من نازنین را کاملا درک میکنم با پست اولش اشک تو چشمام جمع شده بود چون از ته قلبم فهمیدمش مدیر و شماها نفستون از جای گرم بلند میسه یه مشت حرفهای کلیشه ای تحویل آدم میدید بدون درک کردن مراجع!
نمایش نسخه قابل چاپ
من نازنین را کاملا درک میکنم با پست اولش اشک تو چشمام جمع شده بود چون از ته قلبم فهمیدمش مدیر و شماها نفستون از جای گرم بلند میسه یه مشت حرفهای کلیشه ای تحویل آدم میدید بدون درک کردن مراجع!
سلام
واقعیت اینست که من چون نفسم از جای گرم بلند میشه و حرفهای کلیشه ای را به کار می گیرم شدم پسر خوشبخت.
اما اگر به جای اینکه نفسم از جای گرم بلند بشود، به صورت سرد باشم و حرفهای کلیشه ای را تحویل نگیرم من هم می شوم پسر بدبخت.
در واقع دختر بدبخت بودن به خاطر همین طرز فکر بودن هست. برای دختر خوش بخت بودن لازم نیست دنیا را عوض کنیم و همه آدمها را خوب کنیم تا احساس خوشبختی کنیم.
بلکه باید ابتدا افکار و احساس و روش خود را اصلاح کنیم.
بله اینها کلیشه ای هست.
کلیشه یعنی چی:
یعنی یک الگوی صحیح
یک چارچوب درست
یک روش مناسبی که در طی قرنها افراد خوشبخت از همین روشها خوشبخت بوده اند.
حالا وقتی این چارچوب های عقلانی و منطقی و احساسی را با یک برچسب کلیشه ای دور می ریزیم. چه چیزی برایمان می ماند، تنها یک مشت احساس بزرگ شده که ما را خفه می کنند.
من (پسر خوشبخت) از (دختر بدبخت )،
مشکلاتم کمتر نیست،
فشارهایم کمتر نیست،
احساساتم کمتر آسیب ندیده،
رنجهایم کمتر نیست،
محیطم مناسبتر نیست،
اطرافیانم همه بیست نیستند
بلکه با همین کلیشه ها (مقالات، مطالب و روشهای صحیح و عمل به آنها )یادگرفته ام که چگونه در همین دنیا، و با همین آدمها و با همین مشکلات کنار بیایم.
به جای اینکه روز و شب در ذهنم و در زبانم و در احساسم به آنها غر بزنم و از بدی های دیگران غول بسازم. سعی کردم روی مشکلات و بدیهای دیگران تمرکز نکنم. و با بخشهای مثبت و خوب آنها و برجسته کردن آنها روابط بهتری داشته باشم.
لذا ساده و صمیمانه و خودمونی می گویم:
نصحیت خوب هست.
حرفهای کلیشه ای کمک کننده هست.
تذکرهای تکراری معجزه می کند.
حرفهای قشنگ قشنگ هم اگر با تفکر همراه باشد به فکرهای قشنگ قشنگ تبدیل می شود و با سعی و برنامه ریزی به روشهای قشنگ قشنگ مبدل می شود و در نهایت به هدفهای قشنگ قشنگ ما را می رساند.
به هر حال من رمز خوشبختی خودم را رایگان به شما گفتم و دعوت می کنم شما هم تمرین کنید و از این کوچه گذر کنید.
اگر کسانی هم احساس بد و بدبختی می کنند ؛ هم طرز فکر و روش خود و احساسات خود را که منجر به احساس بدبختی شده است، با بقیه در جریان بگذارند تا هم دیگران از این مسیرها عبور نکنند و هم خودتون برگردید .
------------
پاورقی :
نازنین 2010 ببخشید، اگر این پست مرتبط با مشکل شما نبود، این حاشیه را نمی زدم.
اما به نوعی پاسخ من به دختر بدبخت عمومیت دارد و برای همه کمک کننده هست.
نازنین عزیز
حسی که از رفتار مادرت بهت دست داد رو با همه ی وجودم درک میکنم
من متوجه منظور مدیر همدردی هستم و امیدوارم تو هم با تفکر و بدون شتابزدگی جوابشونو بدی و ایشون تاپیکتونو هدایت کنن تا مشکل اصلی که براش تاپیک زدی یعنی تنهایی رو حل کنی
اما من از آقای مدیر و سایر دوستان میخوام که روابط یه دختر با مادر و نیازش به اون رو با بقیه ی روابط اجتماعی یکسان ندونن
یعنی اگه نازنین به جای مادرش خونه ی دوستش یا خواهرش میرفت و همچین برخوردی باهاش میشد همینقدر بهش فشار میومد که از یادآوریش هم با صدای بلند گریه کنه؟
من خودم تاپیکی از مشکلاتم با مادرم داشتم و اونجا هم گفتم که بین دوستام یک ادم شاد و شوخم و کاملا منو یک دختر باجنبه میدونن و باهام شوخی میکنن اما از انتقادهای مادرم بقدری بهم میریزم که عملا تو خونه یک دختر منزوی و پرخاشگرم
خودم واقعا درک نمیکنم که چرا میتونم خیلی راحت دیگرانو تحمل کنم یا اگه نیاز باشه از زندگیم حذفشون کنم اما اینقدر در مقابل مادرم ضعیفم و هنوز دنبال جلب توجه و محبتشم...
