-
با سلام خدمت شما خواهر گرامی
با توجه به نوشته های شما که از دید شماست نمیشه قضاوت کرد
ضمنا تا جای ممکن به طلاق فکر نکنید که پاک کردن صورت مساله هست و بدترین حلال ها در نزد خداوند! البته معلومه دختر بسازی هستید که با وجود همچین همسر بی مسئولیتی پای زندگی تون ایستادید! آفرین
به نظر من برای حل مشکل پیش یک ریش سفید و یا یک مشاور برین(حتی اگر شوهرتون نیومد) و اصلا همش براش پیغام نفرستین که پاشو بیا خونه! برین مشاوره حضوری تمام سوالات مشاور رو جواب بدین و وقتی راه حل پیدا کردین پیش یک آدم مذهبی مورد اعتماد مثل پیش نماز محل برین...انشاالله مشکلتون حل بشه و خدا بهتون صبر بده که زندگی تون رو بسازید...یاعلی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
-
چندسالتونه؟چندوقت زندگی کردین؟چرا خودتون با مادرش سنگاتون رو وا نمی کنید؟زنگ میزد آمار بگیره می پیچوندینش، در کل برا چی با این شلغم مزاج میخوای زندگی کنی؟هم سردی میاره هم باد و نفخ ، اگه عرضه داری خودت تنهایی زندگی کنی برو پیش مامان بابات و پیگیر نفقه ات بشو و مهریه ات رو هم به اجرا بذار تا مجبور بشه مثه یه مرد رفتار کنه
-
من ۲۶سالمه یسال باهم زندگی کردیم الانم ۵ماهه ول کرده رفته .به خدا چندین بار حرف زدم باهاشون ولی هر دفه شوهرم سمت اونارو میگرفت و بحثو به جایی میکشوند که مجبور میشدم ناتموم تموشش کنم.سر همین موضوعی مامانش یدفه اومد خونمون شبش قرار بود بریم خونه باباش رفتیم من طبق معمول همه کارارو کردم شام درست کردم ظرفارو هم شستم فقط قابلمه برنجو نشستم چون خوب خیس نخورده بود وقتی اومدیم خونه شوهرم بامن شروع به دعوا کرد که چرا ظرفارو نشستی؟؟؟؟فرداش که از سر کار اومدم خونه از بس بابت دیروز عصبانی و ناراحت بودم به شوهرم گفتم یا میری با بابات حرف میزنی جلوی مامانتو بگیره و اینقد بی تکلیف نباشه یا اینکه خودم به یکی میگم اونم گفت باشه منم الان میرم خونه بابات تا تکلیفمو باتو روشن کنم گفتم برو منم الان حاضر میشم میام.اون نرفته بود خونه بابام رفته بود خونه باباش و با مامانش بحثش شده بود که مامانش بهش گفته بود زنتو طلاق بده اونم عصبانی شده بوده گفته اخه چرا مگه چکار کرده با بیکاری من نساخته روزی ی مد مخره میپوشه روزی هفت قلم ارایش میکنه ؟مامانشو هل میده اونم نمیدونم حالا واقعی یا فیلم خودشو میزنه به کمر درد و شوهرم زنگ میزنه اورژانس منم که خونه بابام بودم خلاصه سه روز موندم اونجا تا اینکه سر ظهر بود گفتم برم چنتا لباس بیارم اخه لباسای مناسبی نپوشیده بودم سر ظهر رفتم که اون خونه نباشه وقتی رفتم دیدم مث جنازه افتاده تو خونه وقتی منو دید خوشحال شد ودیگه نزاشت برگردم خونه بابام درو قفل کرد که نرم خلاصه موندم سر زندگیم از اون روزم دیگه نه من رفتم خونه باباش ن اونا اومدن خونمون .البته ناگفته نماند اون روز که مامامنشو زده بود اومد خونه بابام وکلی ابروریزی کرد و رفت.
