایشون الان بیکار شده و هر جا واسه کار درخواست داده جور نشده.و خیلی مغروره و حتی حاضر نیست از کسی کمک مال قبول کنه,می خواد خودش تنهایی همه چی رو حل کنه که اونم خیلی سخته.
ما دو تا خیلی عاشق هم بودیم و همه حسرت زندگیمون رو می خوردن.حتی همسرم همیشه می گفت دوستام حسودیشون میشه که خانمی مثل تو دارم و تو بهترین همسر دنیایی.ما روزی 10,20 بار تلفنی حرف میزدیم و همش میگفت تحمل دوریتو ندارم دیگه.حتی وقتی می رفتم خونشون وقتی میخواستم برگردم خونه تو ترمینال جلو همه گریه می کرد و فقط قول می داد می گفت زود میبرمت تو خونه ی خودم.ولی نمی دونم چرا 3 ماهه رفتارش عوض شده و یه تیکه سنگ بی احساس شده.انگار اصلا من وجود ندارم.خیلی واسم سخت و عذاب اوره,ما 7 ساله عاشق همیم و هر روز عشقمون بیشتر میشد,همه حسرت ما دو تا رو می خوردن.قرار بود اردیبهشت ازدواج کنیم که اینجوری شد,تمام وسایلمو گذاشته بودم تو چمدون و جهیزیم هم تو اتاقم گذاشتم.خیلی دارم عذاب می کشم,خیلی زیاد.من و همسرم توی دو شهر مختلف زندگی میکنیم و حتی نمی تونم ببینمش که باهاش صحبت کنم,می ترسم اینجوری فقط اون دلسرد تر بشه و مصمم تر.حاضر هم نیست منطقی حرف بزنیم و عصبانی میشه دادوبیدا می کنه,مشاوره هم حاضر نیست بیاددر ضمن از دیروز گوشیمو خاموش کردم و واتساپ و تلگرام هم بلاکش کردم,به نظرتون کارم درسته؟یه مشاور بهم گفت دیگه بهش محبت نکن و تا یکماه گوشیتو خاموش کن,کارم درسته به نظرتون؟.من شوهرم و زندگیمو واقعا دوست دارم,نمی خوام جدا بشم,تو رو خدا کمکم کنید بچه ها.به نظرتون الان بهترین کار چی هست؟
-
عزیزم باور کنین حس قلبیم بهم میگه مشکل همسر شما مالی نیست.اخه چطور ممکنه یه عاشق یه شبه اینقدر تغییر کنه و مثل سنگ بشه و بگه الا بلا نمیخوامت؟فقط بخاطر مشکل مالی؟من نمیتونم باور کنم این حرفو
ادم چجوری میتونه کسیکه عاشقشه رو از زندگیش برای همیشه حذف کنه؟مشکل مالی تا همیشه نیست یروزی تموم میشه ولی عشق ادم چی؟چجوری میشه ازش گذشت برای همیشه؟
بنظرم همه اینا یه بهانه ست و ایشون خیلی قبل تر تصمیمشونو گرفته بودن و منتظر بهانه بودن
ساده نباش دوستم
بنظرم برای یه مدت کاری بکار همسرت نداشته باش بذار ازت بیخبر باشه ببینیم دلشون برای شما تنگ میشه؟
شاید یه دوره روحیه ش بهم ریخته بهش زمان بده
امیدوارم که همه چیز مثل سابق بشه
-
فشار مسائل مالی و بحران باعث میشه هر فرد واکنش هایی رو با توجه به ظرفیتش نشون بده.
معمولا یک مرد وقتی از نظر مالی روش فشار باشه ناخواسته تمرکزش نسبت به همسرش کم میشه و بیشتر تمرکزش روی راه چاره برای بیرون رفتن از فشار مالی میذاره. به نظرم پرخاشگریهای همسرتون دلیلش بی مهری نسبت به شما نیست، بابا بنده خدا در بحرانه، یکم درکش کنید.
معمولا خانمها اینجور مواقع هی به پر و بال شوهرشون میپیچند و بیشتر طرف رو عصبی میکنند.
آدمها متفاوتند و شاید همسرتون فکر میکنه با این مسائل مالی و مشکلاتش نمیتونه شما رو خوشبخت کنه و شاید پیش خودش فکر میکنه با جدایی از شما داره ادای دین نسبت به عشقتون میکنه و یه جورایی میخواد شما رو در مشکلات خودش سهیم نکنه.
اما شما در این شرایط خیلی بهش زنگ و پیامک نده ولی در عین حال هر ده روز یه پیامک عاشقانه براش بفرست تا بدونه که شما در هر شرایط یاورش هستی. گاهی مردها به تنهایی و خلوت احتیاج دارند.