این نیاز قطعا تو ذات ماست
چند روز پیش برادرزاده ی پنج سالم خونمون بود که مادرم واقعا بهش علاقه داره. در مقابل همه ی شیطنتا و حتی بی ادبیاش مادرم به حدی خونسرد بود که تو کل زندگیم همچین برخوردی رو ازش به یاد ندارم. همون لحظه من یک سوال پرسیدم که جوابش اره یا نه بود و مادرم عملا تو جمع به من توپید!! و من متاسفانه نتونستم خودمو کنترل کنم
حسی که اون لحظه داشتم رو نه اون جمع میفهمید نه مدیر همدردی و نه هیچ روانشناسی تو دنیا! من اون لحظه به نظر یه دختر عقده ای بودم که به یه بچه ی پنج ساله حسادت میکنه اما میدونم نازنین منو درک میکنه چون حسش کرده! چون منم الان حتی با یادآوریش دارم گریه میکنم...
یادم نمیاد تا حالا تو این سایت یه تاپیک انقد منو احساساتی کرده باشه... امیدوارم با راهنمایی دوستان به نتیجه ی خوبی برسی
سلام
خیلی خوشحال شدم که به این تاپیک سر زدید
من واقعا خیلی فکر کردم نظرات دوستان را دوباره خوندم و زندگی خودم را مرور کردم
نتیجه ای که گرفتم این بود
توقع ام را از اطرافیانم پایین بیارم
مادرم را همین طوری بپذیرم و قبول کنم
بپذیرم که شوهرم یه مرد چشم پاک وفادار و پولدار هست امکانات مادی خوبی می تونه بررای من و بچه هام ایجاد کنه هیچ خلاف اخلاقی نداره ولی از لحاظ عاطفی نمی تونه منو ساپورت کنه ایشون از روش حمایت مالی عشقشون را ابراز می کنند و من باید اینو بپذیرم و توقع نوع دیگه ای از ابراز محبت از طرف ایشون نداشته باشم
خودم فکر می کنم دلیل اینکه به این نتیجه رسیدم اینه که دیروز که روز قشنگی داشتم
رفتم ارایشگاه یه گفتگوی صمیمانه با ارایشگرم داشتم (ارایشگرم یه زن با انرزی مثبت زیاده )
از یه مغازه یه کرم خریده بودم به هر دلیلی باز نکردم و دیروز رفتم این کرم را پس دادمو پولمو کامل گرفتم رفتار مغازه دار خیلی خوب بود از مغازه که امدم حس کردم که چقدر حالم خوبه
الان که دارم می نویسم واقعا حالم خوبه
مادرم و مادر شوهرم را دوست دارم
از شوهرم شکایتی ندارم
اما می دونم که این توانایی را ندارم که منطقی بودنم را حفظ کنم
و با یه فشار کوچک دوباره حالم خراب میشه
نازنین خانوم به نظر من شما دنبال یک دوست صمیمی و قابل اعتماد هستید
در هر زندگی مشکلاتی وجود دارد ولی وقتی بتوانید با یک مشاور یا یک دوست صحبت صمیمانه داشته باشید هیجانات منفی شما کاهش پیدا میکند
و می تونید خیلی منطقی تر به زندگیتون نگاه کنید
هیجانات منفی مثل خشم حس تنهایی و از این قبیل است
این خوبه که شوهر شما جنین محسناتی دارند و باید به شما تبریک گفت
پس بهتر دنبال یک دوست خوب که حتی در این سایت یا به صورت حضوری یک روانشناس صمیمی پیدا کنید.
با سلام
هر قدر ما بتوانیم خود را از دورن غنی کنیم و از دهندگی خود لذت ببریم و شادمان باشیم و توقع مدار نباشیم کمتر آسیب می بینیم و برعکس مرهم آسیب دیده ها هم خواهیم شد ..... طوری می شود که اگر محبتی ببینی گویی هدیه ای فوق العاده دریافت کرده ای قدر دان و سپاسگزار خواهی بود ... این در حالیست که وقتی توقع داشته باشی و نشود شکسته میشوی و اگر بشود عادی است و حس خاصی نمی دهد چون توقعش را داشته ای ...