اوضاع ی شب در میون خوب بود یعنی همش تو قهر و اشتی بودیم تا شد تولد شوهرم زنگ زدم پدر شوهرمو دعوتشون کردم ولی اون گفت ما جایی دعوتیم نمیایم.ولی قسط کیکمونو بده بیاره گفتم باشه.من فرداش از سرکار اومد خونه سهم کیکشونو با ی شیشه مربا دادم شوهرم برد وقتی برگشت اینقد بهم ریخته و عصبی بود که نگو گفتم چی شده گفت من غریبه ام تو اون خونه هیچکس بهم محل نزاشت برای کسی مهم نبودم گفتم باشه عیب نداره ناراحت نباش شاید از چیزی ناراحت بودن بهش فکر نکن گفت نه الان زنگ میزنم بابام بیاد تا سو تفاهمارو رفع کنیم گفتم باشه ولی هرچی زنگ زد جواب نداد زنگ زدیم خونشون داداشش گوشیو بر داشت گفت گوشیو بده بابا گفت خونه نیست و قط کرد شوهرمم عصبی شدو گفت پاشو بریم خونشون خلاصه از من انکار از اون اصرار رفتیم اما چه رفتی چشمت روز بد نبینه وارد شدیم کسی زیاد تحویلمون نگرفت به شوهرم اشاره کردم بریم گفت نه بشین حالا خلاصه به پدر شوهرم گفتم بابا بزرگه این خونه تویی یا داداش @ ی دفه @گفت بزرگ این خونه منم شوهرم بهش گفت تو یکی خفه شو خلاصه رفتن گیج همو بزن بزن این وسط من اومدم دست شوهرمو بگیرم بریم بیرون همگی جاریمو مادر شوهرمو داداشاش افتادن هر دومونو زدن خلاصه هیچی دیگه اونشبو به سختی به صبح رسوندیم من فرداش از سرکار برگشتم خونه دیدم شوهرم گفت اونا رفتن از دست تو شکایت کردن خیلی حالم بد شد خیلی خلاصه منم از دستشون شکایت کردم خلاصه اخرش با رضایت به زور و متقابل تمومش کردن .پدر شوهرم تو دادگاه بهمون گفت دیگه حق نداری بیای خونمون و ازم تعهد گرفتن که رفت و امد متعارف داشته باشیم که این حرف باباش نبود حرف داداشش بود حتی قاضی به باباش گفت اینقد به حرف این پسرت گوش نده اخر ی خونی ریخته میشه ها.خلاصه تموم شد تا ی مدت شوهرم اسم اونارو نمیورد اصلا تا اینکه یواش یواش بهونه گیریاش دوباره شروع شد میدونستم دروغ بهم میگه که خونه باباش نمیره میدپنستم با اونا در ارتباط بود ولی اصلا به روش نیوردم پیش خودم گفتم اونم پدر مادرشه اصلا دلم نمیخواست با اونا قط رابطه بشه سرم تو کار خودم بود.تو این مدت به من اصلا اجازه نمیداد تنها برم خونه بابام حتی اجازه نمیداد تلفنی باهاشون حرف بزنم جدیدا یواشکی گوشیمو چک میکرد منم اصلا برام مهم نبود چون با خودم میگفتم طلایی که پاکه چه منتش به خاکه .البته اوایل عروسیمونم این رفتارارو داشت من اهمیت نمیدادم .تا اینکه ی روز صاحبخونه بهم گفت شوهرت چکار میکنه گفتم میره دنبال کار ولی پیدا نمیکنه گفت والا من که ندیدم اصلا از خونه بزنه بیرون تو که میری اصلا کفشاش از جاش تکونم نمیخوره گفتم ن بابا میره خودم بهش زنگ میزنم میگه بیرونم دنبال کارم .