-
اگر قبل از این سه ماهی که میگین وضعیت مالیش بهم ریخته، برای دیدنت هر هفته یکبار می اومد شهرتون (نه اینکه تلفن بزنه و بگه چقدر دوست داره و اینجور حرفها) اگر حضوری می اومد اونوقت یعنی دوستت داشته و مشکل مالی باعث شده که ازت دور بشه و تو باید کمی بهش زمان بدی و سر به سرش نزاری تو تحمل کنی تا خوب بشه.
ولی متاسفانه اگر قبلش هم دیر به دیر همدیگه رو از نزدیک میدیدین یعنی مشکل مالی یک بهانه است.
-
نه اتفاقا,تا قبل از این مسایل خیلی همدیگه رو می دیدیم,یا اون می اومد یا من.ولی بعد ماجرای بدهکاریهاش دیگه کمتر شد ولی قبلش همه چی عالی بودمن خیلی بیش از حد به همسرم وابسته بودم و دوریش همیشه عذابم می داد.منم اشتباهاتی داشتم که دیر متوجه شدم ولی الان با تمام وجودم دارم سعی می کنم که اصلاحشون کنم.مثلا وقتی بحثمون میشد و همسرم تلفن رو قطع می کرد من بازم بهش زنگ میزدم یعنی انقدر زنگ میزدم که مجبور بشه جواب بده و اونم از این رفتارم ناراحت میشد.یا مثلا گفت بیا بدون جشن ازدواج بریم سرخونه زندگیمون که پول ندارم ولی من چون جشن عقد و نامزدی نداشتم قبول نکردم و دعوامون شد و تو دعوا گفتم با بدهکاریت گند زدی به زندگیمون.خودم قبول دارم اشتباه کردم و ای کاش همون موقع می رفتم سر خونه زندگیم.الان خیلی ناراحتم و واقعا میخوام همه چی درست بشه.یه چیز دیگه که هست من خودم سر عصبانیت اول گفتم بریم طلاق بگیریم.جریان هم این بود که چند ماه بود همسرم رو ندیده بودم و شدیدا دلتنگ بودم.چند بار بهش گفتم کاراتو عقب بنداز و واسم وقت بزار ولی همش می گفت کار دارم یا چند بار خودم گفتم بیام شهرتون که گفت نیا کار دارم و حوصله ندارم.بعد هم با دوستاش قرار گذاشتن چند روز برن ترکیه,منم گفتم میام که گفت می خوام با دوستام برم که بعد انگار دوستش نتونسته بود بره و همسرم تنها رفت ترکیه.منم خیلی ناراحت بودم ازش,ترکیه که بود گفتم به من بی توجهی و میرم طلاق میگیرما که گفت طلاق نمیخوام من.البته من از فشار دوری این حرفو زدم و جدی نگفتم.بعد هم که از ترکیه برگشت هنوز ازش ناراحت بودم که خیلی وقته همو ندیدیم و اون همش درگیره کاره.تا اینکه یه شب با دوستاش رفته بود بیرون منم دلم میخواست اونجا بودم,پیام دادم گفتم طلاقم بده,که دیدم اونم گفت باشه و دیگه کوتاه نیومد.البته بخدا من همش از فشار دوری و دلتنگی اون حرفو زدم ولی همسرم جدی گرفت و دیگه کوتاه نیومد.و الان هم همش عصبانیه.من همسرم و زندگیمو دوست دارم و نمیخوام طلاق بگیرم.میخوام رفتارای اشتباهمو جبران کنم چون منم خودمو مقصر می دونم ولی همسرم فقط میگه طلاق.خدایا به دادم برس.تورو خدا زودتر جوابمو بدین چیکار کنم.همسرم حتی باهام حرف نمیزنه و از هم دوریم و دو شهر مختلف هستیم.من می دونم اشتباهاتمو و میخوام که جبرانش کنم ولی همسرم خیلی مغرور و لجبازه و حاضر به حرف زدن نیست. و میگه دیگه زن و شوهر نیستیم.چیکار کنم کوتاه بیاد؟ .به کمکتون شدیدا احتیاج دارم.میخوام زندگیمو نجات بدم.
بچه ها مشاور یا کس دیگه رو میشناسید که بتونه با همسرم تلفنی صحبت کنه و راضیش کنه یه فرصت دیگه به زندگیمون بده؟خیلی درموندا ام ,کلافه ام,نمی دونم چیکار کنم که منصرف بشه.دارم دق میکنم از ناراحتی.یعنی هیچ راهی نیست دیگه؟
-
بیتای عزیز
وقتی پست هاتو میخونم میگم خدایا تاریخ چقدر تکرار میشه، وقتی از رابطه و حرفها و مشکلات مینوسی میگم خدایا چقد شبیه ماه بود این رابطه و مشکلات و حرفا، منم یک هنوز جهیزیم تو اتاقه،کلی آتلیه و آرایشگاه رفته بودم و حتی سفره عقد برای تالار رزرو کرده بودم ولی همه چی خراب شد یکدفعه.