شما نیازهایت را درست و زنانه و آنگونه که همسرت را به عنوان یک مرد در جایگاه یک تکیه گاه قابل و مطمئن می نشاند را به وی اعلام کن و بخواه اما اگر نشد یا نتوانست اگر دروناً غنی باشی درمانده نمیشوی .... حتی ممکنه گله مندیت را هم ابراز کنی اما چون از موضع ضعیفی و درماندگی و منطق نیست بلکه از موضع عاطفی و نیازمندیت به وی و زنانگی ات خواهد بود نه آزار دهنده خواهد بود و نه برای خودت یاس آور بلکه همینکه گله و انتظار و نیازت و کوتاهی او را به اینگونه بیان کرده ای و به دنبالش منتظر نیستی ..... لذت هم خواهی برد و لذت میل به تکیه گاه شدن و پناه بودن .... را به همسرت خواهی چشاند ... اینها همه مهارت می خواهد که می توانی کسب کنی
اینگونه هم غنی هستی ، هم تکیه می کنی به همسرت ، هم حتی در آغوش و پناه خود او و حمایت ها و امنیت بخشی هایش آنگونه که او هم نیاز دارد یار و مددکارش خواهی بود
پس مدتی به خودت بپرداز و ضعفهایت و توقع مداریت و خلاء هایت ...... و از دهندگیت البته دهندگی زنانه و تحت ولایت همسرت نه مردانه و مستقل لذت ببر و اثراتش را ببین ....
تا عامل نباشی نخواهی چشید
سلام خانوم فرشته مهربان
به نظر شما حالا یک نفر انقدر غنی نبود که بتواند هضم کند و این رو بالا بیاورد انوقت کسی نباشد که بالا اوردنشان هم ببیند و تسلا ببخشد چقدر برای یک گل سخت خواهد بود.
آیا همه این قابلیت را درند که انقدر غنی بشوند که خودشون به خودشون تسلا ببخشند ؟
اگر اینگونه بود که انقدر طلاق زیاد نمیشد
ولی خیییییییییییییییییلی خوب میشد اگر همه انقدر محکم توی زندگی میشدند ولی اگر از طبیعت الگریتم بگیریم صخره اینگونه است نه یک گل که با هر نوازش بادی
به یک سو میرود
با سلام
باید مواظب سفسطه ها و عقلانی سازیها باشیم ..... همه این توانایی را دارند که غنی شوند منتها آگاهی و مهارت ندارند و این هم قابل کسب است .... مهمتر اینکه ما اینجا و در این تاپیک با روند مشاوره ای روی سخنمان با یک مراجع هست به نام نازنین و داریم ایشان را راهنمایی می کنیم .... بحث کلیات و بحثهای اجتماعی و فلسفی برای تبادل نظر که نداریم لذا جناب امید سئوال شما و .... جنبه ایجاد حاشیه را دارد و مشاوره ای نبوده و کمکی به مراجع نمی کند ....
آیت گل برای هر زنی لطافت و ظرافت و زیبایی هست و عطر و بوی عاطفه که زن با آنها می تواند خانواده را به آرامش بخواند و استقامت و غنای درونی را از پدیده های دیگر می توان آیت گرفت .... و نازنین می تواند بهره گیرد و درسها را به کار بگیرد
در هر صورت نازنین عزیز لطفاً پست قبلی مرا با دقت بخوان و تاپیک را به سوی روند عملیاتی هدایت کن تا راهکارهای عملیاتی برای این غنی شدن و زن به معنای عمیق شدن را دریافت داری
موفق باشی
سلام
تشکر میکنم از همه دوستان خوبم که تشریف اوردن به تاپیک من
من نمی دانم و با چه روشی نیازهایم را به شوهرم بگم
شخصیت شوهرم طوری هست که اصلا شنونده خوبی نیست (( برعکس گوینده خوبی هست )) یعنی اگه یه یه موضوع بهش بدی تا یه ساعت می تونه حرف بزنه ولی این طاقت را نداره که 3 دقیقه به حرف کسی گوش کنه
من از شوهرم و خانوادم توقع زیادی ندارم فقط می خوام که منو دوست داشته باشن بهم توجه کنند بهم محبت کنند
رفتار شوهرم کلا طلبکارانه هست ازم تشکر نمی کنه ازم تعریف نمی کنه اگه مریض شم خودم تنها باید برم دکتر یه بار نمونه برداری داشتم ازش خواستم که باهام بیاد بهم گفت کار دارم با مامانت برو .من مشکلی با تنها رفتن نداشتم ترس هم نداشتم فقط دوست داشتم براش مهم باشم
اگه سرم را بزارم رو شونه شوهرم شوهرم منو نوازش نمی کنه نازمو نمیکشه فکر میکنه من به رابطه نیاز دارم
حالا من نمی دونم این نیازمو به شوهرم بگم (نیاز به محبت نیاز به توجه دلم می خواد برا خانوادم مهم باشم )
شما هم فرمودید که نیاز زنانه ام را به شوهرم بگم اما واقعا نمی دونم چه طوری با چه کلماتی بگم
تصمیم دارم رفت و امدم را به خانه مادرم کمتر کنم (الان هفته ای یه بار میرم )
تمام دیروز را خونه بیکار بودم سعی کردم زیاد کار نکنم یه نهار اسان پختم سعی کردم فقط از روزم لذت ببرم چون میدونم وقتی از لحاظ بدنی خسته باشم تحملم کم میشه و از لحاظ روحی کم میارم
در ضمن اقای مدیر همدردی
سوالی از منم پرسیدید و گفتید به عنوان یه تکلیف برام هست
من به اون سوال جواب دادم (توقعم را کم کنم )ایا جوابم درسته ؟من منظر تایید یا رد پاسخم از طرف شما هستم