ولی شک کردم اخه دوماه بعد از عروسیمون بیکار شد دیگه نرفت سر کار تا اردیبهشت سال بعد رفت اورهال پالایشگاه دوماه اونجا بود دوباره بیکار شد تا دو ماه بعد رفت ی شرکت دیگه یک ماه اونجا بود دوباره بیرونش کردن دیگه از اون به بعد دروغ میگفت که میره دنبال کار ی جا رفت سه روز بعد بیرونش کردن من خودم زنگ زدم علتشو پرسیدم گفت خانم شوهرتون تن به کار نمیده خیلی حوصله کاره و فرز نیست به درد ما نمیخوره.از اون موقع به بعد یکمی نسبت بهش سرد شدم و دیگه حرف صاحبخونرو هم باورم شد تاینکه ی روز سر کار اومدم دیدم طبق معمول خوابیده پای فوتبال.و اخبار وهزار کوفت و زهر مار گفتم چخب چکار کردی کار پیدا کردی گفت رفتم دنبال کار اما پیدا نکردم(اون شب داشت برف میومد گفتم هوا چطور بود گفت خوب بود گفتم برف میومد یا بارون گفت بارون دیدم کفشاشم اصلا خیس نشده بود مطمین شدم دروغ میگه خلاصه بحثمون بالا گرفت منم بهش گفتم فردا میرم خونه بابام هر وقت کار پیدا کردی باهت زندگی میکنم ) اون شب خوابیدیم ولی با قهر که ساعت ۴صبح بلند شد منپ خفه کنه گفتم چته گفت خواب دیدم منو تو بدرد هم نمیخوریم ی مرد نورانی اومد تو خوابمو بهم گفته.منم گفتم باشه فردا برو تقاضای طلاق بده دیدم پاشد با تیغ رگشو بزنه من اصلا بهش اهمیت ندادم اخه این بار ۴ بود که اقدام به خودکشی میکرد بعدشم از خونه زد بیرونو رفت که رفت که رفت
حالا با این شرایط به نظرتون ایا خوبه ادامه بدم یا نه به طلاق فکر کنم؟اگه بخوام ادامه بدم چکار کنم بیاد دنبالم ؟چکار کنم زندگیمو از نو شروع کنیم؟
-
یکی نیست بهم بگه چکار کنم؟ ازتون راهنمایی میخوام کمکم کنید خواهشا:47::302::323::323:
-
سلام امشب داریم با مامانمو داداشم میریم پابوس آقا امام رضا برای همه دعا میکنم شماهم برای من دعا کنید که شوهرم سرش به سنگ بخوره برگرده بیاد دنبالم .
اومدم بگم ۱۵ فروردین وقت دادگاهی مهریهمه و اون اعسار زده قراره قسطیش کنن.بهم بگین روز دادگاه چطور باهاش برخورد کنم؟ باهاش حرف بزنم ؟التماسشو بکنم که برگرده؟چی بهش بگم که جذب من بشه ؟چطور رفتار کنم که بدونه دوریش برام سخته و منم از اشتباهاتم پشیمونم؟چطور بهش بفهمونم دوستش دارمو به خاطر اینکه یکم به فکر کار و زندگی باشه مهریمو گذاشتم اجرا نه بخاطر اینکه دوستش ندارمو میخوام ازش جدا بشم؟تورپ خدا بگین چکار کنم؟
-
باورتون نمیشه ساعتهای اخر حرکتمون بود که بابام گفت منم میام فقط یک نفر جای خالی بود یعنی فقط یک نفر باورتون میشه امام رضا واقع دعوت میکنه هنگ کردم نمیدونم چیطوری بگم چطور حالمو توصیف کنم.حالا بابامو مامانمو داداشمو من در حال حاضر شدنیم که بریم مشهد:323::43:
-
خانوم محترم من فعلا نظر خاصی نمیتونم بدم
چون موضوعتون چند وجهی و به نظرم باید با مشاور و کارشناسی آنالیز و تجلیه و تحلیل بشه
در مورد اینکه چی بگید یا چه رفتاری نشون بدید که جذبتون بشه ، اگه شما به سمتش برید یا التماس و خواهش کنید و... این رفتار فقط باعث میشه ایشون ازتون دوری کنن و فاصلشن از شما دور تر و دور میشه
مثل سایه میمونه
