آقای خاله قزی شما میگین خودت و مستقل کن برو کلاس و خودت و سرگرم کن،اما شرایط من جوری نیست که بتونم کلاس برم،آخه اجازه تنها جایی رفتن ندارم شوهرم باید من و برسونه برگردونه،بعد از چند روز که میاد و میره خسته میشه شروع میکنه به نق زدن که آخه زن وچه به کلاس رفتن و این حرفا که اخرشم میگه نمیخواد دیگه بری،یا با دوستام جایی نمیتونم برم اونا هم نمیتونم دعوت کنم مادر شوهرم حساسه،حرف میزنه پشت سرم یه سری داداشم سمت خونه ما کار داشت دو سه روز پشت سر هم میومد نیم ساعتی دخترم و میدید و میرفت،روز آخری بلند بلند تو حیاط سر و صدا راه انداخته بود که این چرا داداشش هرروز میاد اینجا مگه کار و زندگی نداره داداشم شنید ولی به روش نیاورد،بلند شد رفت از اون روز دیگه نیومده خونمون،من هیچ آزادی ندارم به ناچار اینهمه وابسته هستم الانم فکر کنم رفته مامان شو راضی کنه که بریم سفر،ولی اگه اونم راضی بشه من دیگه نمیرم باهاش ،بگو خودش و مامانش تنها برن بهش خوش بگذره