منم مثل شما شوهرم تا چند هفته و قبل شروع مشکلات تحمل دوریمو نداشت ولی یک دفعه انگار دنباله بهانه میگشت تا بره، ولی من منشا بهانه هاشو تا حدودی حدس زدم که عمده مشکلات بر میگرده به همون مشکل مالی و بیکاری و در رفتن از زیر بار مسولیت یه زندگی.و علاوه بر اون رویای خارج و دخالت های خانواده هم بی ثاثیر نبود و مثل شما یک دفعه اون عشق هفت هشت ساله تبدیل شد به یه سنگ یخ.
بزارش تو حال و هوای خودش باشه،نه بلاک کن نه تماس بگیر نه قهر کن،عادی باش،آرامش داشته باش، رفتاری نکن که نشون بدی قهری یا آشفته ای یا ناراحتی یا در عذابی یا موضوع رو پذیرفتی،عادی باش و اگه تماسی گرفت یا پیام داد سعی کن بحث نکنی ،چون الان فقط،دنبال بهانه هستش و بهانه دستش نده بزار نگرانی ها یا هر دلیل دیگه ای که داره فروکش کنه، بزار به دور از تو و خانوادت و بحث حسابی فکر کنه،خانوادتم مثل خانواده من برای مشخص شدن تکلیف هر چندوقت یکبار با خودشو خانوادش تماس نگیرن ،اینجور بیشتر فراری میشه
.بزار هروقت اومد سمتت فقط ببینه تو با یه دید عادی و با یه فکر آروم به مشکلات نگاه میکنی منتظر حرفهای اونی. حتی اگه بازم گفت طلاقو ما باهم تفاهم نداریم بحث نکن بگو اگه به این نتیجه رسیدی منو نمیخوای من حرفی ندارم و بحثی نکن.هرچقدم توجیه کرد بحث نکن. من در شروع مشکلات رفتم پیش یه مشاور دانشگاهی،با صراحت بهم گفت طلاق بگیر گفتم نه نمیتونم و گفت پس منتظر بشین که میان پاشنه خونتونو در میارن تا راضیت کنن به زندگی ولی اینجور نشد چون من افتادم پی تلاش برای بهبود رابطه و برعکس شد.
خودت تو این مدت با دوستان تالار گفتگو کن و مقاله بخون که واقعا کمک میکنن خیلیییییییی پخته تر شی خیلی دیدت به مشکلت بازتر شه.خیلی عاقلانه تر تصمیم بگیری.
-
ممنون دوستان و روزنیکای عزیزم.من بیشتر از این ناراحتم که درسته استباهاتی داشتم و همه رو قبول دارم ولی اونقدر حاد نبوده که نتونم حلش کنم.واقعا الان دارم رو خودم کار می کنم و تلاش خودمو می کنم.ولی نمی دونم چه جوری باید همسرم رو متوجه تصمیم غلطش بکنم اخه اون حتی حاضر نیست بشینیم با ارامش حرف بزنیم و فقط عصبانی میشه میگه طلاق می خوام و نظرم عوض نمیشه.متاسفانه دو شهر مختلف هستیم و من حتی نمی بینمش.من میخوام که یه فرصت دیگه به زندگیمون بده ولی میگه نمیخوام.فقط کارم شده گریه کردن و غصه خوردن.من واقعا تحمل دوریش رو ندارم,خیلی عاشقش هستم و زندگیم رو دوست دارم.احساس می کنم هنوز باید واسه زندگیم بجنگم ولی نمی دونم دقیقا باید چیکار کنم که همسرم یه فرصت چند ماهه بده.دلم میسوزه واسه خودم و زندگی که با کلی زحمت به اینجا رسوندیمش.شوهرم خیلی مغرور و لجباز شده و به حرف هیچکس گوش نمیده,مشاوره هم نمیاد.به نظرتون چیکار کنم که همسرم یه فرصت دوباره واسه تغییر بده؟نمی خوام زندگیمو به همین راحتی از دست بدم چون مطمینم اگه همسرم یه شانس دیگه به دوتامون بده خیای خوشبخت میشیم.ممنون میشم کمک کنید بچه ها
-
دو روزه از همسرم هیچ خبری ندارم,خودشم که هیچی.شاید داره کارای درخواست طلاق رو انجام میده,نمیدونم.کسی نیست جواب بده؟من شدیدا کمک لازم دارم,خیلی حالم بده,داغونم.بچه هاااااا؟؟؟؟من چیکار کنم الان اخه؟