1 چیزی رو که تجربه من میگه ایشون مشکل شخصیتی و روانی دارن که اقدام به خودکشی و این رفتار رو دارن و این موضوع ساده ایی نیست
صبر کنید تا دوستان و مشاورهای سایت بیان نظر بدن
ایشالا هرچی خیره براتون پیش بیاد/توکل بخدا
یاحق
-
سلام صبح بخیر
:72:متاسفم شما خیلی صبورییین آآآآآآفرین به این منش
همسرت از دسته خانوادش و خودش عصبانی هست یکی از دلایل اصلیش مادرش هست
مادرش داره اشتباه میکنه ارامشو از پسرش سلب کرده شما به اندازه خودت صبر کردی
عزیز قرار نیست همه اشتباه کنن شما اجرت پیش خدا محفوظ هست
خیلی شرایط سختی داشتین اگه اون طلاق بده کسی که ضرر میکنه خودش هست نه شما
اصلااااا اصراری برا بر گشتش نکن بزار خودش دست پا بزنه تا از دستت نده و قدرتو بیشتر بدونه
کلید مرد اقتدار مرد دکتر حبشی دانلود کن گوش کن اگه میخای به زندگیت بر گردی
برات ارزوی خوشبختی میکنم و دعا میکنم ارامش به زندگیت بر گرده
موفق باشین
-
سلام خانمی.مرسی از راهنماییتون.اگه از خانوادشو خودش عصبانیه پس چرا نمیاد مشکلامونو حل کنیم ؟خب مگه عقل نداره؟چکار کنم برگرده?
- - - Updated - - -
سلام خانمی.مرسی از راهنماییتون.اگه از خانوادشو خودش عصبانیه پس چرا نمیاد مشکلامونو حل کنیم ؟خب مگه عقل نداره؟چکار کنم برگرده?
-
سلام روزتون بخیر :72:
عزیز شما میتونستی یک ماه مرخصی بگیرین و بگی میخام خونه باشم به زندگی برسم و
هیچ حرفی اضافی نزنی بعد موقع ناهار یاشام هر چی داشتی اماده میکردی حالا اگه تکه ای نان خشک بود
بعد اقا رو صدا میکردی و اصلاااا غر نمیزدی یه چن روز تحمل میکردی خودش میفهمید که باید دنبال کار باشه
تلاش کنه خودتو راضی نشون میدادی اون میدیدی اقا چه جوری دست پا میزنه برای امرار معاشش
در این مورد اشتباه کردی باعث شد غرورش شکسته بشه بیشتر لج بازی کنه
ببین کسی که اهله محبت کردن نیست بیشتر از هر کسه دیگه ای احتیاج به محبت داره
مادرش رفتارش اشتباهه محض بوده ولی به این فکر کن چقدررررر یک انسان ضعیف باشه
که بخاد با چنیین رفتاری ارزش خودشو بالا ببره
در مقابل همسرت هییییچ وقت مستقیم نگو مادرت برادرت خاهرت بد هستن
این بر چسب را نزن درسته این جورین ولی میتونستی بگی مادرت این اخلاقش خیلی خوبه اول کلی ازش تعریف میکردی
بعد اون کارش که مایه دل خوری شده عنوان میکردی
درسته شما تحته فشار بودی اونا خودشون شروع کردن و شماهم تلافی کردی
تحملش خیلی سخته انگاری دنباله بهونه بودن که همسرت را راضی کنن به طلاق شمام با تلافی کردن راه رو براشون هموار کردی
در چنین مواقعی عزیز فقططط سکوت میکردی به روی شوهرت نمی اوردی این جوری همسرت بیشتر طرفت میگرفت
در حال حاضر صبر کن ببین همسرت چی کار میکنه اگه میشد بزرگتری این وسط ریش سفیدی میکرد و ختم به خیر میشد
در دادگاه عادی برخورد کن بزار اون کمی به اشتباهاتش پی ببره اصلااااا جواب نده بزار بزرگتراش بیان واسطه بشن
توکل کن به خدا همه چی درست میشه
موفق باشین